تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر (ع):هر چیزی قفلی دارد و قفل ایمان مدارا کردن و نرمی است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836313634




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عرفان اسلامی (22) خدا و گنه کاران پشیمان


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عرفان اسلامی (22) خدا و گنه کاران پشیمان
عرفان اسلامی (22) خدا و گنه کاران پشیمان نویسنده : استاد حسین انصاریان شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة 2- خدا و گنه كاران پشيمانراستى چه قدر عجيب است و چه لطف و كرامتى است كه به حكم ، الإسلام يجبّ ما قبله ، كسى كه همه عمر را به كفر و روگردانى از حق گذرانده و لحظه اى ياد خدا نبوده و عملى برابر با خواسته الهى از او سر نزده ، به محض برخورد با هدايت و قبول ايمان ، تمام گذشته ى او به احترام اين ارتباط آمرزيده شده و مورد عنايت حق قرار مى گيرد . بطورى كه اگر در حال ايمان آوردن بميرد اهل بهشت است ؟! آه راستى چگوه به چنين خدايى نبايد اميد بست ؟در آثار اسلامى آمده است كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) آتش پرستى را به مهمانى دعوت كرد . هنگام خوردن غذا به او فرمود : اگر مسلمان شوى در غذا مهمان من خواهى بود . آن مردِ گبر از جا برخاست و از خانه ى ابراهيم بيرون رفت . خطاب رسيد ابراهيم را غذايش ندادى مگر به شرط تغيير مذهبش امّا من هفتاد سال است او را با كفرش روزى مى دهم . ابراهيم به دنبال او رفت و وى را به خانه آورد و برايش سفره طعام حاضر كرد ، گبر به ابراهيم گفت : چرا از شرط خود پيشمان شدى ؟ ابراهيم داستان حضرت حق را براى او گفت . آتش پرست فرياد برآورد : اين گونه خداوند مهربان با من معامله مى كند ؟ ابراهيم ! اسلام را به من تعليم كن ، سپس قبل از خوردن غذا به خاطر آن لطف و عنايت حق مسلمان شد .عارف بزرگ مرحوم نراقى در كتاب ارزشمند « طاقديس » سلوك حق را نسبت به يكى از گنهكاران در زمان موسى چنين بيان مى كند :ديد موسى كافرى اندر رهى *** پير گيرى كافرى و گمرهىگفت اى موسى از اين ره تا كج *** مى روى با كه دارى مدّعاگفت موسى مى روم تا كوه طور *** مى روم تا لجّه درياى نورمى روم تا راز گويم با خد *** عذر خواهم از گناهان شماگفت اى موسى توانى يك پيام *** با خداى خود زمن گويى تمامگفت موسى هان پيامت چيست او *** گفت از من با خداى خود بگوگو فلان گويد كه چندين گير ودار *** هست من را از خدايى تو عارگر تو روزى ميدهى هرگز مده *** من نخواهم روزيت منت منهنى خدايى تو نه منهم بنده ام *** نى زبار روزيت شرمنده امزين سخن آمد ل موسى به جوش *** گفت با خود تا چه گويد حق خموششد روان تا طور با حق راز گفت *** راز با يزدان بى انباز گفتاندر آن خلوت به جز او كس نديد *** با خدا بس رازها گفت و شنيدچون كه فارغ شد در آن خلوت زراز *** خواست تا گردد به سوى شهر بازشرمش آمد از پيام آن عنود *** دم نزد زانچه از آن بشنيده بودگفت حق كو آن پيام بنده ام *** گفت موسى من از آن شرمنده امشرم دارم تا بگويم آن پيام *** چون تو دانائى تو مى دانى تمامگفت از من رو بر آن تندخو *** پس زمن او را سلامى بازگوپس بگو گفتت خداى دلخراش *** گر تو را عارست از ما عار باشما نداريم از تو عار و ننگ نيز *** نيست ما را با تو خشم و جنگ تيزگر نمى خواهى تو ما را گو مخواه *** ما تو را خواهيم با صد عزّ وجاهروزيم را گر نخواهى من دهم *** روزيت از سفره فضل و كرمگر ندارى منّت روزى زمن *** من تو را روزى رسانم بى مننفيض من عام است و فضل من عميم *** لطف من بى انتها جودم قديمخلق طفلانند و باشد فيض او *** دايه اى بس مهربان و نيك خوكودكان گاهى به خشم و گه بناز *** از دهان پستان بيندازند بازدايه پستانشان گذارد بر دهن *** هين مكن ناز اين انيس جان منسر به گرداند دهن برهم نهد *** دايه بوسه بر لباش مى دهدچون كه موسى بازگشت از كوه طور *** طور لخابل قلزم زخار نورگفت كافر با كليم اندر اياب *** گو پيامم را اگر دارى جوابگفت موسى آنچه حق فرموده بود *** زنگ كفر از خاطر كافر زدودجان او آيينه پر زنگ بود *** آن جوابش صيقل خوشرنگ بودبود گمراهى زره افتاده بس *** آن جوابش بود آواز جرسجان او آن شام يلدادان جواب *** مطلع خورشيد و نور آفتابسر به زير افكند لختى شرمگين *** آستين بر چشم و چشمش بر زمينسر برآورد آنگهى با چشم تر *** با لب خشك و درون پر شورگفت با موسى كه جانم سوختى *** آتش اندر جان من افروختىمن چه گفتم اى كه روى من سياه *** وا حيا آه اى خدا واخجلتاهموسيا ايمان بر من عرضه كن *** كودكم من بر دهانم نه سخنموسيا ايمان مرا برياد ده *** اى خدا پس جان من بر باد دهموسى او را يك سخن تعليم كرد *** آن بگفت و جان به حق تسليم كرداى صفائى هان و هان تا چند صبر *** ياد گير ايمان خود زان پير گبرگرچه گفتار تو ايمان پرور است *** هم سخن هايت همه نغزتر استريزد از نطقت مسلمانى همه *** هست گفتار تو سلمانى همهليك زاعمال تو دارد عار وننگ *** كافر بتخانه ترساى فرنگاثر شوم خودپسندىنوشته اند : مردى در بنى اسرائيل چهل سال كارش دزدى بود . روزى عيسى با عابدى از عبّاد بنى اسرائيل كه از ياران و ملازمان بود بر او گذشت در حالى كه عابد پشت سر عيسى در حركت بود ، دزد پيش خود گفت : اين پيامبر خداست و در كنار او يكى از حواريين است ، اگر من هم با آنان حركت كنم نفر سوم آنها خواهم شد ، پس به دنبال آنان به راه افتاد ، مى خواست به دوست عيسى نزديك شود ; امّا سخت خودش را خوار شمرد و گفت : من كجا و او كجا . آن حوارى با مشاهده ى آن مرد با خود گفت : شخصيّتى مثل من نبايد با او در حركت باشد پس او را عقب انداخت و خود در كنار عيسى قرار گرفت . مرد دزد در حركتش تنها شد ، خداوند به عيسى وحى كرد : به هر دو نفر اينان بگو اعمال خود را از سر بگيرند ، امّا حوارى به خاطر عجبى كه كرد و اعمالش حبط شد و اما ديگرى را به خاطر خوار شمردن نفسش بخشيدم . عيسى اين واقعه را به هر دو گفت و دزد را با خود همراه كرد . او نيز با جبران گذشته ى خود ، از اصحاب و ياران عيسى شد .توبه مرد شراب خوارگفته اند مردى كه در شراب خوارى افراط داشت ، روزى دوستان شراب خور را دعوت كرد و براى عيش و نوش بيشتر ، چهار درهم به غلام خود داد و گفت : با اين مبلغ مقدارى ميوه بخر . غلام در حال عبور به درب خانه ى « منصور بن عمار » رسيد . منصور براى نيازمندى مستحق ، پول طلب مى كرد و مى گفت هركس به اين فقير چهار درهم بدهد ، برايش چهار برنامه از خدا مى طلبم ، غلام هر چهار درهم را به آن مستحق داد . منصور به غلام گفت : چه مى خواهى ؟ گفت : اربابى دارم ، علاقه مندم از دست او رها شوم . ديگر اينكه خداوند مالى روزى من كند تا با او زندگى خود را اداره كنم . سوم اينكه خداوند ارباب معصيت كار مرا ببخشد . چهارم پروردگار بزرگ من و ارباب من و تو و اين قوم را مورد رحمت خود قرار دهد . منصور هر چهار برنامه را از خداى مهربان درخواست كرد وقتى غلام به منزل اربابش بازگشت ، ارباب به او گفت : چرا دير آمدى ؟ داستان را گفت ، مولايش پرسيد : به چه دعايى كردى ؟ گفت : اوّل آزادى خود را خواستم ، ارباب گفت : در راه خدا آزادى . گفت : دوّم براى خود مالى خواستم تا با آن زندگى خود را اداره كنم ، ارباب گفت : چهار هزار درهم از مال من براى تو . گفت : سوّم خواستم خدا از سر تقصيرات تو بگذرد و توفيق توبه به تو عنايت كند ، ارباب گفت : توبه كردم . چهارم : خواستم من و تو و منصور بن عمار و مردم را بيامرزد ، مولايش گفت : آه كه من مستحق اين برنامه چهارم نيستم . چون شب رسيد و به بستر خواب رفت در خواب شنيد گوينده اى مى گويد : اى مرد آنچه وظيفه ى تو بود انجام دادى ، آيا در وجود من كه خداى مهربان هستم مى بينى آنچه مربوط به خدايى من است انجام ندهم ؟ من تو را و غلامت ، منصور بن عمّار و مردم را بخشيدم .داستان كفن دزد . . .« معمّر » از « زُهير » روايت كند كه : روزى يكى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله)در سالى كه مى گريست به محضر آن جناب آمد ، شدّت گريه او به حدّى بود كه رسول اكرم از او سؤال كرد چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد : جوانى بر در ايستاده و چنان گريه مى كند كه مرا نيز به گريه درآورده است . فرمود : او را به نزد من آوريد . رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به او فرمود : چرا گريه مى كنى ؟ گفت : از گناه خود و خشم الهى مى ترسم ، فرمود : موحّدى يا مشرك ؟ عرض كرد : موحّد ، فرمود : گريه مكن كه خداوند تو را مى آمرزد ، اگر چه گناهانت همانند هفت آسمان و هفت زمين باشد ؟!عرض كرد : گناهم از آن عظيم تر است . رسول اكرم فرمود : گناه عظيم را خداى كريم بيامرزد ، سپس فرمود : مگر گناهت چيست ؟ عرض كرد : از آن شرمنده ام ; زيرا از عرش عظيم تر و از كرسى سنگين تر است ؟! فرمود : گناه تو بزرگتر است يا خدا ؟ عرضه داشت : خدا ، فرمود : اى جوان ! خداى عظيم گناه بزرگ را مى آمرزد ، اين چه گناهى است كه تو را به نوميدى كشانده است ؟ گفت : نبّاش بودم و هفت سال گور مردگان را مى شكافتم و كفن آنان را مى ربودم ، روزى دخترى از انصار مُرد ، من گورش را شكافته و كفنش را باز كردم سپس شهوت به من غلبه كرد و بر آن گناه بزرگ واداشت ، پس از انجام گناه گويى ندايى شنيدم كه مى گفت : اى جوان ! واى بر تو ، از حساب روز قيامت انديشه نكردى كه مرا برهنه گذاشتى و اين رسوايى به من نمودى ؟ پيش خدا و رسول اسلام چه خواهى گفت ؟ چون نبى اكرم اين موضوع را شنيد فرمود : اين فاسق را بيرون كنيد كه كسى به دوزخ نزديكتر از او نيست . آن جوان از مسجد بيرون آمد و روى به بيابان نهاد و روز و شب زارى كرد . يك روز عرضه داشت : الهى به حق پيامبران برگزيده ات توبه ى مرا بپذير و از من درگذر . اگر توبه من قبول است آن را به رسولت خبر ده و الاّ آتشى در من انداز تا نابود شوم . جبرئيل نازل شد و به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گفت : خداى متعال مى فرمايد : من توبه ى آن جوان را قبول كردم و از جميع گناهان او گذشتم . او را بطلب و آتش سينه او را خاموش كن و مرهم مغفرت بر جراحتش بگذار .گنهكار اميدوارروايت است كه در ايام « مالك بن دينار » مردى بود كه تمام عمر خود را در خرابات به سر برده و روى به خير نياورد و انديشه ى نيكى بر او نگذشت . نيكان روزگار از او روزى كردند ، تا وقتى كه فرشته ى مرگ دست مطالبه به دامن عمرش دراز كرد . او چون دريافت وقت مرگ فرا رسيده نظر در جرايد اعمال خود كرد ، نقطه ى اميدى در آن نديد . به جويبار عمر نگريست شاخى كه دست اميد بر آن توان زد نيافت ، آهى از عمق جان كشيد و به سوى ربّ الارباب روى كرد و گفت : يا مَنْ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ ارْحَمْ مَنْ لَيْسَ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ .اين را گفت و جان داد ، اهل شهر به مرگ او شادى كردند و بر جنازه او به شادى گذشتند . او را به بيرون شهر برده به مزبله انداختند و خاك و خاشاك بر جنازه اش ريختند . مالك دينار را در خواب گفتند : فلانى درگذشته و به مزبله اش افكنده اند ، برخيز او را از آنجا بردار غسل بده و در مقبره ى نيكان دفن كن . گفت : پروردگارا او در ميان خلق به بدكارى معروف بود ; مگر چه چيز به درگاه كبرياى تو آورده كه سزاى چنين كرامتى شده است ؟ جواب آمد كه : چون به حالت جان دادن رسيد كه نامه ى عمل خود را نظر كرد و چون همه را خطا ديد ، مُفلسانه به درگاه ما ناليد و عاجزانه به بارگاه ما نظر كرد ، چون دست بر دامن فضل ما زد ، بر دردمندى او رحم كرديم و چنان او را بخشيدم كه انگار گناهى نداشته بود از عذاب نجاتش داديم و به نعمت هاى پايدارش رسانديم ، كدام درد زده به درگاه ما ناليد كه او را شفا نداديم ، و كدام غمگين از ما خلاصى طلبيد كه خلعت شاد كامى بر او نپوشانديم ؟!توبه ى « وحشى »در «مجمع البيان» در ذيل آيه ى :( إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ ) .آمده است كه وحشى و يارانش پس از به شهادت رساندن « حمزه » عموى پيامبر به مكّه فرار كردند ، سرانجام از عمل خود پشيمان شدند . نامه اى به پيامبر اسلام نوشتند كه ما بر كرده خود پشيمانيم و علاقه منديم به آيين اسلام رو كنيم ; ولى يكى از آيات قرآن مانع ماست آنجا كه مى فرمايد :( وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ ) .چون ما مرتكب گناهِ شرك و قتل و زنا شده ايم ، اميد به رحمت نداريم . در جواب نامه ى وحشى اين آيه نازل شد :( إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَات ) .پيامبر شخصى را مأمور كرد تا به مكّه رفته و اين آيه را براى وحشى و يارانش بخواند . پس از آنكه از آيه ى مورد نظر با خبر شدند گفتند : اين شرطى شديد و تكليفى دشوار است ، ما مى ترسيم از عمل كننده هاى اين آيه نشويم . حق تعالى اين آيه را فرستاد :( إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ ) .چون پيامبر اين آيه را فرستاد گفتند ، مى ترسيم از گروه « لِمَنْ يَشاءُ » ( براى كسى كه بخواهد ) نباشيم . در اين هنگام اين آيه نازل شد :( قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ) .« بگو اى بندگان من ، كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد ! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه همه ى گناهان را مى آمرزد ; زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است » .داستان سه مرد گنهكار در قرآندر ذيل آيه ى شريفه :( وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ) .« و ( همچنين ) آن سه نفر كه ( از شركت در جنگ تبوك ) باز ماندند ، ( و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند تا آن حد كه زمين با همه ى وسعتش بر آنها تنگ شد ، ( حتّى ) در وجود خويش ، جايى براى خود نمى يافتند ، ( در آن هنگام ) دانستند پناه گاهى از خدا جز به سوى او نيست ; سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود ( و به آنان توفيق داد ) تا توبه كنند ، خدا بسيار توبه پذير و مهربان است » .در شأن نزول اين آيه داستان سه نفر متخلّف از جهاد را مى خوانيم كه از عمل بسيار بد خود سخت پشيمان شدند و خداى مهربان پس از توبه و انابه ، از كردار زشت آنان درگذشت .آن سه نفر از مردم مدينه و از طايفه انصار بودند . به نامهاى : كعب بن مالك ، فزارة بن ربيع و هلال بن اميّه . و داستان آنان با كمى اختلاف كه در بعضى از تفاسير ديده مى شود بدين قرار است :جنگى به نام « تبوك » براى مسلمانان پيش آمد . در آن جنگ به مسلمانان خيلى سخت گذشت و به قول قرآن در آيه ى 119 سوره ى توبه براى مسلمانان ساعت عسرت و هنگامه ى سختى بود ، جابر بن عبدالله مى گويد : ما گرفتار در اين جنگ سه نوع سختى شديم ، سختى زاد و توشه ، كمبود آب ، گرسنگى و تشنگى چهارپايان و پياده ماندن مردم . رهبر اسلام به فرمان خداوند ازمردم براى شركت در آن جهاد مقدّس دعوت كرد . منافقان و در مدينه و اطراف آن مشغول تبليغات سوء شدند ، و براى سست كردن اراده ى مسلمانان از شركت در جنگ ، به فعاليّت پرداختند و گفتند : اين چه بساطى است كه هر ماه و هر هفته بايد به جهاد رفت ، و مال و جان به هدر داد ، اين چه آيينى است كه ما را از زندگى بازداشته ، و راحتى را از ما سلب كرده است . تبليغات آنان در عدّه اى از مردم اثر گذاشت و ايشان بدون عذر شرعى از شركت در آن جهاد مقدّس خوددارى كردند . و اگر پيامبر بزرگ با تبليغات غلط آنان و خوددارى آن سه چهره ى مشهور مبارزه نمى كرد در آينده ، سنّت ناپسندى نداشته مى شد و هر كسى به كمترين بهانه اى از شركت در جنگ فرار مى كرد .رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پس از بازگشت از جهاد ، مورد استقبال مردمى كه از شركت در جهاد معذور بودند قرار گرفت . آن سه نفر هم كه به بهانه ى جمع كردن ميوه و انجام كارهاى عقب افتاده ، در واقع به خاطر سستى و تنبلى در جهاد شركت نداشتند به استقبال آمدند . رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دستور اكيد دادند كه احدى از مسلمانان حق معاشرت و رفت و آمد با آنان را ندارد ؟!تمام مردم مدينه عليه آنان بسيج شدند . فروشندگان به آنان جنس نفروختند ، معاشران از معاشرت با آنان پرهيز كردند ، دوستان نسبت به آنان آهنگ جدايى زدند ، زن و فرزند نيز از ايشان روى گرداندند . حتّى زنان آنان به مسجد آمدند و به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عرضه داشتند ; چنانچه خداوند به ما اجازه معاشرت با آنان را نمى دهد ، ما را طلاق بگوييد ، پيامبر بزرگ رضايت به جدايى ندادند ، ولى فرمودند : ترك معاشرت را نسبت به آنان ادامه دهيد .راستى زمين با همه وسعتش بر آنان تنگ شد ، و از اين بى توجّهى جانشان به لب آمد . آرى ! آنان گناهى بزرگ مرتكب شده بودند ، گناه تخلّف از فرمان حق و خوددارى از شركت در جهاد با كفر .چون وضع را بدين صورت ديدند ، از شهر و ديار دست كشيده و رهسپار بيابان شدند . چهل شبانه روز گريستند و در آن مدّت همسرانشان به دستور پيامبر وسايل لازم را براى آنان مى بردند . پس از آن همه گريه و زارى و عذر آوردن به پيشگاه حق ، خبرى از عفو و مغفرت نشنيدند . « كعب » دو رفيق خود را صدا زد و گفت : علّت عدم پذيرش توبه ى ما دوستى ما با يكديگر است حال كه همه از ما بريده اند بياييد ما هم از يكديگر كناره گرفته و هريك به بدبختى و روسياهى خود در پيشگاه حق بناليم . بدين گونه عمل كردند ، سرانجام خداى مهربان آيه ى 118 سوره ى توبه را نازل نمود پيامبر عزيز مردم را مأمور بازگرداندن آنان كرد و خود در جلوى مسجد به انتظار آنان قرار گرفت . مردم با احترام ايشان را وارد مدينه كردند ، چون چشم پيامبر به « كعب » افتاد او را در آغوش محبّت گرفت و فرمود : اى كعب ! در تمام مدّت عمرت ساعتى به ارزش و قيمتِ ساعت قبولى توبه ات وجود ندارد .منبع:http://erfan.ir /س
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 344]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن