تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827780843




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

يک قدم تا مرگ


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
يک قدم تا مرگ
يک قدم تا مرگ راوی : مصطفي مينائيمنبع : راسخون ساعت 30/12 دقيقه روز پنج شنبه داخل آسايشگاه مشغول خوردن غذا بوديم . لقمه اول نه لقمه ي دوم تو دهانم بود که فرمانده وارد شد و گفت:-کليه نيروها سريعا آماده و در بيرون آسايشگاه به خط بايستند.به محض شنيدن اين حرف بچه ها ناهار را خورده و نخورده بلند شدند. يکي بند پوتينهايش را مي بست،يکي اسلحه اش را بر مي داشت. عده اي هم در حال رفتن به بيرون آسايشگاه بودند. تويوتا ي لاندکروز جلوي درب آسايشگاه توقف کرد. هشت نفر سوار شدند. رفتند تا گشتي به شهر بوکان بزنند. حدوداً يک ساعي گشت زدند. تقريبا همه جا امن و امان بود. من عقب ماشين ايستاده بودم. يک اسلحه ژ 3 هم در دستم بود. همان طور که حرکت مي کردم ، اسحله ام را روي سقف ماشين گذاشتم و همه جا را با دقت زير نظر گرفتم.چشمم به يک پاسدار افتاد که حدود صد متر جلوتر از ما بود. لباس نظامي پوشيده بود. يک چفيه هم دور سرش پيچيده و يک اسلحه کلاش هم در دستش بود. با خود گفتم حتما از برادران بسيجي است به طرفش رفتم چند قدم مانده بود که به او برسم، يک مرتبه اسلحه اش را به طرف ماشين گرفت و به رگبار بست. اولين تير به راننده خورد و درجا شهيد شد. چند نفري هم مجروح شدند. من به اتفاق چند نفر از بچه هايي که سالم بودند از ماشين بيرون پريدم . هيچ راهي نداشتم تنها پناهگاهم ماشين بود که آن هم وسط خيابان مانده بود و حرکت نمي کرد. پشت سرم را نگاه کردم. در يک خانه باز بود. فرصت را غنيمت شمردم و به اتفاق دو نفر ديگر وارد خانه شدمو اهل خانه وحشت زده يک گوشه اي جمع شدند همديگر را در بغل گرفتند و گريه کردند.من آنها را دلداري دادم و گفتم : نترسيد هيچ اتفاقي برايتان نمي افتد.کمي آرام گرفتند. به اتفاق دو نفر روي پشت بام رفتيم و از بالا نگاهي به اطراف انداختيم حدود 70 الي 80 نفر از گروه دموکرات و کوموله دورتا دور خانه را محاصره کرده بودند. چند لحظه اي طول نکشيدکه مثل رگبار به طرفمان گلوله آمد. اوضاع وخيم شد. از پشت بام پايين آمديم و به طرف در منزل رفتيم. نگاهي به اطراف انداختم. دوستم غلامرضا رهني را ديدم. پشت تاير ماشين افتاده بود. آهسته او را صدا زدم ولي جوابي نشنيدم. چند تير به اطراف شليک کردم و با احتياط به طرفش رفتم. از دهانش خون مي آمد. خواستم به او نزديک شوم ، حس کردم که خودم هم نمي توانم راه بروم به پاهايم نگاه کردم خون از پايم مي رفت و قدرت راه رفتن نداشتم اسلحه از دستم به زمين افتاد. تير به دستم خورده بود. انگشت هايم به پوست آويزان بود. مثل فواره خون از دستم مي ريخت و خواستم به عقب برگردم پايم سنگيني مي کرد نمي توانستم حتي يک قدم بردارم. انگار به زمين دوخته شده بودم. پوتين هايم را نگاه کردم. هر دو لبالب پر از خون شده بود.خون را که ديدم حالم بدتر شد و روي زمين افتادم و گلوله اين طرف و آن طرفم به زمين مي خورد و موزاييک هاي پياده رو را تکه تکه مي کرد. تکه هاي خورد شده به هوا پرتاب مي شد. حس کردم با مرگ فقط يک قدم فاصله دارم و همين الان است که تير باران مي شوم. نگاهي به پشت سرم انداختم. درب يک مغازه باز بود.سينه خيز به طرف مغازه رفتم و داخل آن شدم و به ديوار تکيه دادم و نگاهي به خودم انداختم، دو گلوله ژ3 به رانم خورده بود و يک گلوله هم به پشت پاي چپم 3 تا از انگشت هايم هم قطع شده بود. عرق از سر و صورتم مي ريخت دهانم خشک شده بود. دنبال آب مي گشتم . چيزي پيدا نکردم. صداي يا حسين يا حسينم بلند شد ولي آهسته و آرام ، همين طور که يا حسين مي گفتم و ناله مي کردم نگاهم به پارچ آبي که زير ميز بود افتاد خودم را کشان کشان به پارچ آب رساندم و با هر سختي بود، پارچ را برداشتم و مقداري از آن را نوشيدم خنک و گوارا بود. جان گرفتم. خواستم پارچ را روي ميز بگذارم که يک هو پارچ از دستم افتاد و آب آن روي زمين ريخت. خيره خيره به آبي که روي زمين ريخته بود نگاه کردم. کمرم درد گرفته و خسته شده بودم. خون همچنان از بدنم مي رفتم خواستم کمي دراز بکشم دستم را به طرف پارچ که روي زمين افتاده بود دراز کردم تا آن را بردارم و زير سرم بگذارم . به محض اين که سرم را از کنار ديوار به طرف زمين بردم يک گلوله جاي سرم ديوار را سوراخ کرد. ديوار گلي بود به اندازه نيم متر کنده و گرد و خاک بلند شد. دهنم پر از خون شده بود از گرد وخاک سرم را روي زمين گذاشتم صداي شليک گلوله بيداد مي کرد. چند نفر از بچه ها توخيابان شهيد شده بودند چند نفري هم داخل منزل زخمي شده بودند. من صداي ناله ي آنها را مي شنيدم يا حسين يا حسين مي گفتند صداي شان انگار از ته چاه مي آمد. کم کم هوا تاريک شد بسيار سرد بود طوري که همه جا يخ زده بود. سرماي زياد خون دستم را بند آورده بود. و تمام خون هايي که از من رفته بود يخ زده بود. بقيه بچه ها هم همين طور. خودم هم داشتم از سرما مي لرزيدم دستم مثل يک توپ فوتبال ورم کرده بود. از شدت درد و سرماي زياد به خودم پيچيدم با آخرين تواني که داشتم خدا ،خدا مي کردم. دلم مي خواست معجزه اي مي شد و يک نفر به دادم مي رسيد. هيچ گونه حرکتي نداشتم يعني نمي توانستم حرکت کنم . کم کم از زنده بودنم نااميد شده بودم. لحظه به لحظه مرگ را جلوي چشمم مي ديدم، از خدا طلب مغفرت مي کردم و در غم برادران شهيد و زخمي ام که بيرون مغازه بودند، اشک مي ريختم از طرفي شاهد مرگ تدريجي خودم بودم. از بيرون خبر نداشتم فقط از صداي رگبار هاي پي در پي مي فهميدم که درگيري بسيار شديد است. کوموله ها قصد پس گرفتن شهر را داشتند بچه هاي سپاه هم مقاومت مي کردند .در حال گريه و راز و نياز با خدا بودم که از بيرون صدايي به گوشم خورد با هر جان کندني بود نيم خيز شدم و از سوراخ ديوار نگاه کردم. هوا مهتابي بود همه چيز به راحتي ديده مي شد پنج نفر از کوموله ها در مغازه آمدند. با نزديک شدن آنها به مغازه نفسم بند آمد ضربان قلبم به شدت مي زد. طوري که فکر مي کردم آنها صداي قلبم را مي شنوند داخل مغازه شدند. همه جا را گشتند تا يک قدمي من رسيدند. من همانطور که زير ميز بي حرکت بودم بي حرکت تر هم شدم. انگار زبانم بند آمده بود و وروح از بدنم جدا شده بود. ديگر نه دعا مي کردم و نه نفس مي کشيدم آن قدر نفسم را حبس کرده بودم که مي خواستم خفه بشوم. خواست خدا بود من را در آن تاريکي نديدند وگرنه پوستم را غلفتي مي کندند .تا که از مغازه بيرون رفتند نفس راحتي کشيدم و گفتم: -خدايا شکر که از يک قدمي مرگ نجاتم دادي.کوموله ها در بيرون مغازه مشغول جمع آوري اسلحه هاي بچه ها شدندو با اسلحه به سر و صورت شهدا مي زدند. اگر کسي زخمي بود با تير خلاص ، خلاصش مي کردند. با خودم گفتم: بهتر است اين نارنجک (که نزديکم است ) را به طرفشان پرتاب کنم. خودم را کشان کشان به نارنجک رساندم اما قدرت اين که نارنجک را بلند کنم نداشتم. کوموله ها رفتند. دلم آرام گرفت و با صداي اذان صبح که به گوشم می خورد خوشحال شدم. ساعت 6/30 دقيقه بود که از خود بي خود شدم ، نمي دانم به خواب رفتم يا بي هوش شدم وقتي به هوش آمدم. صداي برادران بسيجي را شنيدم. مقابل مغازه ايستاده بودند. فرياد کشيدم: کمک کنيد. کمکم کنيد.يک نفرشان صدايم را شنيد و گفت :برادران بياييد يک نفر اين جا زنده است.دو سه نفر وارد مغازه شدند و من را روي پتو گذاشتند و همراه شهدا من را به بيمارستان انتقال دادند.
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 401]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن