واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عالِمي از عالَم ديگر نويسنده : محمد اشعري «تا همين امروز ، هزاران بار نوشته اند و گفته اند و ـ احتمالاً ـ شما خوانده ايد که « آيت الله شيح محمدتقي بهجت ، متولد فومن در استان گيلان بود . مادرش را در 16 ماهگي از دست داد . در 14 سالگي به کربلا رفت . راهي نجف شد و شاگردي استاداني را کرد که از ارکان اصلي فقه و اصول شيعه اند ؛ آيت الله شيخ محمد حسين غروي اصفهاني ( معروف به آيت الله کمپاني ) ، آيت الله ميرزاي نائيني و آقاضيا عراقي . سال 1324 به ايران آمد و پس از چند ماه اقامت در فومن ، راهي قم شد . در سال ها تدريس خود ، شاگردان بسياري را تربيت کرد . از مراتب بلند عرفاني ، اخلاقي و فيض معنوي اش سخن ها گفته اند ؛ اينکه برخي ها در اوج جواني اش به مقامات سير و سلوکش رشک مي بردند و عده اي در کهنسالي از نفس گرمش ، فيض. علامه طباطبايي (ره) در وصفش گفته که او به واقع عبد صالح خداست . آيت الله بهاء الديني چنين خواندش که ثروتمندترين فرد جهان [از نظر معنوي] آيت الله بهجت فومني است . علامه جعفري هم هميشه تاکيد کرده که صرف ديدن و ملاقات کردن او ، خود ، سر تا پا موعظه است . او سرانجام پس از 96 سال عمر پر برکت ، 27 ارديبهشت ، در خانه ي قديمي و ساده اش بر اثر ايست قلبي ، نفس گرم و حقش را از جهان دريغ کرد . تلاش هاي تيم پزشکي در حال انتقال به بيمارستان براي احياي قلبي جواب نداد و خبر داغ داغداري پيچيد . قم به هم ريخت و ... » . ـ اما در همه اين روزها برايمان نگفتند ( يا کمتر اشاره کردند ) که آيت الله سالهاي سال بعد از نماز صبح ، با آن قد کوتاه و کمري که روزگار خميده اش کرده بود ، با شال سفيد بسته شده به کمر ، سر به زير و با سرعت ، به حرم حضرت معصومه (س) مي رفت ، سلام مي داد ، درد دل مي کرد و سر به زير و سريع بر مي گشت . عادت هميشگي اش سر به زيري بود و سادگي . هر چند « مراد » بسياري بود ولي توجهي به اين مسائل ( مريد و مرادي ) نداشت . حتي اجازه نداد رو ي جلد توضيح المسائلش ( با نام رساله علميه ) چيزي جز « العبد محمد تقي بهجت » ثبت کنند . ـ در اين روزها برايمان نگفتند از ارتباط صميمانه اي که با جوانها داشت . سالها مسجدش پاتوق ثابت طلبه هاي جواني چون مطهري ، سبحاني و بيشتر علماي امروز بود که سالها بعد ، از بزرگان مدارس ( حتما مستجاب ) او ، تمام خيابان « ارم » را گز کردند تا در کوچه باريک « آقازاده » خانه قديمي ديگري پيدا کردند . کار اين 30 ـ 20 نفر اين بود که هر روز پس از نماز ظهر دم در خانه بايستند تا آقا سر برسد و از دعايش بهره مند شوند ؛ براي بعضي مي گفت « غفرک الله » ، برخي را هم با « رحمک الله » راهي مي کرد و برخي را اصلاً نگاه نمي کرد . هميشه نصيحتش براي جوانها اين بود : « نماز اول وقت و ترک محرمات شما را به همه چيز مي رساند » يا « چقدر بگوييم که حضرت صاحب (عج) در دل هر شيعه اي يک مسجد دارد » . ـ نگفتند با آنکه صورت چندان جذابي نداشت اما سيرت زيبا و خلق بي مثالش چنان همه را مجذوب مي کرد که اهل دل ها را يکجا مي برد ( دوباره به عکس همين صفحه نگاهي بيندازيد ؛ حق مي دهيد يا نه ؟ ) هر کس فقط يک بار او را از نزديک تماشا کرده باشد ، اين جمله را با تمام وجود قبول دارد که يک نگاه در صورتش ، نور و سروري وصف ناشدني را به دل سرازير مي کرد و عجب نام پرمعنايي داشت ، بهجت ! ـ ... و اما در همه اين روزها ، برايمان نگفتند از داغ بزرگي که در همه اين جمله ها زبانه مي کشد ؛ از فعل هاي سخت و بي رحم « ماضي ساده » که ـ ناگزير و ناگزير ـ جاي خالي يک بزرگ مرد ديگر را به رخ مي کشند ؛ جاي خالي عظيمي که هيچ گاه پر نخواهد شد ؛ عالِمي که عالَم هستي را دگرگونه مي ديد و با همه علمش ، عالم خودش را داشت و به آن عمل مي کرد . منبع:هفته نامه ي همشهري جوان شماره ي 212 /س
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 239]