تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):شيطان ، در عالِمِ بى بهره از ادب بيشتر طمع مى كند تا عالِمِ برخوردار از ادب . پ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1825952251




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

معنا شدن الگوی ارتباط حوزه و دانشگاه در سایه الگوی ارتباط دین و دنیا -


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: گفتاری از حجت الاسلام میرباقری؛
معنا شدن الگوی ارتباط حوزه و دانشگاه در سایه الگوی ارتباط دین و دنیا

میر باقری


شناسهٔ خبر: 2446595 شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۷
دین و اندیشه > اندیشمندان

بين دين و علم، دين وقدرت، دين و صنعت چه رابطه­ ای است؟ اگر اين رابطه تعريف شد، رابطه بين حوزه و دانشگاه هم به خوبی تعريف می ­شود. و هر يك جای شايسته خود را پيدا كرده، بصورت يك مجموعه در می آيند. به گزارش خبرگزاری مهر، متن پیش رو، خلاصه ای سخنرانی استاد سید محمد مهدی میرباقری، رئیس فرهنگستان علوم اسلامی، در موضوع الگوی وحدت حوزه و دانشگاه می باشد كه در سال ۱۳۷۲ پس از سخنرانی دكتر سروش در دانشگاه اصفهان، در دانشگاه صنعتی اصفهان ایراد شده است.مقدمهیكی از مسائل مورد نیاز و ضروری جامعه ما و انقلاب جهانی اسلام، در شرایط كنونی ایجاد انسجام بین مراكز دینی و مراكز علمی متداول، و تعیین جایگاه مناسب برای هر كدام است، به نحوی كه جایگاه هركدام و نسبت و نحوة ارتباط آنها با یكدیگر معلوم شده، با یك ارتباط هماهنگ و منسجم بتوانند تئوری واحد و جامعی را برای ادارة شئون مختلف جامعه ارائه كنند.اسلام، مدعی اداره جمیع شئون بشربا وقوع انقلاب اسلامی و ادعای اینكه دین باید به متن زندگی بشر وارد شود و از معابد و مساجد و كلیساها و ... بیرون آمده، عهده دار تنظیم و اداره امور جامعه شود، بخصوص با خونهایی كه در این راه داده شد، این اعتقاد شایع شد كه باید روابط اجتماعی بر اساس دین، بنا شود. همة حركتهای اسلامی و جنبشهای اسلامی كه در دنیا می ­بینیم دعوایشان بر سر همین است، یعنی مدعی این نیستند كه به ما آزادی داده نشده تا مراسم عبادی خودمان را در منازل یا مساجد انجام دهیم، بلكه مسأله، مسأله حكومت است، می­ گویند قوانین اداری جامعه و تنظیمات اجتماعی، باید بر اساس اسلام و الگوی مدیریتی آن باشد. این اساسی ­ترین مشكلی است كه بر سر راه یكپارچه كردن مدیریت جهانی وجود دارد.انقلاب اسلامی انسان هایی را تربیت كرده و پرورش داده است كه در اقصی نقاط عالم، بر سر این عقیده ایستاده ­اند و تا پای جان مقاومت می­ كنند، خونشان ریخته می­ شود، ناموسشان هتك شده و از وطن خود آواره می­ شوند ولی دست از آرمان و عقیده خودشان بر نمی­ دارند.ضرورت ارائه الگوی اسلامی جهت حفظ و بقای انقلاب اسلامیبنابراین انقلاب اسلامی، ایده­ های خود را القاء نموده و تحركات مذهبی ای كه باید ایجاد می­كرد، ایجاد كرده است. قدم اساسی دیگر این است كه خلاء تئوریك خود را با ارائه الگوهای مختلف برای ادارة بخش ها و شئون مختلف جامعه پر كند.تا زمانی كه هنوز انقلاب ها به پیروزی نرسیده­ اند، می­ شود در حد كلیات و سطح كلان گفت كه ما این مسائل كلی را می­ گوییم ولی وقتی امر اداره به دست مسلمین افتاد نمی­ توان به كلیات اكتفا كرد و باید نسبت به جمیع مسائل الگو داد و اینك فقدان این الگوها كاملاً محسوس و ملموس است. لذا می­ بینیم یا باید از الگوهای سوسیالیستی تبعیت و استفاده كنیم یا از الگوهای سرمایه داری تقلید و كپی برداری نمانیم. روشن است كه با این روش، بیش از چند سال نمی­ توان ادامه داد. طبعاً این سؤال مطرح می­ شود كه اگر شما حرفی دارید و مدعی هستید كه باید دین در امر ادارة زندگی بشر دخالت كند، حرف دین چیست؟ و لزوماً باید پاسخ مناسب خود را ارائه كند، یا پرسیده می­ شود كه نظر شما نسبت به نظام بانكی چیست؟ آری یا نه؟ نظرتان نسبت به پول اعتباری چیست؟ و سایر مسائل كه باید حل شود. نظر شما نسبت به توزیع اعتبارات فرهنگی چیست؟ و در زمینة مسائل مدیریتی چه دارید؟ الگوهای پرورشی شما چیست؟ نمی­توان این سئوالات و نیازها را نادیده گرفت.پاسخ به این سؤالات نیز به تنهایی نه كار حوزه و نه كار دانشگاه است. اگر دانشگاه بخواهد به تنهایی پاسخ بگوید، به نظر می ­رسد پاسخ­ ها همان اطلاعاتی است كه در دنیای شرق و غرب تولید شده و با همان روش ها و پیش­فرض ها است و این حرف جدیدی نیست. این همان مدلی است كه در دنیا اجرا می­ شود. و اگر حوزه­ ها نیز بخواهند به تنهائی در مقام حل این معنی برآیند و فقط معارف كلی خودشان را بگویند، بدون اینكه این معارف را به الگوهایی كه از اداره برخیزد تبدیل كنند، این كلیات هم مشكلی را حل نخواهد كرد.ضرورت ارائه مدل برای «وحدت حوزه و دانشگاه»بنابراین، باید نسبت بین این دو مجموعه مشخص شود. هر یك در جای خودشان و به طور هماهنگ مانند اجزای یك سیستم باید به یك سازمان تبدیل شوند و رفتارشان شكل سازمانی پیدا كند، سازمانی بزرگ و در تحت یك مدیریت واحد كلان كه آنها را اداره كند. هر یك مكمل یكدیگر باشند. به عبارتی دیگر، باید یك نوع علاقه و پرورش سازمانی صورت گیرد كه اینها را به سازمانی واحد و هماهنگ تبدیل كند كه البته این امر، محتاج یك الگو و مدل است. اگر مدل و الگویی برای ارتباط این دو مجموعه، وجود نداشته باشد كه نسبت آنها را به شكل كلی و سپس به شكل ریز تعیین كند، نمی­ توان آنها را هماهنگ كرد. چنانچه اگر مدلی نداشته باشیم كه در یك سیستم، اجزای اصولی و تناسبات آنها را تعریف كنیم و نحوة ارتباط و هماهنگی آنها را تعریف نماییم، طبیعی است كه قادر به ساخت و تحلیل آن سیستم نخواهیم بود. حال چگونه می ­توان بین این دو مجموعه، وحدت و هماهنگی جدی ایجاد كرد كه محصول عمل آنها تركیب شده در نتیجة این تركیب، الگوهای لازم برای ادارة بخش های مختلف جوامع بدست آید.شناخت جایگاه و هدف حوزه و دانشگاه اولین گام انسجامدر این مسیر اگر این دو مجموعه و هدفشان را خوب نشناسیم، قهراً نمی­توانیم بین آنها هماهنگی ایجاد كنیم، هماهنگی یعنی هدف های اینها را در یك مجموعه بزرگتر انتظام بخشیدن و آهنگ آنها را یكی كردن و همراه كردن و هم مقصد كردن. باید این دو را شناخت كه هر یك چه می­ كنند و چه جایگاهی و چه مقصدی دارند؟ اگر این مقصدها را در یك مقصد كامل تر قرار ندهیم و تركیب نكنیم و به وحدت نرسانیم، ایجاد وحدت معنا ندارد.حوزه به عنوان یك مجموعه حقوقی و دانشگاه نیز به عنوان مجموعه حقوقی چه می­ كنند؟ و دنبال چه هستند و رسالت آنها چیست؟الف ـ رسالت حوزه در نظامحوزه به عنوان یك مجموعه حقوقی، رسالتی كه برای خود قائل است، این است:۱ ـ شناخت و ارائه دین ۲ ـ بكار گرفتن دین در همة ابعاد و شؤون. اگر دین، رسالت بیان احكام اخلاقی را دارد، كار حوزه­ ها هم همان است. اگر دین برای همة شؤون زندگی بشر برنامه كامل و جامع دارد و فقط كارشان ارائه بی ­پیرایه این برنامه است، كار حوزه­ ها هم همین است كه این برنامه را بشناسند و ارائه دهند. اگر كار دین آموزش است، كار حوزه­ ها همان است. اگر كار دین پرورش است، كار حوزه نیز پرورش می­ شود، پرورش اخلاق، افكار و عمل! یا نه فقط پرورش اخلاق!لذا شما هر رسالتی را كه برای انبیاء و اوصیاء و ادیان الهی تعریف كنید، مطابق و متناظر همان را به شكل تبعی برای حوزه­ ها نیز می­ توان قائل شد.بر این اساس به نظر می ­آید كه حوزه ­ها اگر بخواهند جایگاه حقیقی خود را بیابند، باید معلوم شود كه چگونه باید باشند؟همان طور كه گفته شد، رسالت حوزه­ ها، رسالت دین است. اگر دین صرفاً كارش ابلاغ یا پرورش اخلاق است و كاری با دیگر امور ندارد كار حوزه هم همین است ولی اگر دین می­خواهد عهده دار همة شؤون زندگی بشر شود و تئوری جامعی برای اداره و پرورش هماهنگ همة شئون فرد و جامعه اعم از قلب و احساس، تفكر و تحقق و اندیشه، یا حواس و رفتار عملی انسان بدهد، اگر كار دین ارائه الگوی جامع پرورش، و نه فقط ارائه الگو، بلكه سرپرستی و پرورش علمی است، اگر انبیاء رسالت و هدفشان پرورش هماهنگ همه شؤون بشر است و كارشان صرفاً بیان و ابلاغ دین نیست و رسالت سرپرستی و ولایت را دارند، یك حوزه شایسته نیز باید این كار را انجام بدهد و همین رسالت را بدوش بكشد.بنابراین، این كه حوزه، هدفش چیست و تا كجا باید دخالت كند؟ آیا در همه زمینه ­ها باید نظر دهد، یا نه، مرز دارد؟ و اگر مرز دارد، مرزش كجاست؟ علاوه بر ابلاغ و بیان باید عهده ­دار و متصدی اداره امور هم باشد یا نه؟ و اگر باید متصدی اداره امور باشد، تا كجا؟ اگر تعریف نكنیم و شناختی از حوزه ارائه نكنیم، چگونه سخن ازوحدت به میان آوریم؟ وقتی ماهیت آن معلوم نیست، چگونه می­توان گفت جایگاهش كجاست و چگونه با دانشگاه هماهنگ می­ شود؟ب ـ رسالت دانشگاه در نظامدر مورد دانشگاه هم سئوال عیناً همینطور است. آیا كارشان صرفاً آموزش است یا تحقیقاتی هم است؟ یا علاوه بر اینكه آموزش می­ دهند و تحقیق می­ كنند، در امر اداره نیز سرویس دهی می­ كنند؟ یعنی پرورش مدیر، كار دانشگاه است؟ آیا تئوری های مدیریتی هم از دانشگاه بر می­ خیزد و هم پرورش مدیر؛ یعنی پرورش سازمانی عناصر مورد نیاز جامعه را دانشگاه بر عهده دارد؟ (حالا به جامعه خودمان نگاه نكنیم بلكه آنجا را كه محل تولد دانشگاه ها بوده است، در دنیای غرب، پرورش عناصری كه باید مدیریت را بر عهده بگیرند، در كجا بوده است؟) آیا صرفاً یك مجموعه آموزشی است كه هدفش توسعه فرهنگ است و قصد قربت نیز دارد یا نه قصدش این است كه مردم را از جهالت نجات دهد؟! اگر اینگونه نگاه نكنیم، نگاه بسیار سطحی است؟آیا واقعاً كار دانشگاه­ها در دنیا این است؟ آیا علم، در جهان امروزی همانند سابق است كه به صورت فردی تولید می ­شد و دانشمندی به تنهایی مسأله ­ای را تحقیق می­ كرد و در آزمایشگاهی به نتیجه­ ای می­ رسید؟ آیا همانگونه است؟ یا ساختار نیازمندی های فعال جامعه است كه به مراكز تحقیقاتی و دانشگاه منعكس می­ شود، یا به عبارتی دانشگاه به ساختار نیازمندی ها پاسخ لازم را می­ دهد؟بنابراین رسالت دانشگاه­ ها، هم توسعه علم برای پاسخگویی به نیازهای اجتماعی است و هم آموزش و پرورش مدیر و هم ارائه تئوری های مدیریتی است.بررسی «الگوی وحدت حوزه و دانشگاه»مقدمه: بررسی رابطه دین و علمپس از تعریف هر یك، نوبت به بررسی رابطه بین این دو می­ رسد، در بررسی این رابطه لازم است ابتدا رابطة بین دین و علم مشخص شود.بین دین و علم، دین وقدرت، دین و صنعت چه رابطه­ ای است؟ اگر این رابطه تعریف شد، رابطه بین حوزه و دانشگاه هم به خوبی تعریف می ­شود. و هر یك جای شایسته خود را پیدا كرده، بصورت یك مجموعه در می­ آیند.در مجموعه، «برابری»، موضوعیت ندارد، در هیچ سیستمی دو عنصر برابر نداریم، هر عضو باید در جای مناسب و شایسته خود قرار بگیرد تا سیستم درست بشود، بنابراین صرفاً در فرض انتزاع، برابری وجود دارد مثلاً آنگاه كه بخواهید بصورت انتزاعی و بریده از هم نگاه كنید، می­ توانید یك امر مشترك بین آنها انتزاع كنید و بگویید قند و گچ و مثلاً در سفیدی برابرند. ولی اگر به عنوان یك دید سیستمی به این دو دقت شود سفیدی قند و گچ واقعاً برابر نیستند و هر سفیدی خاصیت خودش را دارد. در یك سازمان هماهنگی موضوعیت دارد. عشق و علاقه­ای هم كه سازمان را می ­سازد. علاقه سازمانی است نه علاقه برابر. با مثنوی خواندن، سازمان درست نمی ­شود. باید روش پرورش حساسیت های سازمانی را بدست آوریم. آن الفت كه در برابری ها پیدا می­ شود الفت سازمانی نیست و از آن كار سازمانی بر نمی­ آید.الف ـ شیوة هماهنگی بین دین و علم در مغرب زمین، جدایی دین و علمحالا به روش هایی كه برای ایجاد انسجام و وحدت و هماهنگی بین این دو مجموعه بیان شده است اشاره می­ كنیم.یك روش آن است كه در غرب بعد از انقلاب صنعتی ارائه شد و هنوز هم طرفدارانی دارد. و آن اینكه ما حوزه دخالت دین و علم را از هم جدا كنیم. بگوییم بشر در یك امور خاص، نیازمند به دین است و در غیر آن نیازمند به دین نیست. در رشد معنوی و سرپرستی اخلاق، محتاج به دین است و این امر به عهده دین و عالمان دین است. كارشان پند و موعظه و نوشتن كتاب اخلاق و برگزار كردن مراسم عبادی است.اما آنچه كه مربوط به روابط اجتماعی بشر است و تنظیم امور و ادارة شئون مختلف زندگی بشر در این محدوده، كاری به وحی ندارد، اینجا، جایی است كه باید بشر به داده­ های عقلی و تجربی خودش اعتماد كند و باید از علوم كمك بگیرد. بنابراین اداره این بخش به عهدة علم و اداره آن بخش به عهدة دین است. برای حل تعارض بین دین و علم و یا دین و عقل این راهی است كه پیشنهاد شده بود.ولی عملاً این راه تداوم نیافت. دلیل این است كه بزودی دریافتند كه این یك تقسیمی است نشدنی، زیرا الگوی مدیریت و شئون مختلف انسان و جامعه، تجزیه بردار نیست. نمی ­شود فرهنگ جامعه را به یك مدل و اقتصاد جامعه را به یك مدل دیگر و اخلاق را به مدل ثالثی سپرد. اگر علم بناست اداره كند و اگر بناست عقل بشر تئوری برای اداره زندگی بشر بدهد، باید همه شئون آن را به عقل سپرد لذا می ­بینید علوم انسانی جای مذهب را گرفته است. توصیه­ هایی كه مذهب می­ كرد، الان علوم انسانی می ­كند، منتهی به شكل خاص خودشان، یعنی حتی آن كاری كه به نام پرورش اخلاقی، پرورش حساسیت ها و توسعه روانی به عهدة دین گذاشته شده بود، الان در غرب شكل اجتماعی به عهدة جامعه شناسی و در شكل فردی به عهدة روانشناسی است.ب ـ راه حل دوم: نفی حكومت آرمانی دین (محدود كردن دین)قبض و بسط معرفتراه حل دیگری كه ارائه می­ شود این است كه باید در قدم اول حساب دین را از معرفت دینی جدا كنیم، یعنی بگوییم ما یك دین داریم و یك معرفت دینی (البته این نظریه جدید هم نیست و در غرب سابقه دارد).دین گوهری ثابت و مقدس و هماهنگ و بدون اختلاف اما معرفت دینی، معرفتی است از یك بشر عادی نسبت به دین و طبیعی است كه همة خصلت های بشری معرفت را دارا باشد، نه ثبات و جاودانگی دارد و نه دارای تقدس است و نه از هماهنگی و ارزش والایی برخوردار است. یك نظریه­ ای كه ممكن است یك زمان مورد قبول باشد و زمان دیگر مردود باشد. یك عالم دینی نظریه­ ای بدهد و عالم دیگر هم آن را رد بكند.وقتی چنین شد درگیری بین دین ناب و خالص و عقل و علم نیست، اگر درگیری هست بین معرفت دینی و معرفت علمی است. بین معرفت دینی و معرفت عقلانی است كه هر دو نیز معرفت بشری­ اند و در این صورت هر دو همسنگ هستند و نمی ­توان به اسم تقدیر معرفت دینی خط بطلان بر معرفت علمی و فلسفی و عقلانی و تجربی كشید. (باید اینها را به هماهنگی رساند نه اینكه بر اساس یكی بر دیگری خط بطلان كشید).اینكه حوزه­ های مختلف معرفت بشری درست مثل اجزای یك سیستم و بلكه بالاتر، مثل اجزاء یك ارگانیزم زنده، بهم مرتبط بوده در حال داد و ستد با یكدیگرند! اینطور نیست كه معرفت دینی، جدا از معرفت علمی شكل بگیرد. معرفت دینی، متأثر از معرفت علمی است و اثرپذیر از سایر شاخه­ های معرفت بشری.نكته سومی كه بر مبنای این نظریه، اضافه می ­كنیم، این است كه از نظر روش، علوم تجربی و عقلی، قطعی­ تر از معرفت های دینی است. بنابراین اگر بنا باشد یكی را مبنا قرار دهیم، حتماً باید معرفت های علمی مبنا قرار گرفته و معرفت های دینی حول آنها تفسیر شوند. یعنی تحول در معرفت های علمی، دائماً زمینه ساز تحول معرفت دینی است و اصولاً مدعای صاحبان این نظریه این است كه رمز بقای دین، همین است كه ما می ­گوییم، حساب معرفت دینی از دین جداست و باید معرفت دینی، بر پایه معرفت بشری، تحول پذیر باشد.دین حداقلمطلب دیگر این است كه اصولاً ما باید به دین حداقل قائل شویم. این نظریه ­ای است كه در بحث های كلامی مطرح كرده­ اند. گفته اند: به چه دلیل در همه امور باید دخالت كند؟ و اصولاً امور جزئی مثلاً قطر اسفالت خیابان این چه ربطی به دین دارد؟ و قدرت لامپ یا پروژكتوری كه می­خواهیم برای ایجاد روشنایی استفاده كنیم، چه ربطی به دین دارد؟ زیر ساخت و مقاومتی كه ساختمان باید داشته باشد، چه ربطی به دین دارد؟ حتی نكاح و معاملات چه ربطی به دین دارد اینها اموری است كه بشر خودش می­ تواند عهده دار آن بشود. دین باید چیزی را كه بشر توانایی عهده­ داری آن را ندارد، به او بیاموزد و اما در آن چیزهایی كه از عهده بشر بر می­ آید، نیازی به دین نیست.بنابراین ما باید انتظاراتمان را از دین كاهش دهیم! انتظار بیش از توان دین، نباید از دین داشته باشیم. لذا باید به «دین حداقل» اكتفا كنیم. دین حداقل هم آنجایی است كه عقل و حس بشر جوابگو نیست و آن هم در امور روزمره او نیست. آن اموری كه مربوط به سعادت ابدی و حیات اخروی او می­شود، مربوط به دین است. اما مسأله نظام معاملات، قوانین بانكی و قوانین پول یا محاسباتی كه بر اساس آن شهرسازی می­ كنیم، اینها چه ربطی به دین دارد؟آزمون پذیری عقیدهمطلب دیگری كه در جای دیگری ارائه شده و آن، آزمون پذیری عقیده است. مدعای عنصر سوم، این نیست كه دین مقدس است و معرفت دینی مقدس نیست و باز مدعی این نیست كه از دین در محدودة خاصی انتظار داشته باشید. مدعا این است كه خود دین خالی از نقص و عیب نیست، درباره دین آرمانی فكر كنید!دین نه یك حقیقت آرمانی است و نه قدرت سازندگی یك جامعه آرمانی را دارد. این را از كجا می­ توان فهمید؟ از آزمونی كه دین در تاریخ داده است.در آن مقابله ابتدا این سخن طرح شده كه آیا قضایای دینی، معنادار است یا نه؟ و اگر بخواهد معنا دار باشند، باید آزمون پذیر باشند یا نه؟ نظریه­ ای كه اكنون در غرب مطرح است.ضمناً پذیرفته شد كه قضایا تا آزمون پذیر نباشد، نا مفهوم بوده و معنی دار نیستند. وقتی شما می­ گویید خدا عادل است، باید بگوییم عالم چگونه باید باشد تا خدا عادل باشد؟ باید نشان بدهید! و الا اگر بگویید در هر صورت خدا عادل است معنایش این است كه شما برای عدل، معنای روشنی ندارید، اگر معنای روشنی برای عدل نداشته باشید، دیگر جمله «خدا عادل است» یك قضیه نامفهوم است. مفهوم بودن قضیه، منوط به آزمون پذیری است. بنابراین، قضایای دینی، اگر نخواهند قضایای معنادار باشند باید آزمون پذیر باشند.ج ـ راه حل سوم: ولایت دین  در تمامی شئون بشر و ضرورت تهذیب علماما نظریه سوم این است كه دین باید در همه شئون بشر دخالت كند. چرا چون به همان دلیل كه شما می­ گویید ما به دین نیاز داریم. همان دلیل معین می­ كند چقدر به دین نیاز داریم.اینكه چه چیزی می­ تواند بشر را اداره كند، منوط به این است كه انسان، قدر و اندازة خودش را بشناسد و «آرمان هایش» را معین كند. بعد معلوم می­شود كه چه كسی می­تواند این موجود با این «قدر» را به این «آرمانها» برساند. اگر آدمی میمون دوپاست كه تنها دمش را بریده­اند و غریزه­هایش پیچیده و حد استعدادش هم ارضای تمنیات غرایزش است، این معجون، هیچ گاه محتاج انبیاء نیست.اما اگر قدر و اندازة بشر فوق اینهاست وزندگی او تا ابدیت ادامه دارد و با كل هستی در ارتباط است و هم استعداد هایش فوق غرایزش است، هر كاری كه انجام دهد، بی گمان گم نمی­ شود و همه آنها گردن گیر او هستند و با هر عملش، وزن مخصوص و جایگاهش در عالم عوض می­شود، این انسان در همه شئون حیات خود نیاز به ولی و سرپرست دارد.پس بحث انتظار از وحی نیست، بلكه بحث اضطرار به وحی است. انسانی كه به این بینش می­ رسد، خودش را مضطر می­ بینید در هر نگاه و در كوچكترین خیال و حالات روحی، خود را نیازمند به یك تكیه­ گاه می ­بیند و این بینش، اضطرار به وحی می­ آورد و لذا در كوچكترین نگاه نیازمند وحی هستیم. نكته مهم همین جاست كه نظریه قبض و بسط، بعد از این قدم، آغاز شده است و به همین دلیل، در این نظریه، قدم اول، مبهم است، فرض شده است وحی­ای داریم و به آن نیازمندیم. سپس بدون تأمل در این اصل، به این مسأله پرداخته­ اند كه بین وحی و عقل و حسن، تعارضی نیست، بلكه تعارض، بین معرفت دینی و معرفت های حسی و عقلانی است و سفارش بین این مجموعه­ ها، از طریق تحول هماهنگ آنها (و البته به نفع معرفتهای عقلانی و حسی) رفع می­ شود.ولی اگر در دلیل نیازمندی بشر به وحی تأمل كنیم همین دلیل، ما را به فراگیر بودن این نیاز به همه شئون زندگی بشر هدایت می­ كند. و ضرورتاً همه ابعاد وجودی بشر از جمله بعد ذهنی و عقلانی او یعنی فرهنگ بشری نیز باید تحت سرپرستی دین و انبیاء و اوصیاء الهی قرار گیرد. و البته این امر با نگرش جدیدی نسبت به دین ممكن می­ گردد. دین شخصاً یك كتاب و یك سلسله معارف و احكام نیست بلكه دین با رسول آغاز می­ شود. این رسول است، كه با دین، بسراغ انسان ها می ­آید و روح و عقل و حس آنها را سرشار می ­كند. حركت از رسول آغاز می­ شود نه از انسان ها و چنین دین و رسولی است كه می­ تواند ولایت همه شئون بشر را به عهده بگیرد. بلی، اگر دین یك كتاب مرده و روایاتی بی­ صاحب است و همه گونه می­ توان تعریفش كرد، طبیعی است كه حتی حداقل هم برای او زیاد است. اگر دین مانند انسانی است كه لباسش را از عرف و عصایش را از عرفان وكلامش را از فلسفه و عینكش را از علم بگیرید، یك چنین آدم افلیجی، چگونه می­ تواند ولی جامعه بشود؟!اگر دین در یك بخش محتاج فلسفه و در بخش دیگری محتاج عرفان و عقل و حس باشد، این دین نمی­ تواند عهده ­دار سرپرستی شود. دین با رسول آغاز و با رسول ختم می ­شود. دین با ولی آغاز و با سرپرست ختم می­شود. و این ولی یكجا نمی­ نشیند. «طبیبٌ دوارُ بطبّه».اوست كه به قلب و حس و عقل، جان می­دهد و همه وامدار او هستند. حتی می­ خواهند حس بشر را حس دیگری كند. می­ خواهد حیات طیبه­ ای بدهد كه این حیات، همه شئون بشر را از قلب و حس و عقل می­ پوشاند.بنابراین ولایت فرهنگی را از آن انبیاء است. همین طور كه ولایت سیاسی و ولایت عینی، مال انبیاء است. تجزیه بردار هم نیست. همه مربوط به دین است. دین با ولی معنی می­ شود. بنابراین، بینش­ ها، پیش­فرض ها، اهداف و آرمان ها، باید به علم داده شوند. از كجا؟ از دین و مكتب، و این كار عالم دینی است. تبدیل كردن این پیش­فرض ها و آرمان ها و اهداف، به علوم كاربردی هم كار عالم دانشگاهی است كه تبدیل به یك مجموعه هماهنگ می ­گردد. اقتباس از پایگاه علمی تحلیلی گذار 









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 62]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن