تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى از شما حق ندارد از هيچ يك از يارانم چيزى به من بگويد؛ زيرا دوست دارم در حال...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833370205




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عرفان اسلامی (17) كيفر پيروى از طاغوت


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عرفان اسلامی (17) كيفر پيروى از طاغوت
عرفان اسلامی (17) كيفر پيروى از طاغوت نويسنده: استاد حسین انصاریان شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة كيفر پيروى از طاغوت و محبّت بيجا به دنياامام ششم مى فرمايد : عيسى بن مريم با يارانش بر قريه اى گذشتند كه مردم آن كوچه ها و خانه ها مرده بودند ، فرمود : اينان به سخط الهى دچار شده اند ، اگر به مرگ طبيعى مرده بودند دفن مى شدند ، ياران گفتند : علاقه منديم داستان آنان را بدانيم ، پروردگار به عيسى فرمود : با مردگان صحبت كن ، عيسى آواز داد اى اهل قريه ، يكى از افتادگان لبيك گفت ، عيسى پرسيد داستان شما چيست ؟ گفت : در خوشى زيستيم و به بدبختى دچار هاويه شديم ، عيسى پرسيد هاويه چيست ؟ آن مرد گفت : درياهايى از آتش كه در آن كوههايى از عذاب قرار دارد !فرمود : چرا گرفتار آنجا شديد ؟ گفت : به خاطر دو گناه بندگى طاغوت ، عشق به دني . فرمود : محبّت به دنيا تا كج ؟ گفت : همانند كودكى كه به مادر عشق ورزد ، تا دنيا به ما رو مى كرد خوشحال مى شديم ، تا از ما برمى گشت محزون مى گشتيم .فرمود : پيروى شما از طاغوت چگونه بود ؟ عرضه داشت : از كليه برنامه ها و اوامر او شنوايى داشتيم .فرمود : تو چگونه به من جواب دادى ؟ گفت : بقيه اهل قريبه دهانشان به وسيله دهانه بند آتشين بسته و ملائكه غلاظ و شداد مواظب آنانند ، من گرچه در بين آنان بودم ولى در عمل با آنها نبودم ، امّا وقتى عذاب آمد مرا هم گرفت ، و فعلاً با موئى معلّقم و مى ترسم كه در آتش قرار بگيرم ! عيسى فرمود : خوابيدن در مزبله ه ، و خوردن نان جو در صورتى كه دين انسان براى انسان سالم بماند ، براى انسان آسان است . البته آيات و رواياتى كه كيفر گناهان را بيان مى كند بيش از اين است ، شما مى توانيد مفصّل آن را در كتابهاى « بحار » ، « عقاب الأعمال » ، « كافى » ، « محجّة البيضاء » ببينيد .راستى وقتى انسان از طريق قرآن و روايات صادره از منابع وحى از كيفر و عذاب گناهان آگاه مى شود ، به خوف شديدى دچار شده ، و اين خوف بهترين عامل بازدارنده انسان از گناه ، و وسيله اى براى تدارك خطاهاى گذشته است ، و اين همان خوفى است كه در قرآن و روايات به آن اشاره شده ، و براى هر انسانى لازم و ضرورى است :( وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى ) .دورى از طاغوت به خاطر ترس از خدااز فضل بن ربيع نقل است كه هارون الرشيد به زيارت حج بود ، به هنگام شب كه من در خواب بودم صداى دق الباب شنيدم ، پرسيدم كيست ؟ پاسخ آمد : امير را اطاعت كن ، من با شتاب بيرون آمدن و او به راستى هارون بود !گفتم : اى امير اگر كسى از دنبالم مى فرستادى نزد تو مى آمدم ، او گفت : واى بر تو هيجان مرا گرفت كه مردى خردمند مى تواند آن را فرو نشاند ; مردى را به من بنماى كه بتوانم از او سؤالى كنم .گفتم : سفيان بن عيينه همين جاست ، گفت : مرا به نزد او هدايت كن ، ما نزد وى شديم و من در زدم و او پرسيد : كيست كه در مى كوبد ؟ پاسخ دادم : از امير اطاعت كن او با شتاب بيرون آمد و گفت : اى امير اگر تو كسى از پى من مى فرستادى ، نزدت مى آمدم ، او گفت : ما براى مهمّى نزد تو آمديم ، آنگاه هارون زمانى با وى گفتگو كرد و سپس پرسيد : آيا تو به كسى بدهكارى ؟ وى پاسخ داد : آرى ، هارون گفت : عباسى بدهكاريهاى او را بپرداز .از نزد او بيرون شديم ، هارون گفت : آشناى تو به هيچ كار من نيامد ! مردى را به من بنماى كه از او سؤالى كنم ، گفتم : عبدالرزّاق بن حمام اينجاست ، گفت : ما را نزد وى بر تا از او سؤالى كنيم ، نزد وى رفتيم و من دقّ الباب كردم ، پرسيد : كيست ؟ گفتم : از امير اطاعت كن ، وى با شتاب بيرون آمد و گفت : اى امير اگر مرا خبر كرده بودى خود نزدت مى آمدم هارون جواب داد : ما براى مهمّى نزد تو آمده ايم ، ساعتى با وى به گفتگو نشست و سپس پرسيد : آيا تو به كسى بدهكارى ؟ گفت : آرى ، هارون گفت : عباسى بدهكاريهاى او را بپرداز .سپس بيرون شديم ، هارون گفت : آشناى تو به هيچ كار من نيامد ! مردى را به من بنماى كه از او سؤالى كنم ، گفتم : فضيل بن عياض اينجاست ، گفت : ما را نزد او هدايت كن .به نزد او رفتيم ، در جايى بلند ايستاده بود و عبادت مى كرد ، و آياتى از كتاب خدا را به تكرار مى خواند ، من در كوفتم ، پرسيد : كيست ؟ گفتم : از امير اطاعت كن . در پاسخ گفت : مرا با امير كارى نيست !! گفتم : الله اكبر آيا تو نبايد از او اطاعت كنى ؟ جواب داد : آيا از پيامبر خبرت نيست كه گفته است : مؤمن نبايد خوار شود ، فضيل پايين آمد در گشود ، سپس بالا شد ، شمع را خاموش كرد و در گوشه اى نشست !!ما كورمال به جستجوى او پرداختيم ، دست رشيد بر دست من پيشى گرفت و فضيل گفت : چه نرم دستى است امّا آيا فردا از عذاب الهى خلاصى مى يابد يا نه ؟ راوى مى گويد : با خود گفتم امشب وى با او با زبانى پاك و قلبى صاف گفتگو خواهد كرد .هارون گفت : ما براى مهمّى نزد تو آمده ايم رحمت خداى بر تو باد ، فضيل لب به سخن گشود و گفت : آنچه تو را به اينجا كشانيد خلاف ميل تو بود ، و همراهانت نيز براى آمدن با تو رغبتى نداشتند ، و اگر پرده ميان تو و آنان را برگيرند ، و تو از آنان بخواهى كه اندكى از گناهان تو را بپذيرند ، آنها گردن نخواهند نهاد ، و در واقع از ايشان آن كه تو را بيشتر دوست دارد ، بيشتر خواهد گريخت !!اى هارون همين كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد ، سليم بن عبدالله و محمّد بن كعب و رجاء بن حيات را فرا خواند و به آنان گفت : من به بليّات مبتلا شدم تدبير من چيست ؟ او خلافت را بليّات مى دانست و تو و يارانت سعادت و نعمت ، سليم بن عبدالله به او گفت : اگر خواهى فردا از عذاب الهى رهايى يابى چون روزه دار دست از دنيا بكش و با مرگ افطار كن .محمّد بن كعب به او گفت : اگر خواهى فردا از عذاب الهى رهايى يابى ، پيران مؤمنين را پدر دان ، مردان ميانه سال را بردار ، و خردتران را فرزند ، به والدين احترام بگذار ، با برادران مهربان باش ، و به فرزندان نيكويى كن .رجاء بن حيات به او گفت : اگر خواهى فردا از عذاب الهى رهايى يابى ، آنچه را كه براى خود دوست دارى براى مؤمنين دوست بدار ، و آنچه بر خود نمى پسندى بر مؤمنين مپسند ، و سپس هرگاه خواستى بمير .اكنون من همين را به تو مى گويم و براى تو در هراسم ، كه روزى پاهايت خواهند لرزيد ، چه بر سرت خواهد آمد ؟ آيا در كنار تو اين مردم خواهند بود كه بر تو مشورتى دهند ؟هارون چنان گريان شد كه از هوش رفت ، من به فضيل گفتم : با امير نرمتر باش ، پاسخ داد : من با او نرمى مى كنم ، امّا تو و يارانت امير را هلاك مى كنيد .چون هارون به هوش آمد ، به فضيل گفت : باز بگو ، فضيل گفت : اى امير شنيده ام كه يكى از حكّام عمر بن عبدالعزيز از بى خوابى به عمر شكايت كرد ، عمر به او نوشت : اى برادر من بى خوابى گناهكاران را در كام آتش دوزخ و طول ابديّت آن را به ياد آر ، تا در خواب و بيدارى راهنماى تو به سوى خدايت باشد ، امّا هشدار كه پاى تو از اين راه نلغزد ، زيرا خدا به تو وعده بيشترى نمى دهد ، و بر تو رحم نخواهد آورد . هنگامى كه حاكم نامه او را خواند ، از سرزمين هاى بسيارى گذشت و نزد عمر آمد عمر از او پرسيد چه سببى تو را نزد من آورد ، پاسخ داد : تو با نامه خود به دل من نيرو بخشيدى ، من ديگر تا به خدا نرسم ولايت تو را اداره نخواهم كرد ، هارون سخت گريست و گفت : باز بگو ، فضيل گفت :اى امير بدان كه عبّاس نزد پيامبر آمد و گفت يا رسول الله مرا منصب امارت ده پيامبر گفت : يا عبّاس ، يا عم رسول ، نفسى را كه تو زنده مى دارى بهتر از امارتى است كه آن را حتّى نمى توانى بخورى ، در واقع امارت يعنى ندامت ، و پشيمانى در روز رستاخيز ، و اگر بتوانى امير نباشى امير مباش ، هارون دوباره سخت گريست و گفت : باز بگو خدا تو را رحمت كند .فضيل گفت : اى امير پروردگار در روز قيامت ، درباره ى همه ى اين مردم از تو بازخواست خواهد كرد ، اگر مى توانى روى خود را از آتش دوزخ مصون دارى دريغ مكن ، هشيار باش كه نه پگاه نه بيگاه ، در دلت نسبت به رعايا فريب نباشد كه پيامبر گفته است : آن كه بامداد با نيّت فريب نسبت به مردم برخيزد رائحه باغ بهشت به او نرسد ، هارون گريان شد و سپس گفت : آيا تو به كسى بدهكارى ؟ پاسخ داد : آرى دين من نزد پروردگار است ، كه هنوز به حساب درنيامده ، واى بر من اگر او حساب كند ، واى بر من اگر نتوانم برائت حاصل كنم ، باز گفت : دين خود را در عبادت مى دانم ، باز گفت : راستى را كه پروردگار چنين امرى به من نكرده ، بل امر كرده كه وعده هاى او را باور كنم ، و از اراده ى او اطاعت ، و پروردگار گفته است : من جن و انس را خلق كرده ام تا از من اطاعت كنند ، و من از آنها قوّت و خوارك نمى خواهم ، به راستى خداوند است كه روزى مى دهد ، و صاحب نيرو و قدرت است .هارون به او گفت : اين هزار دينار ديگر ، صرف عيال و اولاد كن ، و با خيالى آسوده به عبادت پروردگار مشغول باش ، فضيل گفت : من راه رستگارى به تو نماياندم ، تو اينها را به من مى دهى ؟!آنگاه خاموش شد و ديگر سخنى نگفت ، از نزد او بيرون شديم ، هارون به من گفت : اگر تو مردى را به من مى نمايى ، مردى باشد همانند اين .حكايت كنند كه زنى از زنان فضيل نزد وى رفت و گفت : مى بينى كه ما چه تنگدستيم اگر اين نقدينه را مى گرفتى ، مى توانستيم كار خود را سروسامان دهيم !در پاسخ گفت : من و شما همانند مردمى هستيم كه شترى داشتند و از كار او نان به دست مى آوردند ، هنگامى كه شتر پير شد او را كشتند و گوشتش را خوردند ، اى عيال از گرسنگى بمير اما فضيل را نكش .همين كه اين خبر به هارون رسيد ، گفت : نزد او رويم باشد كه دينار بپذيرد ، فضل مى گويد : ما رفتيم ، همين كه فضيل ما را شناخت ، بيرون آمد و به روى خاك نشست ، هارون نيز نزد او نشست و لب به سخن گشود اما وى پاسخ نمى داد ، ما در اين حالت بوديم كه كنيزكى زنگى بيرون آمد و فرياد زد : از ديشب شيخ را آزار مى دهيد ، برخيزيد و برويد ، ما برخاستيم و رفتيم .ابوالمحاسن درباره ترس فضيل از مقام خد ، حكايتى از قول بشر حافى بدين مضمون آورده ، من با فضيل در حج بوديم ، تا نيمه شب با هم نشستن داشتيم ، سپس او برخاست و تا بامداد به طواف پرداخت ، گفتم : يا ابو على آيا سر خفتن ندارى ؟ گفت : واى بر تو آيا كسى كه ذكر آتش دوزخ را مى شنود ، روحش آرام است كه بخوابد ؟!در اين زمينه باز حكايتى بدين مضمون نقل شده : كه تيمور گوركانى يكى از خواصّ خود را نزد شيخ زين الدين تايبادى فرستاد و استدعاى ملاقات كرد ، شيخ پاسخ داد ، مرا با امير مهمّى نيست ، تيمور به ناچار خود به زيارت شيخ رفت ، شيخ زبان به نصيحت او گشود ، تيمور گفت : اى شيخ چرا پادشاه خود ملك غياث الدين را ارشاد نكردى ، شيخ گفت : او را نصيحت كردم نشنيد ، ل جرم خداى تعالى تو را بر وى گماشت ، و اگر تو نيز با بندگان خدا به عدل رفتار نكنى ديگرى بر تو مستولى خواهد شد ، تيمور پرسيد ، آن كيست كه بر من مسلّط شود ، شيخ گفت عزرائيل ؟!آرى اين چنين خوف ، كه محصول ايمان به قرآن و روايات است ، بازدارنده انسان از گناه در آينده ، و علّت جبران معاصى در گذشته است ، و عارف هرگز از چنين خوفى جدا نيست .منبع: http://erfan.ir/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 221]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن