تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835028240
هنرمند انقلاب
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
هنرمند انقلاب گفتگو با سعيد صادقي* درآمد هر تصوير، گوشه چشمي به بخشي از واقعيت دارد. صحنه هايي كه سرشار از زندگي، دفاع و حماسه هستندو چشمي كه بر اين وقايع مي نگرد و آن را براي ثبت در تاريخ به ما مي سپارد،يقين را نظاره گر بوده است. خوبان خواسته اند كه او را نظاره گر باشد و او، يكي از اين خوبان است. چه شد كه به اين مقوله علاقمند شديد؟ مهم ترين مسئله اي كه باعث شد من به عكاسي و به ويژه اين موضوع خاص علاقمند شوم اين بود كه اختيار كارم دست خودم باشد. يعني در واقع سلطان قلمرو خود باشيد يعني آن حسي را كه در درون احساس مي كني و آن حرفي را كه مي خواهي بزني وآن پيامي را كه مي خواهي به مخاطب خود برساني، در واقع خودت طراحي و پياده كني، بي آن كه كسي بتواند آن را مخدوش كند. چه كساني در اين زمينه بر شما اثر گذار بوده اند؟ چون عكاسي يك موضوع شخصي و فردي است، خودم آن را انتخاب كردم، چون ابزاري بود كه به واسطه آن مي توانستم تنهايي ذهني خويش را حفظ كنم و استقلالم را از دست ندهم، لذا انتخاب اين رشته كاملا به اراده و به دست خودم بود. چيزي مثل شعر ؟ در هر حال برايم اقناع كننده تر بود. شما در فضاي سالهاي 30 نشو و نما يافته ايد. آيا ويژگي هاي بارزي را در آن دوران مي بينيد ؟ به اعتقاد من روابط سالم دور و بر انسان است كه اهميت دارد. احساس من اين است كه سادگي و شفافيت خاصي، دست كم در روابط شخصي آدمها وجود داشت كه ديگر كمتر به چشم مي خورد. البته در مقاطعي از اوايل انقلاب و دوران جنگ و صميميت ها و شفافيت ها به شكل بارزي جلوه مي كرد، اما به اعتقاد من اينك بسيار كمرنگ شده است. در اين مورد با مصاديق روشن تري صحبت كنيد. در انقلاب و جنگ دو نوع چهره شكل گرفتند. گروهي بودند كه به اصطلاح به «دو چهره» شهرت دارند و از دل انقلاب و جنگ (البته جنگ كمتر) بيرون آمدند. اينها در حاشيه نشستند و ديگران را مسخره كردند. در واقع ادا در آوردند. من نمي خواهم به اين صراحت بگويم، ولي واقعيت اين است كه در حاشيه امن نشستند و واقعا آنهايي را كه همه چيز خود را ايثار كردند، مسخره كردند. مثلا در دوران جنگ، عده اي بودند كه به اندازه سرسوزني جان خود را براي گرفتن گزارش و ثبت حتي بي خطرترين لحظه ها به خطر نمي انداختند و بعدها نشستند و به عنوان مسئول و سرپرست تمام كساني كه باعشق، جان خود را بر كف دست گذاشتند، براي آنها، اي كاش كه تعيين تكليف مي كردند، آنها تعيين كردند و زهر خند زدند و آدمهاي مخلص را خون به جگر كردند. يكي از تعابير دردناكي كه براي بچه هاي مخلص به كار مي برند اين بود كه به آنها مي گفتند،«ديوانه هاي جنگ!» و يا «موجي». اين آدمي كه آن روزها جرئت نداشت حتي به اندازه يك بسيجي سيزده ساله پيش برود، امروز صاحب چندين و چند كارخانه است و خيلي راحت به آن بچه ها مي خندد. اين اتفاق متأسفانه در بسياري از سطوح رخ داده است. شما از اين بحث چه نتيجه اي مي خواهيد بگيريد؟ مي خواهم بگويم كساني كه در اين كنگره مورد تجليل قرار گرفتند، در واقع ثمره رنجهايشان را گرفتند و نه خلاقيت و علمشان را. ثمره استعداد هم بوده. بله، ولي جنبه استعداد و خلاقيت و علم آنها كارشناسي نشده. مثلا مي خواهم عرض كنم كساني كه ارشاد به آنها در زمينه عكاسي دكترا داده، اساسا عكاسان جنگ را قبول ندارند. در ساير زمينه ها هم همين طور بوده. البته همان كساني كه دكترا داده، در خلوت كه به شما مي رسد مي گويد كه كارهايتان را قبول دارد و كارهاي كساني را كه دكترا گرفته اند، قبول ندارد، ولي مسائلي پشت پرده بوده كه ناچار شده اين كار را بكند! اي داد و بيداد از اين مسائل پشت پرده ! ظاهرا از آن پرده هايي است كه چون برافتد نه تو ماني و نه من! (لحنش كمتر اندوه دارد). در هر حال، وقتي قضاوتها بر اساس مسائل پشت پرده باشند، اگر جائي هم بر اساس معيار درستي جايزه داده شود، كسي باور نمي كند و قبول ندارد. به همين دليل مشكلات ما بر مي گردد به همين ارتباطات ناسالم اجتماعي و مديريتهاي ناصالحي كه متأسفانه نقش برجسته اي هم در جامعه دارند و اصولا فضاي حياتي براي تنفس برجسته اي هم در جامعه دارند و اصولا فضاي حياتي براي تنفس و كار خلاقانه باقي نمي گذارند و براي خاموش كردن شعله ارزشها، شيوه هاي كج و معوج خود را تحميل مي كنند و تراژديها و تباهيهاي بي شماري را به وجود مي آورند تا كسي به درستي نتواند آن ارزشها و حقيقتهايي را كه تحولات عظيم اجتماعي به پشتوانه آنها شكل مي گيرند، بشناسد. ولي اين نكته را در نيافته اند. شب عميق ظلم و جهل راه هنرمند به معني اعم كلمه است كه مي شكند. ممكن است اين دوران حتي ساليان سال هم ادامه پيدا كند، ولي نهايتا پيروزي و فلاح متعلق به نگاه خالصانه و هنرمندانه به هستي است. بله، اين حرفها هم زيباست هم واقعي و هم بارها در تاريخ اثبات شده است، ولي هنگامي كه انسانها گرفتار روزمرگيها و مسائل پيش پا افتاده زندگي خود باشند، كمتر فرصت مي كنند به اين چيزها بينديشند و مباني زندگي خود را بر اساس آن پايه ريزي كنند. درهر حال، مسائل و مشكلات روزمره، اگر به صورت عمده درآيند، معمولا آرمانهاي زيبا را از بين مي برند و يا كمرنگ مي كنند. اين مسائل همه جا هستند. منتهي شما به عنوان هنرمند و هر كسي كه قلمي به دست دارد و زباني براي گفتن، حداقل اين كه بايد از سوي كساني كه هيچ يك را در اختيار ندارند، سخن بگويند. ببينيد، من عمري را از سر گذرانده ام و دست كم در زمينه كاري خود تجربه هاي بي شماري را كسب كرده ام. مي خواهم بگويم آن كسي كه قرار است بودن شما را تعيين كند؛ اصلا كلماتي را كه تو به عنوان يك هنرمند به كار مي بري، نشنيده است. اصلا جهت چه اهدافي به كار گرفته شود. با چنين افرادي اساسا ارتباط ناممكن است. در يك ارتباط ناممكن، كاري نمي تواني بكني جز اين كه از خير ارتباط بگذري، و گرنه همه عمرت بايد صرف آموزش الفباي ارتباط شود. من هرگز نخواسته ام در هيچ زمينه اي سياهي لشكر باشم. قطعا نيستيد. ولي اگر بخواهيد حتي همين زندگي بخور و نمير و روزمره تان را هم بگذرانيد، بايد باشيد. جور ديگري قبولتان ندارند، هنر برايشان معنا ندارد. مگر ادبيات دارد؟ نمي دانم، ولي مي بينم كه اساسا هنر را نه وسيله ارتقاي روح وتقويت معنويت كه در حد گلدان تزئيني سر طاقچه هم نمي بينند. با چنين فردي چگونه مي شود ارتباط برقرار كرد؟ ارتباط با چنين فردي چه ضرورتي دارد ؟ او كه همسايه شما نيست يا كسي كه در خيابان با او برخورد مي كنيد. او كسي است كه قرار است به شما بگويد كجا برو و كجا نرو. در هر حال هنرمند سواي علاقه و عشق و رسالتش، انساني است كه بايد زندگي هم بكند واين دو با هم در تعارض هستند. البته خيلي از اين حرفها گفتن و نوشتن ندارد. شما هم چيزي را كه بگوييد مي نويسم، هر چه را نخواهيد نمي نويسم. از اين جنبه كه صدمه اي به من بخورد يا نخورد نمي گويم، چون ابدا برايم مهم نيست. مي خواهم بگويم اين حرفها را كسي نمي خواند و نمي شنود. آقايان مسئولان ما به قدري سر خودشان را شلوغ و يا به تعبير شفاف تر، گرم كرده اند كه فرصت نمي كنند اين حرفها را بشنوند يا بخوانند و حال و حوصله اين چيزها را ندارند. اين مطلب را آدمهاي بيكاري مثل بنده مي خوانند كه نه مي توانم پاسخي بدهم نه كاري از دستم بر مي آيد. این گفتگو را قرار نيست صرفا مسئولان بخوانند. اين مردم عادي هستند كه هم مي خوانند و هم درسكوتشان دست كم مي بينند كه كساني حرف آنها را بازگو مي كنند و به نظر من اگر هنر و ادبيات بتواند اين كار را بكند، رسالت خود را انجام داده است. شما از انسانهاي خاص و جوانمرد و مخلصي كه ديديد برايمان بگوييد. حرف زدن از آنها برايم دشوار است و دلم را به درد مي آورد. اما مي خواهم عرض كنم كه اگر شهيد همت يا شهيد باكري به مخاطبان خود مي گفتند برو و در اين راه سرت را بده و آنها بي چون و چرا مي پذيرفتند، به اين دليل بود كه خودشان را برتر از افراد تحت امر خود نمي دانستند و در صورت لزوم، خودشان پيش از ديگران در برابر خطر سينه سپر مي كردند. به خاطر اين بود كه حرفي را نمي زدند كه جور ديگري عمل كنند. بچه هاي جنگ با همه وجودشان فرماندهان خود را باور داشتند و وقتي انسان به باور عميق مي رسد، چون و چرا ندارد. به نظر من اين يعني كارآمدي مديريت، چيزي كه به شدت از نبود آن رنج مي بريم و حتي شايد بتوانيم بگوييم به نوعي دچار بحران مديريت هستيم. در نبود چنين مديراني است كه ارزش تبديل به ضد ارزش مي شود و ايثار، نام بي عرضگي به خود مي گيرد. ناكارآمدي مديريت در نظام ما انسانها را به تمامي له كرده و كرامت آنها را زير سئوال برده است. انساني كه تلاش مي كند و جان مي كند و در حد معيشت روزمره خود، ناتوان است، چگونه مي تواند از كرامت و خلاقيت سخن بگويد ؟ به نظر مقايسه اكثر مديران امروز با آن مسئولان و مديراني كه امربرهايشان، جان خود را بي لحظه اي ترديد در مقابلشان مي نهادند. توهين به زيبايي خلقت انساني است، توهين به انسانيت انسان است. اين را تمام كساني كه آن ارتباطات و زيبايي ها را تجربه كرده اند، متوجه مي شوند. شما به عنوان كسي كه از پشت دوربين، ريزترين جزئيات را ديده ايد و در جريان بسياري از امور بوده ايد، بگوئيد چرا اين گونه شد؟ هميشه گفته اند اگر پدر خانواده درست رفتار كند و بتواند امور خانه را به شكلي منطقي و اصولي و عادلانه، برنامه ريزي كند، بچه ها در چهارچوبي منطقي و درست و مستقيم،عمل خواهند كرد و اشتباهاتشان هم در حدي نيست كه نتوان جبران كرد. پدر خانواده هم مي تواند بسياري از وضعيتها را شكل بدهد. مي تواند هم ناپاكي ها را از بين ببرد و هم بر آنها بيفزايد، به اعتقاد من وضعيت موجود از عملكردهاي نادرست پدراني ناشي مي شود كه پدري كردن را بلد نيستند و اين را هم نمي خواهند بپذيرند كه پدري كردن شرايطي دارد و قابليتهايي را مي طلبد. اين پدرها به دور وبر خودشان نگاه نكردند. به خودشان نگاه كردند؟ خير. اينها در حصار قدرت، خودشان را محصور كردند، يعني قدرت اينها را زنداني كرد. حتي كساني كه گستره نگاه و انديشه شان بسيار گسترده تر از اين بود. اگر بخواهيم اين نوع مسائل را باز كنيم هم شما از نان خوردن مي افتيد و هم من. من و شما كه ناني نداريم كه بيفتيم. شما دوربيني داريد و من قلمي. به هر حال زماني كه انسان به دنيا وابسته مي شود، نگاهش را از آسمان بر مي گيرد و به زمين مي دوزد و به اين شكل، گستره نگاهش در حد گذران زندگي، محدود مي شود. در يك نگاه محدود، ديگر انسان كسي جز خودش را نمي بيند و مديران ما خيلي هاشان اين طوري هستند و تو را به عنوان ابزاري مي بينند كه آمده اي وسايل آسايش او را فراهم كني و حتي در حد يك ارباب نسبت به برده اش هم حرمتت را نگه نمي دارند و براي تجربه، علم، كارآمدي و به ويژه احساس مسئوليت، ارزش قائل نمي شوند و به اين شكل است كه ارزشها مثله و قتل عام مي شوند. در نتيجه وقتي شرايط را طوري فراهم آوردي كه نشود از اخلاق، از ارزشها، از زيباييها و از خوبيها بگويي، خود به خود هر كه حمله كند، تو چون خلع سلاح هستي، تو چون پيشاپيش اين پيكره خود را در مقابل ميكروبها، ايمن نكرده اي، با اولين يورش از پا در مي آيي. مگر بچه هاي جنگ در معرض تهاجم فرهنگي نبوده اند؟ چرا اكثريت آنها دست از ارزشها نكشيدند، زيرا قبل از مواجهه با تهاجم، به باوري رسيده بودند كه آنها را واكسينه كرده بود. جوان امروز ما، بي حفاظ است، واكسينه نشده است. با واژه ها نمي توان به حقيقت رسيد. واژه ها پوسته اند. عمل افراد است كه مغز و محتوا را مي سازد. اين فسادي كه ارگانهاي دولتي ما را از پايه خورد و همچنان نيز، امكان نفس كشيدن در فضاي سالم را از انساني كه نمي خواهد در بازي هاي ريز و درشت بيفتد، سلب كرده است. و اين همان بحران ارتباط است كه از آن سخن مي گوييد؟ بله.انساني كه مي خواهد ارزشهايش را حفظ كند چاره اي ندارد جز اين كه حصار محكمي دور خود بكشد و تا جايي كه ميتواند خود را از اين بازي ها دوركند. مصيبت موقعي است كه هر چه شرايط براي انسان متدين و مخلص ناامن تر مي شود، امنيت براي فردي كه معتقد به ارزشي نيست، بيشتر مي شود. در چنين وضعيتي چاره اي نيست جز اين كه در لاك امن خود فروبروي. وقتي قهرمانها مي شوند ضد قهرمان و پولدارها بدون توجه به اين كه از كجا و چگونه آورده اند، مي شوند ضد قهرمان و پولدارها بدون توجه به اين كه از كجا و چگونه آورده اند، مي شوند قهرمان و الگو، جز اين كه بگوييم از مديريتي بيمارگونه در رنج هستيم، چه منطقي را مي توانيم براي چنين اغتشاشي ارائه كنيم؟ انسان متدين، انسان متعهد و مسئول و انساني كه مي خواهد پايبند اخلاق باقي بماند، اصولا فضايي براي تنفس پيدا نمي كند و چند نفر را مي شناسيد كه بتوانند با خفگي به حيات خود ادامه دهند ؟ براي همين است كه كمتر در ميان جمع جواناني قرار مي گيريد كه بتوانيد از واژه هاي ديانت و مليت، به شفافيت سالهاي انقلاب و جنگ سخن بگوييد و كسي كه چنين دغدغه هايي دارد، سكه اش از رونق مي افتد. و مي شود اصحاب كهف ! البته من به اندازه شما بدبين نيستم و بارقه هاي اميد بي شماري را در همين نسل ظاهرا بي تفاوت مي بينم. به اعتقاد من جايگاه انسان فراموش شده و كرامت انسان زيرپا گذاشته شده. ما در عرصه از بين بردن ارزشها چنان چهار نعل تاختيم كه حالا براي احياي آن بايد خيلي زحمت بكشيم. ما انسانها را معطل نان شبشان نگه داشتيم و انسان وقتي در اين حد نزول كند، بعيد است كه بتواند خود را به سرعت بالا بكشد. از انسان هيچ چيز بعيد نيست. بله. اگر مديريت خردمندانه اي در تمامي سطوح جامعه، جاري و ساري شود، شدني است، اما ويرانيهاي فرهنگي و دلسردي و انزوا و يأس عناصر دلسوز فرهنگي هم قابل انكار نيست. نظر شما درباره اين گونه تجليل ها چيست ؟ بگذريم. اين گونه مسائل سربسته بماند بهتر است. همين قدر مي گويم كه با يك گل بهار نمي شود. با يك گل نمي شود جامعه اي را معطر كرد. بايد فضاي كلي جامعه را معطر كرد. و به اين دليل از خبر يك گل بگذريم؟ شما مي توانيد نگذريد، ولي من به اين جور چيزها اعتقاد ندارم و كرامت شأن و نظم و قدرشناسي و ارزشها را در قالب اجتماع و در يك كليت گسترده ارج مي نهم و مي فهمم. به هر حال گل شناسها نبايد منفعل بشوند. امثال شما كه زيبايي را مي شناسيد، نبايد انكارش كنيد. من اين كار را نمي توانم بكنم، چون آلوده ي زيبايي شده ام. خيلي وقت نيست كه از لبنان برگشته ام و آن حماسه را به چشم ديده ام. تا وقتي كه چنين جوانها و انسانهايي در هر جاي عالم باشند، از انسان نمي توان مأيوس شد.
به قول آن ضرب المثل معروف، هر نوزادي كه به دنيا مي آيد، يعني كه خداوند هنوز از آدم شدن آدمها مأيوس نشده است. شما با ديدن جوانان لبنان بايد حالتان خيلي بهتر از من باشد. بله. من به چشم ديدم كه ايمان يك ملت در چند جوان جمع شده بود و درست مثل بچه هاي جنگ خودمان، انسان، كرامت انساني را به تمامي در يك وجود كوچك و يك چهره جوان متجلي مي ديد. از آدمهايي كه تصويرشان را گرفتيد وبه عنوان خاطره اي شيرين براي شما باقي ماند، برايمان بگوييد. خيلي ها بودند. حضرت امام (ره) بود. شهيد بهشتي بود. شهيد مطهري بود. چه ويژگي هايي در آنها بود كه حلاوت تصويرشان در خاطرشما مانده است؟ يك ويژگي خاص نبود، يك هاله اي از همه ويژگيها بود. يك چيزي كه نمي تواني بگويي،اما وجود دارد، مثل يك هاله همه وجود آنها را احاطه كرده است و توي هنرمند، چه بخواهي و چه نخواهي، آن را به تصوير مي كشي. اما موضوع اصلي عكسهاي من مردم عادي هستندو آن عكسي را كه مادران رزمنده ها با اسپند و شادماني، فرزندانشان را بدرقه مي كنند، خيلي دوست دارم. حالت اين مادر و فرزند، شاه بيت هستي ما بود. براي هيچ كس در هيچ جاي دنيا قابل قبول نيست كه مادري به دست خود فرنزدش را به ميدان مرگ و زندگي بفرستد و شادمان باشد، ولي واقعيت اين است كه بودند و فرستادند و اين چيزهاست كه دلم را از فقدانشان به درد مي آورد. يكي از عكاسان غربي معتقد است هر چه سعي كرده از حضرت امام (ره) عكس بد بگيرد، نتوانسته. به نظر شما اين حرف منطقي است و چرا ؟ عكس بيشتر از آنچه كه به سبب آناليز چهره طرف زيبا يا زشت شود، به واسطه حس دروني او كه در چهره اش نمايان مي گردد، زيبا يا زشت مي شود. آن چيزي كه ايشان ظاهرش را ديده، ما قبل از او با آن زندگي كرده ايم، در نتيجه وقتي من عكاس در مقابل حضرت امام (ره) مي ايستادم، دنيايي از خاطره و اعتقاد و ايمان دروني را با خود مي برم، يعني چيزي كه آن عكاس نبرده بود و اين تعامل بين ايمان من و اخلاص امام است كه عكس را عكس مي كند. آن چيزي كه ظاهرا قابل تعريف و تفسير نيست، اما چهره ها و شخصيتها را متفاوت مي گرداند. ما در فضاي امام نفس كشيديم و باليديم و زندگي كرديم، بعد لنز دوربين را جلوي چشممان گذاشتيم. زندگي ما از آن فضا، فخر پيدا كرده بود و همين را همه در كارهايمان نشان مي داديم. شما از لحاظ فني اين عواطف و اين فخري را كه مي گوييد چگونه ثبت مي كنيد؟ پيش از آن كه شاتر را بزنم، آن تصوير با تمام اين عواطفي كه مي گويم در من ثبت مي شود و از اين جا به بعد، دوربين وسيله اي است در خدمت من، نه من در خدمت او. اين شماييد كه موضوع و احساستان را نسبت به آن انتخاب مي كنيد. دوربين هيچ كاره است. در اين مرحله، شاتر دوربين با حس من عجين مي شود و در خدمت آن قرار مي گيرد. من در سفر لبنان، بار ديگر آن لحظه هاي ناب و بي نظير جنگ خودمان را تجربه و ثبت كردم. انگار كه همان مادرها، انگار كه همان جوانها، بسيار زيبا بود. آيا صدهزار عنوان و ميز و برج و اتومبيل با يك لحظه چنين شهودي كه شما داريد ؛ قابل قياس است ؟ خير، هر چند آن كه آنها را دارد، اصولاً و اساساً به چنين شهودي و حلاوتي فكر نكرده است و نمي كند كه ازفقدانش رنج بكشد. درد اينجاست كه اين لحظه ها زير چكمه هاي آنها له مي شوند. وقتي شما در دل جامعه مي رويد و مي بينيد كه هنر كه عالي ترين تجلي روح آدمي است، جنبه سفارشي پيدا مي كند، دلتان مي گيرد، چون اينجا حيطه اي است كه بايد انسانهاي مستقل و آزاد در آن رشد كنند و ببالند تا بتوانندچاووش باشند نه اين كه از قافله اجتماع عقب بمانند. هنر مصرفي راه به جايي نمي برد و در حد پفك و نوشابه اي است كه اگر ضرر نرساند، فايده اي هم ندارد. اتفاق بدي كه در ما ا فتاده اين است كه همزمان با بزرگ شدن قابمان، حقيقت مان كوچك شده. به نظر من هنري وادبياتي تأثيرگذار است كه حاصل تلاش و رنج ملتها باشد و ما رنج بردن را با نوعي روحيه مصرفي معاوضه كرده ايم. از دوران جبهه چه كسي در خاطره شما مانده؟ همه مانده اند، ولي در كنار دكتر چمران زياد بودم و مي توانستم آن قدر از ايشان عكس بگيرم كه امروز بار خودم را ببندم، اما به خود دكتر هم گفتم كه ترجيح مي دهم از مردم عادي عكس بگيرم. گفت، «كار بسيار درستي مي كني چون اثرات واقعي را آنهائي مي گذارند كه قرار نبود و نيست كسي عكسشان را بگيرد يا از آنها تجليل كند.»
به اعتقاد من خلوص، عشق و ايماني كه شما در آثارتان به امانت گذاشته ايد، آنها را ماندگار مي كند؛ حتي اگر نام و امضاي شما پاي آنها نباشد. مگر شما عكسهاي مرا ديده ايد؟ من هر چيزي را كه مردم اين سرزمين را صادقانه نشان بدهد، ديده ام. پس ممنون از شما! ما ممنونيم كه وقت گذاشتيد و صميمانه با ما حرف زديد. * بر پائي نمايشگاه عكس موزه هنرهاي معاصر سالهاي 60-63-64 ـ عضو هيئت داوران عكس خبرنگاران و مطبوعات دفاع مقدس (4 سال) ـ جشنواره فيلم فجر(12 و 14) ـ چهاردهمين جشنواره بزرگ هنرهاي مهر (سال 78) ـ دبير دو سالانه عكاسي معاصر جهان اسلامي (سال 82) ـ جايزه اول مسابقات دهه فجر سالهاي 65 و 67 ـ جايزه اول مسابقات خاتم الانبيا، سال 64 ـ جايزه بزرگ مسابقه عكس يوسنكو، سال 67 ـ تجليل در دومين كنگره ملي تجليل از ايثارگران (سال 85) منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 19
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 348]
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها