تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ساعتى عدالت بهتر از هفتاد سال عبادت است كه شب‏هايش به نماز و روزهايش به روزه ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798269784




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

يك لقمه نان و پنير


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: يك لقمه نان و پنير
آنقدر ديرش شده بود و با عجله از خانه بيرون زد كه يادش رفت لقمه‌اي كه مادرش براي ناهار او آماده كرده بود را با خود ببرد...
نویسنده : زهرا شكوهي طرقي 
آنقدر ديرش شده بود و با عجله از خانه بيرون زد كه يادش رفت لقمه‌اي كه مادرش براي ناهار او آماده كرده بود را با خود ببرد. تا مادر آمد خودش را جمع و جور كند و لقمه را به حامد برساند ديگر دير شده بود.


آن روز طبق روال هميشه بعد از مدرسه قرار بود با همكلاسي‌هايش به كتابخانه بروند و با هم درس بخوانند و رفع اشكال كنند.


دم‌دماي ظهر بود و مدرسه تعطيل شد. از قار و قور شكمش يادش افتاد كه «اي داد بيداد لقمه ناهارش را نياورده» با خودش گفت: «حالا چي‌كار كنم؟ چه جوري تا عصر دووم بيارم؟ با اين شكم خالي كه نمي‌شه رياضي خوند».


در اين حال و هوا بود كه سعيد خودش را به او رساند و گفت: «پسر داري به چي فكر مي‌كني؟ ديرمون مي‌شه‌ها».


حامد با قيافه نالان گفت: «ناهارمو خونه جا گذاشتم». سعيد با تمسخر لبخندي زد و گفت: «بابا بچه ننه، بهتر! الان مي‌ريم ساندويچي روبه‌روي مدرسه يه ساندويچ خوشمزه مي‌زنيم به بدن».
با اين حرف سعيد، حامد ياد مادرش افتاد كه هميشه مي‌گفت: «يك لقمه نون و پنير خونه مي‌ارزه به صد تاي اين ساندويچ‌ها. اگه اين ساندويچ‌ها به نظر خوشمزه و خوش‌رنگ و بو هستند اما معلوم نيست با چه مواد غذايي و تو چه شرايطي درست ميشن».


بعد رو كرد به سعيد و گفت: «نه من نميام، خودت برو» سعيد هم با همان لبخند گوشه لبش گفت: «من هر روز از اين ساندويچا مي‌خورم هيچيمم نمي‌شه، سر و مر و گنده جلوي چشمتم، خود داني، با اين گرسنگي مي‌توني درس بخوني؟»


حامد كه بوي ساندويچ حسابي عقل و هوشش را برده بود، ديگر در مقابل قار و قور شكمش عاجز ماند، در مقابل وسوسه‌هاي سعيد طاقت نياورد و دلش را به دريا زد. آنقدر گرسنه بود كه حتي نگاهي به پشت دخل ساندويچي و نوع طبخ مواد غذايي نينداخت و بعد از خريد، در يك آن ساندويچ را خورد.


بعد از خوردن ساندويچ به سمت كتابخانه به راه افتادند. تقريباً يك ساعتي از شروع درس خواندنشان نگذشته بود كه سعيد و حامد يكي درميان جمع را ترك مي‌كردند و بيرون مي‌رفتند، ديگر نمي‌توانستند روي صندلي بنشينند، دل‌پيچه امانشان را بريده بود. حامد رو كرد به سعيد و گفت: «كاش به حرفت گوش نمي‌دادم، مادرم هميشه مي‌گفت: نبايد از غذاي بيرون بخورم، اما من فكر مي‌كردم چه اشكالي داره؟ تازه فهميدم چرا غذاي خونگي خيلي بهتر از غذاي بيرونه». سعيد كه از درد به خودش مي‌پيچيد جوابي براي گفتن نداشت. تا اينكه اتاق برايشان تيره و تار شد و ديگر هيچي نفهميدند. با صداي آژير آمبولانس به خودشان آمدند و خودشان را درون اتاقك آمبولانس ديدند، بعد هم كه بيمارستان و...


بعد از خبردار شدن والدينشان حامد روي نگاه كردن به مادرش را نداشت. درحالي كه پدر و مادر‌ها يشان ايستاده بودند و با هم حرف مي‌زدند، پزشك آمد و بعد از تجويز دارو گفت: «به خير گذشت، مسموميت غذايي بود».


مادر به سمت حامد آمد و گفت: «حالا پسرم متوجه شدي كه چرا من و پدرت مخالف غذاي بيرون هستيم؟ همه اين مراقبت‌ها براي خودته عزيزم». حامد با خجالت گفت: «بله مادر، معذرت مي‌خوام».


فرداي آن روز پدر حامد آدرس مغازه ساندويچي روبه‌روي مدرسه را به اداره بهداشت داد و از آن مغازه شكايت كرد. مأموران بهداشت سري به مواد غذايي مغازه زدند و يخچالش را بيرون ريختند و مقدار زيادي مواد غذايي با كيفيت پايين و تاريخ گذشته پيدا كردند و جلوي چشم بچه‌هاي مدرسه و سعيد و حامد، همه مواد را از بين بردند. مأمور بهداشت به دانش‌آموزان گفت:«سعي كنيد هيچ وقت غذاي بيرون را به غذاي خانگي ترجيح ندهيد و حتي اگر يك لقمه نان و پنير بخوريد بهتر از ساندويچ سوسيس و كالباس بيرون است...»


اين جمله‌ها براي گوش حامد بسيار آشنا بود.



منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۳۹۵ - ۲۱:۰۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 50]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن