تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):کسی که برای جلب رضایت و خوشنودی مردم ، موجب خشم و غضب خداوند شود، خداوند او را ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804651841




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مردها نخوانند... نگاهي به كتاب «بهم مياد» نوشته رنده عبدالفتاح


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: مردها نخوانند... نگاهي به كتاب «بهم مياد» نوشته رنده عبدالفتاح
مادربزرگ پدري مرحومم تا چند سال پيش‌ هر زن بدحجابي را در خيابان مي‌ديد، احساس وظيفه مي‌كرد و با آناليز رفتار طرف مقابلش، تذكري مي‌داد.


اين تذكر هميشه با «دختر گلم، حيف نيست موهات رو مرداي غريبه ببينن» شروع مي شد و بعدتر مادربزرگ با استناد به آيات و رواياتي كه از سال ها پيش در جلسات ديني و مذهبي و پاي منابر مختلف آموخته بود به بحث و گفت وگو با طرف مقابل مي پرداخت.

اگر طرف مقابل رفتار مناسبي داشت، مادربزرگ، كريمانه قواره اي چادري هم به او مي داد تا دين خود را به صورت كامل به آرمان ديني و اعتقادي اش ادا كند. اين كار مادربزرگ زبانزد فاميل بود. بسياري از دختران همسايه و فاميل با همين كار مادربزرگ چادري شده بودند.اما عمر مادربزرگ آن قدرها طولاني نبود كه بتواند همه زنان بدحجاب را با روش خودش باحجاب كند و اگر هم بود، شايد اين روش در مقابل خيلي از امروزي ها ديگر كارساز نبود....

چند روز پيش به عادت مالوف هفتگي، در يك كتابفروشي در ميدان انقلاب گشتي مي زدم كه كتاب صورتي رنگي توجهم را جلب كرد. كتابي كه با رنگ جلد صورتي دخترانه اش شايد طرح جلد نامتعارفي داشت. همين طرح جلد متفاوت قلقلكم داد تا كتاب را از لاي ديگر كتاب هاي قفسه بردارم و تورقي كنم. همان طور كه رنگ رخساره خبر مي داد از سر درون، مشخص بود مخاطبان اصلي كتاب، دختران جوان هستند.

كتاب، داستاني بلند بود از بانويي نويسنده به نام «رنده عبدالفتاح». در نخستين صفحه، ناشر خرده اطلاعاتي از نويسنده داده بود. اين كه نويسنده در استراليا متولد شده و همان جا هم زندگي مي كند، اين كه والدين او يكي مصري و ديگري فلسطيني هستند و اين كه او الان در استراليا مشغول به وكالت است. شش تا 2000 توماني شمردم و به فروشنده دادم و كتاب را خريدم.

كتاب گيرايي عجيبي داشت. در راه، داخل اتوبوس و مترو، 50 صفحه اولش را خواندم و به خانه كه رسيدم نتوانستم ادامه اش را موكول كنم به وقتي ديگر. شب به نيمه نرسيده بود كه كتاب را تمام كردم و نبوغ نويسنده را ستايش كردم.

* * *

پدرم مي گفت اگر روزي اجباري به انجام كار مثبت و سازنده اي نداشتي و آن را انجام دادي، مي تواني خودت را تحسين كني. به همين دليل بود كه سال ها در ذهنم آنها را كه بي هيچ فشاري بالاي سرشان، مثل يك شهروند نمونه، ماليات هايشان را پرداخت مي كردند تحسين مي كردم، يا آنها را كه بي هيچ فشار و اجباري از جايي، به اردوهاي جهادي مي روند و به خلق الله خدمت مي كردند ، مي ستودم. با اين تعريف، نگاهم نسبت به زناني كه در بلاد فرنگ بي آن كه محدوديتي داشته باشند، خود را مقيد و ملتزم به حفظ حجابشان مي دانستند، نگاهي ستايشگرانه بود.

* * *

«بهم مياد» تجربه اي خواندني براي من بود. كتابي كه خواندنش زمان زيادي را از من نگرفت، داستان شسته رفته اي داشت و نشر آرما هم به عنوان ناشر، با ترجمه اي روان و مناسب روانه بازار كتاب كرده بودش. كتابي كه در مورد ضرورت حفظ حجاب اسلامي نوشته شده است و انتشارش، كاري فرهنگي در ترويج حجاب به شمار مي آيد.

داستان، داستان دختري جوان است كه با وجود زندگي در استراليا، خود را ملتزم به حفظ حجاب مي داند. او مثل همه دختران ديگر دنيايي منحصر به فرد دارد، دوستاني صميمي كه نزديك ترين مسائلش را هم با آنان در ميان مي گذارد و البته مثل خيلي از دختران ديگر، مواقعي كه با مادرش بر سر مساله اي نوع نگاه مشتركي ندارد مادرش را گول زده و كار خود را انجام مي دهد.

مخاطب ـ مخصوصا مخاطبي كه شايد علاقه اي به حفظ حجاب اسلامي نداشته باشد ـ مي تواند با قهرمان داستان همذات پنداري كند. قهرمان داستان زني است كه سريال «فرندز» مي بيند، به تناسب اندامش توجه مي كند، علاقه مند به خريد لباس هاي جديد است، وقتي با مشكلي مواجه مي شود بي مقدمه مي زند زير گريه، با دوستانش و در جمع همكلاسي ها، اهل شوخي و خنده است و مثل هر زني، از اين كه مورد توجه قرار بگيرد استقبال مي كند؛ اما يك عنصر برجسته در كتاب، به قهرمان داستان شخصيتي متمايز مي دهد و آن كندوكاوي است كه او براي كشف رمزهاي حفظ حجاب اسلامي مي كند. همين عنصر برجسته، مي شود دليلي براي خلق بهم مياد.

* * *

من و ياسمين داريم كلك مي زنيم؛ خيلي بد، ولي چاره اي نيست. من سه ساعت است كه جلوي آينه ام. شوخي نمي كنم. همه لباس هايم را ريخته ام روي تخت يا كف اتاق. به اين نتيجه رسيده ام كه از همه لباس ها بدم مي آيد. همه. من دختري هستم بدون هيچ لباسي كه بتوانم بپوشم. اينجاست كه ديگر ديوانه مي شوم... حس خوبي ندارم، فقط مي خواهم با چيپسي بنشينم روي كاناپه و يكي از سريال هاي محبوبم را قسمت قسمت پشت سر هم ببينم.

بعد از اين كه لباس هايم را به طرفي پرت مي كنم، گريه مي كنم و سر مامانم جيغ مي كشم كه تنهايم بگذارد و اين كه حق ندارد بيايد توي اتاق من. يك كوچولو موچولو حالم بهتر مي شود. دست آخر صورتم را پاك مي كنم و همه چيز از نو شروع مي شود.كلي طول مي كشد كه نيمه آراسته به نظر برسم. روسري ابريشمي صورتي اي را كه انتخاب كرده ام با يك هد سفيد نخي زيرش. روسري را طوري پوشيده ام كه هد خودش را نشان بدهد و دو بال روسري را دور شانه هايم انداخته ام و با يك گل سينه سنجاقي كه از يك مغازه بوگندوي تزئيناتي توي بريج رود خريده ام، آنها را محكم مي كنم. مي روم سراغ دامن راسته سياه بلند و كفش پاشنه دار صورتي؛ هنوز هم احساس رضايت نمي كنم، ولي اگر «من احساس مي كنم كه يك سوپرمدل هستم» ده باشد و «حتي مامان هم فكر مي كند من زشتم» يك باشد، دور و بر 5 هستم... (فصل 33؛ صفحه 273)

* * *

مادربزرگ خدابيامرزم اگر زنده بود، شايد اين روزها با توجه به قيمت چادرهاي چيني ، هندي و مالزيايي در بازار، سعي مي كرد محصول ديگري را براي چادري كردن زن هاي بدحجاب انتخاب كند؛ محصولي كه قيمتي پايين تر از اين چادرها داشت و شايد تاثيري بيشتر. اين روزها ـ بعد از اين كه بهم مياد را ديدم ، خريدم و خواندم ـ با خودم مدام فكر مي كنم مثلا ممكن بود مادربزرگم با وقوف به ارزش هاي معنوي و فرهنگي اين كتاب، يك دوره هزارتايي از يكي از چاپ هاي بهم مياد را بخرد و بگذارد در خانه و يكي يكي بدهد دست خانم هاي بدحجاب فاميل و محل.

بامداد محمدي / جام جم

شنبه 30 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 45]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن