واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عفو با قدرت نويسنده: مولي محسن فيض كاشاني پيامبر صلى اللّه عليه و اله بردبارترين مردم و علاقه مندتر از همه به عفو در عين توانايى بود. تا آن جا كه گلوبندهايى از طلا و نقره خدمت آن حضرت آوردند و آنها را ميان اصحابش تقسيم كرد. مردى از صحرانشينان برخاست و گفت : اى محمّد! به خدا قسم ، هر چند خدا تو را به عدالت فرمان داده است من تو را عادل نمى بينم ، فرمود: واى بر تو! اگر من عادل نباشم ، چه كسى عادل خواهد بود! چون آن مرد رو گرداند ، فرمود: او را به آرامى بر من بازگردانيد.(۱) جابر نقل كرده است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله روز حنين طلاهايى را كه در دامن بلال بود، مشت مشت به مردم مى داد. مردى گفت : اى پيامبر خدا عدالت كن ! فرمود: واى بر تو ، اگر من عدالت نكنم چه كسى خواهد كرد! اگر من عادل نباشم تو نااميد خواهى شد و زيان خواهى ديد. پس عمر برخاست و گفت : گردنش را بزنم كه او منافق است . فرمود: پناه بر خدا، آن وقت مردم بگويند من اصحابم را مى كشم .(۲) پيامبر صلى اللّه عليه و اله درگير جنگى بود، دشمن متوجه غفلت مسلمانان شد. مردى - از فرصت استفاده كرده - با شمشير بالاى سر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله ايستاد و گفت : چه كسى مانع كشتن تو مى شود؟ فرمود: خدا، (راوى مى گويد:) شمشير از دست او افتاد و رسول خدا صلى اللّه عليه و اله شمشير را برداشت و فرمود: اكنون چه كسى جلو كشته شدن تو را مى گيرد؟ عرض كرد: شما لطف كنيد و با من به نيكى رفتار كنيد. فرمود: بگو، گواهى مى دهم كه خدايى به جز خداى يكتا نيست . آن مرد عرب گفت : نه با تو مى جنگم و نه به طرفدارى تو مى آيم و نه در صف كسانى كه با تو مى جنگند، شركت مى كنم ، پس راهش را گرفت و نزد قبيله خود رفت و گفت : از نزد بهترين مردم به نزد شما آمدم .(3) انس نقل مى كند كه زن يهوديى گوشت مسموم گوسفندى را خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله آورد تا از آن تناول كند، پيامبر از آن زن علت را پرسيد. او در جواب گفت : من قصد كشتن تو را داشتم ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: خداوند تو را بر اين عمل توفيق نمى دهد به پيامبر صلى اللّه عليه و اله گفتند: آيا آن زن را نمى كشى ؟ فرمود: نه .(۴) مردى از يهود پيامبر را جادو كرد، جبرئيل قضيه را به آن حضرت خبر داد تا آن را بيرون آورد و گره هايش را باز كرد و بدان وسيله سبكى در خود احساس كرد ولى مطلب را به مرد يهودى نگفت و هرگز به روى او نياورد.(۵) على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله من و زبير و مقداد را فرا خواند و فرمود: برويد تا به روضه خاخ (۶) برسيد، در آن جا زنى ميان هودج است كه با خود نوشته اى دارد، نوشته را از آن زن بگيريد. ما رفتيم تا به روضه خاخ رسيديم و ناگاه زنى را در هودجى ديديم ، پس به او گفتيم نوشت را بيرون آور. گفت : نوشته اى همراه من نيست . گفتيم : بايد نوشته را در بياورى وگرنه كشته مى شوى و با جامه هايت را در مى آوريم ، پس نوشته را از ميان موهاى بافته اش در آورد. آن را خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله آورديم . نامه از حاطب بن ابى بلتعه به گروهى از مشركين مكه بود كه آنها را در جريان يكى از كارهاى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله قرار داده بود. پيامبر صلى اللّه عليه و اله حاطب را طلبيد و فرمود: حاطب ! اين نامه چيست ؟ عرض كرد: يا رسول اللّه ، زود درباره من تصميم نگيريد، من مردى بيگانه بودم كه از خارج ميان قوم خويش وارد شده بودم ولى تمام مهاجران همراه شما خويشاوندانى در مكه دارند كه از فاميلشان حمايت مى كنند؛ اين بود كه خواستم اگر خويشاوندى ميان آنها ندارم نفوذى بين آنها داشته باشم تا به جاى خويشاوندى پشتيبان من باشند و اين كار را به سبب كفر و يا پس از مسلمان شدن بر اساس ترجيح كفر بر اسلام و يا رو بر تافتن از دينم انجام ندادم . پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: او به شما راست گفت . عمر گفت : اجازه بفرماييد گردن اين منافق را بزنم . پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((او در جنگ بدر حاضر بود، چه مى دانى شايد خداى تعالى به اهل بدر خبر داده باشد كه هر چه خواستيد، بكنيد، من شما را آمرزيده ام .))(۷) پيامبر صلى اللّه عليه و اله مالى را تقسيم كرد. مردى از انصار گفت : اين تقسيم براى خدا انجام نگرفته است . چون سخن آن مرد را به اطلاع پيامبر رساندند، رنگ صورتش سرخ شد و فرمود: ((خدا برادرم موسى را بيامرزد مكه او را بيش از اينها آزردند و او صبر كرد.))(۸) بارها مى فرمود: ((كسى از شما درباره فردى از اصحابم چيزى به من نگويد؛ زيرا من دوست دارم ميان شما در حالى بيايم كه دلم از طرف شما آرام است .))(۹) پي نوشت ها : 1- اين حديث را بخارى ، در ج ۴، ص ۲۴۳ و ابوالشيخ بن حيان از حديث ابن عمر با اسناد نيكو نقل كرده اند؛ (المغنى ) 2- به تاريخ طبرى ، ج ۳، ص ۳۹۰ در شرح غزوه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله با قبيله هوازن در حنين مراجعه كنيد. 3- اين حديث را احمد در مسندش ج ۳، ص ۳۹۰ از حديث جابر و بخارى در ج ۵، ص ۱۴۷ نقل كرده اند. 4- اين حديث را مسلم د رج ۷، ص ۱۴ و ابن سعد در (( الطبقات )) ج ۲ بخش اول ص ۷۸ و ۸۳ نقل كرده اند. 5- اين حديث را بخارى ، در ج ۷، ص ۱۷۶ و مسلم در ج ۷، ص ۱۴ آورده اند. 6- روضه خاخ ، نام محلى است بين مكه و مدينه ((( لسان العرب )) ج ۳، ص ۱۴) م . 7- اين حديث را ابى عبدالبر در (( استيعاب )) ضمن شرح حال حاطب به طور مرسل و بخارى ، در ج ۵، ص ۱۸۴ به اسناد خويش از عبيداللّه بن ابى رافع از على عليه السلام نقل كرده است . 8- اين حديث را احمد در مسند و بخارى در صحيح ج ۵، ص ۲۰۲ از قول ابن مسعود به سند صحيح نقل كرده است . 9- اين حديث را ابوداوود، در ج ۲، ص ۵۶۴ و ترمذى در ج ۳، ص ۲۶۲ از حديث ابن مسعود نقل كرده و مى گويد: از اين جهت عجيب است ، و در مسند احمد، ج ۱، ص ۳۹۶ نيز آمده است . منبع:برگرفته از ترجمه كتاب المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء /ک
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 486]