تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):نیکوترین مردم از نظر ایمان، خوش خلق‌ترین و با لطفترین آنها نسبت به اهل خویش است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834777113




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آخر‌اي انسانها !


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آخر‌اي انسانها !
آخر‌اي انسانها ! ( دو نوشتار از شهيد دکتر چمران ) اشاره: يك ماه و نيم از زخمي شدن در سوسنگرد و بستري شدن دكتر چمران مي‏گذشت. از دو نقطه پا به شدت مجروح بود و پس از اين مدت به سختي با چوب زير بغل راه رفتن آغاز كرد. فاصله‏هايي كوتاه را در درون ساختمان محل اقامتش طي مي‏نمود؛ ولي هنوز به محوطه خارج از ساختمان پا نگذاشته بود. او فقط يك شب در بيمارستان ماند و بعد از چند روز اقامت در منزل يكي از دوستان در اهواز، به محل ستاد جنگهاي نامنظم (مهمانسراي استانداري اهواز) آمد و در كنار رزمندگان ستاد در اتاقي بستري شد. بعد از اين مدت طولاني تصميم گرفت براي اولين‏بار پس از زخمي شدن، پاي از ساختمان بيرون نهد و از خطوط مقدم جبهه بازديد نمايد. دوستان نيز تصميم گرفتند به شكرانه اين سلامت، گوسفندي را برايش قرباني نمايند و به همين خاطر جلوي پلكان ورودي ساختمان و داخل حياط، گوسفندي را آماده كردند و به محض آنكه او با چوب زير بغل از ساختمان خارج شد و از چند پله گذشت و وارد حياط مقابل ساختمان شد، گوسفند را بر زمين زدند و قرباني نمودند و با صلوات او را استقبال نمودند. ‏دكتر چمران بي‏خبر از همه‏جا بر جاي خود ميخكوب شده و بر اين صحنه مي‏نگريست و كسي نمي‏دانست كه در درونش چه مي‏گذرد. مات و مبهوت بود و در دنياي خود سير مي‏كرد و در حالي كه همگي در شوق و شعف غوطه‏ور بودند، در دل او افكار ديگر موج مي‏زد و همان روز بعد از بازگشت از جبهه، اين سطور را در بيان آن حالت عجيب هنگام قرباني گوسفند نگاشت و از گوشت آن گوسفند هم چيزي نخورد.گفتني است كه او از كودكي فردي عاطفي بود و اين احساس را نه تنها نسبت به انسانها، بلكه حيوانات و حتي گلها و گياهان داشت. اگر مرغي را كه درون حياط خانه بود سر مي‏بريدند و از آن غذا مي‏پختند، نمي‏خورد و يك بار با مرغي كه به او تعلق داشت، چنين كردند؛ و او تنها از گوشت آن مرغ نخورد، بلكه اصلاً چند روز غذا نمي‏خورد و متأثر بود؛ بنابراين نگاشتن اين سطور زيبا پس از واقعه مذکور، غيرعادي نيست. ‏او به همه موجودات عشق مي‏ورزيد و همه آفريده‌هاي خداوند را زيبا مي‏دانست و مي‏ستود و با آنها احساس يگانگي مي‏كرد كه نمونه‏اش را در زيرمي‏خوانيد. همچنين براي درک روحيه اين عارف سلحشور، نوشتار ديگري پيوست شده که از قضا بيانگر لحظاتي پيش از مجروح شدن اوست و وجه ديگري از شخصيت او را نشان مي‌دهد؛ مردي که امام خميني (ره) با همه دقت و باريک بيني در انتخاب الفاظ، از او چنين ياد مي‌کند:«شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بيدار و متعهد راه تعالي و پيوستن به ملا‍ علي، دكتر مصطفي چمران را به پيشگاه ولي‏عصر ارواحنا فداه تسليت و تبريك عرض مي‏كنم. تسليت از آن رو كه ملت شهيدپرور ما سربازي را از دست داد كه در جبهه‏هاي نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ايران، حماسه مي‏آفريد و سرلوحه مرام او اسلام عزيز و پبروزي حق بر باطل بود. او جنگجويي پرهيزگار و معلمي متعهد بود كه كشور اسلامي ما به او و امثال او احتياج مبرم داشت.و تبريك از آن رو كه اسلام بزرگ چنين فرزنداني تقديم ملتها و توده ‏هاي مستضعف مي‏كند و سرداراني همچون او در دامن تربيت خود پرورش مي‏دهد. مگر چنين نيست كه زندگي عقيده و جهاد در راه آن است؟چمران عزيز با عقيده پاك خالص غيروابسته به دستجات و گروه‏هاي سياسي و عقيده به هدف بزرگ الهي، جهاد را در راه آن از آغاز زندگي شروع و به آن ختم كرد. ‏او در حيات، با نور معرفت و پيوستگي به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار كرد. او با سرافرازي زيست، و با سرافرازي شهيد شد و به حق رسيد.هنر آن است كه بي‏هياهوهاي سياسي و خودنماييهاي شيطاني، براي خدا به جهاد برخيزد و خود را فداي هدف كند نه هوا، و اين هنر مردان خداست. او در پيشگاه خداي بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و يادش بخير!» اينک نمونه‌اي از يادداشت‌هاي آن مرد بزرگ:‏‏* * *‏امروز گوسفندي را براي من قرباني كردند. چقدر زجر كشيدم! هنگامي كه خون از گردنش فوران مي‏كرد، گويي كه اين خون من است كه بر خاك مي‏ريزد. مي‏ديدم كه حيوان زبان‏بسته براي حيات خود تلاش مي‏كند. دست و پا مي‏زند، مي‏خواهد ضجه كند، فرياد كند، از دنيا و از همه‏چيز استمداد كند، و از زير كارد براق بگريزد؛ اما افسوس! كه مظلوم است و اسير و دست و پا بسته است؛ و زير پنجه‏هاي تواناي دو جوان بر خاك افتاد، قدرت هيچ كاري ندارد.كارد به گردنش نزديك مي‏شود؛ چشمان گوسفند برق مي‏زند. به همه اطراف مي‏چرخد. برق كارد را مي‏بيند. اولين فشارِ تيزيِ كارد را بر گردن خود حس مي‏كند، با همه قدرت خود براي آخرين‏بار تلاش مي‏نمايد. اميد به حيات، آرزوي زندگي و حبّ ذات در همه وجودش شعله مي‏كشد. مي‏خواهد زنده بماند، مي‏خواهد از آب اين عالم بنوشد؛ از هواي دنيا استنشاق كند؛ به آسمان بلند، به كوههاي سر به فلك كشيده، به درختها، به گلها، به سبزه‏ها، به جويبارها، به صحراها، به دشتها، به درياها، به ستاره‏ها، به ماه، به خورشيد، به سپيده صبح، به غروب آفتاب نگاه ‏كند و از زيبايي آنها لذت ببرد. ‏او احساس مي‏كند كه مورد ظلم و ستم قرار گرفته، همه دنيا به او ظلم مي‏كنند، همه دشمن او هستند، همه در مرگ او شادي مي‏كنند، همه منتظرند كه دست و پا زدن او را در خون ببينند و كف بزنند. او استغاثه مي‏كند، التماس مي‏كند، لااقل يك نفر منصف مي‏طلبد، مي‏خواهد كسي را به شفاعت بطلبد...‏‏آخر ا ي انسانها! وجدان شما كجا رفته است؟ تمدن شما، انسانيت شما، خدا و پيغمبر شما كجاست؟ مگر قرار نيست از مظلومين دفاع كنيد؟ چرا به دادخواهي بي‏گناهان توجهي نمي‏نمائيد؟ چرا نمي‏گذاريد فرياد كنم؟ چرا فرصت ضجه به من نمي‏دهيد؟ چرا اجازه اشك ريختن نمي‏دهيد؟ چرا نمي‏گذاريد صداي استغاثه من به ديگران برسد؟*آه خدايا! من فرياد اين حيوان بي‏گناه را مي‏شنوم؛ من درد او را احساس مي‏كنم؛ من اشكي را كه در چشمانش مي‏غلتد مي‏بينم؛ من بي‏گناهي او را مي‏دانم، من مي‏بينم كه او مرا به دادخواهي طلبيده است؛ و من نيز با همه وجودم آماده‏ام كه به بي‏گناهي او شهادت دهم؛ او را شفاعت كنم؛ و از مردم بخواهم كه به خاطر خدا و به خاطر من از اين حيوان زبان‏بسته بگذرند، و به خاك و خونش نكشند. حيوان بي‏گناه از من استمداد مي‏كند، و با زبان بي‏زباني استغاثه؛ و من هم با همه وجودم مي‏خواهم بدوم و كارد را از دست آن مرد بگيرم. مي‏خواهم فرياد كنم: «دست نگه داريد، اين حيوان زبان‏بسته را براي من نَكُشيد!» اما گويي صداي حيوان خفه شده است و حركت من همه منجمد. ‏در عالم خواب، گاهي آدم مي‏خواهد فرياد كند، ولي صدايش درنمي‏آيد؛ مي‏خواهد بدود، فرار كند، ولي نمي‏تواند؛ اينجا هم چنين حالتي براي من پيش آمده است. حيوان بي‏گناه مي‏خواهد فرياد بكشد، ولي صدايش درنمي‏آيد؛ و من مي‏خواهم بدوم و دستش را بگيرم؛ ولي طلسم شده‏ام، در جايم خشك شده‏ام، گويا خواب مي‏بينم، اراده من حاكم بر اعمال من نيست.‏‏كارد تيز بر گردن گوسفند نزديك مي‏شود، و من تيزي آن را بر گردنم احساس مي‏كنم. حيوان اسير، دست و پا مي‏زند؛ گويي كه من دست و پا مي‏زنم؛ و همه فشارهاي حيات و مرگ را كه در آن لحظه بر گوسفند مي‏گذرد، گويي كه بر من گذشته است. لحظاتي كه سالها طول دارد، و با همه عمر و زندگي برابري مي‏كند. همه لذات، همه دردها و بيم‏ها و فشارهاي زندگي، در اين لحظه كوتاه جمع شده و بر اعصاب آدمي فشار مي‏آورد.‏حرف آخررقصي چنين ميانه ميدانم آرزوستآسمان، شاهد باش كه در زير سقف بلند تو، يك‏تنه با انبوهي كثير از تانكها و زره‏پوشها و سربازان كفر روبرو شدم، لحظه‏اي ترديد به دل راه ندادم. ذره‏اي از فعاليت شديد دست برنداشتم.مثل ماهي در حال سرخ‏شدن از نقطه‏اي به نقطه ديگر مي‏غلتيدم و رگبار گلوله در اطراف من مي‏باريد و من نيز به چهار طرف تيراندازي مي‏كردم، و سربازان كفر را بر خاك مي‏ريختم.‏اي‏زمين، تو شاهدي كه خون از بدنم جاري بود و با خاكهاي پاك تو گلي گلگون به وجود آورده بود، و من ابا نداشتم كه تا آخرين قطره خون، خود را تسليم كنم.‏احساس مي‏كردم كه عاشوراست و در حضور حسين(ع) مي‏جنگم و او چابكي و زبردستي مرا تحسين مي‏كند، و تپش بي‏پايان من و از قرباني شدن در بارگاه عشق آگاهي دارد. او مي‏داند كه چقدر به او عاشقم و چگونه حاضرم كه در راهش جان ببازم.‏من بازيافته‏ام؛ من رفته بودم،‏ من متعلق به خدايم؛ من ديگر وجود ندارم. ‏مني و منيتي ديگر نيست.‏ديگر از كسي عصباني نخواهم شد، ‏ديگر به نام خود و براي خود قدمي برنخواهم داشت، ‏ديگر هوا و هوس در دل خود نخواهم پرورد، ‏آرزو را فراموش خواهم كرد،دنيا را سه‏طلاقه خواهم نمود، ‏همه دردها و شكنجه‏ها و زخم‏زبانها را خواهم پذيرفت.منبع: روزنامه اطلاعات/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 414]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن