واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خاطراتي از شهداي جاودان اصفهان شهيد حجت الاسلام مصطفي رداني پوراولين آرزو- مصطفي يک سوال ازت بپرسم جواب مي دي ؟- تا چي باشد .- اولين آرزويي که دوست داري به آن برسي چيست؟- دوست دارم که شهيد بشوم.- تو که دوست داري شهيد شوي زن گرفتنت چي بود؟- خانمم سيده ، مي خواستم آن دنيا به حضرت زهرا محرم شوم شايد به صورتم نگاه کند.شهيد حاج حسين خرازيانتخابمي خواستي بروي يا بماني اين فدايي بود خطاب به حاج حسين خرازي ، مي خواهي بروي يا بماني نمي تواني انتخاب کني –حاج حسين به ياد بچه ها افتاد : «نه آن ها خيلي به من احتياج دارند مي خواهم بمانم.» حاج حسين برگشت . برگشت اما با يک دست.شهيد آيت الله اشرفي اصفهانيچهارمينوصيت نامه را که باز کردند نوشته بود : «مي خواهم چهارمين شهيد محراب باشم» و آيت الله اشرفي اصفهاني چهارمين شهيد محراب بود.شهيد حجت الاسلام علي اکبر اژه ايپرونده سفيد قبل از پيروزي انقلاب يک روز احضاريه اي از ساواک به دستش رسيد : «اکبر اژه اي و محمد اژه اي جهت اداي پاره اي توضيحات به اداره اطلاعات واقع در خيابان کمال اسماعيل مراجعه کنيد» به همراه برادرش به آنجا رفت . نادري بازپرس وقت ساواک بازجويي را آغاز کرد . از نامش پرسيد و از پدرش. ناگهان سربازي آمد و در گوش او چيزي گفت . گويا تلفني مهم از تهران بود . نادري بيرون رفت و او از فرصت استفاده کرد و پرونده روي ميز نادري را ورق زد. برگشت و در گوش برادرش گفت : «محمد نترس . پرونده کاملا سفيد است . فقط کاغذ سفيد! هيچ اطلاعي از ما ندارند ، هر چه الان بگوييم سابقه مان مي شود.» مهماني مجللانقلاب اسلامي پيروز شد ، يک روز به تهران رفت و منزل آيت الله خامنه اي . نماينده امام (ره) در شوراي عالي دفاع و امام جمعه تهران . با ايشان گفت و گوي خصوصي داشت . شام را هم مهمان بود. سفره را پهن کردند . شام را آورند : براي مهمان و ميزبان دو عدد سيب زميني ، يک کره و يک قرص نان . در راه بازگشت به اصفهان به ميهماني مفصل امام جمعه تهران فکر مي کرد .شيهد حبيب الله خليفه سلطاني عروسي از نوع ديگرمي دانيد مهريه عروس چه بود؟ شما چه فکر مي کنيد ؟ نه ، خيلي ساده تر از اين حرف ها بود که شما فکر کنيد. يک جلد قرآن ، يک جلد نهج البلاغه ، صحيفه سجاديه و يک دوره چهار جلد اصول کافي.روز عروسي هم به تمام مدعوين يک جلد کتاب هديه دادند. پشت جلدش نوشته شده بود : هديه از طرف عروس و داماد . خانم عسکري و سيد حبيب الله خليفه سلطاني.شهيد احمد کاظمي بار بم شايد کسي باور نکند فرمانده نيروي هوايي سپاه ، بيش از 100 ساعت را شبانه روز و در سرماي شديد نيمه شب هاي بم در باند فرودگاه کرمان سپري شد و علاوه بر مسئوليت خود ، بارها فعاليت جانبي ديگر را که به دلايل گوناگون بر روي زمين مانده بود ، مخلصانه به دوش کشيده است.در روز چهارم ، ديگر قادر به صحبت کردن نبود و در حالي که باد سرد کوير بر مقاومت بسياري از امدادگران و مسوولان حاضر در فرودگاه غلبه کرده بود حاج احمد همچنان پيگير کمک رساني بود که اگر نبود اين پيگيري ها ، انتقال صدها هزار تن تجهيزات و کمک هاي امدادي و هزاران نفر امداد گر به بم ، با امکانات ناچيز نيروي هوايي ، در مقايسه با ديگر مراکز هوايي کشور ميسر نمي شد. البته کاظمي متواضع تر از آن بود که راضي به انتشار اين چند سطر هم شود ، اما «دانستن حق مردم است » و صرف نظر از استوديوهاي پر زرق و برق تلوزيوني و تيترهاي بزرگ مطبوعاتي ، افکار عمومي بايد بدانند که بار اصلي حادثه بم بر دوش چه کساني بود. شهيد حجت الاسلام عبدالله ميثميانگشترديدمش انگشتر به دست نداشت . تعجب کردم . هيچ وقت عبدالله ميثمي را بدون انگشتر عقيق نديده بودم . علت را از او پرسيدم . گفت : جواني را ديدم انگشتر طلا در دست داشت ، انگشتر عقيقم را در دستش کردم و گفتم : آن انگشتر طلا را بگذار در جيبت.نماز جماعت را سريع مي خواند. نماز فرادايش را به آهستگي و با سجده هاي طولاني. بعضي وقت ها قبل از غروب ، در بيابان سرگردان مي رفت ، داد مي زد و گريه مي کرد و اين شعر را مي خواند : «گفتم خدا من بهترم يا ارمنيگفتش که هر دو از منيد»منبع: نشريه اصفهان زيبا /خ
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 279]