واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: من زینب زیادی ام
روزی بود، روزگاری بود. در گذشته های نه چندان دور، «تعزیه» یکی از برنامه های سرگرم کننده و آموزنده ی همه ی مردم بود. تعزیه نمایشی مذهبی بود. در تعزیه چند نفر که به «تعزیه گردان» مشهور بودند، وارد صحنه می شدند و یکی از قصه های غم انگیز تاریخ اسلام را اجرا می کردند. مردم با دیدن تعزیه ها، هم عزاداری می کردند و هم با تاریخ اسلام آشنا می شدند. از آنجا که واقعه ی کربلا و شهادت امام حسین (علیه السلام) یکی از مهم ترین و غم انگیزترین اتفاق های تاریخ اسلام است، بیشتر تعزیه گردان ها داستان عاشورا و واقعه ی کربلا را برای مردم بازسازی و اجرا می کنند. یکی یزید می شود، یکی امام حسین و یکی زینب و...ناصرالدین شاه یکی از شاهان دوره ی قاجار بود. او در سفری که به اروپا داشت با نمایش و تئاثر آشنا شد. وقتی به ایران برگشت، دستور داد تا تکیه ی بزرگی بسازند و در آن نمایش اجرا کنند. نام آن تکیه را «تکیه ی دولت» گذاشتند.در روزهای عزاداری ماه های محرم و صفر، به دستور ناصرالدین شاه بهترین تعزیه گردان ها به تکیه ی دولت دعوت می شدند تا داستان کربلا را به نمایش در آورند مردم هم از اینجا و آنجا به تکیه ی دولت می رفتند تا تعزیه ی عاشورا را ببینند.در یکی از این روزها خانمی که زینب نام داشت تصمیم گرفت که به تکیه ی دولت برود و تعزیه ی واقعه ی کربلا را تماشا کند. اما شوهر او و بزرگ ترهای خانواده اش او را با خود نبردند.
این خانم، پس از رفتن خانواده اش تصمیم گرفت که به تنهایی به تکیه ی دولت برود با خودش گفت: «آن چه زنی است که از مردی کمتر است!» با عجله لباس پوشید و چادر سر کرد و به تکیه ی دولت رفت. از آنجا که می ترسید افراد خانواده اش او را ببینند، از در اصلی تکیه و همراه مردم وارد نشد. تکیه ی دولت چادر بسیار بزرگی بود که در میدانی وسیع نصب شده بود. او گوشه ی خلوتی پیدا کرد واز زیر چادر وارد تکیه شد. اتفاقاً به جای اینکه وارد محل تماشاچی ها بشود، وارد جایی شد که تعزیه گردان ها جمع شده بودند. نوبت هر کدام که می شد، روی شتر یا اسبش می نشست و وارد صحنه می شد و نقش خودش را در نمایش و تعزیه ی عاشورا با صدایی سوزناک اجرا می کرد. یکی از بازی گران نقش زینب، خواهر امام حسین (علیه السلام) را اجرا می کرد نوبت او که شد، سوار شتری شد و داخل صحنه رفت. شعرهای قشنگی خواند و همه را به گریه انداخت.
زینب خانم، همه ی این رفت و آمدها و شعر خواندن ها را از جایی که نشسته بود می دید. ناگهان هوس کرد که سوار یکی از شترهای پشت صحنه بشود. آهسته آهسته به شتر نزدیک شد و در یک فرصت خوب، رفت روی شتر نشست. شتر که فکر می کرد بازیگر تعزیه گردان اصلی سوارش شده است از جا بلند و وارد صحنه شد. زینب خانم نه می توانست از شتر پایین ببرد و نه می توانست شتر را نگه دارد تا او به خودش بیاید، توی صحنه رفته بود و در برابر چشم های تماشا چیان تعزیه، شترسواری می کرد. همه ی تماشاچی ها به او چشم دوخته بودند و منتظر بودند که او هم شعری بخواند و نقش خود را بازی کند. زینب خانم این قصه، بر وزن شعرهای تعزیه گفت:من زینب زیادی ام.عروس ملا هادی ام...ناصرالدین شاه از جرئت و جسارت زن خوشش آمد. دستور داد ملا هادی را که مکتب دار بود و به بچه ها درس می داد به حضورش بیاروند. عروسش را هم آوردند و به هر دو جایزه داد.از آن روز به بعد، کسی که بدون برنامه خودش را وارد ماجرایی بکند یا در کارهای دیگران فضولی کند، می گوید: «من زینب زیادی ام.» بخش کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطیک کلاغ چهل کلاغ باد با چراغ خاموش چیکار داره! دم خروس چیز دیگه ای میگه! از آنهاست که نان را پشت در می مالند درخت گردکان با این بزرگی، درخت خربزه الله اکبر! هم چوب را خورد هم پیاز،هم پول داد خود کرده را تدبیر نیست
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 517]