واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
حكايت هايي از گلستان سعدي؛
لبخندي كه جان نوجواني را قبل از اجراي حكم نجات داد
در چنين وقتى پدر و مادر، ناز فرزند را مى گيرند و به حمايت از فرزند بر مى خيزند و نزد قاضى رفته و از او براى نجات فرزند استمداد مى كنند و از پيشگاه شاه دادخواهى مى نمايند، ولى اكنون در مورد من، پدر و مادر به خاطر ثروت ناچيز دنيا، به كشته شدنم رضايت داده اند.
به گزارش سرويس ديني جام نيوز، در كتاب داستان هايي از گلستان سعدي چنين آمده: «يكى از پادشاهان به بيمارى هولناكى كه نام نبردن آن بيمارى بهتر از نام بردنش است ، گرفتار گرديد. گروه حكيمان و پزشكان يونان به اتفاق راءى گفتند: چنين بيمارى ، دوا و درمانى ندارد مگر اينكه زهره (كيسه صفرا) يك انسان داراى چنين و چنان صفتى را بياورند (و آن پادشاه بخورد تا درمان يابد).
پادشاه به ماءمورانش فرمان داد تا به جستجوى مردى كه داراى آن اوصاف و نشانه ها مى باشد، بپردازند و او را نزدش بياورند.
ماموران به جستجو پرداختند، تا اينكه پسرى (نوجوان ) با را همان مشخصات و نشانه ها كه حكيمان گفته بودند، يافتند و نزد شاه آوردند.
شاه پدر و مادر آن نوجوان را طلبيد و ماجرا را به آنها گفت و انعام و پول زيادى به آنها داد و آنها به كشته شدن پسرشان راضى شدند. قاضى وقت نيز فتوا داد كه :«ريختن خون يك نفر از ملت به خاطر حفظ سلامتى شاه جايز است.»
جلاد آماده شد كه آن نوجوان را بكشد و زهره او را براى درمان شاه ، از بدنش درآورد. آن نوجوان در اين حالت ، لبخندى زد و سر به سوى آسمان بلند نمود.
شاه از او پرسيد: در اين حالت مرگ ، چرا خنديدى ؟ اينجا جاى خنده نيست.
نوجوان جواب داد: در چنين وقتى پدر و مادر، ناز فرزند را مى گيرند و به حمايت از فرزند بر مى خيزند و نزد قاضى رفته و از او براى نجات فرزند استمداد مى كنند و از پيشگاه شاه دادخواهى مى نمايند، ولى اكنون در مورد من ، پدر و مادر به خاطر ثروت ناچيز دنيا، به كشته شدنم رضايت داده اند و قاضى به كشتنم فتوا داده و شاه مصلحت خود را بر هلاكت من مقدم مى دارد. كسى را جز خدا نداشتم كه به من پناه دهد، از اين رو به او پناهنده شدم:
پيش كه برآورم ز دستت فرياد؟
هم پيش تو از دست تو گر خواهم داد
سخنان نوجوان ، پادشاه را منقلب كرد و دلش به حال نوجوان سوخت و اشكش جارى شد و گفت:«هلاكت من از ريختن خون بى گناهى مقدمتر و بهتر است.» سر و چشم نوجوان را بوسيد و او را در آغوش گرفت و به او نعمت بسيار بخشيد و سپس آزادش كرد. لذا در آخر همان هفته شفا يافت .(و به پاداش احسانش رسيد.)
همچنان (97) در فكر آن بيتم (98) كه گفت:
پيل بانى بر لب درياى نيل (99)
زير پايت گر بدانى حال مور
همچو حال تو است زير پاى پيل (100) پي نوشت ها: 1)همچنان : هنوز .
2) بيتم : شعر.
3) نگهبان فيلها در ساحل رود نيل .
4)يعنى : اگر خواهى از حال مورچه در زير پاى خود آگاه شوى ، به حال خود در زير پاى پيل بنگر. (و با اين مقايسه نكن)
۲۹/۱۱/۱۳۹۳ - ۰۷:۱۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 79]