واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شرح هجران چون زمان هجر پيغمبر رسيد گشت زهرا بىقرار و نااميداز غم هجر پدر خون مىگريست همچو ليلى بهر مجنون مىگريستگفت پيغمبر به بنتش فاطمه سخت دارى از فراغم واهمهاشکهاى تو دلم را ريش کرد غصهام را از فراغت بيش کرددخترم گريان مشو از هجر من مىرسد پايان زمان زجر من ناشکيبايى مکن بعد از پدر مىگذارندت ميان دار و در مژده زهرا اى گل شب بوى من اولين کس تو بيايى سوى من تا که زهرا مژده بابا شنيد برق در چشمان گريانش جهيدسر به دامان پدر زهرا نهاد قطره اشکى ز چشمانش فتادگفت: زهرا پهلويت را بشکنند بعد من آتش به جانت مىزنندبعد مرگ من على را يار باش هل اين را کوثرم غمخوار باشدشمنش را دخترم بيزار باش شير حق را محرم اسرار باشدرد دلها کرد با زهراى خويش گفت با او از غم فرداى خويشچون پرستوى مهاجر پر گشود دخترش خاک عزا بر سر نمودچشمهايش خيس اشک درد بود قلب او از هجر بابا سرد بودصبح و شب ياس نبى آشفته بود اشک او جارى و در حال سجودآن قدر ياس اميرالمومين گريه کرد از هجر فخر عالمينتا که چشمانش بجاى اشک سرد از غم هجر پدر خون گريه کرد گر اميرالمومنين پيشش نبود کوثر ختم رسل دق مىنمودگفت زهرا يا اميرالمومنين نيست جز تو حجتى روى زمينيا على بعد از پدر مولا تويى نور چشمان تر زهرا تويى اولين مظلوم عالم يار من حجت حق اى گل بىخار منجان زهرايت فدايى تو باد اسوه خوبى امير عدل و دادغصب کردن دشمنان تو فدک اهل کفر و دوز و نيرنگ و کلکاى على تا آخرين روز حيات فاطمه فرزند فخر کائنات در کنار شير خيبر ماندنى است عشق در چشمان زهرا خواندنى استروزها بگذشت از هجر رسول فکر بابا بود زهراى بتولوعده بابا که اى احساس من زود مىآيى کنارم ياس منروح زهرا را ز غمها مىزدود ليک او فکر غريب کوفه بود شاد بود از وصل بابايش ولى غصهدار غربت مولا على گفت زهرا قبل کوچ از اين جهان يا على دارم سخنهايى بدان با يتيمانم على غمخوار باش کودکان خستهام را يار باشاشک چشم کودکان پاک کن يا على جسم مرا شب خاک کن يا على اى صاحب نان و رطب تشنه مىگردد حسينم نيمه شب تشنه کام عشق را سيراب کن با متانت کودکم را خواب کن اى اميرالمومنين شاکى نباش غصهدار چادر خاکى مباشاز غم هجران من گريان مشو شاد مىگردد عدو از اشک توناله زد مولا بدون واهمه نور چشمان ترم اى فاطمه بعد تو مرگ على زيبنده است همسرت از روى تو شرمنده استبعد تو دنيا برايم خوار شد همسرت اى فاطمه بىيار شدبعد تو دنيا برايم تنگ شد پهلويت با خون محسن رنگ شدبعد هجرت، ديدهام روى تو را جاى سيلى روى ابروى تو را چادرت زهرا چرا خاکى شده مجتبى از چه چنين شاکى شده روى سرخت قلب من را آب کرد نالهات روح مرا بىتاب کردصورتت را از چه پنهان داشتى بذر غم را روى قلبم کاشتى فاطمه موهاى زينب شانه نيست دست تو با موى او بيگانه نيستياس طه موى او را شانه کن قلب او را با غمت بيگانه کنفاطمه اشک حسن را ديدهاى از غم و اندوه او پرسيدهايبغض او قلب مرا خون کرده است صبر را از خانه بيرون کرده استگفته بودى فاطمه با شور و شين کاش بودم کربلا پيش حسين فاطمه اى نور چشمان ترم پيکرت را پيش بابا مىبرممىسپارم جسم بىجان تو را با دلى خونين به ختم الانبياءمىکنم جان جهان را زير خاک فاطمه اى همسرم روحى فداکجان مولا چشم خود را باز کن کودکان خستهات را ناز کنبود زهرا کشته راه على او ندارد طاقت آه عليپيکر زهرا کفن را باز کرد کودکان خستهاش را ناز کرد ناگهان نادى ندا زد يا امير کودکان از پيکر مادر بگيرچون ملکها در خروش و حيرتند خشمگين از مردم بىغيرتندکوثر قرآن على بىيار شد از غم هجران تو بيمار شدفاطمه مظلومه حيدر نشان عشق را از چشم مولايت بخوان خون دلهاى غم ديرينهات شد روان از پهلو و از سينهاتخورد مولا از غمت خون جگر شد روان خون جگر از زخم سر عشق حيدر دست صادق را بگير جان مولا اى گل ياس اميرالسلام عليک يا ام الائمه يا بنت رسول الله اشفعى لنا عند الله بحق المهدى (عج) محمدصادق خرسند منبع:رسالت
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 375]