تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  ghhhhhh
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817114550




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

وعده ديدار


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
وعده ديدار
وعده ديدار   حدود ده سال قبل، روزي منزل يکي از وعاظ معروف شهر مشهد، به ناهار دعوت داشتم. دو نفر ديگر هم در آن جا مهمان بودند: يکي از تجار محترم و متدين مشهد و ديگري مردي عالم و روحاني. ميزبان، يعني همان واعظ محترم، به آن عالم بزرگ گفت: «مجلس، خالي از اغيار است و من کسي را دعوت نکرده ام تا بتوانم حد اعلاي استفاده را از محضر مبارکتان ببريم و آقاي تولايي و حاجي... هم از خود هستند و محرم سر». سپس گفت:« شغل ما وعظ براي مردم است و اعتقادات مردم، بستگي به گفتار ما دارد. بنا براين، ما وعاظ اهل منبر، خودمان بايد به آنچه مي گوييم، يقين داشته باشيم. پس با کمال صراحت از حضرت عالي سؤال مي کنم آيا خود جناب عالي، حضرت بقية الله (ع) را زيارت کرده ايد يا نه؟ و آيا مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني - آن حضرت را زيارت کرده بودند يا نه؟». آن مرد عالم که در معرض چنين سؤالي قرار گرفت- در جواب گفت:« اما من فقط مي توانم عرض کنم که آن حضرت، مرا پاسبان گله و رمه خود خود قرار داده اند تا از گوسفندانشان حفاظت کنم و جز اين مطلب، چيزي ديگري ندارم و نمي توانم بگويم. و اما مرحوم آقا ميرزا مهدي را چه عرض کنم. مثبت يا منفي، مطلبي نگفتند؛ ولي چون شما مي خواهيد براي اطمينان بيشتر قلبي، در اين موضوع اطلاعي داشته باشيد، به عنوان امانت الهي مي گويم که مرحوم حاج شيخ حسنعلي رحمة الله عليه-، دو مرتبه، شرفياب حضور حضرت شده است». و شرفيابي ايشان را از قول خود مرحوم حاج شيخ نقل کردند. آن مرد عالم گفت:« مرحوم شيخ مي فرمودند من وقتي [ رياضت ها] و مقدمات کارم تمام شد و بايستي از آن به بعد، به وسيله دعا به رفع حوائج مردم بپردازم، دانستم که شرط اول دعا، خوردن غذاي کاملاً حلال است و تهيه چنين غذايي که صد در صد مورد اطمينان باشد، محال است و تنها يک راه دارد و آن، اين است که از دست مبارک « ولي وقت»، سرمايه اي گرفته شود؛ زيرا آن حضرت، به تمليک الهي، مالک واقعي همه چيز است. لذا يک سال، شبي به من الهام شد که فردا در بازار خربزه فروشان اصفهان، اجازه ملاقات داده شد. در اصفهان، بازارچه اي بود که تمام دکان هاي اطراف آن، خربزه فروشي بود و بعضي هم که دکان نداشتند، خربزه را قطعه قطعه مي کردند و در طبقي مي گذاشتند و خورده فروشي مي کردند. فرداي آن شب، پس از غسل کردن و لباس تميز پوشيدن، با حالت ادب، روانه بازار شدم. وقتي داخل بازار شدم، از يک طرف حرکت مي کردم و اشخاص را زير نظر مي گرفتم، ناگاه ديدم آن در يگانه عالم امکان، در کنار يکي از اين کسبه فقير- که طبق خربزه فروشي دارد-، نزول اجلال فرموده است. مؤدب جلو رفتم و سلام عرض کردم. جواب فرمودند و با نگاه چشم فرمودند که منظور چيست؟ عرض کردم استدعاي سرمايه اي دارم. آن حضرت چند چندک ( پول خود آن زمان) خواستند به من عنايت کنند. من عرض کردم براي سرمايه مي خواهم! از پرداخت آن خودداري فرمودند و مرا مرخص کردند. وقتي به حال طبيعي آمدم، فهميدم تصرف خود آن حضرت بود که من چنين سخني بگويم و معلوم مي شود هنوز قابل نيستم. لذا يک سال ديگر به عبادت و رياضت به منظور رسيدن به مقصود، مشغول شدم. پس از آن روز، گاهي به ديدن آن مرد عامي خربزه فروش مي رفتم و گاهي به او کمک مي کردم. روزي از او پرسيدم: آن آقا که فلان روز اين جا نشسته بودند که هستند؟ گفت: او را نمي شناسم، مرد بسيار خوبي است. گاهگاهي اين جا مي آيد و کنار من مي نشيند و با من دوست شده است. بعضي از اوقات که وضع مالي من خوب نيست، به من کمک مي کند. سال دوم تمام شد، باز به من اجازه ملاقات در همان محل، عنايت فرمودند. در اين دفعه، چون آدرس را مي دانستم، مستقيماً به کنار طبق آن مرد رفتم و حضرتش روي کرسي کوچکي نزول اجلال فرموده بودند. سلام عرض کردم. جواب مرحمت فرمودند و باز همان چند چندک که مرا مرحمت فرمودند و من گرفته، سپاس گزاري کردم و مرخص شدم. با آن چند چندک، مقداري پايه مهر خريدم و در کيسه اي ريختم و چون فن مهرکني را بلد بودم، هر وقت به غذاي حلال مطمئن دست نمي يافتم، کنار بازار مي نشستم و چند عدد مهر مي کندم براي مشتري ها، البته به قدر حداقل و از آن کيسه که در جيبم بود، پايه مهر بر مي داشتم بدون آن که به شماره آنها توجه کنم. سال هاي سال، کار من موقع اضطرار، استفاده از آن پايه مهرها بود و تمام نمي شد و در حقيقت، در سر سفره احسان آن بزرگوار مهمان بودم. منبع:نشريه پاسدار اسلام، شماره 338 /م  
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 425]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن