تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ مرد و زن مؤمنى نيست كه دست محبت بر سر يتيمى بگذارد، مگر اين كه خداوند به اندازه ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829512376




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روايت تلاقي دو نگاه از دو نسل درباره حقيقت زنده‌اي به نام شهيد هويت‌هاي مظلوم و حقيقت‌هاي مدفون


واضح آرشیو وب فارسی:ايران: روايت تلاقي دو نگاه از دو نسل درباره حقيقت زنده‌اي به نام شهيد هويت‌هاي مظلوم و حقيقت‌هاي مدفون
فاطمه كشاورزي

صحنه اول: دانشگاه شهيد بهشتي
با دنيايي از خاطرات زيبا در دانشگاه شهيد بهشتي قدم به دانشكده شهرسازي و معماري گذاشتم. كمي آن طرف‌تر دانشكده علوم پايه برايم تداعي‌گر خاطرات نابي از دوران دانشجويي بود. در راه سراغ دفتر دكتر احمد اصغريان جدي را از چند نفر از دانشجويان گرفتم تا اين كه به مقصد رسيدم. در كنار كتابخانه دانشكده چند پله به سمت بالا و يك راهروي نسبتاً طولاني، استاد مشغول صحبت با يكي از دانشجويانش بود. سلام و عليكي كردم خود را معرفي و داخل اتاق شدم.
صحنه دوم: خط يك متروي تهران
برخلاف اوقاتي كه جاي سوزن انداختن در مترو نيست، آن روز كمي خلوت بود. قطعه كاغذي روي زمين توجهم را جلب كرد، به طرفش رفتم و كاغذ را از زير پاي خانمي كه رويش ايستاده بود، درآوردم. كاغذ را برگرداندم رويش نوشته بود شهيد عليرضا ماهيني از سرداران جنگ‌هاي نامنظم.
صحنه سوم: تحريريه روزنامه ايران
اين كه شهدا زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزگار سپري مي‌كنند را بسيار شنيده و در قرآن خوانده بودم اما هيچ گاه مجالي پيش نيامده بود كه اين كلام الهي را با تمام وجود در ميان صحبت‌هاي يك مرد (دكتر اصغريان جدي) و يك زن (زهرا شاه بابايي) حس كنم تا اين كه قرار گفت‌وگويم در دانشگاه شهيد بهشتي با دكتر جدي مسيري را پيش گرفت كه به من اثبات كرد براي آنان كه با خداوند جانشان را معامله كردند، مرگي نيست تنها جسم در خاك مي‌آرامد و روح به پرواز درمي‌آيد.
گفت‌وگو با دكتر جدي من را نيز به دنياي شهيد ماهيني سوق داد. به گفته زهرا شاه بابايي در صحنه دوم پوستر شهيد از زير پاي خانمي به دست او رسيد تا ناگفته‌هايي از جنگ‌هاي نامنظم را براي نسل نو بازگو كند.
آنچه در ادامه مي‌خوانيد، روايت كامل صحنه اول و دوم اين قصه است.
دفتر استاد جدي
در اتاق استاد تابلويي نصب بود كه تقريباً از همه نوع گرايشي علمي، آموزشي، مذهبي و... درونش مي‌شد مطلبي يافت اما عكسي در وسط تابلو خودنمايي مي‌كرد كه نمايانگر عشق استاد به مردي بود كه بسياري از ما اكنون او را مي‌شناسيم و مناجات‌هايش را شنيده‌ايم اما هنوز كه هنوز است سلوك و روش او را باور نكرده‌ايم و در عمل بويي از مسئوليت‌پذيري و تعهد او نبرده‌ايم. روي صندلي كه جاگير شدم، محو نوشته‌هاي روي تابلو بودم كه استاد نيز صحبت‌هايش به اتمام رسيد و روي صندلي نشست. با خود فكر كرده بودم از استاد درباره ستاد جنگ‌هاي نامنظم، مهندسي جنگ و طرح‌هاي ابتكاري دكتر چمران در ابتداي جنگ كه جلوي پيشروي دشمن متجاوز را گرفت، بپرسم.
گفتم استاد مي‌خواهم از حضور افراد تحصيلكرده در جنگ از زبان شما بشنوم كه در دوراني كه رياست دانشگاه شهيد بهشتي را برعهده داشتيد، گروهي از مهندسان و دانشجويان را به جبهه برديد. مي‌خواهم از استراتژي جنگ برايم بگوييد چراكه برخي از همنسلان من در اين انديشه غوطه‌ورند كه علت تلفات بالاي ما در نيروي انساني نداشتن استراتژي بوده است؟ البته در انتهاي صحبتم اين را هم اضافه كردم كه ريش و قيچي دست شما هرگونه كه خودتان صلاح مي‌دانيد، اين موضوع را باز كنيد. استاد لب به سخن گشود اما از همان ابتدا نيز مشخص بود كه تمايلي به صحبت در اين باره ندارد. اما من سمج بودم و تنها به اين فكر مي‌كردم كه نوار مصاحبه‌ام را پياده كنم و گفت‌وگويي در صفحه به چاپ برسانم.
وي گفت: بحث موافقت يا مخالفت با صحبت‌هاي شما نيست. در پاسخ به سؤال شما مي‌توان يكسري آمار و ارقام ارائه داد و در ادامه استراتژي ما در جنگ را تشريح كرد. در جنگ بهترين متخصصان در نيروي هوايي، بسيج و... حضور داشتند نيروها و فرماندهاني قوي كه توليد فكر مي‌كردند و يكي از آنان دكتر چمران بود كه در درس و كار استثنايي بود.
زماني شما درس مي‌خوانيد ولي از دايره كتاب وكاغذ بيرون نمي‌آييد، اما چمران مردي بود كه كارهايش خاص و مختص خودش است غير از دكتر چمران مهندس مجد، ناجيان و بسياري افراد ديگر را نيز مي‌توان يافت كه همه اكثراً مهندس بودند و از اين افراد در جنگ كم نيستند.
اگر بخواهيم علمي بحث كنيم اين داده‌ها را مي‌توان ارائه داد شائبه و ابهام هم هميشه هست مشكل ما اين است كه اكثراً مي‌خواهيم كپسولي چيزي را ياد بگيريم و حوصله نداريم جست‌وجويي كنيم و از كتابي فيش‌برداري انجام دهيم. اكنون ديتاها فراوان است اما شعور پايين است و فرصت تفكر و تعقل از افراد گرفته شده است. با سرچ ساده اطلاعات و آمار بيشماري به دست مي‌آيد اما انسان بايد بنشيند و فكر كند كه از اين آمار چه نتيجه و فكري مي‌خواهد توليد شود.
آن وقت‌ها ديتا كم بود خب خلاقيت و فكر مجال بيشتري براي ظهور و بروز داشت. اكنون اما آنقدر ديتا جلوي مخاطب ريخته شده درست و غلط و كيلويي اطلاعات مي‌دهند اما شناخت مطلب درست شرط است.
بايد از كارهاي سطحي فاصله گرفت و كارهاي بديعي را طرح كرد و جوان را به فكر واداشت كما اين كه درباره دفاع مقدس هم اين گونه است. اين سؤال را مي‌شود پاسخ داد با آمار اما بايد ديد حاصل آن چيست. حاصل آن چه دردي دوا مي‌كند.
گونه پاسخ گفتن استاد قانعم كرد كه نمي‌خواهد اين بحث را داشته باشيم و سپس در ادامه بيان كرد: من مي‌خواستم موضوع مهمي را به شما بدهم تا شما بپرورانيد. نمي‌دانستم منويي كه استاد پيش رويم مي‌گذارد، چه خواهد بود اما حس كنجكاوي درونم به جوش و خروش افتاده بود. گفتم بفرماييد استاد.
وي از ماجرايي سخن گفت كه حدود 2 سال پيش برايش اتفاق افتاده بود و همچنان نيز درگيرش بود ماجراي دو زن كه با مراجعه به او سؤالاتي درباره شهيد عليرضا ماهيني و جنگ‌هاي نامنظم پرسيده بودند.
برايم سؤال بود كه خب اين ماجرا كه خيلي مسأله خاصي نيست هركسي ممكن است درباره شهيدي تحقيق كند حالا با هدف نوشتن مقاله، كتاب يا هر چيز ديگري كجاي ماجراي اين دو زن جالب بود كه استاد تأكيد داشت من پاي سخن آنان بنشينم. البته خود استاد هم در ادامه برايم گفت كه خود نيز ابتدا برايش سؤال مي‌شود كه اين زنان براي چه دنبال اين ماجرا افتادند اينها كه نه تزي دارند و نه براي نهادي كار مي‌كنند.
دكتر جدي ادامه داد: فشار روحي عظيمي نسبت به بي‌هويتي، اين زنان را به تفكر واداشته بود و دو سؤال بزرگ برايشان مطرح شده بود كه خودشان كيستند و شهدا كيستند.
اين زنان آنقدر همت داشتند كه با يك يك دوستان و همرزم‌هاي شهيد ماهيني صحبت كردند و تمامي آنها را مكتوب نگهداشته‌اند، حتي براي مراسم تشييع جنازه مادر شهيد ماهيني نيز به بوشهر رفتند و زنده‌ها را پيدا و با همه آنان صحبت كردند. آخرين سخن استاد را آويزه گوشم كردم و با خداحافظي از وي از اتاق خارج شدم. «به جاي امثال من كه كليشه شديم يه چيز جديد كه اتصال عالم غيب درآن وجود دارد بگوييد. توصيه دارم با اين زنان تماس بگيريد و آنان را كه از نسل جديد هستند، پيدا كنيد. »
روايت زهرا شاه بابايي
هر كاري كردم نتوانستم هماهنگ كنم زهرا شاه بابايي را از نزديك ببينم از اين رو قرار تلفني گذاشتم كه از آن طريق بتوانم با وي تماس بگيرم و ماجرايش را بشنوم.
حدود ساعت 2عصر بود كه تماس گرفتم و از آنجا كه قبلاً گفت وگو را هماهنگ كرده بودم بي مقدمه پرسيدم مي خواهم از ماجرايتان با شهيد ماهيني برايم بگوييد.
در جوابم مكثي كرد و سپس پاسخ داد: سال 85 بود و من همچون ديگر مردم شهر كه در پيچ و خم زندگي دنيا درگير هستند زندگي عادي خودم را داشتم البته تمايلاتي دروني پيداكرده بودم كه درباره دينم بيشتر بدانم اما درباره دفاع مقدس و شهدا توجه خاص و ويژه‌اي نداشتم. برايشان احترام قائل بودم ولي مثل بسياري افراد نگاهي عادي به مقوله جنگ و دفاع مقدس داشتم حتي شايد برايتان جالب باشد من دكتر مصطفي چمران را هم نمي‌شناختم. ماجراي آشنايي‌ام با شهيد ماهيني از روزي كليد خورد كه در متروي تهران كاغذي زير پاي زني توجهم را جلب كرد آخه عادت داشتم زباله‌هايي كه در راه مي ديدم را به سطل مي رساندم با اين هدف به سمت آن زن رفتم و كاغذ را برداشتم رويش نوشته بود شهيد عليرضا ماهيني سردار جنگ‌هاي نامنظم. آن زمان احساس تلنگري وجودم را لرزاند اما اهميت چنداني ندادم و كاغذ را در كيفم گذاشتم.
نتوانستم كاغذ را درون سطل زباله بيندازم از اين رو فكر كردم به امامزاده‌اي بروم و كاغذ را آنجا بگذارم . چند روزي گذشت و ماجرا را فراموش كرده بودم تا اينكه دخترم كاغذ را از كيفم درآورد و روي در كمد ديواري نصب كرد. چند روز بعد آمدم پوستر را بردارم اما باز هم دلم نيامد. اين ماجرا گذشت و كم كم هرگاه در تنگنا و مشكلي گير مي‌كردم، با عكس اين شهيد صحبت مي‌كردم. پس از چند ماه علقه و كششي با شهيد پيدا كردم و برايش نماز مي‌خواندم
و دعا مي‌كردم.
زماني هم كه بهشت زهرا(س) مي‌رفتم، به دنبال مزارش بودم و مي‌گفتم خودت را به من نشان بده اما نشاني از او پيدا نكردم. اين ماجرا حدود 4 سال طول كشيد تا اين كه روزي رو به چهره‌اش كردم و گفتم دوستي يه سره مايه دردسره؛ اگر واقعاً زنده هستي و ارتباط دو طرفه است خودت را به من نشان بده و سپس عكس را از روي كمد برداشتم و توي كمد گذاشتم.
سال 91 پس از تعويض خانه در محله جديد با دوستي به نام زهرا يوسفي آشنا شدم و كم كم رابطه ما با يكديگر افزايش يافت تا اين كه روزي راز اين شهيد را كه تا آن موقع به كسي نگفته بودم، برايش بازگو كردم. و برايش از اينكه نتوانسته بودم مزار شهيد را پيدا كنم نيز صحبت كردم. پس از آن پسر دوستم از طريق اينترنت مزار شهيد را در بوشهر پيداكرد و كتاب بچه‌ محله جلالي كه در آن درباره شهيد ماهيني اطلاعاتي داده شده بود. دنبال كتاب بودم اما نتوانستم پيدايش كنم تا اينكه شب 19 ماه رمضان از خدا خواستم اطلاعات بيشتري راجع به اين شهيد به دست آورم.
صبح كه بيدار شدم نيرويي گرفتم و نشستم پاي تلفن تا اينكه آدرس كتابفروشي درميدان انقلاب را به دست آوردم كه كتاب را داشت . كتابفروشي لبريز از كتاب‌هايي درباره شهيد چمران بود گفتم اين شهيد در كنار آن فرمانده بوده است پس كتاب‌هايي درباره شهيد چمران نيز گرفتم و به خانه آمدم.
شب 23 ماه رمضان شرط گذاشتم براي شهيد ماهيني كه مرا سر مزارش بخواند و خدا مي داند كه به طور معجزه‌آسايي خانواده من و دوستم زهرا يوسفي قبول كردند كه ما با يكديگر به بوشهر برويم.
قبل از سفر از طريق متولي بهشت الصادق بوشهر شماره تماس خانواده شهيد را پيدا كردم. اما متولي گوشزد كرد كه خانواده شهيد اجازه مصاحبه به خبرنگار صدا و سيما را ندادند. دلم آشوب شد من بليت را هم گرفته بودم. زنگ زدم خانه شهيد برادرشان گوشي را برداشت. جريان را برايش گفتم و در ادامه متذكر شدم كه اهل هيچ ارگان و سازماني نيستم.
به عشق ديدار مزار و مادر شهيد ماهيني راهي بوشهر شدم.دلهره داشتم كه نكند اجازه ندهند مادر شهيد را ببينم اما دلهره‌ام جايش را به آرامشي اطمينان بخش داد. هنگامي كه به خانه شهيد مراجعه كرديم آنان با گرمي از ما استقبال كردند. مادر شهيد آن زمان مريض و حافظه‌اش تحليل رفته بود اما هنگامي كه جلو رفتم و نام شهيد ماهيني را آوردم مادرشان نگاهي به من انداختند و گريه كردند. فرداي آن روز برادر شهيد تعدادي از دوستان و همكلاسي‌هايش را به خانه دعوت و من را نيز مهمان كرد. اين ديدار انگيزه‌اي شد تا درباره شهيد ماهيني تحقيق كنم و از آن روز شروع كردم به پيگيري و تماس با دوستان و همرزمان شهيد ماهيني. اكنون مي‌خواهم با نوشته‌هايم كتابي درباره شهيد ماهيني بنويسم.
گفتم شما بدون هيچ چشمداشتي دراين راه گام برداشتيد، شك و ترديد سراغتان نيامد. در پاسخ اين سؤالم گفت: اينكه شهدا زنده‌اند حقيقتي بود كه من آن را لمس كردم با اينكه در مواقعي شك و ترديد به سراغم مي‌آمد اما انگيزه‌ اي قوي داشتم. من به عشق شهيد ماهيني ديگر شهدا را نيز شناختم و به دهلاويه رفتم. شايد برايتان جالب باشد برادر يكي از دوستان شهيد ماهيني به نام شهيد محمدعلي تنگستاني قرآني قديمي را به منطقه آورده بودند كه يادگاري از برادر شهيدشان بود تا من آن را ببينم. من وضو نداشتم رفتم براي وضو يك لحظه دوباره شك به سراغم آمد با خود گفتم تو اينقدر خرج كردي از هزينه شخصي خودت نكنه... گفتم شهيد برايم نشاني بده كه بفهمم كارم درست است. مثل بچه‌ها هي غر ولند مي كردم. خدا مي‌داند وارد اتاق كه شدم برادر شهيد تنگستاني روبه من كرد وگفت برادرشهيدم را يك لحظه ديدم كه گفت اين قرآن را به شما هديه كنم. باز در ادامه زماني كه مي‌خواستم كتاب را صحافي كنم دنبال كسي بودم كه لياقت اين كار را داشته باشد كه باز هم يكي ديگر از بازماندگان ستاد جنگ‌هاي نامنظم اين كار را كرد و پس از آن من تصميم گرفتم اين قرآن را به تمامي اعضاي ستاد جنگ‌هاي نامنظم بدهم تا پشت كتاب امضا كنند.
شايد باورتان نشود اما من به زهرا شاه بابايي غبطه خوردم. گفتم در دنيايي كه دو دوتا چهار تا هست و بي رودربايستي وضع اقتصادي فشار زيادي به خانواده‌ها مي‌آورد. شما هم كه متمول نيستيد. چطور نااميد نشديد. با صدايي رساتر از قبل پاسخ داد: ثروتي كه در اين مسير به دست آوردم ثروتي كه افكار و انديشه‌هايم را پاك كرد بسيار برايم باارزش‌تر از ماديات است. اين كه آدم همه هستي‌اش را بدهد اما صاحب ديدگاه خوب شود، ارزش دارد. شهيد ماهيني برايم نمادي است كه حقيقتي از دل دوران دفاع مقدس بيرون بياورم. شهيد ماهيني برايم نمادي از تشكيلاتي شده كه 30و اندي سال است مدفون شده و بچه‌هايي كه مظلوم واقع شدند.

پنجشنبه 5 دي 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايران]
[مشاهده در: www.iran-newspaper.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 86]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن