تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه كسى مستحق دوستى خداوند و خوشبختى باشد، مرگ در برابر چشمان او مى آيد و آ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838166412




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

افكار نو افلاطونى و گنوسى در حديث (1)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
افكار نوافلاطونى و گنوسى در حديث (1)
افكار نو افلاطونى و گنوسى در حديث (1) نویسنده : ايگناتيس گلدزيهرمترجم : رضا الهى منش اشارهايگناتيس گلدزيهر (گلدتسيهر) (1850ـ1921م) خاورشناسى مجارى است كه پژوهش هايى در مورد اسلام دارد از قبيل: درس هايى از اسلام و اسلام و دين پارسى. مقاله حاضر از چهار بخش تشكيل گرديده :1. مفاد اصلى بخش اول اين است كه بخشى از افكار عرفانى را صوفيه و فلاسفه صوفى مشرب، مانند اخوان الصفا از نوافلاطونيان و گنوسيان گرفته اند و سپس براى موجه جلوه دادن آنها در محيط هاى اسلامى آنها را در قالب احاديث نبوى عرضه كرده اند. او اين حديث را كه «اولين مخلوقى كه خدا آفريد عقل بود» برگرفته از نظريه «صدور» نوافلاطونى مى داند و آن را با نظريه خلقتِ قرآنى ناسازگار مى انگارد. به نظر وى از اين روست كه اين حديث از سوى اهل سنت به ويژه حنبلى هايى چون ابن تيميه مورد هجوم قرار گرفت و صرفاً توسط كسانى چون غزالى كه در نقد حديث قوى نيستند، مقبول افتاد و شايع شد.2. در بخش دوم، گلدزيهر احاديثى مانند: «من پيامبر بودم، در حالى كه آدم بين آب و گِل بود» را نيز از افكار گنوسى به حساب مى آورد، گرچه اذعان دارد كه محتواى اين حديث در جهان اسلام از مقبوليت هايى برخوردار است. در اين حديث و احاديث ديگر از سبقت وجود نور رسول خدا(صلی الله علیه واله)، حضرت على(علیه السلام)، فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، امام حسن(علیه السلام) و امام حسين(علیه السلام) بر تمام انسان ها، انعكاس صورت آنها در عرش، قرار گرفتن اين نور در صلب آدم، و انتقال آن در نهايت به صلب عبدالله و ابوطالب سخن رفته است. گلدزيهر مى گويد: مروّج اصلى اين ديدگاه شيعيانند، زيرا براى دادن مقامى فراطبيعى به امامان خود، مجبور شدند كه براى رسول خدا چنان مقامى قائل شوند. به نظرى وى ادعاى انعكاس صورت پنج تن در عرش از يهود به اسلام آمده، چنان كه در يهوديت راجع به يعقوب(علیه السلام) چنين ادعا شده است.3. بنا به گفته گلدزيهر در بخش سوم، اعتقاد به جوهر نورانى پيامبر در اهل سنت به تدريج اثر خود را گذاشت و با اين كه آنها در ابتدا به كفر پدر و اجداد حضرت محمّد (صلی الله علیه واله) معتقد بودند، ولى بعداً كسانى مانند فخر رازى و سيوطى آنها را موحد به حساب آوردند. شيعه از اين فراتر رفت و قائل شد كه اين جوهر نورانى به امامان هم منتقل شده است.4. بنا به گفته گلدزيهر در آخرين بخش ، بالاترين شكل اعتقاد به وجود قبلى حضرت محمّد(صلی الله علیه واله) در اين نظريه آمده كه روح قدسى اى كه در تمام انبياء تجلّى كرده ، يك حقيقت است و آن همان جوهر حضرت محمّد(صلی الله علیه واله) است. او مدعى است كه اين باور از مسيحيت گنوسى به اسلام آمده ، همانطور كه در مواعظ كلمنت اسكندرانى ، از آباء اوليه و گنوسى كليسا مشاهده مى شود. مترجم بر اين مقاله تعليقه هايى زده كه در پايان به پيوست آمده است.يكم . لازم نيست براى ارائه نمونه اى از افكار نوافلاطونى و گنوسى در داخل سرمايه غنى و پربار احاديث پيامبر با جستوجوى زياد، خود را به زحمت اندازيم ، بلكه با وجود اين خاصيت اسلام كه افكار غيراسلامى را در خود هضم و جذب مى كند، اين گفته شايسته تر مى نمايد كه خالى بودن مآخذ دينى اسلام از تأثير افكار حاكم بر مناطقى كه اسلام در آنجا گسترش يافته و منتشر شده مى تواند تعجب برانگيز باشد. اسناد بسيارى گواهى مى دهد كه افرادى سرمايه هاى روحى و معنوى فراوانى را از جامعه اى كه در آن زندگى مى كردند، اخذ مى كردند و آنها را در قالب احاديث پيامبر مطرح مى نمودند.جريان تصوّف به طور خاص به انعكاس افكار نوافلاطونى و گنوسى در قالبى اسلامى عنايت داشت، زيرا بسيارى از احاديث جعلى از طريق محافل صوفيان رواج يافته، كه مقصود از جعل آنها موجه ساختن چهارچوب فكرى اين گرايش دينى است. نقّادان محقق سنى به نام هاى برخى از متّهمان به جعل احاديث مربوط به تصوّف اشاره كرده اند.[1] بعد از اين صوفى ها، برخى از فيلسوفان دين از قبيل اخوان الصفا قرار دارند كه در شمار صوفيان نيستند و از پيامبر رواياتى را نقل مى كنند كه در مسائل فلسفىِ دينى بيانگر نظريات آنهاست، كما اين كه اسماعيليان هم كه ديدگاه هاى نوافلاطونى را به عرصه گسترده حيات اجتماعى و سياسى وارد نمودند، در اين ميدان تاخت و تازهايى داشته اند. از ناحيه همه اين محافل، گنجينه عظيمى از احاديث نشر پيدا كرد كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) را به عنوان بازگوكننده افكار نوافلاطونى و گنوسى به تصوير مى كشيد.اكثر اين افراد خود جاعل اين احاديث نبودند ، بلكه آنان در جهت عملى سازى اهداف و افكار خويش از آن احاديث بهره مى گرفتند، زيرا افكار غيراسلامى زمانى كه به محيط هاى اسلامى راه مى يافتند به گرايش هاى فكرى خاصى در محيط اسلامى تمايل نداشتند، بلكه اين افراد داراى گرايش هاى خاصى بودند و اين افكار را طبق مقاصد خويش سروسامان مى دادند و در درون مذاهب خود براى آنها مقام و منزلتى دست و پا مى كردند، در حالى كه پيش از اين به هيچ وجه انتظار نمى رفت كه اين قبيل سخنان چنين جايگاهى را داشته باشد.در اينجا از بين احاديثى كه از اين خصيصه برخوردارند، حديثى را ياد آور مى شوم كه از نظريه صدورِ نوافلاطونى ها اخذ شده است:چنان كه نظريه «حد وسط» (اين كه هر فضيلتى حد وسط دو رذيلت است) كه ارسطو در بحث اخلاق آن را طرح كرده است، پيش تر در قالب حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بيان شده بود،[2] همين طور مطلبى كه بدون شك بخشى از نظريه صدور نوافلاطونى است به صورت حديثى از پيامبر روايت شده است. اين نظريه كه عقل كيهانى اولين چيزى است كه مستقيماً از ذات الاهى صادر شده، در ابتدا در محيط اسلامى به صورت ذيل در آمد: «اول چيزى كه خدا آفريد عقل بود. خداوند به او فرمود: بيا ، پس آمد ، سپس به او فرمود ، برگرد ، پس برگشت. آنگاه خداوند عزوجل فرمود: به عزت و جلالم قسم ، مخلوقى را نيافريدم كه نزد من گرامى تر از تو باشد; به واسطه تو مى پذيرم، عطا مى كنم، ثواب مى دهم و عقاب مى كنم».اين تصوير كه با تصوير قرآن از خلقت جهان سازگار نيست، به عنوان حديثى از پيامبر (صلی الله علیه واله) به حساب آمده و فردى مثل غزّالى[3] آن را در كتاب هاى خود، به عنوان حديثى نبوى در كنار احاديث ديگر در مقام تمجيد عقل آورده است. ما از بين آن احاديث، حديث ذيل را كه براى بحث فعلى ما مهم است نقل مى كنيم: عبدالله بن سلام از پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ حديثى طولانى را روايت كرده كه در پايان آن، حضرت عظمت عرش پروردگار را وصف مى كند و «اين كه ملائكه عرض كردند پروردگارا! آيا چيزى با عظمت تر از عرش را آفريده اى، پروردگار فرمود بله: عقل[4]». هيچ شكى نيست كه اين احاديث تحت تأثير اين نظريه كه عقل كيهانى، اولين جوهر ذاتىِ صادرشده از ذات الاهى است، جعل شده و اين احاديث در زمره آن مجموعه عظيم احاديث مجعول است كه از اين نظريه متأثر شده اند، احاديثى كه بايد تعداد زيادى از آنها در كتابى كه غزالى از آن ياد كرده است ، يعنى كتاب العقل داود بن محمد مُحبَّر بصرى (م 206ق)[5] آمده باشد. اين كتاب دربردارنده مجموعه اى از احاديث خاص است كه به تمجيد عقل و بيان فضائل آن مى پردازد. اين كتاب مفقود شده است و تاريخچه خاص و مورد توجهى دارد.[6]اين حديث كه با تأمل دقيق معلوم مى شود كه با اعتقادات اسلامىِ رايج در آن زمان، سازگار نبوده است، به سرعت نشر پيدا كرد و در محيط هاى اسلامىِ آزادانديشى كه افكار فلوطينى را به اسلام افزوده، يا اسلام را در قالب افكار فلوطينى ريخته بودند (مثل اخوان الصفا، اسماعيليه و متصوفه) بر انتشار آن اصرار مى ورزيدند. البته اين حديث در اين محيط ها جعل و اختراع نشدند، بلكه آن را تلقى به قبول، و با روى باز مورد استقبال قرار دارند. اين حديث مطابق ميل اين محيط ها بود، از اين رو با علاقه مندى به آن چنگ زدند و هر گاه كه اين حديث مطابق نظريات و گرايش هاى آنها بود از آن به عنوان حربه اى عليه ديگران استفاده كردند. امّا طبيعى بود كه در جوامع اهل سنت، به اين حديث به عنوان نقطه منفى اى عليه آن جوامع آزادانديش تمسك كنند، زيرا آن را حديثى مى دانستند كه براى تاييد گرايش خاصى جعل شده است.[7] اين كه غزالى هم از اين حديث بهره برده است، از نظر اهل سنّت اهميت زيادى ندارد، زيرا حجة الاسلام غزالى، حتى طبق نظر كسانى كه او را بزرگ دانسته و تمجيد نموده اند،[8] به عنوان يك نقّاد چيره حديث، مطرح نبوده است، زيرا او احاديث نامطمئن را از هر منبعى با تسامح فراوان مى پذيرفت.[9]در اينجا حديث ديگرى با ويژگى گنوسى وجود دارد كه نسبت به حديث قبلى كمتر مورد هجوم قرار گرفته است. از پيامبر اكرم ]صلى الله عليه و آله[ روايت كرده اند كه: «اول چيزى كه خداوند آفريد، قلم بود، پس به آن امر كرد، پس قلم هرآنچه را تحقق پيدا مى كند نوشت». اين حديث را طبرى با عبارات گوناگونى ذكر كرده است[10]، در حالى كه از احاديث مربوط به عقل كاملا بى اطلاع بوده است. كتاب هاى ديگرى وجود دارد كه كيفيت خلقت عالم وجود در آنها به گونه اى وصف شده كه با سنت به معناى محدود آن سازگار است، كما اين كه مثلا در كتاب العرائس[11] ثعلبى احاديثى را مى يابيم كه در آن ذكرى از «قلم»[12] شده، ولى نسبت به احاديثى كه در آنها از عقل سخن به ميان مى آيد، بى توجهى كامل شده است; زيرا بين آن ديدگاه خاص گنوسى درباره «قلم» و آنچه اسلام به عنوان «قلم» از آن سخن مى گويد، راحت تر مى توان سازگارى ايجاد كرد. از اين رو اهل حديث نسبت به حديث قلم تسامح بيش ترى اعمال كرده اند.[13] اما حديث عقل نتوانسته است از اين تسامح بهره مند شود.البته در هر حال حديث عقل موجود بوده و بدون توجه به معناى آن و بدون دقت در نتايج مترتّب بر آن ، به صورت طوطىوار تكرار شده است و اين كار سختى نبوده كه سندى هم براى آن دست و پا شود. لكن وظيفه افراد هوشمند بود كه به هر صورت از شدت و حدّت اين حديث بكاهند. اين كار خيلى زود انجام شد ، به اين صورت كه در متن حديث تغييراتى ايجاد كردند و آن را با اين عبارت بيان نمودند: «وقتى خداوند عقل را آفريد» ، به جاى: «اول چيزى كه خداوند آفريد عقل بود». اين كه عقل به عنوان مخلوقى از مخلوقات خدا به شمار آيد امرى قابل فهم و مورد قبول است. اين حديث با اين صبغه كم خطرتر توانست در محيط هاى وسيعى از اهل سنت به عنوان «حديثى مرفوع» به جد مورد پذيرش قرار بگيرد، زيرا پسر احمد بن حنبل در ذيل كتاب پدرش الزهد (زوائد الزهد) اين حديث را گنجانده است. طبرانى هم براى آن سندى دست و پا نموده كه به ابوهريره مى رسد، ابوهريره اى كه پذيراى هر سندى بود! در بين اهل سنت افراد ديگرى ـ مثل ابن تيميه و شاگردش ابن قيم جوزى ـ بوده اند كه از نقل اين حديث حتى با اين عبارت سازگار با سنت ، منع مى كردند و مى گفتند: «در مورد عقل، حديث صحيحى وجود ندارد»،[14] ولى از سويى افرادى را مى يابيم كه سختگيرى كمترى دارند و در حكم بر ضد اين حديث احتياط مى كنند و برآنند كه شايسته نيست حديث مورد اختلاف را مجعول به حساب آوريم.[15]حديث عقل حتى با دخل و تصرفى كه در آن شد باز هم متحمل تغييرات و رنگ و لعاب هاى فراوانى گرديد. بر اساس اين تغيير، خداوند به عقل فقط نمى فرمايد: بيا، تا بيايد و برگرد تا بر گردد، بلكه همچنين مى فرمايد: بنشين، پس مى نشيند، و حرف بزن، پس حرف مى زند، و سكوت كن، پس سكوت مى كند. به فضائل عقل كه قبلا ذكر شده نيز فضائل فراوان ديگرى اضافه مى شود; خداوند به عقل مى فرمايد: «من به واسطه تو شناخته مى شوم ، به واسطه تو ستايش مى شوم و به واسطه تو اطاعت مى شوم».[16] و شايد اين صفاتى كه به عقل نسبت داده مى شود، نوعى بسط و افزايش متن حديث «اول ما خلق الله العقل» باشد.حديث عقل در نقل مجيرالدين در مقدمه كتاب تاريخ القدس تغيير چشم گيرى يافته است. او در اين مقدمه از عقل، نه به عنوان اول مخلوق خداوند، بلكه به عنوان آخرين آفريده خدا ياد مى كند. اما اول چيزى كه خداوند آفريد ، لوح محفوظ و قلم بود، پس خداوند بعد از آن كه عالموجود را با تمام موجودات شگفت انگيزش آفريد در پايان، عقل را ايجاد نمود. لكن در اين تعبير جديد، خطاب خداوند با عقل كماكان باقى ماند.[17] پس در اينجاما با تلاش جديدى روبرو هستيم كه در پى بازسازى قابل قبولى از حديث عقل است.على رغم مخالفت هاى اهل سنّت و على رغم چاره انديشى هاى علماى حديث، بهترين دليل مقبوليت و جاافتادن حديث «اول ما خلق الله»، اين است كه ابن تيميه يكى از متعصب ترين سنيان دريافته كه براى از بين بردن رنگ و بوى افلوطينىِ اين حديث بايد به تأويل نحوى آن بپردازد: «اين حديث "اوّلُ ما خلق الله العقل" (به معناى اولين آفريده خدا عقل است) نيست، بلكه "اوّلَ ما خلق الله العقل" مى باشد (يعنى در آغاز و آنگاه كه خداوند عقل را آفريد فرمود...)». بنابراين، برعكس نظر نوافلاطونيان، گويا مخلوقات ديگر بر خلقت عقل سبقت داشته اند.[18] از اينجا معلوم مى شود كه چگونه ابن تيميه با ابتكار اين بيان عالمانه توانسته است به همان مطلوب پيشينيان دست پيدا كند. پيشينيان او نيز با قرار دادن «لمّا» به جاى «اوّل ما» و از راه به هم زدن ترتيب روايت، همين هدف را پى گرفته بودند.دوم . مؤلفه اى بيگانه و وارداتى وجود دارد كه در شكل گيرى ديدگاه اهل سنت درباره پيامبر تأثير داشته است و على رغم بيگانه بودن به نظر سازگار آمده و اين قابليت را داشته است كه اهل سنّت آن را هضم كنند.[19] اين مؤلفه همان به تصوير كشيدن حضرت محمد صلى الله عليه و آله به عنوان كسى است كه قبل از وجود زمينى اش وجود داشته. اين تصوير همچون نظريه مورد قبول مكاتب گنوسى و صوفيه نمى نمايد، بلكه در قالب احاديثى در آمده كه صحت آنها مورد تأييد است و در محيط هاى سنى به عنوان گفته خود پيامبر انتشار يافته اند.حديث ذيل به صورت گسترده انتشار پيدا كرد: « من پيامبر بودم، در حالى كه آدم بين گل و آب بود» يعنى او پيامبر بود، قبل از آن كه خداوند آدم را از اين مواد بيآفريند، يا اين كه او پيامبر بود، قبل از آن كه آدم وجود پيدا كند و قبل از آن كه گل و آبى (كه آدم از آن دو آفريده شد) وجود داشته باشد. با وجود اين كه ناقدان سختگيرِ حديث از قالب ريزى اين نظريه بدين نحو سرباز زده اند،[20] لكن صحت اصل نظريه را به تبع معيارهاى ظاهرى اى كه در شناخت صحت احاديث بر آنها اعتماد مى كنند، پذيرفته اند; زيرا اولا اينان به صحت اين نظريه طبق نقل ترمذى در كتاب سنن (ج2، ص272) اذعان دارند. ترمذى در تعليقه اش بر اين حديث مى گويد: «اين حديثى است حسن، صحيح و غريب». در اين نقل، ابوهريره روايت مى كند كه وقتى از پيامبر اكرم پرسيدند كه چه وقت به پيامبرى رسيد فرمود: «در حالى كه آدم بين روح و جسد بود»; اين ناقدان همچنين نقل[21]ابن سعد را در كتاب طبقات (بخش اول، ج1، ص96، س2) با سندى كه به عرباض بن ساريه از صحابه پيامبر مى رسد، قبول دارند. مطابق با اين نقل، پيامبر فرمود: من بنده خدا و خاتم پيامبران بودم،[22] در حالى كه آدم در طينت و گل خود تنيده بود، يعنى در حالى كه آدم هنوز در گلى بود كه از آن آفريده شد. ابن سعد در فصل ويژه اى از كتاب طبقات (ص95، س15 و بعد از آن) نقل هاى متعدد اين نظريه را با تكيه بر نقل راويان مورد وثوق جمع آورى نموده است.هيچ چيزى بر اين كه مقصود تمام اين احاديث وصف حضرت محمد به عنوان كسى است كه قبلا موجود بوده، بيش تر از نقل منسوب به قتاده بصرى (م 117) گويا نيست: از پيامبر اكرم روايت شده كه فرمود: «من در خلقت، اولين، و در بعثت، آخرين بودم» يعنى من قبل از آفريده شدن تمام انسان ها آفريده شدم (طبقات، ص96، س16).سپس ديدگاه شيعه در باب نبوّت پا به عرصه گذاشت و شيعيان از نتايج دور از ذهن اين تصوير استفاده نمودند. دليلش آن بود كه شيعه چون در ديدگاه هاى خود، سرشت امامان را به مقامى فوق مقام طبيعت انسانى بالا بردند و ائمه را در عالم برين جاى دادند، پس ضرورى بود كه براى خود حضرت محمد نيز به عنوان جّد اعلاى ائمه از آن اسطوره اى كه شيعيان در مورد اهل بيت ساخته و پرداخته كردند، بهره اى باشد: هنگامى كه خداوند آدم را آفريد، در پشت او محمد، على، فاطمه و دو پسر اين دو، يعنى حسن و حسين را به صورت جوهرهاى نورانى اى قرار داد، كه نور خود را به تمام جهان از برين و زيرين فرستادند.[23] دستور خداوند به ملائكه براى سجده بر آدم به خاطر اين جواهر نورانى اى بود كه در جسم آدم قرار داشت، پس همه ملائكه سجده كردند، به جز ابليس كه سرباز زد و استكبار ورزيد ، و در آن هنگام خداوند به آدم دستور داد تا چشمش را به بالاترين نقطه عرش بيفكند، پس آدم ديد كه چگونه صورت هاى اشباح نورانى حضرت محمد و بقيه اهل بيتش در عرش منعكس شده است: «به مانند صورت انسانى كه در آينه صاف منعكس مى شود».[24] (به ضميمه شماره 2 رجوع شود)در تفسيرى كه شيعه آن را به امام حسن عسكرى عليه السلام منتسب كرده، در اين مورد بحث شده است. در اين تفسير با بذل توجهى خاص به نام هاى اهل بيت، اين حديث را ادامه داده، مى گويد كه همانا خداوند به آدم تعليم داد كه نام هاى پنج تن، هر كدام به حسب اهميت و مرتبه شان ، با اسم خداوند مرتبط است: «من براى اينها اسمى را از اسم خودم مشتق نمودم». لذا هنگامى كه اين پنج تن را در نزد خداوند شفيع قرار دهند، بيشترين اثر را خواهد داشت.من معتقدم كه نظريه نقش بستن صورت بندگان برگزيده خداوند بر عرش، در تفاسير يهودى ريشه دارد، و اين خود گواه جديدى است بر اين كه براى پيدا كردن سرچشمه مطالب غلوّآميز شيعه نبايد صرفاً در حيطه فرهنگ فارسى جستوجو كرد، زيرا بنا به «اگادا»،[25] صورت انسانى كه در بخش برين عرش آسمانى است (حزقيال 1:26)، عبارت از صورت حضرت يعقوب است كه به عرش خداوند بالا برده شد. ملائكه اى كه بر نردبان آسمان بالا و پايين مى روند (تكوين 28:12) در چهره سيّاحى كه خوابيده همان صورت آسمانى[26] را كه در عرش نقش بسته است تشخيص مى دهند. به نظر مى آيد كه تجسم و تصور اين كه صورت نياى بنى اسرائيل از قديم در عرش خداوند منقوش است ، الگويى است براى تجسم و تصور اين كه صورت ائمه در همين مكان بلندمرتبه ، يعنى عرش مى باشد. لكن اين اسطوره شيعى روشن نمى كند كه آيا شيعه بر آن است كه صورت هاى اهل بيت از قديم تا ابد در عرش خداوند نقش بسته اند، كما اين كه يهوديان نسبت به يعقوب چنين اعتقادى دارند، يا اين كه ظهور اين صورت ها در عرش خدا صرفاً انعكاسى موقّتى بوده و مقصود از آن، درنگ و تأمل حضرت آدم در آن صورت ها بوده است؟ هر چه باشد، اين اسطوره اى كه ما در صدد آن هستيم، به گونه اى اعتقاد به وجود پيشينى ]حضرت [محمد را ارائه مى كند.از بين نظريه ها، نظريه اى كه مى گويد جوهر و ذات نورانى پيامبر نسل به نسل به ارث گذاشته مى شود بيش ترين پيوند را با ديدگاه پيش گفته دارد. البته معناى «جوهر نورانى» غير از آن معنايى است كه شعراى هم عصر پيامبر در هنگام ستودن وى در نظر داشتند: «پيامبر نورى است كه بر تمام مخلوقات پرتو افشانى كرده ، [27] و پيامبر نورى است كه از او كسب نور مى شود».[28]آنچه در اينجا مورد نظر ماست اعتقادى است كه هم زمان با تقديس و تكريم پيامبرى حضرت محمد به وجود آمده است: در پيامبر جوهر نورانى اى هست كه واقعاً و حقيقتاً وابسته به پيامبر است. اين جوهر نورانى براى اولين بار در پيشانى آدم قرار داده شد و با گذشت زمان و به طور پيوسته از آدم به پيامبران حامل شريعت الاهى منتقل شد تا اين كه بعد از گذر از اجداد پيامبر به شخص پيامبر رسيد و نهايتاً در او متجلّى شد.[29] شيعه اين اعتقاد را در حد زيادى بسط و توسعه داده و با غلّو و افراط شديدى همراه كرده است. و لكن عناصر اوليه اين اعتقاد مورد قبول اهل سنت نيز بوده است، بلكه در خود محيط هاى سنى نيز به اسطوره اى عظيم تبديل شده است: بعد از آن كه خداوند به ملائكه دستور داد تا مشتى خاك را از چهار گوشه زمين بياورند، به جبرئيل دستور داد كه مشتى خاك سفيد بياورد تا خداوند حضرت محمد را از آن بيآفريند. در آن وقت «جبرئيل همراه با جمع ملائكه مقرّب كه بر بهشت گماشته شده اند و همراه با ملائكه عالم برين، هبوط كرد و مشتى خاك برداشت...» همه مأمور شدند تا از جايى كه بعدها قبر پيامبر شد آن خاك را بياورند: «آن مشت خاك در آن روز، سفيد و نورانى و پاك بود، پس با آب تسنيم بهشتى مخلوط شد و مالش داده شد و كمال يافت تا به صورت مرواريدى سفيد در آمد، سپس در تك تك نهرهاى بهشتى فرو برده شد. وقتى آن را از نهرها بيرون آوردند، حق تعالى به آن مرواريد پاك نظر افكند، پس، از خشيت خداوند به خود لرزيد، پس از آن 124 هزار قطره چكيد و خداوند از هر قطره اى پيامبرى را آفريد. پس تمام پيامبران كه ـ درود خداوند بر پيامبر ما و آنها باد ـ از نور پيامبر اسلام آفريده شدند... سپس خداوند آن مرواريد پاك را در آسمان ها و زمين گردانيد، سپس ملائكه قبل از آن كه به آدم معرفت پيدا كنند محمد را شناختند. سپس خداوند اين طينت پاك پيامبر را با گل و طينت آدم ممزوج ساخت ». و اين نور حضرت محمد است كه در پيشانى آدم قرار داده شده و مانند ماه تابان در شب چهارده مى درخشد. پس گويا ملائكه حضرت محمد را قبل از آدم شناختند.[30]اختلاف اساسى موجود بين برداشت شيعه از اين ديدگاه و برداشت اهل سنت در اين است كه شيعه بر اين نكته تاكيد دارد كه براى حضرت على در انتقال اين جوهر نورانى به صورت مستمر و نسل اندر نسل از اولين تا آخرين نياى وى، حظّ و بهره اى است: چهارده هزار سال قبل از آن كه آدم آفريده شود ، محمد و على در پيشگاه خداوند نور واحدى بودند.[31] پس هنگامى كه خداوند آدم را آفريد اين نور، به همان صورت واحد يكپارچه ، «در صلب ها و رحم هاى مطهر» جريان پيدا كرد تا به عبدالمطلب رسيد و آنگاه آن گوهر نورانى ربانى به دو بخش تقسيم شد، بخشى به عبدالله، پدر پيامبر رسيد و بخشى به سمت ابوطالب، پدر على رفت.بر اساس همين مطالب ، شيعه اين سخن را به حضرت محمد نسبت مى دهد كه در مورد على فرمود: « او همراه من به طور پيوسته در رحم هاى مطهر و در صلب هاى پاك جابه جا مى شد و در جاده هاى فضيلت همراه من به سرعت قدم برمى داشت. او كسى است كه آنچه را من از علم و حلم و عقل به دست آورده ام، به دست آورده و او همزاد من است كه در هنگام خروج به صلب عبدالله و ابوطالب از من جدا شد».[32]ادامه دارد ... پی نوشت ها : [1]. مثل ابوعبد الرحمن محمد بن حسين سلمى صوفى نيشابورى (330-412ق) كه تفسير قرآنى تحت عنوان تاويلات باطنى تأليف نمود. وى در اين تفسير، قرآن را به صورت «تأويلات باطنى» تأويل نموده است. كسانى كه شرح زندگانى او را نوشته اند راجع به او مى گويند كه «احاديثى را به نفع صوفيه جعل مى كرد». رك: ذهبى، تذكره الحفاظ، ج3، ص249; سبكى، طبقات الشافعية، ج3، ص60، سطر آخر.[2]. رجوع كنيد به كتاب من: دراسات اسلاميه، Muh. Studien، ج2، ص389.[3]. احياء العلوم، چاپ اول، ج1، ص82، س20.[4]. احياء العلوم، ج1، ص88.[5]. مرتضى، اتحاف السادات، چاپ قاهره، 1293ق، ج10، ص31.[6]. رك: ضميمه شماره 1 در پايان مقاله.[7]. ابن تيميه در تفسير سوره اخلاص، (قاهره، سال 1323)، ص58، بعد از آن كه ديدگاه نوافلاطونى را در مورد جواهر معنوىِ ازلى بيان مى كند، مى گويد: ملحدانى از قبيل پيروان بنى عبيد، مانند صاحبان رساله هاى اخوان الصفا كه در رديف نوافلاطونيان به حساب مى آيند، و غير اينها از ملاحده متصوّفه، مانند ابن عربى و ابن سبعين و غير آنها براى اثبات ديدگاه نوافلاطونى خود به حديث جعلى «اول چيزى كه خدا آفريد عقل بود» استناد مى كنند.[8]. سبكى در طبقات الشافعيه، ج4، ص127، مى گويد: «معروف است كه غزالى در حديث خبرويتى نداشته است. تمام احاديث و روايات كتاب الاحياء در كتاب هاى صوفيه و فقهاى قبل از او به طور پراكنده موجود است. غزالى حتى سند يك حديث را هم بيان نكرده است. همچنين مى بينيم كه عبدالرحمن عراقى (م806 هجرى) در كتابش تخريج احاديث احياء العلوم بر غزالى ملاحظات انتقادى زيادى وارد كرده است.[9]. رقباى روحانى غزالى (يعنى حنبلى ها) به اين مطلب فراوان اشاره مى كنند، مثلا ابوالفرج ابن جوزى كتاب خاصى را در اين مورد تاليف كرده و نوه او (سبط بن جوزى) نيز با جدّش در اين مطلب موافق است: ابوالفرج ابن جوزى مى گويد: «اشتباهات كتاب احياء علوم الدين را جمع كردم و آن را اعلام الاحياء بأغلاط الإحياء آگاه سازى زندگان از اشتباهات احياء العلوم ناميدم و به بعضى از اين اشتباهات در كتاب تلبيس الابليس فريبكارى شيطان اشاره كرده ام» و سبط او ابوالمظفر مى گويد: «غزالى كتاب احياء العلوم را طبق گرايش هاى صوفيه نوشته و شيوه و قانون فقه را ترك كرده است» از اين رو وى احاديث غيرصحيحى را كه غزالى در اين كتاب آورده است رد مى كند. (رك: آلوسى، جلاء العينين، ص74). در مورد ضعف غزالى در نقد احاديث به مناظره ابن حجر و العينى رجوع كنيد: القسطلانى، ج9، ص360 (باب «رقاق»، شماره 51). ابن تيميه در «تفسير سوره اخلاص» ص72 ميگويد: «غزالى نه با كلام احمد حنبل و نه با كلام پيشينيان احمد در اين باب و نه با محتواى قرآن و حديث آشنايى نداشته است».[10]. تاريخ طبرى، ج1، ص29و38.[11]. چاپ قاهره، ص10، س22.[12]. براى بحث خاص راجع به اين احاديث، رجوع كن به نوشته من در مجلة الجمعية المشرقية الآلمانية، ج57، ص326، رقم6.[13]. رك: روايات متعدد در كنز العمال، حديث شماره 3306، 3314 و بعد از آنها. كه اين احاديث از مسند ابن ابى شيبه و دارقطنى گرفته شده است.[14]. در خصوص حديث رك: الدرر المنتثرة، سيوطى، ص197، در حاشيه كتاب فتاوى حديثية، چاپ قاهره، سال 1307.[15]. اين را قاوقچى در كتاب اللؤلؤ المرصوع فيما لا اصل له أو بأصله موضوع، ]دّر زينتى در مورد احاديثى كه اساس درستى ندارد و يا اساساً مجعول اند[ گفته است.[16]. كنز العمال، حديث شماره 1928.[17]. الانس الجليل، ص12.[18]. رك: الفرقان بين اولياء الله و اولياء الشيطان، ص54: «در نزد نوافلاطونيان تمام جواهر عالم بالا و پايين از آن عقل صادر شده است».[19]. رك: نوشته من در مجلة الجمعيه المشرقية الآلمانية، ج62، ص13.[20]. ابن تيميه در الرسائل، ج2، ص340، در نوشته اش «فى الكلام على القصاص» به احاديثى كه قصه پردازان آنها را روايت مى كنند، اشكال مى كند و مى گويد آنها احاديث باطلى اند. قاوقچى در ص31 اين حديث را به نقل از سخاوى آورده است.[21]. لكن اين حديث روايت شده از عرباض از پيامبر به گونه اى ديگر نيز روايت مى شود كه به نظر مى آيد در مقام اين است كه از شدّت نظريه وجود قبلى ]حضرت [محمد بكاهد. هروى (م401) آن را در كتاب الغريب اينگونه آورده است: من در ام الكتاب خاتم پيامبرانم و همانا آدم... (اين روايت در كتاب النهايه، ذيل لفظ جدل، ج1، ص149 آمده و لسان العرب، ج13، ص109 آن را از نهايه گرفته است). اين عبارت حديث بيش از اين دلالت ندارد كه خواست الاهى بر آن قرار گرفت كه ]حضرت [محمد قبل از خلقت آدم، پيامبر باشد. ولكن شكى نيست كه ابن سعد متن اصلى حديث ]من پيامبر بودم و آدم بين گل و آب بود [را آورده است.[22]. ابن تيميه اين حديث را در همان الرسائل، ج2، ص340 و ابن قيّم جوزى آن را در هداية الحيارى، قاهره، سال 1323، ص63 با اين متن آورده است: ]اسم [من نزد خداوند مكتوب است به عنوان خاتم پيامبران... .[23]. سبقت وجودى اين وجود را نه تنها از پيامبر به امامان سرايت دادند و در حق آنها اين گونه غلوّ كردند كه خداوند ارواح اهل البيت را دو هزار سال زودتر از بدن هاى آنها آفريد، بلكه غلوّ را در مورد غيرامامان هم جارى كردند: «و خداوند روح هاى شيعيان ما را دو هزار سال جلوتر از بدن هاى آنها آفريد» (كلينى، اصول كافى).[24]. تفسير العسكرى، ص88: «اى آدم به منتهاى عرش نگاه كن! پس آدم نگاه انداخت، و نور شبح هاى ما از پشت آدم تا منتهاى عرش بالا رفته بود و صورت هاى نورهاى شبح هاى ما كه در صلب آدم بود در عرش منعكس شده بود، بمانند انعكاس صورت انسان در آينه صاف. پس آدم شبح هاى ما را ديد و فرمود: پروردگار من! اين شبح ها چيستند؟ حضرت حق فرمود: اى آدم، اين شبح ها برترين مخلوقات من هستند، اين محمد است و...».[25]. كتاب هاى دربردارنده تعاليم دين يهود دو بخش اند: بخشى بيانگر شريعت يهودى است و اسم آن «هلاخا» و بخش ديگر، كتاب هاى ديگر را دربردارد و اسم آن «اگادا» (به معناى شرح و علم) است. اين كتب بخش دوم شامل داستان هايى است كه داستان هاى كتاب مقدس را كامل مى كند و يا توضيح مى دهد; و نيز اين محورها را شامل مى شود: تعاليم دينى و اخلاقى مخصوص به خداوند و ارتباط او با جهان و انسان، تكاليف انسان در قبال خداوند و همسايه، اعتقادات دينى و مطالب سياسى مثل تعاليم خاصى كه در مورد روابط قوم اسرائيل با اقوام ديگر است، دلدارى ها به قوم اسرائيل نسبت به اوضاع بدى كه اين قوم در اين زمان در زمان نگارش تلمود گرفتار آن اند، اميدبخشى نسبت به آينده بهتر و در پايان مثل ها و حكايات قومى.[26]. تلمود بابلى، كتاب هولين (HULLIN) ص91 ب: «آنها بالا مى روند و به صورتى كه در عالم بالاست نظر مى كنند; ترگوم ترجمه تفسيرى عهد عتيق از عبرى به آرامى سفر تكوين، فصل 68 (با اشاره به كتاب اشعياء 49:3) در تفسير اين آيه كتاب مقدس مى گويد; خطاب به يعقوب تو كسى هستى كه صورتت در عالم بالا منطبع است»; ترگوم اورشليمى بر سفر تكوين آيه 212 فصل 28: «يعقوب صديق كه صورتش در تخت كبريايى نقش بسته است». همچنين در سرودهايى كه در عبادت به كار مى رود (مثل قيدوش يعنى تقديس: بخشى از نماز كه به اعلام قدوسيت ذات پروردگار اختصاص دارد كه در نماز مستحبى موساف كه در روز دوم از عيد اول سال بين نماز صبح و عصر خوانده مى شود) آمده: «صورت فرد پاك و معصومى كه در عرش منقوش است»; و همچنين در نماز اوفان كه در ابتداى سال در روز شنبه نخمو به ياد روزى كه يهوديان از شكنجه و آزار نجات يافتند اقامه مى شود آمده: «قهرمان معصوم در عرش صورتش منقوش است» (رك: بير «Beer عبادت اسرائيل»، ص776، س8).[27]. حسّان بن ثابت; ابن هشام اين شعر را در سيره، ص1025 آورده است.[28]. كعب بن زهير، بيت شماره 51 كه با «بانت سعاد» شروع مى شود.[29]. در كتاب هايى كه بيانگر قصه هاى پيامبران است، آمده كه نور محمد در ابتدا از پيشانى آدم به شيث، سپس انوش، سپس قينان... و از طريق اسماعيل به اجداد پيامبر منتقل شد، رك: گفته ابن اياس در بدائع الزهور و وقائع الدهور، ص44.[30]. ثعلبى، كتاب قصص الانبياء به نام العرائس (چاپ قاهره، سال 1312) ص16و17.[31]. يوسف بن مطهّر حلّى (علاّمه) در كتاب كشف اليقين فى فضائل اميرالمومنين كه براى سلطان اولجايتو خدابنده تأليف كرد و در بمبئى سال 1298 همراه با كتاب بزرگ علاّمه كتاب الالفين الفارق بين الصدق و اليمين چاپ شد (اين كتاب مشتمل بر هزار برهان بر امامت على و هزار دليل بر رّد دشمنان او است)، ص4 حديث سلمان از پيامبر صلى الله عليه و آله را نقل مى كند كه حضرت فرمود: « من و على نور واحدى بوديم در پيشگاه پروردگار ، چهارده هزار سال قبل از آن كه آدم خلق شود، پس هنگامى كه خداوند آدم را آفريد اين نور را در صلب و پشت او قرار داد،...».[32]. تفسير العسكرى، ص73.منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 209]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن