تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836239764
مروری بر خاطرات شهدای ماه مبارک رمضان
واضح آرشیو وب فارسی:مهر: روایاتی از شهدای ماه مبارک رمضان؛
مروری بر خاطرات شهدای ماه مبارک رمضان
شناسهٔ خبر: 2786633 - چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۵
دین و اندیشه > سایر
مجید سیزده ساله و امیر چهارده ساله، عملیات والفجر مقدماتی جبهه بودند. بعد از عملیات، یک ماه آمدند مرخصی. ماه رمضان بود. امیر، قبل از آنکه بهش واجب بشود روزه گرفته بود. به گزارش خبرگزاری مهر، مؤسسه انتشاراتی روایت، همزمان با ماه مبارک رمضان تعدادی از خاطرات شهدا در این ماه مبارک را که در کتابهای چاپ شده این مؤسسه روایت شده اند را با نام «ماه رمضان و شهدا» ارائه می کند.يادگاران ۲: شهيد همت، نويسنده مريم برادرانخيلي عصباني بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحري بهش ميرساند. ولي يك هفته نشده، خبر سحري دادنها به گوش سرلشكر ناجي رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همهي سربازها به خط شوند و بعد، يكي يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه «سربازها را چه به روزه گرفتن!»و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.....ابراهيم با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييكها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجي سر برسد.....ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكي به اطراف كرد و وارد شد. ولي اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پاي سرلشكر شكسته بود و ميبايست چند صباحي توي بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال راحت روزه گرفتند.يادگاران ۱۵: عموحسن، نويسنده: نيره رهبر فردوست داشتم ماه رمضان خانهي بابابزرگ باشم. افطار و سحر غذامان آبدوغ بود. هر چه دستش ميآمد، از ماست و خامه و سبزي، توش ميريخت.يادگاران ۱۶: محمدعلی رهنمون، نويسنده: محمد رضاپورماه رمضان بود و اول ترم. برنامه ريخته بود عصر از يزد حركت كند تا نزديكهاي صبح برسد اهواز دانشگاه، كه روزهاش خراب نشود.آن روز خيلي اذيت شد. اهواز هوا گرم بود. همين طوري طاقت آدم طاق ميشد، چه برسد به اينكه يك شب تا صبح هم توي اتوبوس بوده باشد. افطار يك خرده هندوانه خورد و خوابيد. فردا سحر هم خواب ماند.يادگاران ۱۷ محمدتقی رضوی، نويسنده: نيره رهبرفرماه رمضان بود. نزدیک شبقدر آمد خانه، خواست ساکش را ببندم.گفتم "کجا؟ "گفت "غرب. "گفتم "ما هم باهات میآییم. "گفت "اگه موندنم طولانی شد، میآم دنبالتون. " طولانی نشد، روز بیست و سوم برش گرداندند.يادگاران ۱۴: احمد کاظمي، نويسنده: عباس رمضانيدر عملیات رمضان، بچهها پشت خاکریز زمینگیر شده بودند. پنجاه ـ شصت نفر در انتهای سمت راست خاکریز نمیتوانستند سرشان را بالا بیاورند. با ماشین رفتم جلو تا آخر خاکریز، یک نفر که بغل دستم بود گفت «دیگه تکون نخور، اگه ماشین رو تکون بدی، سوراخ سوراخش میکنن.» روبهرو را نگاه کردم. چند تانک عراقی داشتند به خاکریزمان نزدیک میشدند. فاصلهشان هر لحظه کمتر میشد. اولین تانک به سی ـ چهل متریمان رسیده بود. نفسم بند آمده بود. احساس میکردیم چند دقیقهی دیگر اسیرمان میکنند. بدنم سُست شده بود. با رنگ پریده منتظر رسیدن عراقیها بودم. با ناامیدی سرم را به طرف انتهای خاکریز چرخاندم. یکهو دیدم یک نفر، سوار بر یک موتور تریل قرمز رنگ با سرعت زیاد، گرد و خاککنان به طرفمان میآيد. حاجاحمد بود. از موتور پایین پرید و آرپیجی را از دست آرپیجیزن گرفت و رفت آنطرف خاکریز؛ روبهروی تانکها نشانه رفت، چند ثانیه بعد گلوله آرپیجی روی برجک، اولین تانک در حال حرکت نشست. تانک در دم آتش گرفت و دودش پیچید توی آسمان منطقه. بعد حاجاحمد با فریادهای بلند به نیروها گفت که شروع کنند. بچهها شروع کردند. حاجاحمد سوار موتور شد و رفت تا بقیه جاها را سامان بدهد.يادگاران ۲۲ احمدی روشن، نويسنده: احمد کاظميماه رمضان بعد از سالها دیدمش. خیلی با هم حرف زدیم. ناراحت بود که چرا بچهها هر کدامشان رفتهاند یک جایی و مشغول شدهاند و از هم بیخبرند. بعضی از رفقا یا کار نداشتند یا زده بودند توی کارهایی که ربطی به رشتهشان نداشت یا رفته بودند خارج. میگفت «من این چند سال با کلی شرکتهای داخلی و خارجی ارتباط داشتهم. تجربه دارم. هرکداممون با مجموعههایی ارتباط داریم. ظرفیتمون خیلی بالاست. یه مجموعه درست کنیم، باهم مشغول کار میشیم، تولید میکنیم، هوای هم رو داریم و دیگه تکی نمیریم توی سیستم که همرنگ سیستم بشیم.»حرف هم را خوب میفهمیدیم. بعد از آن افطار چند بار تلفنی حرف زدیم. یک بار هم آمد دفترم. میگفت «زودتر جمع بشیم و کار اقتصادی راه بندازیم.» خودش هم کارهایی را شروع کرده بود. برای صنایع خودروسازی قطعه تولید میکرد. میگفت «چرا حوزهی اقتصادی برای ما شده حوزهی ممنوعه؟ الان باید کاری کنیم که بچهها محتاج نون شبشون نباشن.»روايت نزديک ۷: موصل، نويسنده: نفيسه ثباتماه رمضان آن سال نمازخوانها و روزهگیرها را از بقیه جدا كرده بودند، بعد بهشان گفته بودند باید بلوك بزنید. اینها هم میگفتند از این بلوكها برای سنگرهای عراقی استفاده میكنید، ما با دست خودمان برای دشمن سنگر نمیسازیم.ماه رمضان آن سال كار آشپزخانه چند برابر شد. عراقیها افطار و سحر غذای یخكرده میدادند. حال و حوصله نداشتند نصف شب غذا گرم كنند. حالا آشپزخانه دست مجید بود كه برای هر چیز تا جان داشت، دل میسوزاند و این همه آدم روزه كه منتظر بودند بینند مجید برای آن روز چه كار كرده. توی هر آسایشگاه چند نفر مریض داشتیم. اینها باید صبحانه میخوردند، نهار میخوردند، دسر بعدازظهرشان به راه بود. كار خیلی سخت شده بود. بچههای آشپزخانه خواب و بیداری نداشتند. با زبان روزه چند شیفت كار میكردند. سحر غذای داغ و تازه، افطار هم همین طور.دوره درهاي بسته ۹: اسارت به روايت ابوالقاسم عبیری، نويسنده: مرضيه نظرلودر ایام ماه رمضان هم در آسایشگاه ۴۴نفریمان سیزده نفری بودیم که روزه میگرفتیم. روی غذای ظهرمان یک کاسه میگذاشتیم تا برای سحر بماند. بچهها موقع سحر غذایشان را روی چراغی گرم میکردند که در آسایشگاه بود و سهمیهی هر کداممان در روز پنج دقیقه استفاده از آن بود. اما من زیاد در بند نبودم و همیشه از عراقیها نفت طلب داشتم. چند نفر از بچهها علاوه بر روزهداری ماه مبارک در روزهای بلند تابستان روزههای هفدهساعتهی مستحبی میگرفتند و با پای برهنه فوتبال هم بازی میکردند.روزگاران:خاطرات ۳، نويسنده: آيدين نظاريحسين گفته بود اگر من ماه رمضان منطقه بودم، شما به جاي من قرآن را ختم كنيد. پنج جزئش را خوانده بوديم. يك روز در زدند. برادرم باز كرد، گفت «از سپاه اومدهن.» مادرم چادر سر كرد و رفت جلو در. فقط پرسيد «جسدش كجاست؟»طرف تعجب كرده بود. فكر ميكرد كسي قبل از خودش آمده به ما خبر داده.روزگاران ۱۵ اسارت، نويسنده: ليلا قلي پور اسکوييتقسيم كار با من بود. سطلي كه شب ميگذاشتيم براي دستشويي رفتن، صبح به صبح ميبردند، خاليش ميكردند، ميشستند و ميگذاشتند سرجاش.ماه رمضان بود. ميآمد و ميگفت «آقا اسم من رو بذار توي نوبت پيت. اين ماه رو به كسي نده ببره.».......................................................................كتك زدنهايشان رسم و رسوم داشت. ماههاي محرم و رمضان؛ دستهجمعي، ماههاي ديگر؛ انفرادي. ميآمدند ميگفتند «تو، تو، بلند شو.»يكي قدش بلند بود، يكي كوتاه. يكي روي نامهاش بسمالله نوشته بود. يكي دستشويي نرفته بود. يكي نماز شب خوانده بود.روزگاران ۱۸ / جنگ دریایی، نويسنده: حامد انتظامماه رمضان ميخواست برود جزيرهي ابوموسي؛ مأموريت. تازه دوازده سالَم شده بود. وقتي ميرفت، بغلم كرد و گفت «سعي كن همهي روزههايت رو بگيري.»ديگر نديدمش.روزگاران ۱۹: نفت، نويسنده: عابده بهمن پورجمعه آخر ماه رمضان بود. همه رفته بودند راهپيمايي روز قدس. هوا گرم بود. آخرهاي راهپيمايي صداي انفجار آمد؛ مخزنها را زده بودند. رفتيم طرفشان.بچهها آتش را خاموش ميكردند؛ با زبان روزه، توي آن هواي گرم. با آن گرماي آتش، يكييكي از حال ميرفتند. ميبرديمشان بيمارستان. آنجا روزهشان را باز ميكردنداينک شوکران ۱: شهيد مدق به روايت همسر، نويسنده: مريم برادراناز خواب كه بيدار شد، روي لبهاش خنده بود، ولي چشمهاش رمق نداشت. گفت «فرشته، وقت وداع است.»گفتم «حرفش را نزن.» گفت «بگذار خوابم را بگويم، خودت بگو، اگر جاي من بودي ميماندي توي دنيا؟»روي تخت نشستم. دستش را گرفتم. گفت «خواب ديدم ماه رمضان است و سفرهي افطار پهن است. رضا، محمد، بهروز، حسن، عباس، همهي شهدا دور سفره نشسته بودند. بهشان حسرت ميخوردم كه يكي زد به شانهم. حاج عباديان بود. گفت بابا كجايي؟ ببين چهقدر مهمان را منتظر گذاشتهاي. بغلش كردم و گفتم من هم خستهم. حاجي دست گذاشت روي سينهام. گفت با فرشته وداع كن. بگو دل بكند. آن وقت ميآيي پيش ما. ولي بهزور نه.» اما من آمادگي نداشتم. گفت «اگر مصلحت باشد خدا خودش راضيت ميكند.» گفتم «قرار ما اين نبود.» گفت «يك جاهايي دست ما نيست. من هم نميتوانم دور از تو باشم.»گفت «حالا ميخواهم حرفهاي آخر را بزنم. شايد ديگر وقت نكنم. چيزي هست كه روي دلم سنگيني ميكند. بايد بگويم. تو هم بايد صادقانه جواب بدهي.» پشتش را كرد.گفتم «ميخواهي دوباره خواستگاري كني؟»گفت «نه، اين طوري هم من راحتترم، هم تو.»دستم را گرفت گفت «دوست ندارم بعد از من ازدواج كني.»كسي جاي منوچهر را بگيرد؟ محال بود.گفتم «به نظر تو، درست است آدم با كسي زندگي كند، اما روحش با كس ديگر باشد؟»گفت «نه.»گفتم «پس براي من هم امكان ندارد دوباره ازدواج كنم.»صورتش را برگرداند رو به قبله و سه بار از ته دل خدا را شكر كرد. او هم قول داد صبر كند. گفت «از خدا خواستهم مرگم را شهادت قرار بدهد، اما دلم ميخواست وقتي بروم كه تو و بچهها دچار مشكل نشويد. الان ميبينم علي براي خودش مردي شده. خيالم از بابت تو و هدي راحت است.»از چشمها ۱۰: اشتباه مي کنيد من زنده ام، شهيد شرفخانلو، نويسنده: حسين شرفخانلومن و داداش از اولین سالی که مدرسه رفتیم، در کارخانه وردست پدر شدیم. وقتی رمضان با تابستان مصادف میشد، به جای ساعت هشت صبح، بعد از سحری کار را شروع میکردیم تا وقت اذان ظهر. پدرم از همان بچگی تشویقمان کرده بود به ادای فرایض و ما سالها قبل از اینکه به سن تکلیف برسیم، نماز میخواندیم و روزه میگرفتیم. بیشتر روزههای قبل از سن تکلیف نصفه و نیمه بود و موقع اذان ظهر افطار میکردیم. اسم این روزههای نصفه و نیمه «طاباغا اُروجی» بود که پدر برای هر روزش چند شاهی بهمان انعام میداد. ولی روزهی کامل در هوای دمکردهی کارخانه و پای دار قالی مکافاتی بود برای خودش. هر قدر من و کارگرها بیتاب میشدیم از تشنگی و هوای گرم، همانقدر برادرم دل میداد به کار و ریز میشد روی حرکت دستهای پدرم که اوستای کارگاه بود و نقشه میخواند و روی رجها گرهِ علامت میزد و دستش آنقدر تند بود که ما هیچجور متوجه نمیشدیم کی گره را روی رج میبندد.از چشمها۹: قاصد خنده رو، شهيد محلاتی، نويسنده: فرهاد خضريبعضی وقتها که خانه بود، کمک دستام هم بود. سینی غذای پاسدارها را خودش میرفت میآورد. یا ماه رمضانها، سماور را حتماً باید خودش میرفت روشن میکرد. هیچ وقت نشد توی روی بچهها تند یا با صدای بلند با من حرف بزند.یکی از کسانی که مقید بودم حتماً در ماه محرم یا رمضان بیاید منبر برود، شیخ فضلالله بود، که منبرها گرم و گیرایی داشت. میان صحبتهاش امکان نداشت از امام چیزی نگوید یا به رژیم نیش و کنایه نزند.رادیو تلویزیون برای برنامههای مذهبیاش فقط او را میآورد. مدام سخنرانیهاش را از مسجد حاج شیخ عبدالحسین بازار پخش میکرد. شبهای احیای ماه رمضان یا ده شب محرم فقط از او دعوت میشد بیاید موعظه کند.آقای محلاتی را در مراسمهای دیگر هم یادم هست که بیشترشان در منزل امام بود. ایام فاطمیه، یا محرم، یا رمضان میآمد منبر میرفت. نیم ساعت یا بیشتر میایستاد و داغ و آتشین صحبت میکرد.نيمه پنهان ماه ۲۰: شهيد قريشي به روايت همسر، نويسنده: لیلا سادات باقریآن شب بعد از اینكه با بچهها کلی بازی كرد، نخوابید. گفت «ممكن است این ماه مبارك رمضان نباشم. دلم هوای دعای ابوحمزه ثمالی رو كرده؛ بیا با هم بخونیمش.» دعا را با هم خواندیم. نماز صبح را پشت سرش خواندم. بعد از او این همه نماز جماعت خواندم، هیچ كدام طعم این نمازهای دونفریمان را نداشت.آسمان ۵: شهيد ستاري به روايت همسر، نويسنده: لعيا رزاقزادهیک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟»قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم میگرفتم و خط به خط با او میخواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم.سرداران ۳: بيش از چند نفر، شهيد جولایی، نويسنده: جواد کلاته عربیدر اولین روزهای تأسیس سپاه، پاسدار شد؛ رفت مهندسی سپاه. چند ماهی تهران بود که شنید در کرمانشاه به نیروی داوطلب نیاز دارند؛ رفت مهندسی کرمانشاه. چیزی نگذشت که جنگ هم شروع شد. زیر آتش عراق و کومله دموکرات برای سپاه پادگان و سنگر ساخت. اولین زاغهی مهمات سپاه را هم همان روزها ساخت. یک سال و چند ماه آنجا ماند و برگشت تهران. اواخر سال ۱۳۶۱، دفتر مهندسی استان تهران را به او دادند. اسفند ۱۳۶۳ مسئول نصب پلهای شناور خیبر شد؛ بزرگترین پل تاکتیکی جهان. گردانهایی که برای نصب پل تشکیل داد، هستهی نخستین تشکیلاتی شد که بعدها صراطالمستقیم نام گرفت. برای اینکه در جبهه حضور مستمر داشته باشد، شد فرمانده تیپ رزمی مهندسی کوثر؛ یکی از تیپهای قرارگاه صراطالمستقیم. سال ۱۳۶۴، مدیرکلی پشتیبانی مهندسی وزارت سپاه را هم به او دادند. باید همهی کارهای عمرانی وزارت سپاه را پشتیبانی میکرد. چند ماه بعد رئیس دفتر مهندسی استان مرکزی استعفا کرد؛ باز هم رفتند سراغ او. ۱۴ خرداد ۱۳۶۵ شد؛ ماه رمضان بود. برای جلسهای باید میرفت قم. در راه بازگشت، با زبان روزه به دیدار پروردگارش شتافت.مهندسی نخوانده بود، اما مهندسها پیشاش چیز یاد میگرفتند. داوطلب کارهایی میشد که کمتر کسی برای انجامش پیشقدم میشد. هرچه میگفتند انجام میداد؛ نه نمیگفت. کارهایی به او میگفتند که از دست کسی برنمیآمد. کارهایی را قبول میکرد که کار چند نفر بود. قحطالرجال نبود؛ اما او بهتنهایی بیش از چند نفر بود.مادران ۲: شهيدان قاضی به روايت مادر، نويسنده: رخساره ثابتيماه رمضان سال هفتاد و چهار بود که يکي از دوستانمان ما را براي افطاري دعوت کرد.نيم ساعت به اذان مانده، رسيديم. بوي آش توي خانهشان پيچيده بود. اذان گفتند، همه دور سفره نشسته بوديم که تلفن زنگ زد. صاحبخانه گفت: «معصومهخانم! با شما کار دارند از سرخهست. " با تعجب گفتم: با من؟ اينجا؟ گوشي را گرفتم. برادرم بود و پشتسر هم حرف ميزد. انگشتهايم از شهد خرمايي که توي دستم بود به هم چسبيد. از خواهرم گفت که همان روز توي سرخه روزنامه خريده بود؛ گفت که شهيد آوردند و قرار است تا چند روز ديگر تشييع کنند. ضعف تمام بدنم را گرفت. اسم محمد هم بين اسامي شهدا توي روزنامه بوده... ه. نفس بلندي کشيد و گفت: «بايد برويد براي شناسايي.»اتاق دور سرم چرخيد، خرماي له شده را با اکراه گذاشتم توي دهانم وروزه ام را باز کردم.فردا صبح هر چه اصرار کردم علياکبر نگذاشت همراهش بروم. دل توي دلم نبود. تنها رفت پزشکي قانوني و با گريه برگشت. محمد را از درشتي استخوانها و سينهي جلو آمدهاش شناخته بود؛ وسط گريه خندهاش گرفت: «جورابهاي کلفتي که از کفش ملي برايش خريدم سالم مانده بود.» و دوباره مثل بچهها بلند بلند گريه کرد. نميدانم چه ديده بود که هيچوقت نگذاشتند من ببينم، حتي روز تشييع جنازه هم صورتش را باز نکردند تا ببوسمش؛ تا تلافي از بچگي تا حالايش را دربياورم.عيد فطر آن سال تمام اتفاقاتي که موقع تشييع اسدالله افتاده بود برايم تکرار شد، فقط عوض شده بود. بچهها با ناراحتي کوچه را چراغاني کردند، همسايهمان نميگذاشت پرچم سياه از جلوه پنجرهشان رد شود از سايهي پرچم که چند ساعتي خانهشان را تاريک ميکرد، دلش ميگرفت.مادران ۳: شهيد غياثوند به روايت مادر، نويسنده: نجمه کتابچیهمان سال ۶۱، تیرماه، ماه رمضان بود. من و خانجون طبقهی پایین بودیم. خانجون برایشان افطاری میگذاشت و بچهها خودشان میآمدند و میبردند بالا و سفره میانداختند. کارشان که تمام میشد، دایم صدای شوخی و خندهشان میآمد. سربهسر هم میگذاشتند و آنقدر بگو و بخند میکردند که شک میکردیم اینها همان بچههای یک ساعت قبل باشند. بعد خودشان رختخوابها را از راه پشتبام میکشیدند و میبردند روی بام و زیر آسمان میخوابیدند. گاهی سحری میرفتند بیرون؛ به هوای کلهپاچه. اگر برای نماز صبح مسجد نمیرفتند، نزدیک سحر صدای صوت دعا و قرآن سعید میآمد. گوش میکردیم و لذت میبردیم. بقیهی بچهها پشت سرش میایستادند و نمازشان را جماعت میخواندند.مادران ۵: شهيدان آقاجانلو به روايت مادر، نويسنده: زهرا رجبی متینمجید سیزده ساله و امیر چهارده ساله، عملیات والفجر مقدماتی جبهه بودند. بعد از عملیات، یک ماه آمدند مرخصی. ماه رمضان بود. امیر، قبل از آنکه بهش واجب بشود روزه گرفته بود. روزها میرفت با بچهها سرِ خانهی جدید کار میکرد. بعدازظهر که میآمد خانه، میگفتم «مادر یه دقیقه بخواب. تشنهای. آخه روزه که به تو واجب نیست، بخور.» میگفت «تشنهام نیست.» یکروز از طرف دولت بهمان آهن داده بودند. آقاش رفته بود سرِ زمین آهنها را تحویل بگیرد. امیر میگفت «باید برای افطار آقام آب ببرم.» هرچه من گفتم «آقات روزه نیست» به خرجش نرفت. اصغر سیگاری بود و روزه نمیگرفت. تنهایی آقاش و تاریکی هوا را بهانه کرد رفت پیشش.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 89]
صفحات پیشنهادی
دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان
یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۴ ۰۵ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللهمّ قوّنی فیهِ علی إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ و أوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ و سِتْرِکَ یا أبْصَرَ النّاظرین خدایا نیرومندم نما در آن روز به بپا دااعمال مشترك ماه مبارك رمضان
در ماه رمضان مستحب است افطار بعد از نماز صورت گیرد اعمال مشترك این ماه چهار گونه است نخست اعمالى است كه در هر شب و روز این ماه به جا آورده مى شود سید بن طاوس از حضرت امام جعفر صادق و امام موسى كاظم ـ علیهم السلام ـ روایت کرده كه فرمودند پس از هر نماز در ماه رمضانمعاون قرآن و عترت: نمایشگاه قرآن دهه نخست ماه مبارک رمضان گشایش مییابد
معاون قرآن و عترت نمایشگاه قرآن دهه نخست ماه مبارک رمضان گشایش مییابد فرهنگ > دین و اندیشه - خبرگزاری مهر نوشت حجت الاسلام حشمتی گفت نمایشگاه بین المللی قرآن کریم دهه نخست ماه مبارک رمضان افتتاح می شود و هر روز از ساعت ۱۹ تا ۲۴ درمحل باغ موزه دفاع مقدس دایر خواهدفتواهای عجیب داعش در خصوص ماه مبارک رمضان
العربیه گزارش داد فتواهای عجیب داعش در خصوص ماه مبارک رمضان در ادامه این فتواها هم رهبران فکری داعش اعلام کردند کسی که ارادت خود را به این گروه نشان ندهد روزه اش باطل است به گزارش سرویس دینی جام نیوز به نقل از شبکه العربیه در جدیدترین فتوایی که گروه تروریستی داعش به مناسبت فدعای روز دوم ماه مبارک رمضان
جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۳ ۵۶ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الی مَرْضاتِکَ و جَنّبْنی فیهِ من سَخَطِکَ و نَقماتِکَ و وفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِکَ برحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین خدایا نزدیک کن مرا در این ماه به سوی خشنودیت و برکنارم دار در آن ازبرنامههای ویژه ماه مبارک رمضان در 60 کشور جهان اجرا میشود
چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۲ ۴۸ برنامههای ویژه ماه مبارک رمضان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی با اعزام گروههای تواشیح و قاریان بینالمللی قرآن به 19 کشور و همچنین اعزام مبلغان به 41 کشور اجرا میشود به گزارش گروه دریافت خبر خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا برای گسترش اندیشه ودعای روز هفتم ماه مبارک رمضان
چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴ - ۰۴ ۰۴ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّهُمَّ اَعِنّی فیهِ عَلی صِیامِهِ وَ قِیامِهِ وَ جَنِّبنی فیهِ مِن هَفَواتِهِ وَ آثامِهِ وَ ارْزُقنی فیهِ ذِکْرَکَ بِدَوامِهِ بِتَوْفیقِکَ یا هادِیَ المُضِّلینَ خدایا یاری کن مرا در این روز بر روزه گرفبرنامه تشکل های شاخص جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در ماه مبارک رمضان
برنامه تشکل های شاخص جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در ماه مبارک رمضان شناسهٔ خبر 2781278 - چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۲ ۰۱ دین و اندیشه > آیین ها و تشکل های مذهبی رحمانی خلیلی از برنامه تشکل های شاخص جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در ماه مبارک رمضان خبر داد به گزارش خبرگزاری مهر4اقدام مهم قبل از رسیدن ماه مبارک رمضان
4اقدام مهم قبل از رسیدن ماه مبارک رمضان هر كه بـاز آیـد خدا به او بازگردد و به جوارح او و جاى جاى زمین دستور داده شود كه آبروى او را حفظ كنند و عیب هایش را بپوشانند و گناهانى كه فرشتگان حافظ اعمال برایش نوشتهاند از یاد آنان برده شود ماه شعبان خیلی زودتر از آنچه که فکرش را مدعای روز هفتم ماه مبارك رمضان
دعاهاى روزهاى ماه مبارك رمضان دعای روز هفتم ماه مبارك رمضان اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الْقَانِتِينَ به گزارش سرویس دینی جام نیوز از ابن عباس روايت كردهاند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آلدعای روز سوم ماه مبارک رمضان
شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۴ ۱۹ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ و التّنَبیهَ و باعِدْنی فیهِ من السّفاهة و التّمْویهِ و اجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ خدایا روزی کن مرا در آن روز هوش و خودآگاهی را واعزام 150 مبلغ در ماه مبارک رمضان از سوی ستاد اقامه نماز
شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۵ ۱۵ رئیس مرکز تخصصی نماز ستاد اقامه نماز کشور طرح این ستاد برای اعزام مبلغ به سراسر کشور در ماه مبارک رمضان را تشریح کرد حجتالاسلام والمسلمین محمدصادق کفیل در گفتوگو با خبرنگار دین و اندیشه خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا با اشاره به برنامههای ستاد انمایشگاه قرآن کریم دهه نخست ماه مبارک رمضان گشایش مییابد
معاون قرآن و عترت وزارت ارشاد نمایشگاه قرآن کریم دهه نخست ماه مبارک رمضان گشایش مییابد شناسهٔ خبر 2778657 - یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۴ ۵۵ دین و اندیشه > قرآن و متون دینی حجت الاسلام حشمتی گفت نمایشگاه بین المللی قرآن کریم دهه نخست ماه مبارک رمضان افتتاح می شود و هر روز از سنمایشگاه قرآن دهه نخست ماه مبارک رمضان گشایش مییابد
یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۵ ۳۱ معاون قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت بیستوسومین دوره نمایشگاه بینالمللی قرآن کریم دهه نخست ماه مبارک رمضان گشایش مییابد به گزارش گروه دریافت خبر خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا حجتالاسلام محمدرضا حشمتی با اعلام این مطلب گفت نمایشگاآغاز ماه مبارک رمضان در همه کشورهای اسلامی پنجشنبه خواهد بود
آغاز ماه مبارک رمضان در همه کشورهای اسلامی پنجشنبه خواهد بود مجری طرح کشوری استهلال گفت امسال شروع ماه مبارک رمضان در تمام کشورهای اسلامی هم بر مبنای رؤیت و هم بر مبنای محاسبات نجومی روز پنجشنبه ۲۸ خرداد خواهد بود حجتالاسلام سیدرضا قلمکاریان اصفهانی مجری طرح کشوری استهلال درهر لحظه به يادامام زمان(عج) در ماه مبارک رمضان
فرهنگ انتظار هر لحظه به يادامام زمان عج در ماه مبارک رمضان انسانی که به قدر رجب و شعبان و رمضان پی برده است میتواند شبهای قدر را درک کند چراکه میداند که مقدرات خداوند درباره بندگانش جز به امضای جانشین او یعنی امام زمان عجل الله فرجه تقدیر نخواهد شد به گزارش جام نیوز انسانیآغاز دوره آموزش یاوران نماز بعد از ماه مبارک رمضان
دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۴ ۲۸ معاون توسعه مشارکتهای مردمی ستاد اقامه نماز کشور از آغاز دوره آموزشهای یاوران نماز بعد از ماه مبارک رمضان خبر داد و گفت پس از دوره نیز با چاپ و توزیع نشریاتی آموزشها ادامه پیدا خواهد کرد به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه خر-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها