واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
«شهيد دستغيب و نهضت امام» در گفت و شنودي با محمد علي ناجي جز رضاي خدا در نظرش نبود... نام و سيره روحانيت مبارز پيوسته با سادهزيستي و مردمي بودن قرين بوده و راز تعلق خاطر تودههاي مردم به آنان نيز همين است. شهيد دستغيب نيز همواره در كنار مردم و ياور آنان بود و از همين روي ياد و نام او با جان تمام كساني كه محضرش را درك كردهاند، آميخته است. در اين گفتگو به گوشههائي از اين سلوك اشاره شده است. نقش شهيد دستغيب در حوادث پس از خرداد 42 چه بود؟ در شب عاشوراي آن سال يادم هست كه تمام هيئتها در مسجد نو اجتماع كردند. در پايان مجلس شهيد دستغيب قصد داشتند به خانه بروند و دستهاي مرموزي در كار بود كه ايشان را در همان شب به قتل برسانند. جمعيت زيادي تا جلوي منزل، ايشان را همراهي و روي دست، بلند كردند. فشار جمعيت بسيار زياد بود و هر طور بود آن شب به خير گذشت. در روز 14 خرداد، نظام شاهنشاهي با كمال بيحيايي و جسارت، دستگيري امام را اعلام كرد. من بلافاصله از منزل بيرون آمدم و به بيت شهيد دستغيب و از آنجا به بيت آقاي محلاتي رفتم و از اين بزرگواران كسب تكليف كردم. آنها گفتند مردم را در مساجد جمع كنيد. من هم به بازار رفتم و پيغام ايشان را به مردم رساندم. دستور اين بود كه غير از نانواييها، تمام دكانها ببندند. مردم به مسجد جامع و مسجد مولا و بقيه مساجد ريختند. آقاي محلاتي بعد از نماز اعلام كردند كه به خاطر دستگيري امام فردا همه مغازهها تعطيلند. در مسجد جمعه هم آقاي سيد عبدالحسين دستغيب اعلام كردند كه فردا تعطيل عمومي است و فردا همه صبح اول وقت در مسجد نو حضور پيدا كنند. براي جامعه روحانيت هم پيغام دادند كه ساعت 8 صبح همه در مسجد جامع حاضر شوند. من به خانه برگشتم، ولي تا صبح خوابم نبرد. نماز صبح را خواندم و دنبال خادم مسجد نو رفتم كه بيايد در را باز كند. در مسجد را باز كرديم و مردم هم كمكم آمدند. ما در آن موقع متوجه سياست دولت نبوديم. ساعت 5/ 8 صبح بود و جمعيت زيادي هم به مسجد آمده بودند. در اين هنگام ديدم غريبهاي در داخل جمعيت شروع به حسين حسين گفتن كرد و جمعيت را تحريك كرد. مردم به خيابان ريختند و اولين كاري كه كردند اين بود كه ماشين سرهنگ عراقي را آتش زدند. ديديم چهرههاي ناشناسي در ميان جمعيت هستند كه خرابكاري ميكنند، شاخههاي درختان و تابلوهاي مغازهها را ميشكنند و از اين جور كارها ميكنند. تا مردم به چهار راه زند برسند، هيچ پليسي در كار نبود، ولي در اول خيابان داريوش سابق پليس ايستاده بود و شروع به تيراندازي كرد. در اين حادثه پسر خواهر شهيد دستغيب و مرحوم خليل سربي و 6،5 نفر از بچهها شهيد شدند. جنازهها را به مسجد جامع آوردند و تمام صحن شاهچراغ و صحن جامع پر از جمعيت شد. هليكوپترها و هواپيماها هم در سطح خيلي پائيني حركت ميكردند تا مردم را بترسانند. و كسي هم نبود مردم را راهنمايي كند و طرح و نظر بدهد كه چه كار كنند. حدود ساعت 5/ 12 ظهر بود كه مردم كمكم متفرق شدند. نحوه پخش اعلاميهها در شيراز چگونه بود؟ اعلاميهها كه به شيراز ميرسيد، تعدادي از آنها را به وسيله يك دستگاه فتوكپي، تكثير و سپس به وسيله دوستان پخش ميكرديم. در مرودشت و زرقان هم عدهاي از دوستان همين كار را ميكردند. اعلاميهها را چگونه از تهران يا قم به شيراز ميآورديد؟ در آنجا مسئول تكثير اعلاميهها آقاي رباني بودند كه خيلي شجاعانه عمل ميكردند و چند دستگاه فتوكپي و دستگاه تايپ در منزل داشتند. وقتي كه امام اعلاميه يا نواري ميدادند، توسط آقاي رباني تكثير و پخش ميشد. من هم براي آوردن اعلاميه يا نوار خدمت ايشان ميرفتم. يكي دو دفعه هم به طور مستقيم خدمت امام مشرف شدم. يك دفعه كه رفتم صبح زود خدمت امام رسيدم و ديدم ايشان در حال قدم زدن و راهپيمايي صبح زود خود بودند و گفتم كه از شيراز آمدهام و نوار شهيد دستغيب را خدمت امام دادم و ايشان گفتند سلام مرا به آقاي دستغيب برسانيد. اوضاع آنجا چه طور است؟ من هم در باره جلسات و محافل شيراز و از سخنرانيهاي شهيد دستغيب برايشان توضيح دادم. زماني هم كه امام در نجف بودند، يكي دو دفعه خدمت ايشان رسيدم و اعلاميههايي را نيز ا ز آنجا به شيراز آوردم. تشكيلات انقلاب تا قبل از 15 خرداد 42، چندان حساب شده و منظم نبود و با توجه به عنايت آقا امام زمان (عج) و اخلاص و حقيقت حركت امام، موفقيتهاي بزرگي به دست آمد. با توجه به حساسيت ساواك اعلاميههاي آن زمان از چه طريقي به شيراز ميرسيد؟ فردي بود به نام آقاي هاشمي كه رابط بين شيراز و قم بود، از اينجا نوارهاي شهيد دستغيب را به قم ميبرد، چون امام نوارهاي شهيد دستغيب را خيلي دوست داشتند و ميگفتند كه هر هفته براي من نوارها را بياوريد. و اعلاميههاي امام را از قم به شيراز ميآورد و در اينجا پخش و تكثير ميشد، و موضوعات اعلاميهها مربوط به لوايح 6 گانه شاه بود كه امام خيلي از آن برآشفته شدند و اعلاميههاي تند ميدادند. بعد كه قضاياي مدرسه فيضيه پيش آمد و بعد از آن امام روز به روز تندتر شدند. مسجد جمعه هم كه اواخر، هميشه در محاصره پليس بود و هر روز دايره محاصره تنگتر ميشد، ولي مردم بيشتر ميآمدند. حديثي داريم كه «الانسان حريص علي ما منع» هر چه كه بيشتر منع ميكردند، مسجد شلوغتر ميشد. از شايعه آمدن شعبان جعفري به شيراز خاطراتي را نقل كنيد. بعد از حادثه فيضيه در شيراز شايع شد كه شعبان بيمخ ميخواهد بيايد و مردم مقداري وحشتزده شدند. يادم هست كه شهيد دستغيب در مسجد جامع رفتند منبر و گفتند: «اين شعبان مخي كي هست كه ميخواهد بيايد شيراز؟ مگر جوانهاي ما مردهاند؟» بعد از حرف ايشان مردم عوض شدند، يادم هست كه آيتالله نجابت به آقاي سيد علي اصغر گفتند كه مقداري چوب تهيه كنيد. من با سيد علي اصغر رفتيم و مقداري چوب تهيه كرديم. حتي يادم هست كه حسين آقاي قصاب هم مقداري ساطور و چاقو آورد تا در موقع لزوم ا زآن استفاده شود.
در ايام محرم وضع عزاداري در شيراز چگونه بود؟ چون در آن موقع خفقان زياد بود، بيشتر هيئتها نظرشان اين بود كه همان سينهزني و عزاداري خودشان را داشته باشند و كاري به چيزهاي ديگر نداشته باشند. عدهاي هم كه در مسجد جامع و مسجد جمعه جمع ميشدند، اوايل زياد نبودند و بعدها بود كه جمعيت بيشتري به مسجد جامع ميآمدند. در آن هنگام آن قدر خفقان و فشار رژيم زياد بود كه يادم است كه وقتي ميخواستم نوار امام را در منزل بگذاريم، چند نفر دم در كشيك ميدادند و به سختي ميشد نوارها را توزيع و تكثير كرد. ما چند نفري كه با هم بوديم، خدمت آيتالله نجابت ميرسيديم و ايشان ميگفتند به مسجد جامع برويم. در شب 15 خرداد هم كه خبر دستگيري امام رسيد، شهيد دستغيب به منبر رفتند و گفتند: «من باورم نميشود كه مرجع تقليد شيعيان جهان را اينها ميگيرند و اين قدر دستگاه هتاك شده باشد كه بخواهد ايشان را بگيرد». بعد از آن هم به مسجد گنج رفتند و در آنجا هم صحبت كردند. بعد قرار شد ما در منزل شهيد دستغيب بمانيم و از ايشان حفاظت كنيم. من با آقاي حسيني دم در بوديم. شب حدود ساعت يك بود كه گارد حمله كرد. ما بي اختيار خواستيم فرار كنيم. در حين فرار حاج آقاي علي حسيني برگشت و ديگران هم جرئت پيدا كردند و برگشتند. آقاي حسيني فرمانده اينها را مثل توپ بلند كرد و زد زمين و سر نيزه به پهلوي ايشان زدند. اولين كاري كه اين فرمانده اينها كرد، اين بود كه بلند شد و چند تا كشيده به سربازان زد كه چرا گذاشتيد اين طور شود؟ شنيدم كه آقاي ابوالاحرار هم با چوب به اينها حمله كرده بود. بعد از آن همه افراد را به مسجد گنج بردند و در آنجا گارديها، زخميها را جدا كردند و به بيمارستان بردند كه از آن جمله هم آقاي حسيني بودند كه حالشان خيلي وخيم بود. گارديها فقط دنبال شهيد دستغيب ميگشتند. همگي هم مست بودند و ناسزائي ميگفتند كه بنده از بازگوئي آنها شرم دارم. آنها تمام منازل اطراف را گشتند، ولي منزلي را كه شهيد دستغيب در آن سكونت داشتند، نگشتند. مدتي گذشت و گارديها آنجا را ترك كردند. بلافاصله به منزل آيتالله نجابت رفتم. آقاي جباري هم آمد. خيلي كتك خورده بود. به آقاي نجابت گفتيم كه نتوانستند شهيد دستغيب را دستگير كنند. نزديك ظهر بود كه به منزل برگشتم. روز بعد از آن مردم در مسجد جمعه اجتماع كردند. بنده هم رفتم دنبال آقاي شريعت. آقاي علمالهدي هم آمدند، ولي بعد از شهيد دستغيب واقعا كسي نبود كه مردم را راهنمايي كند. در آن روز عدهاي از عناصر مشكوك قصد كشاندن مردم به خيابانها و تخريب اموال عمومي را داشتند. در آن روز آقاي خليل سربي شهيد شد. از ويژگيهاي اخلاقي شهيد نكاتي را ذكر كنيد. بعضيها هستند كه مردم را به خودشان دعوت ميكنند، ولي آيتالله نجابت و شهيد دستغيب اين گونه نبودند. از خصوصياتي كه ايشان داشتند اين بود كه مثل امام تمام كارهايشان براي خدا بود و هيچ نظر مادي نداشتد. منزل شهيد دستغيب يك هفته محاصره بود، ولي ايشان در منزل نبودند. بعد از يك هفته شهيد دستغيب در مسجد جامع منبر رفتند و ساواكيها واقعاً وا رفتند كه يك هفته منزل خالي را محاصره كرده بودند. اين رندي شهيد دستغيب را ميرساند. من يادم است كه عدهاي از مخالفان شهيد دستغيب نشريههاي كاذبي عليه ايشان پخش ميكردند. هر چه كه مريدان و اطرافيان شهيد دستغيب به ايشان بيشتر گرايش پيدا ميكردند، ميفهميدند كه اين حرفها دروغ است و ميفهميدند كه نظر ايشان فقط رضاي خداست. منبع: ماهنامه شاهد ياران53_54
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 348]