تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اگر خداوند بوسیله تو یک نفر را هدایت کند برای تو بهتر است از دنیا و هر آنچه د...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837108588




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تشرف حاج شيخ محمد كوفى شوشترى


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تشرف حاج شيخ محمد كوفى شوشترى
تشرف حاج شيخ محمد كوفى شوشترى نويسنده: على اكبر نهاوندى متقى صالح , حاج شيخ محمد كوفى شوشترى , ساكن شريعه كوفه فرمود: در سال 1315 با پدر بزرگوارم , حاج شيخ محمد طاهر به حج مشرف شديم .عادت من اين بود كه در روز پانزدهم ذيحجة الحرام , با كاروانى كه به طياره معروف بودندرجوع مى كردم , به خاطر آن كـه آنها سريع تر برمى گشتند.تا حائل با آنها مى آمدم و درآن جا از ايشان جدا مى شدم و با صليب آمده , آنها مرا به نجف مى رساندند,ولى در آن سال تا سماوه (از شهرهاى عراق ) همراه ما آمدند.من در خدمت پدرم بودم و از جنازها (كسانى كه به نجف اشرف جنازه حمل مى كنند)براى ايشان قاطرى كرايه كرده بودم , تا او را به نجف اشرف برساند.خودم هم سوار برشتر به همراهى يك جناز, مـسـيـر را مى پيموديم .در راه نهرهاى كوچك بسيارى بود وشتر من به خاطر ضعف , كند حركت مى كرد.تا به نهر عاموره , كه نهرى عريض وعبور نمودن از آن دشوار است , رسيديم .شتر را در نهر انـداخـتـيم و جناز كمك كرد تااز آن جا عبور كرديم .كنار نهر بلند و پر شيب بود.پاهاى شتر را با طـنـاب بستيم و او راكشيديم , اما حيوان خوابيد و ديگر حركت نكرد.متحير ماندم و سينه ام تنگ شـد, به قبله توجه نمودم و به حضرت بقية اللّه ارواحنافداه استغاثه و توسل كردم و عرض نمودم :يا فـارس الـحـجـاز يـا ابـاصالح ادركنى افلاتعيننا حتى نعلم ان لنا اماما يرانا و يغيثنا(آيا به فرياد ما نمى رسى , تا بدانيم امامى داريم كه ما را هميشه مد نظر دارد و به فريادما مى رسد؟) ناگاه , دو نفر را ديدم كه نزد من ايستاده اند: يكى جوان و ديگرى كامل مرد بود.به آن جوان سلام كـردم .او جـواب داد.خيال كردم كه يكى از اهل نجف اشرف است كه اسمش محمد بن الحسين و شغلش بزازى بود.فرمود: نه من محمد بن الحسن (ع ) هستم .عرض كردم : اين شخص كيست ؟ فرمود: اين خضر است و وقتى ديد من محزونم به رويم تبسم نموده و بناى ملاطفت را گذاشت و از حال من جويا شد.گفتم : شتر من خوابيده است و ما در اين صحرا مانده ايم , نمى دانم مرا به خانه مى رساند يا نه ؟ ايـشان نزد شتر آمد و پايش را بر زانوهاى آن گذاشت و سر خود را نزد گوشش برد.ناگهان شتر حـركـت كـرد, به طورى كه نزديك بود از جا بپرد.دستش را بر سر آن حيوان گذارد, حيوان آرام شـد.بـعد روى خود را به من كرد و سه مرتبه فرمود: نترس تو رامى رساند.سپس فرمود: ديگر چه مى خواهى ؟ عرض كردم : مى خواهيد كجاتشريف ببريد؟ فرمود: مى خواهيم به خضر برويم (خضر مقام معروفى در شرق سماوه است ).گفتم : بعد از اين شما را كجا ببينم ؟ فرمود: هر جا بخواهى مى آيم .گفتم : خانه ام در كوفه است .فرمود: من به مسجدسهله مى آيم .و در اين جا, چون به سوى آن دو نفر متوجه شدم ,غايب شدند.بـراه افـتـاديـم , تا آن كه نزديك غروب آفتاب , به خيمه هاى عده اى از بدوى ها رسيديم وبه خيمه شيخ و بزرگ آنها وارد شديم .شيخ گفت : شما از كجا و از چه راهى آمده ايد؟ گفتيم : ما از سماوه و نهر عاموره مى آييم .از روى تعجب گفت : سبحان اللّه راه معمول سماوه به نجف اين نيست .با اين شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور كرديد, حال آن كه گودى اش بحدى است كه اگر كشتى در آن غرق شود, دكلش هم نمايان نخواهدشد! بالاخره بعد از قضيه , شتر, ما را تا مقابل قبر ميثم تمار آورد و در آن جا روى زمين خوابيد.من نزديك گوشش رفته و آهسته به او گفتم : بنا بود كه تو مرا به منزلمان برسانى .تا اين حرف را شنيد, فورا حركت نموده و براه افتاد تا ما را به خانه رسانيد.بـعدها آن شتر صبح ها از منزل بيرون مى آمد و رو به صحرا نموده و به چرا و علف خوردن مشغول مـى شـد, بـدون آن كـه كسى از او مواظبت و نگهدارى كند.غروب هم به جايگاه خود در منزل ما برمى گشت .و مدتها بر اين منوال بود.پس از مدتى , روزى بعد از نماز نشسته و مشغول تسبيح بودم , ناگاه شنيدم كه شخصى دو بار و به فارسى صدا مى زند: شيخ محمد اگر مى خواهى حضرت حجت (ع ) را ببينى به مسجد سهله برو.و سه مرتبه به عربى صدا زد: يا حاج محمد ان كنت تريد ترى صاحب الزمان فامض الى السهله .(اگر مـى خـواهـى حـضـرت حـجـت (ع )را بـبينى به مسجد سهله برو) برخاستم و به سرعت به سوى مسجدسهله روانه شدم .وقتى نزديك مسجد رسيدم در بسته بود.متحير شدم و پيش خود گفتم : ايـن نـدا چـه بـود كـه مـرا دعـوت كرد! همان وقت ديدم مردى از طرف مسجدى كه معروف به مـسـجدزيد است , رو به مسجدسهله مى آيد.با هم ملاقات كرديم و آمديم تا به در اولى , كه فضاى قـبـل از مـسجد است , رسيديم .ايشان در آستانه در ايستاد و بر ديوار طرف چپ تكيه كرد.من هم مقابل او در آستانه در ايستادم و به ديوار دست راست تكيه نموده وبه او نگاه مى كردم .ايشان سر را پايين انداخته , دستها را از عبايش بيرون آورده بود,ديدم خنجرى به كمرش بسته است .ترسيدم و به فكر فرو رفتم .دستش را بر در گذاشت و فرمود: خضير (تصغير كلمه خضر مى باشد) باز كن .شخصى جواب داد: لبيك , و در باز شد.وارد فـضـاى اول شـد و مـن هم به دنبال او داخل شدم .ايشان با رفيقش ايستاد و من به آنها نگاه مـى كردم .داخل مسجد شدم و متحير بودم كه ايشان حضرت است يا نه ؟ چندمرتبه پشت سر خود رانگاه كردم , ديدم همان طور با دوستش ايستاده است .تـا مـقـدارى از روز, در آن جا بودم بعد برخاستم كه نزد خانواده ام برگردم , كه شيخ ‌حسن , خادم مسجد را ملاقات كردم ايشان سؤال كرد: تو ديشب در مسجد بوده اى ؟گفتم : نه .گفت : چه وقت به مسجد آمدى ؟ گفتم : صبح .گفت : كى در را باز كرد؟ گفتم : چوپانهايى كه در مسجد بودند.خنديد و رفت ((5)).پي نوشت : 1- كمال الدين , ج 2 , ص 516 . 2- سوره اعراف , آيه 1763- كمال الدين , ج 1, ص 273 و ج 7, ص 189. 4- ظاهرا الياقوت الاحمر يك بخش از كتاب شريف العبقرى الحسان است . 5- كمال الدين , ج 1, ص 126.منبع: بركات حضرت ولى عصرعلیه السلام (خلاصه العبقرى الحسان) /س
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 254]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن