واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: یکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۹
آیتالله شبیریزنجانی با اشاره به اخلاق حسنه و صفای باطن علماء در تاریخ شیعه، بر لزوم انتشار نسخههای خطی این بزرگان تاکید کرد. به گزارش گروه دریافت خبر خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، این مرجع تقلید در دیدار رئیس دفتر تبلیغات اسلامی بر انتتشار نسخ علمی شیعه که تاکنون چاپ نشدهاند، تاکید و اظهار کرد: تنقیح کتابهای چاپ شده خوب است اما چاپ نسخ منتشر نشده مقدم است. وی انتشار موسوعه شهید اول و ثانی را از اقدامات خوب این دفتر دانست و گفت: در انتشار کتب دقت شود تا نسخهایی که هنوز منتشر نشده و در دسترس افراد نیست در اولویت قرار گیرد. وی در ادامه توجه به سیره علماء گذشته را در حوزه علمیه ضروری دانست و افزود: آقا میرزا علی محدثزاده در دیداری که در منزل ایشان داشتیم میگفتند که پدرم مرحوم آشیخ عباس دائم الاشتغال بود و عارضهای در انگشتش ایجاد شد که سه روز نمیتوانست بنویسد و عبای او هم که به انگشتش میخورد دادش بلند میشد. یک نسخه کتاب که در پشت جلد آن خط شهید ثانی بود را آورد و انگشتش را به آن کشید شفا گرفت. این مرجع تقلید تخلق به اخلاق حسنه و صفای باطن را از ویژگیهای علماء شیعه دانست و گفت: مرحوم صاحب جواهر دامادی به نام سید محمد هندی داشته که هم شاگرد و هم داماد ایشان بوده است اما در همان زمان حیات صاحب جواهر مقلد کاشف الغطاء بوده است و این نشان میدهد که از طرف صاحب جواهر برای او مانعی ایجاد نشده و در واقع یک نوع صفای نفس صاحب جواهر را نشان میدهد. آیتالله شبیریزنجانی، به بیان توسل مرحوم کاشف الغطاء به امیرالمومنین علیه السلام برای نجات جان یک شیعه اشاره کرد و گفت: حاج آقا ابوالفضل و حاج آقا جواد زنجانی – که برادران حاج آقا رضا زنجانی هستند- از پدرشان حاج شیخ محمد و ایشان هم از شیخ حسن مامقانی این داستان را نقل میکنند. آقای مامقانی میگوید که به عقیده من کاشف الغطاء مقدم است و هر شخصی که انوار الفقاهة و جواهر را مقابله کند به این اعتقاد میرسد، ولی صاحب جواهر را به عنوان رییس و مرجع شیعه میشناختند. مرحوم کاشف الغطاء فقط در امور علمی تتبع داشت. حاج آقا رضای صدر میگفتند که ایشان یک دوره فقه را سه ساله میگفتند و به جز دو روز تعطیلی – که یکی عاشورا بود - هیچ تعطیلی نداشتند. در دوران جوانی آشیخ حسن مامقانی یک شیعهای در یکی از قهوه خانههای بغداد به یکی از بزرگان اهل تسنن طعنی کرده بود. این مساله را به قضات سنی گزارش میدهند که حکم ارتداد و وجوب قتل این شیعه صادر میشود. قانون این بود که مساله قتل باید به تایید شیخ الاسلام برسد. با استانبول تماس میگیرند؛ شیخ الاسلام میگوید چون این فرد شیعه بوده است حکم در حضور یک مرجع شیعه انجام شود. استاندار بغداد با فرماندار نجف تماس میگیرد و میگوید "شیخ حسن" عالم درجه یک شیعیان را به بغداد بفرستید. هم کاشف الغطاء و هم صاحب جواهر " شیخ حسن" بودند اما به صاحب جواهر مراجعه میشود و از ایشان میخواهند به بغداد برود. صاحب جواهر راجع به این موضوع با کاشف الغطاء مشورت میکند، کاشف الغطاء میپرسد موضوع مشخص است؟ صاحب جواهر جواب میدهد نه. کاشف الغطاء میگوید هرچه هست موضوع مهمی است و از طرفی هم موضوع مشخص نیست. شما مرجع و رییس اسلام هستید و اگر لطمهای به شما وارد شود فقط به شخص شما وارد نشده است اما من اگر لطمهای ببینم به شخص خودم وارد شده چون موقعیت شما را ندارم و لذا احتیاط این است که من بروم. کاشف الغطاء وقتی وارد کاظمین میشود توسط شیعیان از موضوع مطلع میگردد. با حضور کاشف الغطاء در بغداد، فورا دستگاه قضا را تشکیل میدهند و قبل از ورود ایشان سنیها تمام جلسه را اشغال میکنند و برای او جایگاهی را در پایین مجلس نظر میگیرند و به محض ورود ایشان شروع به نوشتن حکم اعدام میکنند. مرحوم کاشف الغطاء از استاندار بغداد میخواهد قبل از حکم، متهم را پیش من بیاورید. متهم میآید و آشیخ به او صیغه توبه را میآموزد. ( در این قسمت نقل حاج شیخ جواد و حاج شیخ ابوالفضل به صورت فی الجمله تفاوتی است که چون حاج شیخ ابوالفضل ملّاتر و ادقّ نظرا است نقل او را میگویم. ) مرحوم کاشف الغطاء قبل از امضاء حکم به امیرالمومنین علیه السلام متوسل میشود و همانجا به او الهام میشود که ابن جنید استتابه را قبل از حکم شرط میداند و این فتوای ابن جنید از فتوای ابوحنیفه اتخاذ شده است. مرحوم کاشف الغطاء این مساله را ندیده بوده اما گویا هاتفی به او میگوید نترس و بگو. کاشف الغطاء به متهم میگوید توبه کن و او صیغه توبه را میخواند و اینجا کاشف الغطاء به استاندار میگوید نظر به اینکه فتوای رسمی کشور بر اساس مذهب حنفی است، ابوحنیفه استتابه را قبل از حکم شرط میداند و حکمی که برای این فرد صادر شده بدون استتابه بوده است و الان که این متهم توبه کرده، شما حق اجرای حکم را ندارید. علمای سنی میگویند اینگونه نیست و لذا کتاب میآوردند و میبینند ابوحنیفه استتابه را شرط میداند. استاندار عصبانی میشود و به قضات میگوید حیا کنید و خجالت بکشید، شما فقه خود را بلد نیستید. استاندار کاشف الغطاء را از پایین مجلس به صدر مجلس میآورد و برگه حکم را پاره میکند. و از کاشف الغطاء میخواهد در بغداد بماند اما ایشان قبول نمیکند و از استاندار میخواهد که متهم را تحویل او بدهند چرا که امکان این وجود داشت که در کوچه و بازار مورد تعرض قرار بگیرد. انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 94]