تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831083590




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سنگ آسماني


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سنگ آسماني
سنگ آسماني   نويسنده: مجيد محبوبي   شتر از کوچه ها گذشت. خسته شده بود. ايستاد و گردن کشيد. سپس عرناله اي کرد و دوباره به راه افتاد. حارث گرفته و خشم ناک بود. از وقتي که خبر را شنيده بود، آرام و قرار نداشت. مي خواست هرچه زودتر خودش را به پيامبر برساند و بگويد:« محمد! از اين کارهايت دست بردار، هر کار گفتي انجام داديم، حالا مي خواهي پسر عمويت را هم بر ما حاکم کني؟» نزديک ظهر بود. باد بهاري شاخ و برگ درختان باغ هاي مدينه را تکان تکان مي داد. حارث زير لب چيزي گفت. از زير درختان خرما گذشت و به راه خود ادامه داد. نرسيده به محله بني هاشم ايستاد. چشمش افتاد به پيرمردي که عصا زنان جلو مي آمد. داد زد: - آهاي پيرمرد! پيامبر خدا را کجا مي شود پيدا کرد؟ پيرمرد سر بلند کرد. سينه اش را صاف کرد و گفت: - اين راه را بگير و برو. شنيده ام با جماعتي در « ابطح» جمع شده اند. ابروان خاکستري حارث از هم باز شد. پاهايش را روي شتر تکان داد و دوباره به راه افتاد. باد ملايمي وسط درختان گز مي پيچيد و با شن هاي نرم بازي مي کرد. حارث تا به ابطح رسيد، ايستاد. کمي آن طرف تر، گروهي از مردم روي خاک ها کنار هم نشسته بودند. حارث، دست را سايبان چشم هايش کرد و دقيق شد. پيامبر را شناخت. وسط جمع نشسته بود و داشت براي مردم صحبت مي کرد. از شتر پياده شد. پاهاي شتر را بست و پياده به طرف پيامبر و يارانش حرکت کرد. نمي توانست خشم خود را پنهان کند. رسيده نرسيد داد زد: - آهاي محمد! لحظه اي همه برگشتند و حارث پسر« نعمان فهري» را نگاه کردند. - خدا به دادمان برسد، باز اين مردک بدزبان و بدعنق پيدا شد! -ببين چه بي ادبانه سر پيامبر داد مي کشد! - من جاي پيامبر بودم، دستور مي دادم ادبش کنند!
سنگ آسماني
پيامبر لبخندي زد و گفت: - خوش آمدي حارث. سخنت را بگو! اصحاب وقتي مهرباني پيامبر را ديدند، آرام شدند. حارث دوباره صدايش را بلند کرد: - تو به ما امر کردي به يگانگي خدا شهادت بدهيم، داديم، فرمودي به رسالت تو گواهي بدهيم، قبول کرديم، گفتي روزي پنج بار نماز بخوانيم، پذيرفتيم، دستور دادي زکات بپردازيم، چيزي نگفتيم... حارث از بس گفت و گفت که دهانش کف کرد. لحظه اي ساکت شد. آب دهانش را فرو برد و دوباره دست هايش را در هوا تکان داد و گفت: - گفتي حج برويم، رفتيم. اين ها کم نبود. حالا دست پسر عمويت را گرفتي و بلند کردي که بعد از تو ولي امر ما باشد؟ لابد مي گويي اين هم از جانب خداست! به حق چيزهاي نديده و نشنيده!
سنگ آسماني
پيامبر بلند شد. چند قدمي به طرف حارث رفت، سپس تبسمي کرد و با مهرباني گفت: - قسم مي خورم به حق آن خدايي که به جز او خداي به حقي نيست، انتخاب علي هم از طرف خداست. حارث خشمگين بود .دست و پايش مي لرزيد. اين بار نيشخندي زد و گفت: - همه اش از طرف خدا، همه اش از طرف خدا، من که باور نمي کنم! سپس رو به آسمان کرد و گفت: -خدايا ! اگر آن چه محمد مي گويد حق است، سنگي از آسمان بفرست تا مرا عذاب دردناکي باشد! اين را گفت و به طرف شتر خود قدم برداشت. هنوز چند قدمي دور نشده بود که سنگي از آسمان فرود آمد و بر فرقش نشست. صداي ناله حارث بلند شد. اصحاب وحشت زده و شگفت زده به طرفش دويدند. وقتي بالاي سر حارث رسيدند، حارث مرده بود و بوي بدن سوخته اش داشت صحرا را پر مي کرد. منابع: منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج 1، ص 344-345. نشريه انتظار نوجوان، شماره 53. /ج  
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 339]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن