واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
امام علي (ع) در آيينه مثنوي مولوي(3) نويسنده: دکتر سيد سلمان صفوي(1) 3. حضرت علي (ع) از زبان خويش گفت من تيغ از پي حق مي زنم بنده حقم نه مأمور تنم شير حقم، نيستم شير هوا فعل من بردين من باشد گوا ما رميت اذ رميتم درحراب من چو تيغم وان زننده آفتار رخت خود را من زره برداشتم غير حق را من عدم انگاشتم سايه اي ام ، کدخدايم آفتاب حاجبم من، نيستم او را حجاب من چون تيغم پر گهرهاي وصال زنده گردانم نه کشته در قتال خون نپوشد گوهر تيغ مرا باد از جا کي برد ميغ مرا؟ که ني ام، کوهم ز حلم وصبر وداد کوه را کي در ربايد تند باد؟ آن که از بادي رود از جا خسي ست زانکه باد ناموافق خود بسي ست باد خشم وباد شهوت، باد آز برد او را که نبود اهل نماز کوهم وهستي من بنياد اوست ورشوم چون کاه، بادم ياد اوست . جز به باد او نجبند ميل من نيست جز عشق احد سرخيل من خشم برشاهان شه وما را غلام خشم را هم بسته ام زير لگام تيغ حلمم گردن خشمم زدست خشم حق برمن چو رحمت آمده ست. غرق نورم گر چه شد سقفم خراب روضه گشتم گر چه هستم بوتراب چون در آمد علتي اندر غزا تيغ را ديدم نهان کردن سزا تا احب الله آيد نام من تاکه ابغض لله آيد کام من تاکه اعطا لله آيد جود من تا که امسک لله آيد بود من بخل من لله عطا لله وبس جمله لله ام ني ام من آن کس وانچه لله مي کنم تقليد نيست نيست تخييل وگمان، جز ديد نيست. زاجتهاد و از تحري رسته ام آستين بردامن حق بسته ام گرهمي پرم ، همي بينم مطار ور همي گردم، همي بينم مدار ور کشم باري، بدانم تا کجا ماهم وخورشيد پيشم پيشوا (د اول، ب 3817 - 3795). مولوي از زبان علي (ع) ، اسطوره مدارا وجوانمردي ، آن حضرت را چنين توصيف مي کند: «بنده حق» ، « شير حق» ، «تيغ الهي» ، «ظل الله» ، «درگاه احديت» ، «حيات بخش» ، «کوه حلم وصبر وداد» ، «حق بنياد» ، «کاظم غيظ» ، «غرق نور» ، «گلشن» و «احب الله». علي 0ع) بنده حق است، يعني به مقام تسليم ورضا رسيده وازغير خدا رهيده است. حکيم سنائي غزنوي گويد: بندگي نيست جز ره تسليم ورنداني، بخوان تو قلب سليم خواجه حافظ شيرازي در اين باره چنين ميگويد: برواي زاهد ودعوت مکنم سوي بهشت که خدا در ازل از بهر بهشتم بسرشت تو وتسبيح و مصلا و ره زهد وصلاح من و ميخانه و ناقوس وره دير وکنشت منعم از مي مکن اي صوفي صافي که حکيم در ازل طينت ما را به مي ناب سرشت صوفي صافي بهشتي نبود هر که چومن خرقه درميکده ها درگرو باده نهشت راحت از عيش بهشت ولب حورش نبود هرکه او دامن دلدار خود از دست بهشت «حق» عبارت است از ذات الله، وجود محض و واحد وبه وحدت حقيقيه علي (ع) فرمود: «من تنها براي رضاي حق شمشير مي زنم، که بنده حقم، نه اسير اميال نفساني.» هواهاي نفساني بالا جمال بردو قسم است: يکي هواي لذت وشهوت و ديگري هواي جاه ورياست. هجويري گويد: «آن که متابع هواي لذت باشد اندر خرابات باشد وخلق از فتنه او ايمن بوند. وآن که متابع جاه ورياست بود فتنه خلق باشد» (کشف المحجوب، ص260). براساس حديث شريف آخرين حبي که از دل مؤمن خارج مي شود حب رياست است. امام علي 0ع) خائف مقام رب بود. بنابراين نفس وي اسير هواي او نبود. واما من خاف مقام ربه ونهي النفس عن الهوي فان الجنه هي الماوي (آن کس که ازوقوف نزد پروردگارش ترسيده ونفس را از هوا دور داشته باشد دربهشت مقام يابد؛ نازعات، آيات 40و 41). من مظهر وما رميت اذا رميت (... وقتي که تير مي انداختي ، تو نمي انداختي، بلکه خدا مي انداخت ...؛ انفال ، آيه 17) هستم. درجنگ چون تيغي در دست خداوندم که زننده اش حضرت حق است. از آنجا که علي (ع) و پيامبر(ص) نور واحدند، مولوي آيه اي را که در شأن پيامبر(ص) نازل شده درشأن حضرت علي (ع) نيز دانسته است. «من انسانيت خويش در سلوک الهي معدوم کرده ام وغير حضرت حق را نيستي مي انگارم.» قدرت ورياست امور معدوم اند، نه نابود شونده. من ظل الله ام: الم تر الي ربک کيف مد الظل..(...آيا نديدي پروردگارت چگونه سايه را بگسترانيد....؛ فرقان، آيه 45)، که رفتارم همه برگرفته از حضرت محبوب، نور مطلق وجود، وروشنانيي بخش ظلمتکده گلخن دنياست. از آن رو که متخلق به اخلاق الهي ام، حجاب نيستم، بلکه دربان درگاه زيباي معشوقم؛ که هر آن کس که مرا بنگرد او را بيند. من راني فقد راي الله (صحيح بخاري ،ج4،ص 135). من همانند تيغي ام از گوهرهاي وصال، که در جنگ نمي کشم بلکه حيات مي بخشم هوي وهوس برصفات کماليه واخلاق الهي من غالب نمي آيد ومرا از رفتار راستين باز نمي دارد. اکبر آبادي مي گويد: «تيغ» کنايه از اخلاق الهي، «خون وباد» اخلاق نفساني و«تيغ وميغ» ذات رفيع الدرجات حضرت امير المومنين علي است( 1383، ص51). من کاه نيستم بلکه در بردباري وصبر وداد کوهي راسخ واستوارم. تند باد اميال زودگذر نفساني نمي تواند صاحب نفس مطمئنه را از مسير مستقيم برکند. مراد آنکه باد هواي نفس قادر به جدايي صاحب نفس مطمئنه از صراط مستقيم واعتدال نيست. آن که با وزش بادي از مسير منحرف شود، خسي بيش نيست. مولوي خشم، شهوت، حرص وآز را به مثابه بادهاي مخالف بر مي شمارد که آنهايي را که اهل نماز نيستند با خود مي برد وخداوند مي فرمايد: ... ان الصلوه تنهي عن الفحشاء والمنکر....(...نماز شما را از کارهاي زشت وناروا باز مي دارد...؛ عنکبوت ، آيه 45). بدين سان، اميال وهواهاي نفساني بر نمازگزار حقيقي سلطه نمي يابد. نمازگزار حقيقي اسير هواهاي نفساني نيست ونماز صرفاً لقلقه زبان او نيست. من درمرتبه تمکين ومقام اطمينان همانند کوهم که هستي من از بنياد حضرت «هو» ست. اگر همچون کاه باشم، بادي که مرا به حرکت وا مي دارد باد اراده حضرت حق است.ميل من جز به هواي محبت او حرکت نمي کند وسردار قشون و جود فقط عاشق آن معشوق يگانه است. علي (ع) از آن رو که در عشق الهي مستحيل شده ومحبت «هو» جانش را لبريز کرده، همه وجودش سرشار از مهر الهي است وهرکجا مي رود آن مهر را با خود مي برد واز مهر وجودش پرتو افشان مي شود. او با وجود سراسر مهر خويش وجود آدميان را مهربانانه تسخير مي کند .علي (ع) سلطان جانهاست واين سروري را از طريق عطوفت، رأفت، عفو، گذشت، مروت، کظم غيظ، وپاي برسر خواهش هاي نفساني نهادن به دست آورده؛ از اين رو، امروزه نيز پس از قرون ها علي ( ع) محبوب، پيشوا ومقتداي رهروان آزادي، عدالت ومعنويت است. علي (ع) مي فرمايد: خشم برشاهان فرمانروا، اما غلام ماست. من خشم را هم به سلطه خويش در آورده ام . علي (ع) محو حق است، خشم، غلام اوست واو فرمانرواي وجود است. شمشير بردباري من گردن خشم را زده ومحبوب درمن با وصف حلم و رحمت ظهور کرده، نه با وصف قهر وخشم . اگر چه ظاهرم خاک آلود شده، در درياي انوار حضرت دوست مستغرق شده ام. هر چند ابوترابم، باغ گلهاي حقايق و اسرار نور مطلق شده ام. حضرت مصطفي (ص) علي(ع) را با کينه ابوتراب خطاب مي فرمود. از ابن عباس سبب را پرسيدند، گفت: زيرا پس از رسول (ص)، علي (ع) صاحب زمين وحجت پروردگار بود وبقا وسکون زمين به وجود آن حضرت بود (سفينه البحار، ج1، ص121،به نقل از گولپينارلي، همان). به اين ترتيب، حضرت پيامبر (ص) با خطاب ابوتراب به حضرت علي (ع) درحديث علي مني وانا من علي (علي از من است ومن از علي ، جامع صغير، ج2، ص 56). را به طريق رمزي بيان فرمود واين نکته را که علي مظهر حقيقت اوست رسما بر زيان آورد. علي (ع) به دشمن محارب پاسخ داد: چون در جنگ با تو چيزي به جز حب الهي مؤثر واقع شد، بر زمين نهادن شمشير را شايسته دانستم؛ تا اسم من «احب الله» ومرادم «ابغض لله » وسخا وبخششم «اعطي الله» و وجودم «امسک الله» باشد .بخل و عطاي من، هر دو، از آن خداوند است. همه وجودم از آن اوست وبه ديگري تعلق ندارم. اراده علي در اراده محبوب فاني شده است. اين ابيات برگرفته از اين حديث شريف است : ما اعطي لله ومنع لله واحب لله و ابغض لله فقد استکمل الايمان (هر که در راه خدا احسان ودر راه حق امساک ومنع کند وبراي خداوند دوست بدارد وبراي خدا کينه ورزد ايمان خويش را کامل کرده است؛ فروزانفر، همان، ص 37، به نقل از مستدرک حاکم). علي (ع) مي فرمايد: آنچه براي خدا کنم برمبناي تقليد نيست وکاري که انجام دهم از حدس وگمان به دور و محققا براساس مشاهده ومعاينه باطني است. از فهم ناشي از حدس وگمان رهايي يافته، وقلب و روحم را در حضرت حق فاني کرده ام. وي با گوش محبوب مي شنود، با چشم حضرت حق مي بيند، وبا زبان او سخن مي گويد (برگرفته از حديث قدسي ما يتقرب الي عبدي بشيء احب الي مما....(ميرزا جواد آقا ملکي تبريزي، 1363، ص 31). در پرواز فضاي پرواز را مي بينم ودر گردش ، جاي گردش را در نظر مي گيرم. چون باري بر دورش کشم، مي دانم کجا بايد ببرم. من همچون ماهم وخورشيد رهبر من است؛ نور غني بالذات وجود حضرت محبوب ، روشنگر راه و پرواز وعروج معنوي من است. امام صادق(ع) درکافي مي فرمايد: روح مؤمن بيش از پيوستگي و وابستگي پرتو خورشيد به آن با روح خدا اتصال دارد (همان، ص 30) 4. برخورد حضرت علي (ع) با دشمنان در غزا برپهلواني دست يافت. زود شمشيري برآورد و شتافت اوخدوانداخت در روي علي افتخار هر نبي وهر ولي آن خدو زد بر رخي که روي ماه سجده آرد پيش او در سجده گاه درزمان انداخت شمشير آن علي کرد او اندر غزايش کاهلي (د اول، ب 3732- 3729). يا: من چنان مردم که بر خوني خويش نوش لطف من نشد درقهر نيش گفت پيغمبر به گوش چاکرم کو برد روزي زگردن اين سرم کرد آگه آن رسول از وحي دوست که هلاکم عاقبت بردست اوست او همي گويد بکش پيشين مرا تا نيابد از من اين منکر خطا من همي گويم چو مرگ من زتست با قضا من چون توانم حيله جست؟ او همي افتد به پيشم کاي کريم مر مرا کن از براي حق دونيم تا نه آيد برمن اين انجام بد تا نسوزد جان من بر جان خود من همي گويم برو جف القلم زان قلم بس سرنگون گردد علم هيچ بغضي نيست درجانم زتو زانکه اين را من نمي دانم زتو الت حقي تو فاعل دست حق چون زنم بر آلت حق طعن و دق؟ گفت او پس آن قصاص از بهره چيست؟ گفت هم ازحق وآن سر خفي ست گر کند بر فعل خود او اعتراض زاعتراض خود بروياند رياض اعتراض او را رسد بر فعل خود زانکه در قهرست ودر لطف او احد اندرين شهر حوادث مير اوست درممالک مالک تدبيراوست آلت خود را اگر او بشکند آن شکسته گشته را نيکو کند (همان، ب 3866- 3852) ديگر آنکه: گفت امير المؤمنين با آن جوان که به هنگام نبرد اي پهلوان چون خدو انداختي در روي من نفس جنبيد و تبه شد خوي من نيم بهر حق شد ونيمي هوا شرکت اندر کار حق نبود روا تو نگاريده کف مولي ستي آن حقي کرده من نيستي (همان، ب 3986- 3983). مولوي، درگفتمان آخر دفتر اول مثنوي ، عاشقانه به ارائه تصوير رادمردانه وبامروت علي 0ع) با دشمنان مسلح و محارب مي پردازد. رفتار علي 0ع) با دشمنانش براساس منطق قدرت واسلوب حکومت هاي دنيوي نيست. منطق او الهي وبرگرفته از ارزشهاي خدايي است.اودر دوستي ودشمني هيچ گونه منافع فردي را در نظر نمي گيرد وخدا در تمامي عملکردهايش حضور دارد، زيرا علي (ع) با خدا، وخدا با علي (ع) است. الف) علي (ع) درصف اول مصاف با دشمن مسلح است. ب) علي (ع) جهاد در طريق الهي را برتامين اميال نفساني برگزيده است. ج) علي (ع) با دشمنان مسلح نيز با رحمت، مروت، ولطف برخورد مي کند. د) علي (ع) قصاص قبل از جنايت نمي کند. ه) از ديدگاه علي (ع)، دشمن نيز مخلوق خداست، بنابراين معدوم کردن مخلوق خدا بايد بر اساس معيارهاي استوار ومتين وروشهاي سنجيده وحکيمانه باشد، نه بر اساس هوا وهوس و تصميمات خام، نسجيده وعجولانه. پينوشتها: 1- آکادمي مطالعات ايراني لندن، دانشگاه لندن منبع:نشريه النهج شماره 27و 28 ادامه دارد... /ج
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 381]