تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون جهل و هیچ میراثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نخ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799029179




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فرستادن سرها به کوفه و وارد شدن اهل بیت به دارالاماره/ خطبه های امام سجاد و حضرت زینب در کوفه


واضح آرشیو وب فارسی:الف: فرستادن سرها به کوفه و وارد شدن اهل بیت به دارالاماره/ خطبه های امام سجاد و حضرت زینب در کوفه

تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۳ ساعت ۱۴:۵۹
از روز یازدهم محرم سال ۶۱ ه - ق به بعد بود که حرکت کاروان اسرای کربلا به سمت کوفه و از آنجا به سمت شام آغاز شد. دشمنان امام حسین(ع) در مسیر حرکت این کاروان به سمت کوفه همگی شاد بودند ولی گویا شعله نهضت امام حسین(ع) نباید خاموش شود... کاروان اسرای کربلا با حضور امام سجاد(ع)، حضرت زینب(س) و بسیاری دیگر از اعضای کاروان سید الشهدا(ع) به سوی کوفه حرکت کردند. در ادامه مصائب اهل بیت (ع) در کوفه و در مسیر حرکت از کربلا به کوفه بیان می شود.به گزارش فردا؛عمر بن سعد چون از کار شهادت امام حسین علیه السلام پرداخت نخست سر مبارک آن حضرت را به خولی بن یزید و حمید بن مسلم سپرد و در‌‌ همان روز عاشورا ایشان را به نزد عبیدالله بن زیاد روانه کرد. خولی آن سر مطهر را برداشت و به تعجیل تمام شب خود را به کوفه رسانید، و چون شب بود و ملاقات ابن زیاد ممکن نمی‌گشت لاجرم به خانه رفت. طبری و شیخ ابن نما روایت کرده‌اند از نوار زوجه خولی که گفت آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زیر اجّانه جای بداد و روی به رختخواب نهاد. من از او پرسیدم چه خبر داری بگو، گفت مداخل یک دهر پیدا کردم سر حسین را آوردم، گفتم وای بر تو مردمان طلا و نقره می‌آورند تو سر حسین فرزند پیغمبر را، به خدا قسم که سر من و تو در یک بالین جمع نخواهد شد. این بگفتم و از رختخواب بیرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه که سر مطهر در زیر آن بود نشستم، پس سوگند با خدا که پیوسته می‌دیدم نوری مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر کشیده، و مرغان سفید همی دیدم که در اطراف آن سر طیران می‌کردند تا آنکه صبح شد و آن سر مطهر را خولی به نزد ابن زیاد برد. اگر صبح قیامت را شبی هست آنشب ست امشبطبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لبست امشببرادرجان یک سر بر کن از خواب و تماشا کنکه زینب بی‌تو چون در ذکر یا ربست امشبجهان پر انقلاب و من غریب این دشت پر وحشتتو در خواب خوش و بیمار در تاب و تبست امشبسرت مه‌مان خولی و تنت با ساربان همدممرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشبصبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بینکه گریان دیدة دشمن به حال زینب است امشب چون عمر سعد (ملعون) سر امام علیه السلام را با خولی (لعین) سپرد امر کرد تا دیگر سر‌ها را که هفتاد و دو تن به شمار می‌رفت از خاک و خون تنظیف کردند و به همراهی شمر (ملعون) بن ذی الجوشن و قیس (لعین) بن اشعث و عمرو (ملعون) بن الحجاج برای ابن زیاد (ملعون) فرستاد و به قولی سر‌ها را در میان قبایل کنده و هوازن و بنی تمیم و بنی اسد و مردم مذحج و سایر قبایل پخش کرد تا به نزد ابن زیاد برند و به سوی او تقرب جویند. و خود آن ملعون بقیه آن روز را ببود و شب را نیز بغنود و روز یازدهم را تا وقت زوال در کربلا اقامت کرد و بر کشتگان سپاه خویش نماز گذاشت و همگی را به خاک سپرد و چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد (ملعون) امر کرد که دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله را مشکفات الوجوه بر شتران بی‌وطا سوار کردند و سید سجاد علیه السلام را غل جامعه بر گردن نهادند. ایشان را چون اسیران ترک و روم روان داشتند چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند زن‌ها را که نظر بر جسد مبارک امام حسین علیه السلام و کشتگان افتاد لطمه بر صورت زدند و صدا را به صیحه و ندبه برداشتند. صاحب معراج المحبه گفته: بهم پیوست نیسان و حزیرانیکی شد موکنان بر سوگ دلبندیکی داغ علی را تازه می‌کردبپا گردید غوغای قیامتبنور دیدة ساقی کوثربه جان خلد نار دوزخی زدسیه شد روزگار آل عصمتشنیدن کی بود مانند دیدن چه بر مقتل رسیدن آن اسیرانیکی مویه کنان گشتی به فرزندیکی از خون به صورت غازه می‌کردبه سوگ گلرخان سروقامتنظر افکند چون دخت پیمبربناگه ناله هذا اخی زدز نیرنگ سپهر نیل صورتترا طاقت نباشد از شنیدن شیخ ابن قولویه قمی به سند معتبر از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده که به رائده فرمود همانا چون روز عاشورا رسید، رسید به ما آنچه رسید از دواهی و مصیبات عظیمه و کشته گردید پدرم و کسانی که با او بودند از اولاد و برادران و سایر اهلبیت او، پس حرم محترم و زنان مکرمه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار کردند برای رفتن به جانب کوفه پس نظر کردم به سوی پدر و سایر اهلبیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدنهای آن‌ها طاهر بر روی زمین است و کسی متوجه دفن ایشان نشد و سخت بر من گران آمد و سینه من تنگی گرفت و حالتی مرا عارض شد که همی خواست جان از بدن من پرواز کند. عمه‌ام زینب کبری سلام الله علی‌ها چون مرا بدین حال دید پرسید که این چه حالتست که در تو می‌بینم‌ای یادگار پدر و مادر و برادران من، می‌نگرم ترا که می‌خواهی جان تسلیم کنی، گفتم‌ای عمه چگونه جزع و اضطراب نکنم و حال آنکه می‌بینم سید وآقای خود و برادران و عمو‌ها و عموزادگان و اهل و عشیرت خود را که آغشته به خون در این بیابان افتاده و تن ایشان بی‌کفن است و هیچکس بر دفن ایشان نمی‌پردازد و بشری متوجه ایشان نمی‌گردد و گویا ایشان را از مسلمانان نمی‌دانند. عمه‌ام گفت: «از آنچه می‌بینی دلگران مباش و جزع مکن به خدا قسم که این عهدی بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی جد و پدر و عم تو و رسول خدا صلی الله علیه و آله مصائب هر یک را به ایشان خبر داده به تحقیق که حق تعالی در این امت پیمان گرفته از جماعتی که فراعنه ارض ایشان را نمی‌شناسند لکن در نزد اهل آسمان‌ها معروفند که ایشان این اعضای متفرقه و اجساد در خون طپیده را دفن کنند. وَ ینصِبُونَ لِهذا اللطَّف عَلَما لقبرِ اَبیکَ سَیّدِ الشّهداء (ع) لایُدْرَسُ اَثَرُهُ ولا یَعْفُو رَسْمُهُ عَلی کرُوُرِ اللیالی والایّام. و در ارض بر قبر پدرت سیدالشهداء علیه السلام علامتی نصب کردند که اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ایام و لیالی محو و مطموس نگردد یعنی مردم از اطراف و اکناف به زیارت قبر مطهرش بیایند و او را زیارت نمایند، و هر چند که سلاطین کفره و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعی و کوشش نمایند ظهورش زیاده گردد و رفعت و علوش بالا‌تر خواهد گرفت.» راوی گفت به خدا سوگند فراموش نمی‌کنیم زینب دختر علی علیهماالسلام را که بر برادر خویش ندبه می‌کرد و با صوتی حزین و قلبی کئیب ندا برداشت که: یا مُحمَداه این حسین تست که قتیل اولاد زنا گشته و جسدش بر روی خاک افتاده و باد صبا بر او خاک و غبار می‌پاشد، واَحزنا و اَکرباه امروز روزی را که ماند که جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات کرد.‌ای اصحاب مُحَمَّد صلی الله علیه و آله اینک ذریه پیغمبر شما را می‌برند مانند اسیران. و موافق روایت دیگر می‌فرماید: یا مُحَمَّداه این حسین تست که سرش را از قفا بریده‌اند، و عمامه و رداء او را ربوده‌اند. پدرم فدای آن کسی که سراپرده‌اش را از هم بگسیختند، پدرم فدای آن کسی که لشکرش را در روز دوشنبه منهوب کردند، پدرم فدای آن کسی که با غصه و غم از دنیا برفت، پدرم فدای آن کسی که با لب تشنه شهید شد، پدرم فدای آن کسی که ریشش خون آلوده است و خون از او می‌چکد، پدرم فدای آن کسی که جدش محمد مصطفی (ص) است، پدرم فدای آن مسافری که به سفری نرفت که امید برگشتش باشد، و مجروحی نیست که جراحتش دوا پذیرد. و بالجمله جناب زینب سلام الله علی‌ها از این نحو کلمات از برای برادر ندبه کرد تا آنکه دوست و دشمن از ناله او بنالیدند، و سکینه جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و بعویل و ناله که دل سنگ خاره را پاره می‌کرد می‌نالید و می‌گریست. پس اهلبیت را از قتلگاه دور کردند پس آن‌ها را بر شتران برهنه به تفصیلی که گذشت سوار کردند و به جانب کوفه روان داشتند. ورود اهل بیت (ع) به دارالاماره عبیدالله زیاد چون از ورود اهلبیت به کوفه آگه شد، مردم کوفه را از خاص و عام اذن عام داد لاجرم مجلس او را حاضر و بادی انجمن و آکنده شده، آنگاه امر کرد تا سر حضرت سیدالشهداء علیه السلام را حاضر مجلس کنند، پس آن سر مقدس را به نزد او گذاشتند، از دیدن آن سر مقدس سخت شاد شد و تبسم نمود، و او را قضیبی در دست بود که بعضی آنرا چوبی گفته‌اند و جمعی تیغی رقیق دانسته‌اند، سر آن قضیب را به دندان ثنایای جناب امام حسین علیه السلام می‌زد و می‌گفت حسین را دندانهای نیکو بوده. زید بن ارقم که از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده در این وقت پیرمردی گشته در آن مجلس حاضر بود، چون این بدید گفت‌ای پسر زیاد قضیب خود را از این لبهای مبارک بردار سوگند به خداوندی که جز او خداوندی نیست که من مکرر دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بر این لب‌ها که موضوع قضیب خود کرده‌ای بوسه می‌زد، این بگفت و سخت بگریست. ابن زیاد (ملعون) گفت خدا چشمهای ترا بگریاند‌ای دشمن خدا آیا گریه می‌کنی که خدا به ما فتح و نصرت داده است؟ اگر نه این بود که پیر فرتوت گشته‌ای و عقل تو زایل شده می‌فرمودم تا سر ترا از تن دور کنند. زید که چنین دید از جا برخاست و به سوی منزل خویش بشتافت. آنگاه عیالات جناب امام حسین علیه السلام را چون اسیران روم در مجلس آن می‌شوم وارد کردند. راوی گفت که داخل آن مجلس شد جناب زینب (ع) خواهر امام حسین (ع) متنکره و پوشیده بود پست‌ترین جامه‌های خود را و به کناری از قصرالاماره رفت و آنجا بنشست و کنیزکان در اطرفش درآمدند و او را احاطه کردند. ابن زیاد (لعین) گفت این زن که بود که خود را کناری کشید، کسی جوابش نداد، دیگرباره پرسید پاسخ نشنید، تا مرتبه سیم یکی از کنیزان گفت این زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا (ص) است ابن زیاد لعین چون بنشیند رو به سوی او کرد و گفت حمد خدا را که رسوا کرد شما را و کشت شما را و ظاهر گردانید دروغ شما را جناب زینب سلام الله علی‌ها فرمود حمد خدا را که ما را گرامی داشت به محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر خود و پاک و پاکیزه داشت ما را از هر رجسی و آلایشی همانا رسوا می‌شود فاسق و دروغ می‌گوید فاجر و ما به حمدالله از آنان نیستیم و آن‌ها دیگرانند. ابن زیاد (ملعون) گفت چگونه دیدی کار خدا را با برادر و اهلبیت تو جناب زینب علی‌ها السلام فرمود ندیدم از خدا جز نیکی و جمیل را چه آل رسول جماعتی بودند که خداوند از برای قربت محل و رفعت مقام حکم شهادت بر ایشان نگاشته بود لاجرم به آنچه خدا از برای ایشان اختیار کرده بود اقدام کردند و به جانب مضجع خویش شتاب کردند ولکن زود باشد که خداوند ترا و ایشان را در مقام پرسش بازدارد و ایشان با تو احتجاج و مخاصمت کنند، آنوقت ببین غلبه از برای کیست و رستگاری کراست، مادر تو بر تو بگرید‌ای پسر مرجانه. ابن زیاد (لعین) از شنیدن این کلمات در خشم شد و گویا قصد اذیت یا قتل آن مکرمه کرد. عمرو بن حریث که حاضر مجلس بود اندیشة او را به قتل زینب سلام الله علی‌ها دریافت از در اعتذار بیرون شد که‌ای امیر او زنی است و بر گفته زنان مؤاخذه نباید کرد، پس ابن زیاد (خبیث) گفت که خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغی تو و متمردان اهل بیت تو. جناب زینب (ع) رقت کرد و بگریست و گفت بزرگ ما را کشتی و اصل و فرع ما را قطع کردی و از ریشه برکندی اگر شفای تو در این بود پس شفا یافتی، ابن زیاد (لعین) گفت این زن سجاعه است یعنی سخن به سجع و قافیه می‌گوید: و قسم به جان خودم که پدرش نیز سجاع و شاعر بود. جناب زینب سلام الله علی‌ها جواب فرمود که مرا حالت و فرصت سجع نیست. و به روایت ابن نما فرمود که من عجب دارم از کسی که شفای او بکشتن ائمه خود حاصل می‌شود و حال آنکه می‌داند که در آن جهان از وی انتقام خواهند کشید. این وقت آن ملعون به جانب سید سجاد علیه السلام نگریست و پرسید این جوان کیست؟ گفتند: علی فرزند حسین است، ابن زیاد (لعین) گفت مگر علی بن الحسین نبود که خداوند او را کشت، حضرت فرمود که مرا برادری بود که او نیز علی بن الحسین نام داشت لشکریان او را کشتند، ابن زیاد (لعین) گفت بلکه خدا او را کشت، حضرت فرمود اَللهُ یَتَوفیّ الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِ‌ها خدا می‌میراند نفوس را گاهی که مرگ ایشان فرا رسیده، ابن زیاد (ملعون) در غضب شد و گفت ترا آن جرأتست که جواب به من دهی و حرف مرا رد کنی بیائید او را ببرید و گردن زنید. جناب زینب سلام الله علی‌ها که فرمان قتل آن حضرت را شنید سراسیمه و آشفته به آن جناب چسبید و فرمود‌ای پسر زیاد کافی است ترا این همه خون از ما ریختی دست به گردن حضرت سجاد علیه السلام در آورد و فرمود به خدا قسم که از وی جدا نشوم اگر می‌خواهی او را بکشی مرا نیز با او بکش. ابن زیاد (ملعون) ساعتی به حضرت زینب و امام زین العابدین علیهماالسلام نظر کرد و گفت: عجبست از علاقة‌ رحم و پیوندی خویشاوندی به خدا سوگند که من چنان یافتم که زینب از روی واقع می‌گوید و دوست دارد که با او کشته شود، دست از علی بازدارید که او را‌‌ همان مرضش کافی است. و به روایت سید بن طاوس حضرت سجاد علیه السلام فرمود که‌ای عمه خاموش باش تا من را جواب گویم. و به ابن زیاد فرمود که مرا بکشتن می‌ترسانی مگر نمی‌دانی کشته شدن عادت ما است و شهادت کرامت و بزرگواری ما است. راوی گفت پس ابن زیاد (ملعون) امر کرد که حضرت علی بن الحسین (ع) را با اهلبیت بیرون بردند و در خانه‌ای که در پهلوی مسجد جامع بود جای دادند. جناب زینب (س) فرمود که به دیدن ما نیاید زنی مگر کنیزان و ممالیک چه ایشان اسیرانند و ما نیز اسیرانیم. پس امر کرد ابن زیاد (ملعون) که سر مطهر را در کوچه‌های کوفه بگردانند. خطبه‌های حضرت‌ زينب‌ كبری(س)‌ در کوفه خطاب‌ اول‌: زینب‌ دست‌های‌ خود را در زیر آن‌ پیکر مقدس‌ برد وبه‌ طرف‌ آسمان‌ بالا آورد وگفت‌: «اِلهی‌ تَقَبِّل‌ مِنّا هذاَالقربان‌» «خداوندا، این‌ قربانی‌ را از ما قبول‌ کن‌» حال‌ در وادی‌ مصیبت‌ هابرده‌ زینب‌ دو دست‌ را بالا رو نموده‌ به‌ جانب‌ معبودگفت‌ با او هر آنچه‌ در دل‌ بود گفت‌ او با خدای‌ جّل‌ علاکاین‌ شهید مرا قبول‌ نماخطاب‌ دوم‌: زینب‌ فرمود: یا مُحمّداه‌ صَلّی‌ «علیک‌َ ملائِکة‌ُالسَّماءِ، هذا حُسَین‌ٌ بِالَعَراءِ، مُرَمَّل‌ُ بِالدِّماءِ، مُقَطَّع‌ُالاَعضاءِ وَبَناتُک‌َ سَبای» ا وَ ذُرَیّتُک‌َ قتلی‌، تُسفی‌ «علیهم‌ الصّبا فَاَبْکَت‌ْ کُل‌َّ صَدیق‌ً عَدّو؛ «ای‌ رسول‌ خدا، ای‌ آن‌ که‌ ملائکة‌ زمین‌ وآسمان‌ بر تو درود می‌فرستد، این‌ حسین‌توست‌ که‌ اعضای‌ او را پاره‌پاره‌ کردند، سر او را از قفا بریدند.» این‌ حسین‌ توست‌ که‌ جسد او در صحرا افتاده‌، در حالی‌ که‌ باد‌ها بر او می‌وزند وخاک‌بر او می‌نشانند. پس‌ هر دشمن‌ ودوستی‌ را گریاند. زینب‌ آن‌ بانوی‌ ستم‌دیده‌که‌ چنین‌ داغ‌ را کنون‌ دیده‌ رو به‌ سوی‌ مدینه‌ چون‌ بنمودبا غم‌ ودرد خود دو لب‌ بگشود گفت‌ با جدّ خود رسول‌ خدانظری‌ کن‌ به‌ سوی‌ کرب‌ وبلا یا محمد، حسین‌ تو این‌ جاست‌پیکرش‌ بی‌ سرش‌ دگر تنهاست‌ سر او از قفا جدا گردندتو ندانی‌ به‌ ما چه‌ها کردند جسم‌ او پاره‌پاره‌ گردیده‌همه‌ را دیدگان‌ ما دیده‌ جسدش‌ در محیط‌ سوزان‌ است‌چشم‌ عالم‌ ز درد گریان‌ است‌خطبة‌ سوم‌: بعد از آن‌ زینب‌ خطاب‌ به‌ مادر خود گفت‌: «ای‌ مادر، ای‌ دختر خیرالبشر، نظری‌ به‌ صحرای‌ کربلا افکن‌ وفرزند خود را ببین‌ که‌سرش‌ بر نیزة‌ مخالفان‌ وتنش‌ در خاک‌ وخون‌ غلطان‌ است‌! این‌ جگر گوشة‌توست‌ که‌دراین‌ صحرا روی‌ خاک‌ افتاده‌ ودختران‌ خود را ببین‌ که‌ سراپردة‌ آن‌ها را سوزاندند وایشان‌را بر شتران‌ برهنه‌ سوار کردند وبه‌ اسیری‌ می‌برند. ما فرزندان‌ توایم‌ که‌ در غربت‌ گرفتارشدیم‌. حالیا رو به‌ مادر خود کرداین‌ چنین‌ او سخن‌ به‌ لب‌ آورد گفت‌ ای‌ دخت‌ِ پاک‌ پیمبرنظری‌ سوی‌ کربلا آور بنگر این‌ جا زمین‌ کرب‌ وبلاست‌که‌ حسین‌ تو سرجدا این‌جاست‌ مظهر مهر وپاکی‌ وایمان‌جسم‌ پاکش‌ بُوَد به‌ خون‌، غلطان‌ جسم‌ او روی‌ خاک‌ افتاده‌دخترانت‌ اسیر ودرمانده‌ بر شترهای‌ بی‌ جهاز سوارداده‌ از کف‌ همه‌ توان‌ وقرار همة‌ دختران‌ گرفتارنددرد غربت‌ به‌ سینه‌ها دارندخطبة‌ چهارم‌: سپس‌ با چشمی‌ خون‌ فشان‌ روی‌ به‌ جسد سرور شهیدان‌ کرد وگفت‌: بِابی‌ مَن‌ْ اَضْحی‌»، عَسکَرُه‌ُ فی‌ یَوْم‌ِ الاِثنین‌ نَهبا، بِابی‌ مَن‌ْ فِسْطاطُه‌ُ مُقطَّع‌ُ العُری‌ «. بِابی‌ مَن‌ْ لا غائِب‌ُ فَیُرْتَجی‌» وَ لا «جَریح‌ُ فَیُداوی‌». بِابی‌ مَن‌ْ نَفْسی‌ لَه‌ُ الْفِداء. بِاَبی‌ المَهْمُوم‌ حتی‌ «قضی‌. بِاَبی‌ العَطْشان‌ حتّی‌ ما مَضی‌». بِاَبی‌ مَن‌ْ شیْبَتُه‌ُ تَقطِرُ بِالِّدماء. بِاَبی‌ مَن‌ْ جَدُّه‌ُ رسول‌ُ اِله‌ِ السّماء. بِاَبی‌ مَن‌ هُوَ سِبْط‌ُ نَبی‌ّ الهُدی‌ «. بِاَبی‌ محمّد المصطفی‌. بِاَبی‌ خدیجَة‌ُ الکبری‌». بِاَبی‌ علی‌ُّ المرتَضی‌ «. بِاَبی‌ فاطمة‌ الزَّهراءِ سَیِّدة‌ِالنِّساءِ. بِاَبی‌ مَن‌ْ رُدَّت‌ْ لَه‌ُ الشَّمس‌ُ وَ صَلّی‌». به‌ فدای‌ آن‌ کس‌ که‌ سپاهش‌ روز دوشنبه‌ غارت‌ شد. به‌ فدای‌ آنکس‌ که‌ ریسمان‌خیامش‌ راقطع‌ کردند. بفدای‌ آن‌ کس‌ که‌ نه‌ غایب‌ است‌ تا امید بازگشتنش‌ باشد ونه‌مجروح‌ است‌ که‌ امید بهبودیش‌ باشد. به‌ فدای‌ آن‌ کس‌ که‌ جان‌ من‌ فدای‌ او باد. به‌ فدای‌آن‌ کس‌ که‌ با دلی‌ اندوهناک‌ وبا لبی‌ تشنه‌ او را شهید کردند. به‌ فدای‌ آن‌کس‌ که‌ ازمحاسن‌اش‌ خون‌ می‌چکید. به‌ فدای‌ آنکس‌ که‌ جدّ او رسول‌ خداست‌ واو فرزند پیامبرمحمد مصطفی‌ وخدیجة‌ کبری‌ وعلی‌ مرتضی‌ وفاطمة‌ زهرا سیدة‌ زنان‌ است‌. به‌ فدای‌آن‌ کس‌ که‌ خورشید برای‌ او بازگشت‌ تا نماز گزارد. زینب‌ اکنون‌ به‌ دشت‌ کرب‌ وبلاهست‌ با چشم‌ خون‌ فشان‌، آن‌ جا با دلی‌ غمگنانه‌ وپر دردروی‌ بر سرور شهیدان‌ کرد گفت‌: جانم‌ فدای‌ جان‌ حسین‌جسم‌ گلگون‌ وناتوان‌ حسین‌ که‌ سپاهش‌ چنان‌ که‌ غارت‌ شدبه‌ حریمش‌ بسی‌ جسارت‌ شد قطع‌ کردند ریسمان‌ خیام‌تا که‌ یاران‌ او کِشند به‌ دام‌ آن‌ که‌ غایب‌ ز چشم‌ یاران‌ نیست‌از نظر‌ها تمام‌، پنهان‌ نیست‌ حال‌ صد چاک‌، جسم‌ پاک‌ وی‌ است‌نتوان‌ در ره‌ امید، نشست‌ به‌ فدایش‌ که‌ با لبی‌ عطشان‌جان‌ خود داد در ره‌ ایمان‌ به‌ فدایش‌ که‌ از محاسن‌ اوگشته‌ گلگون‌ تمام‌، چهره‌ ومو آن‌ که‌ جدّش‌ رسول‌ پاک‌ خداست‌جدّه‌اش‌ هم‌ خدیجة‌ کبری‌ «است‌ آن‌ شهیدی‌ که‌ مادرش‌ زهراست‌پدرش‌ هم‌ علی‌، ولی‌ خداست‌ آنکه‌ خورشید بهر او برگشت‌تا که‌ وقت‌ نماز جانان‌ گشت‌ خطبة‌ پنجم‌: زینب‌ آن‌ گاه‌ اصحاب‌ پیامبر را مخاطب‌ قرار داد وگفت‌: یا حُزناه‌! یا کُرباه‌! اَلیَوم‌َ مات‌َ جدّی‌ رسول‌ُالله، یا اصحاب‌َ محمّداه‌ُ! هؤلاءِ ذُریّه‌المصطفی‌» یُساقون‌َ سَوْق‌َ السَّبایا؛ «امروز جدّم‌ رسول‌ خدا از دنیا رفته‌، ای‌ اصحاب‌ پیامبراینان‌ ذریّة‌ رسول‌ خدا هستند که‌ آنان‌ را همانند اسیران‌ می‌برند.» از گفتار زینب‌، تمامی‌ سپاهیان‌ دشمن‌ به‌ گریه‌ افتادند ووحوش‌ صحرا وماهیان‌ دریابی‌ قراری‌ کردند. زینب‌ اکنون‌ به‌ حال‌ غصه‌ ودردتا بر اصحاب‌ جدّ خود رو کرد گفت‌ جدّم‌، رسول‌ پاک‌ خداست‌گر که‌ رفته‌ست‌ از می‌ان‌ شما حال‌، ذریّة‌ رسول‌ اللّه‌به‌ اسیری‌ کشانده‌اید به‌ راه‌ همه‌ آگه‌ ز ماجرا هستیدپس‌ چرا لب‌ ز گفتگو بستید که‌ تمام‌ سپاهی‌ دشمن‌گریه‌ کردند از خطابة‌ زن‌ زن‌ِ والای‌ دهر چون‌ زینب‌که‌ بر آورد آن‌ سخن‌ بر لب‌خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفهپس از ورود کاروان اسرای اهل بیت امام حسین علیه السلام به کوفه، زینب،‌ام کلثوم و فاطمه دختر امام حسین هر کدام سخنانی ایراد کردند و با افشاگری‌هایشان، پرده از جنایات حکومت اموی برداشتند و صدای گریه و ناله از مردم کوفه بلند شد.پس از آن امام سجاد علیه السلام برخاست، به مردم اشاره کرد که سکوت کنند، سپس حمد و ثنای الهی را به‌جا آورد و بر رسول خدا درود فرستاد و فرمود: «ای مردم! هر که مرا می‌شناسد، می‌داند من کیستم و هر کس مرا نمی‌شناسد، خود را به او معرفی می‌کنم:من علی بن الحسین بن علی بن ابی طالبم. فرزند آن کسی هستم که حرمت او را شکستند، نعمتش را گرفتند، اموالش را به غارت و یغما بردند و اهل بیتش را اسیر کردند. من پسر آن کسی هستم که او را کنار رود فرات، بی‌آنکه کسی را کشته باشد، به قتل رساندند. من فرزند کسی هستم که با زجر کشته شد و همین افتخار برای ما کافی است.ای مردم! شما را به خدا سوگند؛ آیا می‌دانید که برای پدر من نامه‌ها نوشتید و چون به سوی شما آمد، با او حیله و مکر کردید و او را کشتید؟ مردم! هلاکت بر شما باد با این ذخیره‌ای که برای آخرت خود فرستادید. چه فکر و اندیشه زشت و ناپسندی دارید! شما چگونه روی آن را دارید که به رسول خدا نگاه کنید، هنگامی که به شما بگوید: «فرزندان مرا کشتید و هتک حرمت من کردید. شما از امت من نیستید.»صدای گریه از هر طرف بلند شد و بعضی به بعضی دیگر گفتند: «هلاک شدید و خودتان نفهمیدید.»حضرت سجاد فرمود: «مشمول رحمت خدا باشد کسی که نصیحت مرا بپذیرد و وصیت مرا در راه خدا و اهل بیتش حفظ کند، چون پیروی از ما پیروی از رسول خداست.»مردم یک‌صدا گفتند: «ای پسر پیغمبر! ما همه گوش به فرمان تو و مطیع تو و نگاه‌دار عهد و پیمانت هستیم، و هرگز از تو روی نمی‌گردانیم. هر چه امر کنی، اطاعت می‌کنیم. با هر که با تو بجنگد می‌جنگیم، با هر که با تو از در دوستی وارد شود، دوستی می‌کنیم تا از یزید خونخواهی کنیم و از کسانی که به تو ظلم و ستم کردند، بیزاری جوییم.»فرمود: «هیهات! هیهات!‌ای غدارهای حیله‌گر که جز خدعه و مکر خصلتی در شما نیست! آیا می‌خواهید آنچه را که با پدران من کردید با من نیز بکنید؟ به خدا قسم محال است، زیرا هنوز جراحاتی که از شهادت پدرم بر دل من وارد آمده، بهبود نیافته است، مصیبت جدم رسول خدا و پدر و برادرانم فراموشم نشده و تلخی آن از کام من بر نخاسته است. سینه و گلویم را تنگ فشرده و غصه آن در سینه من جریان دارد. از شما می‌خواهم که نه یاریمان کنید و نه با ما بجنگید.»پس از آن، اشعاری به این مضمون خواند: «اگر حسین کشته شد عجیب نیست، چون پدرش علی بن ابیطالب که از او بهتر و بزرگوار‌تر بود، نیز کشته شد.پس شما‌ای اهل کوفه! از مصیبت‌هایی که به حسین رسید، شادمان نباشید. مصیبت او از همه مصائب بزرگ‌تر بود. آن حسینی که در کنار رود فرات کشته شد؛ جانم فدای او باد! کیفر قاتلین او بی‌شک، آتش جهنم خواهد بود.»سپس فرمود: «ما راضی هستیم که شما نه یاریمان کنید نه کمر به قتلمان ببندید.» تعالی روحی و شخصیتی حضرت زینب بعد از واقعه کربلا در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها بود. راستی که موضوع عجیبی است، زینب با آن عظمتی که از اول داشته است و آن عظمت را در دامن حضرت زهرا علیهاسلام و از تربیت علی علیه السلام بدست آورده بود، در عین حال زینب بعد از کربلا، با زینب قبل از کربلا متفاوت است، یعنی زینب بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد. ما می بینیم در شب عاشورا، زینب یکی دو نوبت حتی نمی تواند جلوی گریه اش را بگیرد، یکبار آنقدر گریه می کند که بر روی دامن حسین بیهوش می شود و حسین علیه السلام با صحبتهای خود زینب را آرام می کند. «لا یذهبن حلمک الشیطان؛ خواهر عزیزم! مبادا هوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید» (بحارالانوار، ج ۴۵، صفحه ۲ و ارشاد شیخ مفید، صفحه ۲۳۲ و اعلام الوری ، صفحه ۲۳۶). وقتی حسین (ع) به زینب (س) می فرماید که چرا این طور می کنی، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همین طور، مادر همین طور، زینب با حسین (ع) این چنین صحبت می کند: برادر جان! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غیر از تو داشتم، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی ماند. اما همینکه ایام عاشورا سپری می شود و زینب، حسین علیه السلام را با آن روحیه قوی و نیرومند و با آن دستورالعملها می بیند، زینب (س) دیگری می شود که دیگر احدی در مقابل او کوچکترین شخصیتی ندارد. امام زین العابدین (ع) فرمود: ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را بیک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ام زینب بسته بود. می گویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین بیست و دو روز از اسارت زینب (س) گذشته است، بیست و دو روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزید بن معاویه می کنند، یزیدی که کاخ اخضر او یعنی کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود، آنچنان بارگاه مجللی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می باخت. بعضی نوشته اند که افراد می بایست از هفت تالار می گذشتند تا به آن تالار آخری می رسیدند که یزید روی تخت مزین و مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز روی کرسیهای طلا یا نقره نشسته بودند. در چنین شرایطی این اسراء را وارد می کنند و همین زینب (س) اسیر رنج دیده و رنج کشیده، در همان محضر چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد. یزید شعرهای ابن زبعری را با خودش می خواند و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است افتخار می کند. زینب فریادش بلند می شود: «شمخت بانفک»! «اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق کما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا و بک علیه کرامه» ؟ (بحار الانوار، جلد ۴۵، صفحه ۱۳۳ و مقتل الحسین، مقرم، صفحه ۴۶۲ و اللهوف، صفحه ۷۶)، ای یزید! خیلی باد به دماغت انداخته ای تو خیال می کنی اینکه امروز ما را اسیر کرده ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته ای، و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر تو است؟! به خدا قسم تو الان در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی، و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم. ببینید اینها مردمی هستند که بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست داده اند. آن وقت شما توقع ندارید که یک همچون شخصیتی مانند شخصیت زینب (س) چنین حماسه ای بیافریند و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟ همان طور که انقلاب هم به وجود آورد. یزید مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بکند و محترمانه اسراء را به مدینه بفرستد، بعد تبری بکند و بگوید خدا لعنت کند ابن زیاد را، من چنان دستوری نداده بودم، او از پیش خود این کار را کرد. چه کسی این کار را کرد؟ زینب (س) چنین کاری را کرد. در آخر جمله هایش اینطور فرمود: «یا یزید کد کیدک واسع سعیک ناصب جهدک فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا» (بحار الانوار، جلد ۴۵، صفحه ۱۳۵ و اللهوف، صفحه ۷۷). زینب علیهاسلام به کسی که مردم با هزار ترس و لرز به او یا امیرالمؤمنین می گفتند، خطاب می کند که یا یزید به تو می گویم، هر حقه ای که می خواهی بزن و هرکاری که می توانی انجام بده، اما یقین داشته باش که اگر می خواهی نام ما را در دنیا محو بکنی، نام ما محو شدنی نیست، آنکه محو و نابود می شود تو هستی. چنان خطبه ای در آن مجلس خواند که یزید لال و ساکت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت و برای اینکه دل زینب (س) را آتش بزند و زبان او را ساکت کند و برای اینکه زینب منقلب بشود، دست به یک عمل ناجوانمردانه زد، با عصای خیزران خود به لب و دندان اباعبدالله (ع) اشاره کرد. روان‏شناسى جامعه كوفه پس از شهادت امام حسین(ع) به طور كلى مى‏توان خصوصيات روانى جامعه كوفه را كه در شكست ظاهرى نهضت امام حسين‏عليه‏السلام دخيل بود، چنين برشمرد: الف: نظام ناپذيرى:هسته اوليه شهر كوفه را قبايل بدوى و صحرانشين تشكيل مى‏دادند كه بنا به علل مختلف در فتوحات اسلامى شركت جستند و سپس از صحرانشينى و كوچروى به شهرنشينى روى كردند، اما با اين حال، خلق و خوى صحرانشينى خود را از دست ندادند. يكى از صفات صحرانشينان، آزادى بى حدوحصر در صحراها و بيابانها است. و لذا آنان از همان ابتدا به درگيرى با اميران خود پرداختند، به گونه‏اى كه خليفه دوم را به ستوه آوردند تا جايى كه از دست آنان اين چنين شكوه مى‏كند: «واى نائب اعظم من ماة الف لايرضون عن امير و لا يرضى عنهم امير»; (۳۵) چه مصيبتى بالاتر از اين كه با صدهزار جمعيت روبرو باشى كه نه آنها از اميران خود خشنودند و نه اميران آنها از آنان رضايت دارند. و لذا مى‏بينيم كه آنان در سير تاريخى كوفه چه با اميران و فرماندهان عادل همچون على‏بن ابى‏طالب‏عليه‏السلام و عمار ياسر و چه با اميران ظالم مانند «زيادبن ابيه‏» ناسازگار بودند. آرى! در طول تاريخ كوفه تا سال ۶۱ هجرى تنها با يك مورد روبرو مى‏شويم كه كوفيان بيشترين رضايت را از امير خود داشته‏اند و او همان سياس معروف عرب; يعنى «مغيرة‏بن شعبه است! اين سياستمدار كهنه‏كار كه از سال ۴۱ هجرى تا سال مرگش; يعنى سال ۵۰ هجرى از سوى معاويه عهده‏دار حكومت كوفه بود، سعى مى‏كرد طورى رفتار نمايد تا كمترين تعارض را با مردم و گروههاى مختلف داشته باشد و لذا وقتى به او مى‏گفتند: فلان شخص داراى عقيده شيعى يا خارجى است، جواب مى‏داد: خداوند چنين حكم كرده كه مردم مختلف باشند و خود بين بندگانش حكم خواهد نمود. (۳۶) و همين طرز سلوك بود كه عامه مردم را از او خشنود مى‏نمود، البته خوارج در زمان او از مشى وى پيروى كرده و با مستوردبن علقه بيعت كردند و دست‏به شورش زدند و مغيره اين شورش را سركوب نمود. «نعمان بن بشير» كه در سال‏۵۹ هجرى عهده‏دار حكومت كوفه شده بود، نيز مى‏توانست اميرى مطلوب براى كوفيان باشد، كه ناگاه با مرگ معاويه، شرايط و دوافع و انگيزه‏هاى قوى‏ترى براى كوفيان پيش آمد كه به دعوت از امام حسين‏عليه‏السلام انجاميد. شايد بتوان گفت: حضور فراوان صحابه و قراء يكى از عوامل تشديدكننده اين خلق‏وخوى بود، چرا كه آنان خود را مجتهدان و صاحبنظرانى در مقابل حكومت‏به حساب مى‏آوردند و لذا تا آن هنگام كه مى‏توانستند و بر جان خود بيم نداشتند، در مقابل حكومت قد علم مى‏كردند كه نمونه بارز آن را در جنگ صفين مشاهده مى‏كنيم، به ويژه آن كه جمع كثيرى از خوارج نهروان را «قراء» و حافظان قرآن تشكيل مى‏دادند. (۳۷) مى‏توان چنين گفت كه چنين جامعه‏اى امير عادل و آزادانديش را برنمى‏تابد، در اين جامعه از اين‏گونه اميران سوء استفاده مى‏شود و در مقابل آنها به معارضه برمى‏خيزند و از فرمانهاى آنان اطاعت نمى‏نمايند. نمونه همه اين نشانه‏ها را در رفتار كوفيان با حضرت على‏عليه‏السلام مشاهده مى‏كنيم. امير مناسب اين جامعه اميرى مانند «زيادبن ابيه‏» است كه با خشونت و ظلم آنان را وادار به اطاعت در برابر حكومت نمايد. برخلاف جامعه كوفه، جامعه شام را مردمى متمدن و غيرعرب تشكيل مى‏دادند كه قرنها به نظام‏پذيرى عادت كرده بودند و از اين‏رو معاويه به راحتى توانست چنين جامعه‏اى را در اختيار بگيرد. (۳۸) ب: دنياطلبى: گرچه بسيارى از مسلمانان صدر اسلام با هدفى خالص و به جهت رضاى حق و پيشرفت اسلام در فتوحات اسلامى شركت جستند، اما كم نبودند افراد و قبايلى كه به قصد به دست آوردن غنايم جنگى در اين جنگها شركت مى‏جستند اينان پس از سكونت در كوفه حاضر به از دست دادن دنياى خود نبودند و به محض احساس خطرى نسبت‏به دنياى خود عقب‏نشينى مى‏كردند و به عكس، هر گاه احساس حظى مى‏نمودند فورا در آن داخل مى‏شدند. شاهد صادق اين مطلب حضور كوفيان در دو جنگ جمل و صفين است. هنگامى كه در سال‏۳۶ هجرى حضرت على‏عليه‏السلام از مدينه به سمت عراق براى مقابله با شورشيان مستقر در بصره، رهسپار عراق شد، از كوفيان درخواست كمك نمود. كوفيان كه هنوز حكومت على‏عليه‏السلام را نوپا مى‏ديدند و از سرنوشت جنگ به خصوص با توجه به كثرت سپاه بصره بيمناك بودند، كوشيدند از زير بار اين دعوت شانه خالى كنند و بالاخره پس از تبليغها و تشويقهاى فراوان تنها ۱۲ هزار نفر يعنى حدود ۱۰ درصد جمعيت مقاتل كوفه در اين جنگ شركت جستند; (۳۹) و پس از اتمام جنگ، يكى از اعتراضهاى نخبگان و خواص آنان، تقسيم نكردن غنايم از سوى حضرت على‏عليه‏السلام بود. (۴۰) اما در جنگ صفين كه كوفيان حكومت على‏عليه‏السلام را سامان‏يافته مى‏ديدند و اميد فراوانى به پيروزى مى‏داشتند، رغبت‏بيشترى به شركت در جنگ نشان دادند، به طورى كه تعداد سپاهيان آن حضرت‏عليه‏السلام در اين جنگ را بين ۶۵ تا ۱۲۰ هزار نفر نگاشته‏اند (۴۱) كه شمار افراد غيركوفى آن بسيار ناچيز بود. كثرت بيعت‏كنندگان با مسلم را نيز مى‏توان با همين اصل توجيه نمود، گرچه عده قليلى افراد مخلص نيز در ميان آنها بودند. مردم كوفه در آن هنگام از سويى به علت مرگ «معاويه‏» و جوانى «يزيد» حكومت مركزى شام را دچار ضعف مى‏ديدند و از سوى ديگر فرماندار كوفه، «نعمان بن بشير» را قادر به مقابله با قيامى جدى نمى‏دانستند. از اين‏رو تجمع عده‏اى از شيعيان مخلص به رهبرى «سليمان بن صرد خزاعى‏» و پيشنهاد دعوت از امام حسين‏عليه‏السلام و تشكيل حكومت در كوفه توسط آنان، به‏سرعت از سوى كوفيان مورد استقبال قرار گرفت زيرا احتمال پيروزى و تشكيل حكومت را قوى مى‏دانستند. حتى پس از ورود عبيدالله به كوفه، باز هم اميد پيروزى را از دست ندادند و از اين‏رو تعداد كثيرى به همراه مسلم در محاصره قصر عبيدالله شركت جستند و هنگامى كه احساس خطر نمودند، به‏سرعت از نهضت كناره جستند و مسلم و هانى را به دست عبيدالله سپردند. اين احساس خطر هنگامى شدت گرفت كه شايعه حركت‏سپاه شام از سوى طرفداران عبيدالله در ميان مردم افكنده شد كه ترس از سپاه شام را نيز مى‏توان معلول دنياطلبى مردم كوفه به شمار آورد. (۴۲) از اينجاست كه به عمق كلام امام حسين‏عليه‏السلام هنگام نزول در كربلا پى مى‏بريم كه فرمود: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم، فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون‏»; (۴۳) مردم بندگان دنيايند و دين مانند امرى ليسيدنى بر زبان آنها افتاده است; تا هنگامى به دنبال دين مى‏روند كه معيشت آنها برقرار باشد اما هنگامى كه در امتحان افتند، دينداران اندك خواهند بود. ج: تابع احساسات بودن: با مطالعه مقاطع مختلف حيات كوفه مى‏توانيم اين خصيصه را به‏خوبى در آن مشاهده نماييم. علت اصلى اين خصيصه را مى‏توان عدم رسوخ ايمان در قلبهاى آنان دانست و طبعا از افراد و قبايلى كه با ديدن شوكت اسلام به آن پيوستند و براى دنياى خود به جنگ رفتند، انتظارى جز اين نمى‏توان داشت. شايد معروف شدن كوفيان به غدر و فريبكارى و بى‏وفايى به گونه‏اى كه باعث‏به وجود آمدن مثلهايى چون: «اغدر من كوفى‏»; فريبكارتر از كوفى، يا «الكوفى لايوفى‏»; كوفى وفا ندارد، گرديده، نيز ناشى از همين خصيصه احساساتى بودن آنها باشد. مى‏توان گفت: يكى‏از موفق‏ترين كسانى كه‏توانست از احساسات كوفيان به‏خوبى بهره‏بردارى نمايد، جناب مختار بود كه البته كوفيان، باز همين كه احساس كردند ورق عليه او برگشته است او را تنها گذاشتند تا به دست مصعب بن زبير كشته شود. (۴۴) د: خصوصيات ديگر: بعضى از نويسندگان معاصر خصوصيات زير را براى جامعه كوفه برشمرده‏اند: ۱ - تناقض در رفتار ۲ - فريبكارى ۳ - تمرد بر واليان ۴ - روحيه فرار در هنگام رويارويى با مشكلات ۵ - اخلاق بد ۶ - طمع ۷ - تحت تاثير تبليغات قرار گرفتن. (۴۵) به نظر مى‏رسد، خصوصياتى كه ما برشمرديم به طور ريشه‏اى مى‏تواند همه اين خصوصيات هفتگانه را توجيه كند. مسیر حرکت کاروان اسیران کربلا، از کوفه به شام راه نخست: راه بادیهکوفه، در عرض جغرافیایىِ حدود ۳۲ درجه و دمشق، در عرض جغرافیایىِ حدود ۳۳ واقع است. این، بدان معناست که مسیر طبیعی ‌میان این دو شهر، تقریبا بر روی‌یک مدار، قرار دارد و نیازی ‌به بالا رفتن و پایین آمدن بر روی ‌زمین، جز در حدّ کسری ‌از یک درجه نیست. بر روی ‌این مدار، راهی ‌واقع بوده که به «راه بادیه» مشهور بوده است. این مسیر، کوتاه‌ترین راه بین این دو شهر است و حدود ۹۲۳ کیلومتر، مسافت داشته است. مشکل اصلی ‌این راه کوتاه، گذشتن آن از صحرای ‌بزرگ میان عراق و شام است که از روزگاران کهن، به «بادیة الشام» مشهور بوده است. این مسیر، برای‌افرادی‌ قابل استفاده بوده که امکانات کافی‌(به ویژه آب) برای‌پیمودن سافت‌های ‌طولانی‌میان منزل‌های‌ دور از همِ صحرا را داشته‌اند، هر چند، گاهی‌ شتاب مسافر، او را وادار به پیمودن این مسیر مى‌کرده است. البته در صحراها، شهرهای ‌بزرگ، وجود ندارند؛ امّا این به معنای‌ نبودن راه یا چند آبادی‌ کوچک نیست. راه دوم: راه کناره فراتفرات، یکی‌از دو رود بزرگ عراق است که از ترکیه سرچشمه مى‌گیرد و پس از گذشتن از سوریه و عراق، به خلیج فارس مى‌پیوندد. کوفیان، برای‌مسافرت به شمال عراق و شام، از کناره این رود، حرکت مى‌کردند تا هم به آب، دسترس داشته باشند و هم از امکانات شهرهای ‌ساخته شده در کناره فرات، استفاده کنند. لشکرهای‌ انبوه و کاروان‌های ‌بزرگ که به آب فراوان نیاز داشتند، ناگزیر از پیمودن این مسیر بودند. این مسیر، ابتدا از کوفه به مقدار زیادی‌ به سوی ‌شمال غرب مى‌رود و سپس از آن جا به سوی‌جنوب، بر مى‌گردد و با گذر از بسیاری ‌از شهرهای‌ شام، به دمشق مى‌رسد. این راه، انشعاب‌های‌ متعدّد داشته و با طول تقریبی‌ ۱۱۹۰ تا ۱۳۳۳ کیلومتر، جاىگزین مناسبی ‌برای ‌راه کوتاه، امّا سختِ بادیه بوده است. مجموع این راه و راه بادیه را مى‌توان به یک مثلّث، تشبیه کرد که قاعده آن، راه بادیه است. راه سوم: راه کناره دجله دجله، دیگر رود بزرگ عراق است و آن نیز مانند فرات، از ترکیه سرچشمه می‌گیرد؛ امّا از شام نمی‌گذرد و درگذشته، برای‌رفتن به شمال شرق عراق، از مسیر کناره آن، استفاده می‌کرده‌اند. این راه، مسیر اصلی ‌میان کوفه و دمشق، نبوده است و باید پس از پیمودن مقدار کوتاهی‌ از آن، کم کم به سمت غرب پیچید و پس از طىّ مسیر نه چندان کوتاهى، به راه کناره فرات پیوست و از آن طریق، وارد دمشق شد. این مسیر را می‌توان سه ضلع از یک مستطیل دانست که ضلع دیگر طولىِ آن را راه بادیه و سه ضلع یاد شده آن را: مسافت پیموده شده از کوفه به سمت شمال، راه پیموده شده به سمت غرب، و راه پیموده شده به سمت جنوب ـ که بازگشت به بخشی ‌از مسیر پیموده شده قبلی ‌است ـ تشکیل می‌دهند. از این رو، از همه راه‌های‌ دیگر، طولانی‌تر است و طول آن، حدود ۱۵۴۵ کیلومتر است. این راه را «راه سلطانى» نامیده‌اند.







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: الف]
[مشاهده در: www.alef.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن