واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
مهمان کلام اهلبیت؛
حکایات جالب آموزنده/ قسمت سوم
این مجموعه مفید به صورت سلسله وار تقدیم می شود به علاقه مندان و پیروان خاندان عصت و طهارت.
سرویس دینی جام نیوز؛ این مجموعه مفید به صورت سلسله وار تقدیم می شود به علاقه مندان و پیروان خاندان عصت و طهارت. حکایت اول روزى حضرت على عليه السلام مشاهده نمود زنى مشك آبى به دوش گرفته و مى رود. مشك آب را از او گرفت و به مقصد رساند؛ ضمنا از وضع او پرسش نمود.
زن گفت :
على بن ابى طالب همسرم را به مأموريت فرستاد و او كشته شد و حال چند كودك يتيم برايم مانده و قدرت اداره زندگى آنان را ندارم. احتياج وادارم كرده كه براى مردم خدمتكارى كنم.
على عليه السلام برگشت و آن شب را با ناراحتى گذراند. صبح زنبيل طعامى با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بين راه، كسانى از على عليه السلام درخواست مى كردند زنبيل را بدهيد ما حمل كنيم.
حضرت مى فرمود:
- روز قيامت اعمال مرا چه كسى به دوش مى گيرد؟
به خانه آن زن رسيد و در زد. زن پرسيد:
- كيست ؟
حضرت جواب دادند:
- كسى كه ديروز تو را كمك كرد و مشك آب را به خانه تو رساند، براى كودكانت طعامى آورده، در را باز كن!
زن در را باز كرد و گفت:
- خداوند از تو راضى شود و بين من و على بن ابى طالب خودش حكم كند.
حضرت وارد شد، به زن فرمود:
- نان مى پزى يا از كودكانت نگهدارى مى كنى؟
زن گفت:
- من در پختن نان تواناترم، شما كودكان مرا نگهدار!
زن آرد را خمير نمود. على عليه السلام گوشتى را كه همراه آورده بود كباب مى كرد و با خرما به دهان بچه ها مى گذاشت.
با مهر و محبت پدرانه اى لقمه بر دهان كودكان مى گذاشت و هر بار مى فرمود:
فرزندم ! على را حلال كن! اگر در كار شما كوتاهى كرده است.
خمير كه حاضر شد، على عليه السلام تنور را روشن كرد. در اين حال ، صورت خويش را به آتش تنور نزديك مى كرد و مى فرمود:
- اى على! بچش طعم آتش را! اين جزاى آن كسى است كه از وضع يتيم ها و بيوه زنان بى خبر باشد.
اتفاقا زنى كه على عليه السلام را مى شناخت به آن منزل وارد شد.
به محض اينكه حضرت را ديد، با عجله خود را به زن صاحب خانه رساند و گفت:
واى بر تو! اين پيشواى مسلمين و زمامدار كشور، على بن ابى طالب عليه السلام است.
زن كه از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگى گفت:
- يا اميرالمؤ منين! از شما خجالت مى كشم، مرا ببخش!
حضرت فرمود:
- از اينكه در كار تو و كودكانت كوتاهى شده است، من از تو شرمنده ام! (بحارالانوار جلد 41 صفحه 52) حکایت دوم
اميرالمؤ منين عليه السلام به يكى از اصحاب فرمود:
- مى خواهى از وضع خود و فاطمه عليها السلام براى تو صحبت كنم؟
فاطمه در خانه من آن قدر آب آورد كه آثار مشك بر سينه اش پيدا بود و آن قدر آسياب كرد كه دست هايش پينه بست و چنان در نظافت و پاك كردن خانه و پختن غذا زحمت كشيد كه لباسهايش كثيف و مندرس شد و او بسيار صدمه ديد!
به همين خاطر به فاطمه توصيه كردم خوب است محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برسى و جريان را بيان نمايى، شايد جهت كمك به تو خادمى بفرستد تا از اين همه زحمت خلاص شوى! فاطمه عليها السلام اين توصيه مرا قبول كرد و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم رفت، اما چون ايشان را مشغول صحبت با اصحاب مى بيند، بدون آنكه خواسته اش را بگويد، باز مى گردد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه متوجه شده بودند فاطمه براى حاجتى آمده و بدون هيچ گونه صحبتى به خانه خود برگشته، فرداى آن روز به منزل ما تشريف آوردند، و پس از سلام در كنار ما نشستند و آن گاه فرمودند:
- فاطمه جان! ديروز به چه منظور پيش من آمدى ؟
فاطمه عليها السلام از خجالت نتوانست حاجتش را بگويد: من عرض كردم:
- يا رسول الله! آن قدر آب آورده كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته و آن قدر آسياب گردانيده كه دست هايش تاول كرده و... لذا گفتم محضر شما برسد شايد خادمى به ايشان مرحمت نماييد تا زحمت هايش كمتر شود.
رسول خدا فرمود:
مى خواهى مطلبى به شما بياموزم كه از خادم بهتر است. وقتى كه خواستید بخوابید 33 مرتبه بگوييد سبحان الله و 33 مرتبه بگوييد الحمد لله و 34 مرتبه بگوييد الله اكبر. ((در برخى روايت 34 مرتبه الله اكبر و 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحان الله نقل شده است))
اين ذكر صد مرتبه است ولى در نامه اعمال هزار حسنه (ثواب) دارد.
فاطمه جان! اگر اين ذكرها را هر روز صبح بگويى خداوند خواسته هاى دنيا و آخرتت را برآورده خواهد كرد. فاطمه زهرا در جواب سه مرتبه گفت:
از خدا و پيغمبر راضى هستم. (بحارالانوار جلد 43 صفحه 82 و 134، با كمى تفاوت.) حکایت سوم مردى خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، و عرض كرد كه شخص گنه كارى هستم و نمى توانم خود را از معصيت نگهدارم، لذا نيازمند نصايح آن حضرت مى باشم. امام عليه السلام فرمودند:
پنج كار را انجام بده، بعد هر گناهى مى خواهى بكن!
اول: روزى خدا را نخور، هر گناهى خواستی بكن!
دوم: از ولايت خدا خارج شو، هر گناهى مى خواهى بكن!
سوم: جايى را پيدا كن كه خدا تو را نبيند، سپس هر گناهى مى خواهى بكن!
چهارم: وقتى ملك الموت براى قبض روح تو آمد اگر توانستى او را از خودت دور كن و بعد هر گناهى مى خواهى بكن!
پنجم: وقتى مالك دوزخ تو را داخل جهنم كرد، اگر امكان داشت داخل نشو و آن گاه هر گناهى مايلى انجام بده! بحارالانوار جلد 87 صفحه 126 حکایت چهارم امام زين العابدين عليه السلام سحرگاه در طلب روزى از منزل خارج شد، عرض كردند:
- يابن رسول الله! كجا مى رويد؟
فرمود:
- از منزل بيرون آمدم تا براى خانواده ام صدقهاى بدهم.
عرض كردند:
- چطور به خانواده تان صدقه مى دهيد؟
فرمود:
- هركس از راه حلال روزى را به دست آورد (و براى خانواده خود خرج نمايد) در پيشگاه خداوند براى او صدقه محسوب مى شود! (بحارالانوار جلد 46 صفحه 67) حکایت پنجم
ابوبصير رحمة الله مى گويد:
در كوفه بودم، به يكى از بانوان درس قرائت قرآن مى آموختم. روزى در يك موردى با او شوخى كردم!
مدت ها گذشت تا اينكه در مدينه به حضور امام باقر عليه السلام رسيدم. آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود:
- كسى كه در حال خلوت گناه كند، خداوند نظر لطفش را از او برمى گرداند، اين چه سخنى بود كه به آن زن گفتى؟
از شدت شرم، سرم را پايين انداخته و توبه نمودم. امام باقر عليه السلام فرمود:
- مراقب باش كه تكرار نكنى. (بحارالانوار جلد 46 صفحه 247)
۲۶/۱۱/۱۳۹۳ - ۱۹:۰۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 177]