واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
داستان توبه کنندگان:
عهد و پیمان با خدا
ای خدائیکه بغیر از تو نداریم کسی لطف تو می طلبیم چون به همه دادرسی.
به گزارش سرویس دینی جام نیوز، در کتاب کیفر و کردار جلد 2 خواندم:
جوانی با خدای متعال عهد و پیمان بست که به دنیا دل نبندد و به زیورآلات آن ننگرد چون اینها انسان را از یاد خدا باز میدارد.
روزی از بازاری می گذشت از جلوی جواهر فروشی رد میشد دید که کمربندی مُرصّع به دُرّ و جواهر است، از عهد خود غافل شد و نگاه طولانی به آن کرد و از زیبائی و حُسن آن تعجب نمود.
صاحب جواهر فروشی دید که آن جوان با دقت تمام به آن کمربند نگاه میکند دل از آننمیبرد همینکه آن جوان قدری از در مغازه جواهر فروشی رد شد صاحب جواهر فروشی کمربند را در دکان ندید فوراً از در مغازه بریزآمد و با شتاب تمام خود را به جوان رسانید و دست او را گرفت و گفت ای عیّار تو کمربند را دزدیدی من از تو دست برنمیدارم تا کمربند مرا بدهی و کشان کشان او را به محضر حاکم آورد گفت ای حاکم این جوان دزد است و کمربند جواهرنشان را ربوده.
حاکم نگاهی بسیمای آن جوان کرد و گفت گمان نکنم این جوان دزد باشد زیرا به او این کارنمی آید.
صاحب کمربند گفت چرا او کمربند مرا دزدیده و ما جرا را برای حاکم شرح داد. حاکم دستور داد او را بازرسی کنند وقتی که او را بازرسی کردند دیدند در زیر لباسهای جوان کمربند بسته شده، حاکم متعجب و خشمناک فریاد زد.
«یا فتی اَما نستحیی تلبس لباس الاخیار و تعمل عمل الفجار» ای جوان آیا حیانمی کنی و خجالت نمی کشی لباس خوبان را میپوشی و عمل بدکاران را انجام می دهی؟
جوان وحشت زده و ناراحت گفت: مولای من قدری صبر کن تا مطب برایت واضح گردد. سپس رو به آسمان نمود و از صمیم دل گفت الهی لااعود الی مثلها خدایا دیگر به این عمل برنمی گردم میدانم از یاد تو غافل شدم و به گناه افتادم از کرده خود پشیمان و نادمم توبه مرا بپذیر که خیلی ناراحتم و آبروی مرا نبر.
قاضی خیال کرد که جوان عمل دزدی را میگوید خیلی ناراحت شد و دستور داد او را عریان کنند و تازیانه بزنند (باینکه آن حکم بر خلاف قرآن بود زیرا حکم دزد پس از اثبات دست بریدن بود.)
ناگهان صدائی شنیدند ولی صاحب صدا را ندیدند که فرمود: ادعو ولاتضربوه انما ارودنا تأدیبه) رهاکنید او را زیرا ما می خواستیم او را تأدیب نمائیم.
حاکم منقلب گردید واز کرده خود پشیمان شد و از آن جوان عذر خواهی کرد و آمد بین دوچشم او را بوسید و گفت مرا از قصه خود آگاه کن.
جوان جریان عهد خود را با خدا بیان کرد و نقض عهد را نیز عنوان نمود و گفت نقض عهد و پیمان مرا به این رسوائی و بلیه دچار کرد.
صاحب کمربند وقتی از داستان آگاه شد پشیمان و نادم او را قسم داد که تو را به خدا قسمت میدهم که این کمربند را از من قبول کن و مرا حلال نما.
جوان گفت: ای مرد برو دنبال کارت من خودم باعث این کیفر شدم و گوشمالی هم شدم.
ای خدائیکه مکان یافتهای دردل دوست
باز از پنجه قدرت بنما مشکل دوست
ای خدائیکه گدای در تو بنده تست
جلوه ماه و خور از طلعت تابنده تست
ای خدائیکه بغیر از تو نداریم کسی
لطف تو می طلبیم چون به همه دادرسی
از صفات توهمین ورد زبان ما را بس
خود بمیریم، به فضل توبفریاد برس قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده
۱۲/۰۶/۱۳۹۴ - ۲۱:۴۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 239]