تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 20 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زباله را شب در خانه هاى خود نگه نداريد و آن را در روز به بيرون از خانه منتقل كنيد،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814807460




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت هایی از ناصرخسرو تا دختر فرهاد میرزای قاجاری؛ عید قربان و ورود به سرزمین منی در 4 سفرنامه


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:


روایت هایی از ناصرخسرو تا دختر فرهاد میرزای قاجاری؛ عید قربان و ورود به سرزمین منی در 4 سفرنامه فرهنگ > دین و اندیشه - گزارش خبرآنلاین از چهار روایت مختلف از سفر حج، سرزمین منی و عید قربان، از سال 444 تا 1383 قمری

1* روایت ناصرخسرو از عرفات و عید قربان ناصر خسرو قبادیانی بر اثر خوابی که می بیند حالش دگرگون می شود و با خود می گوید: «از خواب دوشین بیدار شدم، اکنون باید از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم!» و بر آن می شود تا همه اعمال و افعال خود را تغییر دهد. بدین ترتیب، تعلّقات خود را فرو می هلد. همراه با برادر کِهتر و غلام خود عزم مکّه می کند و از طریق مصر به مکه می رود. چهار بار حج می کند و سرانجام از سفر هفت ساله خود باز می گردد و گزارش سفر خود را می نویسد. اولین سفر او در سال 439 هجری آغاز شد. در بخش هایی از این سفرنامه وقایع مربوط به عرفات و عید قربان بدین شرح آمده است: «عرفات: و از مصر تا مکه، بدین راه که این نوبت آمدم، سیصد فرسنگ بود، و از مکه تا یمن دوازده فرسنگ. و دشتِ عرفات در میان کوه های خُرد است چون پشته ها. و مقدار دشتْ دو فرسنگ است در دو فرسنگ. در آن دشت مسجدی بوده است که ابراهیم ـ علیه السلام ـ کرده است؛ و این ساعتْ منبری خراب از خشت مانده است؛ و چون وقت نمازِ پیشین شود، خطیب بر آنجا رود و خطبه جاری کند؛ پس بانگ نماز بگویند و دو رکعت نماز به جماعت، به رسمِ مسافران بکنند. و همه در آن وقتْ قامتیِ نماز بگویند و دو رکعت دیگر نماز به جماعت بکنند. پس خطیب بر شتر نشیند و سوی مشرق بروند. جَبَلُ الرَّحمه: به یک فرسنگی آنجا کوهی خُرد سنگین است که آن را جَبَلُ الرَّحمه گویند. بر آنجا بایستند و دعا کنند تا آن وقت که آفتاب فرو رود. و پسرِ شاد دل، که امیر عدن بود، آب آورده بود از جای دور و مال بسیار بر آن خرج کرده، و آب را از آن کوه آورده و به دشتِ عرفات برده، و آنجا حوض ها ساخته که در ایام حج پر آب کنند تا حاج را آب باشد. و هم این شاد دل بر سرِ جَبَلُ الرَّحمة چهار طاقی ساخته عظیم که روز و شبِ عرفاتْ بر گنبدِ آن خانه چراغ ها و شمع های بسیار بنهند که از دو فرسنگ بتوان دید. چنین گفتند که امیر مکّه از او هزار دینار بستد که اجازت داد تا آن خانه بساخت. مشعر الحرام: نهم ذی الحجة سنه اثنی و اربعین و اربعمائه (442) حج چهارم به یاری خدای، سُبْحانَهُ و تَعالی، بگزاردم. و چون آفتاب غروب کرد حاج و خطیب از عرفات بازگشتند، و یک فرسنگ بیامدند تا به مشعر الحرام. و آنجا را مزدلفه گویند. بنایی ساخته اند خوب، همچون مقصوره، که مردمْ آنجا نماز کنند و سنگ رجم را که به مِنا اندازند از آنجا برگیرند. و رسمْ چنان است که آن شب، یعنی شب عید، آنجا باشند، و بامداد نماز کنند، و چون آفتاب طلوع کند، به مِنا روند و حاجّ آنجا قربان کنند. و مسجدی بزرگ است آنجا که آن مسجد را خیف گویند. و آن روز خطبه و نمازِ عید کردن به مِنا رسمْ نیست، و مصطفی ـ صلی اللّه علیه وسلم ـ نفرموده است. روز دهم به مِنا باشند و سنگ بیندازند و شرحِ آن در مناسکِ حج گفته اند. دوازدهمِ ماه، هر کس که عزم بازگشتن داشته باشد، هم از آنجا بازگردد، و هر که به مکه خواهد بود به مکه رود.» 2* روایت یکی از زنان دربار قاجار از سفر حج و منا و عرفات دختر فرهاد میرزا همسر وزیر لشکر، یکی از کسانی بود که در دوره قاجار پس از بازگشت از سفر حج، سفرنامه خود را نوشت. او در بیست و چهارم رمضان 1297 قمری سفر خود را به سمت مکه آغاز کرد. در بخش هایی از سفرنامه او می خوانید: « مکه معظمه: دوشنبه، چهارم، را یک فرسنگ از وادی پایین تر افتادیم. روز دوشنبه مزبور، چهار ساعت به غروب مانده، بحمدالله وارد مکه معظمه شدیم. در دو فرسخی چاهی بود مشهور به «چاه حضرت امام حسن علیه السلام ». از قرار مذکور در نیم فرسخی هم کوه نور است. شب پنجم ذیحجه، فرستاد از چاه زمزم یک مشک آب آورده، غسل طواف نموده به حرم مشرف شدم. بعد از طواف، سعی صفا و مروه را بجا آورده، وقتی که به منزل مراجعت کردم، مناجات می کردند. از شدت خستگی و گرما شام نخوردم. یک شبانه روز مثل آدم مدهوش افتاده بودم. به هر جان کندن که بود، شب را به حرم مشرف شدم. عیال حاجی ایشیک آقاسی باشی حضرت والا که از شیراز آمده بود پیدا شد. مذکور نمود که امروز آمده ام. عصری هم عیال عبدالحسین خان سرتیپ همشیره نواب حضرات شیرازی ها آمدند. خانه ای که به جهت ما کرایه کرده بودند جای نشیمن نوکر نداشت، دیدن کرده، تغییر جا داده، آمدیم خانه دیگر که مال شریف قدیم بود که اسمش «شریف مهدی» بود. پناه می برم به خدا از این بالاخانه که پنجاه و شش پله می خورد و نفس آدم قطع می شود. «میرزا یوسف مستوفی تبریز» که آشتیانی است، او هم در همین خانه نشسته بود. به هر زحمت بود، روز دو مرتبه صبح و شام به حرم مشرف می شدیم. هر سه دفعه، سه طواف بجا می آوردیم. به سوی عرفات: شب جمعه هشتم در میان حضرات اهل تسنن شهرت یافته که امشب عرفه است. همه بحمدالله کوچیده رفتند به منا. شب جمعه حرم محترم خلوت، امشب فرصتی غنیمت کرده الی نزدیک صبح بحمدالله تعالی مشغول طواف بودیم و به کام دل حجر را می بوسیدیم. پنج مرتبه طواف کردم که هر طوافی هفت شوط است که هفت مرتبه باشد. بحمدالله خداوند این نعمت را نصیب کرده، صبح جمعه هشتم مجدداً غسل کرده، به حرم مشرف گشته، در زیر میزاب رحمت محرم شده رفتیم به عرفات. سرکار نواب مستطاب اشرف والا «حسامالسلطنه» به ملاحظه این که زیاد مخالفت حضرات نکرده باشد، شب را در منا توقف کرده، یک سر به عرفات رفتند. یک عمل مستحب که توقف در منا است به جهت خاطر حضرات از حجاج فوت شد. ظهر وقوف عرفات بجا آورده تا غروب مشغول دعا بودیم. شب را سوار شده به مشعر آمدیم. سنگ جمع نموده، اهل تسنن به منا رفته بودند. صبح بعد از طلوع آفتاب به صحرای منا آمده رفتیم رمی جمره را بجا آورده، بعد قربانی کردند. ممکن نشد که به جهت طواف به مکه مشرف بشویم. منا: شب یازدهم و دوازدهم حضرات شب را حاج شامی و حاج مصری هر یک از طرفی آتش بازی خوبی کردند. در کوه باروط ریخته بودند، بسیار خوب و قشنگ درمی رفت. به قدر سه ساعت بل متجاوز مشغول آتش بازی بودند. فردای یازدهم حضرات به شهر آمدند. من هم به شهر آمده طواف حج و طواف نساء را بجا آورده، مراجعت کردم. شب دوازدهم را هم ماندیم، بعد از ظهر دوازدهم در «مسجد خیف» رفته نماز نموده آمدیم رمی جمره را بجا آورده مراجعت به شهر کردیم. شب را با وجود هزار جور خستگی به بیت الله رفته و طواف کرده از خداوند مسألت نموده که حاجت مشروعه دنیا و آخرت همه را انشاءالله بر آورده نماید. هوای منا بد بود. اکثری از اهل حاج ناخوش شد. شب سیزدهم به تب و استخوان درد مبتلا شدم. هشت روز تب داشتم. با حالت خراب که ابداً حرکت نکردم. بحمدالله تعالی خداوند رحم فرمود. صحت حاصل گشته هر طور بود به حرم شب مشرف شدم. شنبه بیست و دوم اندکی بهتر شده، به زیارت حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه کبری و عبدالمطلب و عبدمناف و حضرت آمنه مادر حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ مشرف شده، شب را هم به هر قسم بود، به حرم مشرف گشته دو بار بیشتر نتوانستم طواف کنم. روز بیست و پنجم ذیحجه، عصری به حرم مشرف شده، سوار شدیم، آمدیم به جایی که عمره می برند و معروف به «شیخ محمود» است، به خیال این که صبح سوار می شویم. بعد معلوم گشته که این عرب حربی شتر ندارد.» 3* روایت یکی از تجار ابهر از سفر حج و وضعیت بد در منی حاج لطفعلی خان اعلایی از تجار و چهره های شناخته شده شهرستان ابهر بوده است. وی به همراه برادر و برخی پسر عموها ودیگر خویشاوندان خود در شوّال 1336ه .ق. قصد مکه می کند و از مسیرهای همدان، کرمانشاه، قصر شیرین، سر پل ذهاب، خانقین راهی می شود. او در این سفر وارد عراق شده، پس از زیارت عتبات عالیات به شام می رود و سپس به بیروت آمده، از آنجا با کشتی عازم «پرت سعید» و «سوئز» و پس از آن به بندر «ینبع» در عربستان می شود و سرانجام وارد مکه مکرمه می گردد و آنگاه که حج می گزارد، از راه جده به مصر و فلسطین سپس به شام و عراق می رود و از مسیر خانقین به ایران باز می گشته و در ماه محرم سال 1336 ه .ق. وارد ابهر می شود. در بخشی از سفرنامه او می خوانید: «حرکت به طرف منی: روز هشتم ذی حجة، تقریبا یک ساعت به غروب مانده، به طرف «منی»، به وسیله شتر حرکت نمودیم، البته جمعیت و ازدحام، لازم به عرض نیست. تقریبا یک ساعت از شب رفته وارد «منی» شدیم، شب را توقف کرده، صبح به طرف «عرفات» حرکت نموده، وقتی که وارد «عرفات» شدیم، هوا به اندازه ای گرم بود که قابل تحمل نبود، نظر به اینکه در خیمه ما آب وفور بود، علت آن هم این بوده که [در کاروان] «حاجی حسن حمله دار» فقط شانزده نفر از آقایان اهالی «ابهر» بوده مقاطعه نموده بود که در «منی» و «مشعر» و «عرفات»، آب ما را بدهد، دیگر کار و حاجتی نداشت، و یخ هم همه جا همراه داشتیم، که واقعا زیادی آب از زحمت گرما ما را خلاص نموده بود. در وقت سیاحت «عرفات»، یک عده از قراری که می گفتند از «مذاهب وهابیه» بودند، از اول روز تا نزدیکی غروب در دامنه کوه، در جلو آفتاب هلهله می کردند، در صورتی که ما نمی توانیم از خیمه بیرون بیاییم. پس از غروب آفتاب به طرف «مشعر» حرکت نموده، چندی از شب گذشته وارد «عرفات» شده، با زحمت تمام جا گرفتیم، قدری استراحت کردیم، سنگ جمره جمع نموده، پس از ادای نماز صبح حرکت نمودیم، از قراری که معلوم شد آن شب یک نفر از اهالی «تبریز» آنجا گم شد، وقتی که وارد «منی» شدیم، به یک نحوی خود را به چادرها که قبلاً تهیه کرده بودند رسانیده، گوسفند گرفتیم ذبح نمودیم، و اعمال دیگر را هم به جا آورده، با دلی پر از شادی و فرح، آسوده نشسته شب را توقف نمودیم. حرکت به سمت مکه: روز یازدهم به طرف «مکه» حرکت نمودیم برای «طواف»، وقتی که به «مکه» رسیدیم، به آن منزل که داشتیم وارد شدیم، صاحب منزل با کمال شادی و فرح ما را استقبال نمود، و اظهار خوشحالی و فرح کرده که الحمدللّه سلامت برگشته اید، چایی برای ما حاضر نموده، صرف کردیم، رفته اعمال «طواف» را و «سعی» صفا و «مروه» را به جا آورده، تا شب به «منا» مراجعت نمودیم. وضعیت نامناسب در منی: اما راجع به حفظ الصّحه «منا» چه عرض کنم که چه قدر محل خطر است ! با آن قربانی های زیاد که می شود، واقعا نصفش را مدفون می نمایند، بوی عفونت آنها و کثافات دیگر، که روح انسان را خسته می نماید، که حقیقتا برای «دولت حجاز»، لازم است بلکه واجب فوری است، که هر چه زودتر در «منی» مهمانخانه ها و غسال خانه ها و مسلخ خانه ها، مطابق حفظ الصّحه «منی» نمایند که از تلفات و امراض مسریه جلوگیری شود، گرچه در «منی» آنچه به درد ایرانیان می خورد، آب هندوانه بوده و کمی هم یخ پیدا می شود، لذا تا روز سیزدهم در «منا» توقف نمودیم سپس به طرف «مکه» حرکت کردیم، چند روز خیال داشتیم به وسیله اتومبیل به «مدینه طیّبه» برویم، دلال و مطوّف امروز فردا نموده، و گرمی هوا هم مانع از حرکت به وسیله شتر بوده است.» 4* روایت جلال آل احمد از حج و سرزمین منی جلال آل احمد در سفرنامه حج خود به سال 1343 شمسی که با نام «خسی در میقات» به چاپ رسیده است توصیفاتی از فضای حج و وضعیت عربستان در آن زمان ارائه می دهد. در بخش هایی از سفرنامه او درباره منی می خوانید: «حرکت به طرف منی: دیروز عصر از ساعت چهار مردم راه افتادند. اول پیاده ‏ها و بدوها و زنگ ها و بى‏قُبل منقل‏ ها. به طرف منى. دیشب سخت‏ ترین شبى بود که در این سفر گذراندیم. از 9 تا ده و نیم از نو برسر همان بارى راندیم. و همانجور در احرام. و در همان سرما. و در سنگلاخى دراز کشیدیم. زن ها توى کامیون ماندند و مردها بر سینه‏ کش پاى‏ کوه. همسفرهامان در سکوت و تاریکى یا در نور چراغ قوه‏اى، سنگ‏ریزه‏ مى‏ جستند براى «رجم» فرداى شیطان. و گاه ‏گدارى گل ه‏اى از زیر پامان‏ مى‏ گذشت. بى‏ صدا و انگار که همه‏ شان در خواب. و فقط ضرب آرام ‏پاهاشان، علامت حیاتشان. و گاهى گرپ خفه کف پاى شترى میان گله‏ گذران. و تا صبح «هى‏ هاى» گله ‏داران و لولیدن همسفران، و سرما که از لباس ‏بى ‏حفاظ احرام مى‏ گذشت، و سرفه من، و فکرهایى که مى‏ کردم درباره ‏شرایط دوام جذبه یک سنت. مى‏ دانستم که در چنان شبى باید سپیده ‏دم را در تأمل دریافت و به تفکر دید و بعد روشن شد. هم چنانکه دنیا روشن مى ‏شود. اما درست همچون آن پیرزن که چهل روز در خانه‏ اش را به انتظار زیارت‏ خضر روفت و روز آخر خضر را نشناخت، در آن دم آخر خستگى و سرما و بى‏ خوابى چنان کلافه ‏ام کرده بود که حتى نمى‏ خواستم برخیزم. تا در تاریکى‏ آخر شب حتى به درون خویش نظاره ‏اى کنم. که خویش و بیگانه سخت درهم‏ بودند و مرزها نامشخص. و در آن تنگه تاریک «مشعرالحرام» حتى مرز انسانى و حیوانى درهم رفته بود. و همچنان دراز کشیده از خود مى ‏پرسیدم «مگر نه اینکه دعوت به همین بوده است؟ و مگر نه اینکه لبّیک را هم براى‏ این گفته ‏اى؟ و مگر از خود به در شدن یعنى چه؟» همان روز - همان جا: پنج صبح از مشعرالحرام راه افتادیم. دو کیلومترى با ماشین آمدیم که راه بندآمد. و همین مقدار راه را در دو ساعت. بى ‏اغراق. باید از تنگه باریک‏ دیگرى مى‏ گذشتیم. و همه عجله داشتند. از بالاى بارى پریدم پایین و پیاده ‏افتادم وسط جماعت پیادگان. مى ‏دانستم که خیمه ‏گاه حجاج شیعه کدام سمت ‏است. اول از پشت یک دیوار بلند سیمانى گذشتم هم چنانکه مى ‏رفتم احساس‏ مى‏ کردم که سربالا مى ‏رویم. و راه تنگ‏ تر مى ‏شود. گفتم لابد مثل دیگران‏ بسمت محل «رجم« مى‏ رویم. همچنان سربالا مى ‏رفتیم که یک مرتبه راه بند آمد. معلوم شد جماعت بى ‏راهنما به کوچه بن‏ بستى افتاده و فشار جمعیت‏ چنان بود که یک لحظه وحشتم گرفت. تنها، در میان جمعى ناشناس، و هرکس ‏به زبانى. آوار برج بابلى فروریخته در یک کوچه تنگ سنگى. که خودم را از سینه دیوار سنگ ‏چین شده کشیدم بالا، و نیم مترى از سر و کله جماعت ‏بالا آمده، فریادى بسمت هر حاجى ایرانى کشیدم که کوچه بن‏ بست است و باید برگشت و کمک کنید و دست به دست خبر را به آخر جماعت برسانید. که‏ شروع کردند و بعد به عربى «اوکفوا ما بشارع؟» و چندین بار جماعت‏ پیرمردى را چنان به قلوه سنگ هاى دیوار فشرده بود که از حال رفت. سردست گذاشتیمش سر دیوار که همسایگان محل آب آوردند تا حالش را جا بیاورند. وحشت از گم شدن - وحشت از جاى ناشناس - شوق تماشا شوق‏ به شرکت در اعمال و مراسم از هر حاجى ملغمه‏ اى مى ‏سازد سر از پا نشناس، و سر تا پا هیجان، و «بى‏ خود»ى و ذره ‏اى در مسیلى. همه مقدمات حاضراست تا تو اراده ‏ات را فراموش کنى. و خود من سه بار احرامم باز شد. آن‏وقت تازه مى ‏فهمیدم چرا حاجى آنقدر قُبل منقل با خودش مى‏ آورد. حالا از خود «منى» بگویم. دره ‏اى است وسط کوه هاى سخت. ایضاً آبرفت‏ دیگرى با انشعاب هایش در دره‏ هاى اطراف. عمارات مختصرى هست بر دو سمت خیابان اصلى، و بعد دکان ها و بعد مسجد «خیف». و آخر دره، پاى ‏تنگه‏ اى که به مکه مى ‏رود آخرین «جمرات». و پشت عمارات، بر خیابان ها، فضاى خیمه‏ گاه ها. «جمره» اولى درست بغل برجک پلیس راهنما بود. سر یک چهار راه مانند. شیطان و این همه در دسترس! و هر کدام از جمرات‏ جرزى از سنگ. و یک قد و نیم آدم تا دو قد. و به آبى روشن رنگ شده. و دیوارکى گرد در اطراف جمرات «اولى» و «وسطى». که ریگ و سنگ در آن جمع شود و نپراکند. و از دو سه قدمى‏ باران سنگ و شن بود تا بیست قدمى... گرماى روز هم گذاشته بود پشتش و ناهار آبدوغ خیار و بعد راه افتادن براى قربانى.» /6262

کلید واژه ها: عید قربان - حج تمتع - مکه مکرمه -




پنجشنبه 2 مهر 1394 - 11:30:10





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن