تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ايمان مؤمن كامل نمى شود، مگر آن كه 103 صفت در او باشد:... باطل را از دوستش نمى پذيرد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798352085




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شبگردي خانه به خانه با سبدهايي پر از مهرباني


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: شبگردي خانه به خانه با سبدهايي پر از مهرباني
دوستي تعريف مي‌كرد چند وقت پيش درست در شب يك مناسبت مذهبي زنگ خانه‌اش را زدند وقتي رفته ديده بچه‌هايي قبض به‌دست از او خواسته‌اند كه مبلغي براي كمك به گروه خيرين محله بدهد.
نویسنده : ربابه زينال 


بماند از اينكه او هم برحسب اتفاق حال روحي خوبي نداشته و تصميم گرفته براي رفع مشكلاتش نيت كند و نذر خوبي هم به بچه‌ها داده، اما دلش خوش بود كه در مقابل پولش قبضي گرفته است. قبض كمك خير از دست كودكاني كه از قضا چند روز بعد ديده بود كه كنار پدر و مادرشان در حال استعمال مواد مخدر بوده‌اند. وقتي زنگ زد و با تعجب داشت ماجرا را براي من تعريف مي‌كرد اصلاً از پولي كه داده بود، كمكي كه كرده بود و نيت خيري كه داشته ناراحت نبود بلكه از اين دلخور بود چرا بچه‌هايي با اين سن و سال كم هم ياد گرفته‌اند چطور در يك شب خاص و عزيز از احساسات و اعتقادات مذهبي مردم سوء‌استفاده كنند. حق هم داشت چون به قول خودش مطمئن بود بچه‌هايي كه از اين سن ياد گرفته‌اند چطور از احساس مردم سوءاستفاده كنند فرداي روز مي‌توانند با احساسات همه مردم كاسبي راه بيندازند. اما در اين گزارش كاري به افراد شياد و مؤسسات حقه‌باز كه به نام خيريه و كمك به ايتام و با تبليغات رنگارنگ براي خودشان دكان و دستگاه درست كرده‌اند ندارم، چون حقيقت اين است كه من خودم بارها گروه‌هاي خيري را ديده‌ام بدون اينكه پولي از مردم بگيرند تنها براساس داشته‌هاي جمعي‌شان در سحر يا افطار شروع به توزيع كمك مي‌كنند.   خانه به خانه با سيد مهدي در اين شب‌هاي تابستاني بعد از افطار كه هركس تلاش مي‌كند خوش بگذراند، شامي بخورد، تفريحي كند و حتي با ماشين جديدش دوري بزند درست در جنوبي‌ترين محله‌هاي تهران در بعضي خانه‌ها خبري از غذا نيست چه برسد به وعده شام. اينجا خبري از لباس كامل و مناسب نيست چه برسد به تفريح يا ماشين آنچناني. مردم محله‌هاي جنوب شهر برخلاف افاده‌هاي شمال شهر خاكي و صميمي هستند. مردمي كه بعد از افطار به‌جاي تفريح راهي مسجد مي‌شوند تا به شكرانه حيات و نعمت‌هاي خدا قرآن ختم كنند. در اين محله‌ها هيچكس براي خشنودي ديگري تظاهر به روزه‌داري نمي‌كند، خبري از سفره‌هاي افطار آنچناني نيست؛ اينجا سفره‌ها در نهايت خلوص و كم بودن رزق نان و پنيري دارد كه با صفاي بي‌نظيرش به همه خوردني‌هاي دنيا مي‌ارزد. من مطمئنم در بسياري از همين خانه‌هاي محله‌هاي جنوب خانواده‌هايي هستند كه حتي وسعشان به خوردن سحري نمي‌رسد اما روزه‌داري مي‌كنند، با شكم گرسنه روزه مي‌گيرند. اينجا يكي از محلات محروم شهر است. اينجا خيلي از مردم زحمتكش و كارگر بدون سحري روزه مي‌گيرند و افطارشان را هم با يك لقمه نان و پنير و سبزي باز مي‌كنند و از قر و فر‌هاي بالاي شهر در اين منطقه خبري نيست. آدم‌هاي اينجا مؤمناني هستند كه بعد از افطار در جلسات قرائت قرآن شركت مي‌كنند. در اين روزهاي پرگير و دار كه به قول بعضي‌ها همه مي‌دوند تا گليم خودشان را از آب بيرون بكشند در همين محله‌هاي جنوب شهر تعدادي جوان بي‌ادعا پيدا شده‌اند كه بدون هيچ چشمداشتي و فقط و فقط براي رضاي خدا و به تأسي از مولايشان علي(ع)، خانه ‌به ‌خانه را هر شب در مي‌زنند و غذاي افطار و سحر مردم محروم اين منطقه را توزيع مي‌كنند. از دور كه نگاه مي‌كني انگار همه رفتارها، برنامه‌ها و حتي دغدغه‌هاي اين جوانان با من و امثال من فرق دارد. به‌جاي اينكه بعد از گرفتن مدرك تحصيلي فكر حقوق دو زار و ده شاهي باشند، به جاي اينكه حرص بزنند براي اضافه كاري و گرفتن ترفيع و مقام، ‌به‌جاي اينكه دنبال به رخ كشيدن خانواده، مدرك تحصيلي و حتي درآمد و پولشان باشند دنبال اين هستند كه از همه اين داشته‌هايشان گرهي بازكنند به بزرگي گرسنه خوابيدن يك خانواده چند نفره. براي شناختنشان و فهميدن حس و حالشان تنها يك راه وجود دارد، همراهشان شوم؛ نه يك سال و يك ماه، بلكه همراهي يك روزه هم كافي است تا بفهمم چه فرقي با من دارند. حس خوبي است وقتي با اين آدم‌ها همراه مي‌شوم بي‌آنكه بدانم اصلاً اينجا چه‌كار مي‌كنم. چشم باز مي‌كنم مي‌بينم كلي كيسه بار زده‌ايم و قرار است برويم محله‌اي حوالي شوش. در اين فكر هستم كه چه شد امسال ماه رمضان قسمتم شد در جمع باصفاي اين جوان‌ها باشم كه يكدفعه مي‌بينم سرپرست گروه سيدمهدي داد مي‌زند: چرا وايستاديد؟ مات و مبهوت كجا رو نگاه مي‌كنيد؟ دست بجنبونيد سحر شد و غذاها نرسيد. اگه نمي‌خواهيد از ثواب سحر جا بمونيد بدويد. سيدمهدي واسطه و باني اين گروه بوده و پايه كارش را با يك نذر ريخته است، نذري كه خودش مي‌گويد به دلش الهام شده و بعد از اداي آن هر سال زندگي‌اش را زير و رو مي‌كند. خودش مي‌گويد: «نمي‌دانم چه حكمتي دارد اما قضيه اين است كه اگر امسال يك ميليون وسط بگذارم مطمئنم سر سال حداقل 3 در عوضش به حسابم آمده.» در بين همه بدو بدو و داد زدن‌هاي سيد مهدي فقط يك فكر از ذهنم مي‌گذرد «من هم نمي‌خواهم از ثواب سحري دادن‌هاي امروز جا بمانم پس بايد بدوم.» همان اول جمع شدنمان فهميدم كه كار اين گروه اين است كه هر شب هزار وعده افطاري و هزار وعده سحري را بين مردم اين منطقه توزيع ‌كنند، يعني در كمتر از 24 ساعت بايد بتوانند 2 هزار وعده غذايي بدهند دست نيازمندان. هر شب 2 هزار غذا، 30 شب مي‌شود 600 هزار غذا! فكرش هم سنگين است چه برسد انجام دادن چنين كار خير بزرگي. بقيه اعضاي گروه را نمي‌شناسم اما مي‌دانم سيدمهدي سالي كه شروع به اين كار كرد وضع مالي خوبي نداشت اما حالا بعد از گذشت اين همه سال هر سال بر تعداد غذاهايي كه توزيع مي‌كند، افزوده مي‌شود. خودش مي‌گفت: «در كار خير نه بايد استخاره كرد و نه بايد تنها‌خور بود. استخاره نكردن يعني اينكه نبايد دل دل كنيد چون اگر يك لحظه شك كنيد و به وقتي ديگر بيندازيد شيطان لعنتي وسوسه و دلزده كردنتان را شروع مي‌كند. تنها‌خور هم نباشيد چرا؟ چون هم يك دست صدا ندارد و بعد از مدتي از تنهايي خير كردن خسته مي‌شويد و دوم اينكه شما با كار خيرتان اگر واسطه نيكوكاري چند نفر ديگر شويد هنر كرده‌ايد. بهتر است در هر كار خيري از بقيه خيرين هم كمك بگيريد. اينكه مي‌گويم خيرين يك وقت فكر نكنيد منظورم آدم‌هاي تاجر و پولدار است، هرچند در ميان اين خيرين يكي دو نفري هستند كه وضع مالي‌شان مناسب است اما آنها كه در اين كار خدا‌پسندانه شركت كرده‌اند خيلي‌هايشان يك زندگي معمولي و ساده دارند. با يك درآمد و حقوق مشخص و 10 جور قسط و وام و گرفتاري اما دل‌هايشان خيلي بزرگ است. براي همين است كه وقتي صحبت از تهيه غذاي گرم و توزيع بين مردم محروم جنوب شهر مي‌شود همه حتي پيرمرد بازنشسته هم كمك مي‌كند. هر كس در حد وسع خودش.» پيرزني كه به عشق ما روزه مي‌گيرد در مرور گفته‌هاي سيدمهدي بودم كه متوجه شدم دو ساعت بيشتر به سحر نمانده و همين زمان هم براي توزيع غذاها كم است. زهرا دختر سيدمهدي كه ماشينش سمند است هم داخل ماشين، هم صندوق را پر كرده داد مي‌زند «اگه مياي بدو بالا ما داريم ميريم چندتا كوچه اونورتر.» خوشحال مي‌شوم و با چشم برهم زدني خودم را روي صندلي جلو كنار سه خانم ديگر جا مي‌دهم. چند كوچه را مي‌رويم پايين و به كوچه «ايوان» مي‌رسيم. چند نفر از مردها قبل از ما رسيده‌اند. در كمتر از چند ثانيه كار شروع مي‌شود. خانم‌ها مسئول روي هم گذاشتن غذاها به تعداد هر عضو خانواده‌ها هستند. مردها هم كه به محل و كوچه و خانه‌ها آشنايي دارند مي‌روند زنگ مي‌زنند و غذاها را به تعداد هر خانواده توزيع مي‌كنند. صداي زنگ متفاوت خانه‌ها، بازكردن و كشيدن درهاي قديمي، سلام قبول باشه بچه‌هاي گروه همه صداهايي است كه مدام پشت سر هم از خانه‌ها شنيده مي‌شود و آخر سر يك «خدا خيرتون بده، خدا سلامتي بهتون بده، التماس دعا» ي صاحبخانه است كه خستگي بچه‌ها را رفع مي‌كند و با لبخند در خانه بعدي را مي‌زنند. «تو كه باز شوكه شدي! بدو دختر سحر شد مردم گرسنه‌ بمونن گناهش با توئه.» راست مي‌گفت زهرا من باز در رفتار اين بچه‌ها و عكس‌العمل مردم شوكه شده بودم؛ آنقدر متعجب بودم كه حتي يك قدم هم بر‌نداشتم انگار ميخكوب شده بودم. حق داشتند سحر نزديك بود. چادرم را جمع مي‌كنم زير بازوهايم و دست مي‌كنم از روي صندلي عقب سبدي برمي‌دارم، هرچه قدرت دارم در پاهايم جمع مي‌كنم و تا رسيدن به آخرين نفر كه به انتهاي كوچه رسيده با سبد مي‌دوم. سيده طهورا تا من را مي‌بيند لبخند مي‌زند و مي‌گويد: «بدو سه تا غذا بده كه به‌موقع رسيدي.» دست مي‌كنم داخل سبد و سه غذا درمي‌آورم و مي‌دهم. به سرعت مي‌رود سراغ خانه بعدي. زنگ را مي‌زند و قبل از اينكه صاحبخانه بيايد مي‌گويد: «يكي ديگه بده.» نگاهش مي‌كنم و مي‌گويم: «يكي؟ فقط يكي؟» لبخند مي‌زند و مي‌گويد: «بله يكي. اينجا خانه پيرزني است كه دكتر گفته روزه نگيرد اما الان چند سال است كه به عشق سحر و افطار بچه‌ها روزه مي‌گيرد خدا رو شكر سالم‌تر از همه ما هم هست.» به عشق ما روزه مي‌گيرد؟ يعني هر روز دم غروب و قبل از سحر منتظر آمدن ما است؟ چقدر اين انتظار براي او سخت است و براي ما وظيفه‌ساز! پسر سيد كه همراه زهرا خواهرش، سحري آخرين خانه اين كوچه را داده‌اند داد مي‌زند «بچه‌ها اينجا تموم شد بدويد وقت نداريم سريع بريد كوچه سمت چپ ما هم ميريم كوچه سمت راست.» همه انگار از قبل آموزش ديده‌اند. هر دو نفر يك سبد برمي‌دارند و راهي كوچه بعدي مي‌شوند. مثل كوچه قبل يك سبد به‌دست و يك غذا دهنده زنگ خانه‌هاي سمت راست كوچه را مي‌زنند و يك گروه هم خانه‌هاي سمت چپ را. كوچه‌ها تمام مي‌شود و همه سوار بر ماشين راهي محل اول جمع شدنمان نزديك مترو شوش مي‌شويم. موقع پياده شدن مي‌بينم يكي از سبدها هنوز نصفه مانده و غذا داخلش هست. با ذوق مي‌گويم «سيد غذا اضافه است بياييد ما هم اينجا سحري بخوريم.» سيد خنده‌اي با صداي بلند مي‌كند و مي‌گويد: «عجول نباش دختر، اينها همه حساب و كتاب دارند غذاي شما محفوظ است.» دست مي‌كند سبد غذاي نصفه را از صندلي عقب برمي‌دارد، به يكي از بچه‌ها مي‌دهد و مي‌گويد: اين ثواب مخصوص خودته. سر راهت دم ميدون شوش يك ترمز بزن و كنار پمپ بنزين به پدر و بچه‌اي كه روي كارتن خوابيدند بده. يادت نره كنار پمپ بنزين ميدون هستند گمشون نكني. سيد دست مي‌برد داخل صندوق عقب و به تعداد هر كدام ظرف غذايي دست بچه‌ها مي‌دهد. به هر كدام كه مي‌خواهد غذا بدهد لبخند مي‌زند و مي‌گويد «بيا باباجان اين هم سهم تو خدا قوت قبول باشه». مطمئنم لذت اين سحري تا آخر عمرم فراموشم نمي‌شود. افطاري را هم نمي‌شود ناديده گرفت حس و حال سحري پخش كردن آنقدر لذت‌بخش بود كه نه تنها ديگر سحرها حس خانه ماندن ندارم بلكه مي‌خواهم ببينم حس و حال افطاري دادن گروه سيد مهدي و بچه‌هاي دانشجو چه فرقي با حال سحري دادن‌ها دارد. مگر اين ماه چند روز است؟ مي‌دانم بعد از روزهاي باقي مانده ماه حسرت مي‌خوردم كه چرا از لحظات بودن با گروه استفاده نكردم يا خانه ماندم؛ من بايد همراهشان باشم، من بايد بروم، ببينم و بنويسم. به زهرا دختر سيد مهدي زنگ مي‌زنم تا براي همراهي افطار هماهنگ كنم. با خنده مي‌گويد: زرنگ شدي؟ همه يك وعده ميان ثواب مي‌گيرند و تا وعده سحر بعد با گروه نميان حالا تو چطور توقع داري ما پارتي بازي كنيم هم سحر ببريمت هم افطار؟ التماس مي‌كنم و اين اولين التماسي است كه دوست دارم تا رسيدن به نتيجه فقط التماس كنم؛ بالاخره قبول مي‌كند. بچه‌هاي گروه، زن و مرد حتي گاهي اوقات زن و شوهري ماشينشان را مي‌آورند در صندوق عقب را مي‌زنند بالا و تاجايي كه داخل ماشين جا دارد سبدهاي غذا را مي‌گذارند. صلوات مي‌فرستند، ياعلي مي‌گويند و هر كدام به سمتي راهي مي‌شوند من هم مثل دفعه قبل خودم را گوشه ماشين زهرا جا مي‌دهم. يكي‌يكي خيابان‌ها را طي مي‌كنيم و در كمتر از يك ساعت مي‌رسيم به محله‌هايي كه نه‌تنها در آنها خبري از برج، خانه بزرگ و ماشين لوكس نيست بلكه بويي از خوراك و غذا هم به مشام نمي‌رسد. چيزي به اذان مغرب نمانده كه به همان محله آشنا مي‌رسيم، ماشين وارد كوچه مي‌شود و همه پياده مي‌شويم. يكي از مردهاي گروه با صداي بلند بچه‌ها بسم‌الله مي‌گويد و اين يعني همه بايد دست به كار توزيع شوند. در كمترين زمان بچه‌ها در كوچه‌ها پخش مي‌شوند و ما هنوز به خانه وسط كوچه نرسيده‌ايم كه صداي اذان از مسجد محله پخش مي‌شود. هيچ كس نگران گرسنگي و تشنگي خودش نيست و همه با سرعت دنبال زدن در خانه‌ها هستند به قول زهرا «ما منتظر وعده غذا نيستيم ما اصلاً چشم انتظار نيستيم اما در همه اين خانه‌ها چند نفر انتظار مي‌كشند كه ما زنگ بزنيم. ما افطار داريم بالاخره با غذايي و لقمه‌اي افطار مي‌كنيم اما حقيقت اين است كه در اين خانه‌ها چيزي براي افطار كردن وجود ندارد و همه منتظر ما هستند.» افطار آخرين خانه را هم كه مي‌دهيم من نفس راحتي مي‌كشم مي‌خواهم دست به افطار ببرم كه مي‌بينم بچه‌ها همه راهي مسجد محله مي‌شوند به قول سيدمهدي بخشي از وعده‌هاي افطاري مال پيرمرد و پيرزن‌هايي است كه اول براي نماز مي‌روند مسجد پس اول بايد افطار آنها را هم بدهيم بعد خودمان دست به افطار ببريم.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۳ تير ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۳





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 144]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن