تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 28 اسفند 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):كسى كه كارهاى خود را به خدا بسپارد همواره از آسايش و خير و بركت در زندگى برخوردار اس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1866249004




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مدار جنون


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مدار جنون
مدار جنون نویسنده : حسین مالکی سال های دفاع مقدس در کنار رویدادهای بزرگی که در جبهه های نبرد با دشمن به وجود می آورد، باعث حوادث حاشیه ای در زندگی مردم هم می شد که بخشی از این وقایع را می توان در آثار ادبی خلق شده در آن سال ها جستجو کرد . رمان "مدار جنون" نوشته حسین مالکی، یکی از این آثار است که در آن حواشی و رویدادهای پیرامونی با جنگ به تصویر کشیده شده که سایه جنگ را در آن ها می توان دید. از این نویسنده در سال های بعد آثاری منتشر نشد و این اثر تنها یادگار او در حوزه داستان های دفاع مقدس است.خلاصه رمان مدار جنوندر یکی از مناطق جنوب کشور، پسری به نام یوسف تعادل روحی مناسبی ندارد. فردی به نام حنش جن گیر را برای مداوای او می آورند. خنش جن گیر با ابزارهای مختلفی از جمله دف بزرگی که مدام ضربه می زند سعی در مداوای یوسف دارد. یوسف در حالتی خلسه وار دوره های مختلفی از زندگی گذشته خود را مرور می کند. پدرش را می بیند که خون بالا می آورد و در حال مرگ است و مادربزرگش سلیمه را که به او یادآوری می کند پدربزرگش حاجی فی یون با طنطل که از اجنه بوده است دوست بوده و از این طریق ثروت هنگفتنی به دست آورده بوده ولی غضبان، عموی یوسف همه پول ها را برداشته و رفته است.یوسف در این حال وضعیت جسمی مناسبی هم ندارد. حنش جن گیر با چوب به جان او می افتد و ضرباتی چند به او می زند. خاطرات دیگری به ذهن یوسف هجوم می آورند. زمانی که در مکتب خانه عم جزو را از بر کرده و ملا او را تشویق کرده ولی هانی شاگرد دیگر مکتب خانه به او حسادت کرده و توسر او زده و یتیمی اش را به رخ او کشیده اما هناء خواهر هانی از یوسف حمایت کرده و به برادرش توپیده که چرا یوسف را اذیت می کند.چشم های یوسف بی هدف به این سو و آن سو می چرخد سعی می کند تا آنها را ببیند ولی باز هم کابوسی از یک هیولا می بیند.پشت در مادر یوسف (شریفه) و مادربزرگش (سلیمه) از آنکه می شنوند ضربات چوب به تن یوسف می خورد درد می کشند و زجه می زنند و شفای یوسف را می خواهند.خاطرات دیگری یکی پس از دیگری به سراغ یوسف می آیند.جن گیر خسته از بی حاصلی کارش، یوسف را به حال خود وامی گذارد، می گوید دیگر نمی شود کاری کرد. شریف التماس می کند و گردن بند هدیه همسر مرحومش را به او نشان می دهد. جن گیر کار خود از سر می گیرد. خاطرات بعدی یوسف مربوط به جنگلی است که خود را در چنگ اهریمن اسیر می بیند او را با کجاوه به سمتی می برند او وحشت زده فرار می کند و پس از رسیدن به خانه سه روز در اغما فرو می رود.جن گیر از کار خود ناامید می شود، یوسف را به حال خود رها می کند و می رود. یوسف به خواب عمیقی فرو می رود. صبح که از خواب بیدار می شود انگار همه آن کابوس های تلخ و آزار دهنده گذشته برایش به پایان رسیده است و نیروی تازه ای در خود احساس می کند.بدران به دخترش هناء پرخاش می کند که چرا با یوسف حرف زده او می ترسد پشت سر دخترش حرف در بیاورند. او پسرش هانی را سرزنش می کند که چرا می گذارد خواهرش با یوسف حرف بزند هانی خود را بی تقصیر می داند و در این میان اصرار یوسف برای دیدن هناء را به پدرش یادآوری می کند.بدران به هر دو فرزندش دشنام می دهد، هناء به اتاقش می رود و گریه می کند و هانی سنتورش را به زمین می زند بیرون می رود. بدران به یاد همسرش می افتد که سالها پیش به خاطرشایعات مردم سر او را بریده و فرزندانش را بی مادر گذاشت. بدران احساس پشیمانی می کند و حال و روز کنونی اش را تقاص آن روزها می داند و به خود می قبولاند که همسرش به او خیانت نکرده بود. بدران به دور از چشم فرزندانش خود کشی می کند در مجلس رقصی هانی که مست کرده می رقصد و مطرب ها می نوازند و مردم دورش حلقه زده اند. یوسف به آن مجلس وارد می شود. هانی با او درگیر می شود. شیخ فیصل از یوسف طرفداری می کند. هانی عصبانی می شود و با اسلحه رولوری که روی سینه یوسف می گذارد او را تهدید می کند. سرانجام تیر شلیک می کند و یوسف را مجروح می کند. مردم یوسف را به بیمارستان می رسانند و امنیه ها را خبر می کنند که می آیند هانی را زیر مشت و لگد می گیرند و می برند.این خبر به شریفه می رسد. او سر و پا برهنه به میدانگاهی می آید و آنقدر مویه می کند و گیس می کند که از حال می رود.در سردخانه، نیروی نامرئی، روح را به بدن مرده یوسف بر می گرداند. او در برابر چشمان وحشت زده پرستاران و وحشت مردم به خانه بر می گردد. اما هیچکس را نمی بیند. شریفه بر اثر ضربه ناگهانی زخمی شدن یوسف دچار جنون شده، او را به بیمارستان روانی بردند یوسف که تنها مانده و به پیش عمو غضبان می رود و در دفتر بازرگانی او پادویی می کند و در فرصت های بدست آورده به مطالعه کتاب های عمو غضبان می پردازد.از طرفی هانی استوار و سربازهایش را می کشد و فرار می کند از پاسگاه می گریزد تا به آن سوی مرز فرار کند. او در خانه شخصی به نام عبود می ماند تا توسط او به آن طرف آبها برده شود. شب هنگام در تاریکی از اتاق بیرون می رود تا کسی متوجه نشود که او از آنجا خارج شده. تکه چوبی که در زمین فرو رفته به چشم او فرو می رود و تخم چشمش را تخلیه می کند و خون همه جا پخش می شود.منیژه دختر سرهنگ که در خانه رو به رویی عمو غضبان خانه دارد. علاقه مند یوسف می شود. منیژه بارها به یوسف اظهار علاقه می کند ولی یوسف اعتنایی نمی کند. اما "حازم" پسر عمو غضبان سخت دلباخته منیژه استو به یوسف حسادت می کند و با یوسف درگیر می شود. یوسف کتک مفصلی به حازم می زند ولی همان شب رضیه همسر عمو غضبان شوهرش را تحریک می کند تا یوسف را زیر مشت و لد بگیرد که عمو غضبان این کار را می کند و او را در اتاقی می اندازد. یوسف بی هوش می شود و همان جا می ماند سر انگشتان جادویی باز به کمک یوسف می آید و بر جای کبودیها و زخم ها کشیده می شود. یوسف چشم باز می کند و هیچ اثری از جای کبودیها و زخم ها نمی بیند ولی همان شب دست چپ عمو غضبان برای همیشه از کار می افتد.میرزاشهاب استعداد یوسف را محک می زند و با شنیدن این خبر او را به فرزند خواندگی قبول می کند. با پول و وعده مدرکی می گیرد تا او به دبیرستان راه پیدا کند. در دبیرستان همکلاسی حازم پسر عموی غضبان می شود، یکی از هم کلاسی ها کامران شرهانی او را به خانه اش دعوت می کند. حاج شرهانی در خانه یوسف را به خاطر هناء و رسوایی که هانی به بار آورده به ریشخند می گیرد.یوسف عصبانی می شود و با حالت قهر از خانه بیرون می آید. کامران در پی او برای معذرت خواهی می آید ولی یوسف با او درگیر می شود و جهاد – دوست یوسف- به کمک او می آید و دوستی اش را با او محکم تر می کند.وقتی یوسف به خانه می آید از اینکه دیر کرده است میرزا شهاب نگران است اما با آمدن او خوشحال می شود از اتاق او صداهای عجیبی را می شنود صدا به زبانی است که او نمی فهمد و تا به حال نشنیده است.زمانی که در را باز می کند شبحی را روی دیوار می بیند وقتی دست به آن می زند دستش می سوزد. آوای گوشخراش و آزار دهنده ای از شبح اتاق را پر کرده است. صداها حالش را خراب می کنند می خواهد چراغ ها را روشن کند و وضعیت را به حالت عادی بازگرداند که موفق نمی شود و فضا هر لحظه گرمتر می شود و شهاب بی هوش می افتد.از سویی، حال عمومی شریفه (مادر یوسف) بهبود نسبی می یابد ولی روزنه امیدی ندارد که به خانه برگردد، پزشک معالجش دکتر کبودری او را برای پرستاری بچه هایش و کارهای خانه به منزلش می برد. همسرش ویدا با او به گرمی برخورد می کند و به او سواد می آموزد. شب ویدا در خواب راه می رود و در یکی از شب ها که روی پشت بام خوابیده بود از روی بام به حیاط می افتد و می میرد. دو فرزند خردسالش در غم مرگ مادر بی قراری می کنند اما به محبت ها و نوازش های شریفه دلگرم می شوند.از سوی دیگر یوسف تحصیلات دانشگاهی اش را با موفقیت به پایان می رساند و در هر کاری موفق است. برای تدریس زبان در شهر دیگری استخدام می شود و از میرزا و همسرش دور می شود. روزی شاه و شاهزاده خانم برای بازدید به دانشگاه می آیند یوسف هنگام بوسیدن دست شاهزاده خانم می خندد و به دلیل اینکه توهین بزرگی را مرتکب شده از طرف رییس دانشگاه توبیخ می شود مدتی بعد شاهزاده خانم او را می بخشد. یوسف به دانشگاه بر می گردد دوباره مورد توبیخ از جانب رییس دانشگاه قرار می گیرد یوسف در ابتدا خونسردی از خود نشان می دهد ولی در نهایت عصبانی می شود و با نگاه خیره به رییس دانشگاه او را مورد غضب خود قرار می دهد. خون از بینی رییس دانشگاه سرازیر می شود چشمهایش لوچ می شود و آب دهانش راه می افتد.مدتی بعد شاهزاده خانم از ساده لوحی یوسف سو استفاده می کند و خلاف های خودش را به گردن او می اندازد یوسف تحت تعقیب قرار می گیرد و مدت ها به صورت مخفیانه زندگی می کند.بمباران هوایی شهرهای ایران توسط عراقیها آغاز می شود یوسف تصمیم می گیرد برای دیدار میرزا و همسرش که در حق او پدر و مادری کرده اند برای دیدن آنها به شادگان برود. جنگ در آنجا که مرز دو کشور محسوب می شود جریان دارد.در مناطق جنگی دوستش حماد را می بیند و با او همراه می شود، خمپاره ای در کنار آنها فرود می آید و منفجر نمی شود و باعث حیرت حماد می شود. وقتی به شهاب می رسند حماد شهید می شود. هانی فرمانده گروه دشمن شده است. به طرف آنها تیر شلیک می شود با دیدن یوسف داغش تازه تر می شود.به دنبال او می آید. یوسف همسر شهاب را در خانه مرده می یابد و شهاب را نیمه جان. آتش خمپاره دشمن یک لحظه قطع نمی شود یوسف او را رها می کند و فرار می کند. شبح دوباره روی دیوار خانه شهاب می افتد خمپاره ای منفجر می شود و هانی به شدت مجروح می شود. از آن پس هر بار سعی در از بین بردن یوسف دارد. منیژه دختر سرهنگ، همسر حازم می شود و یوسف به وصیت حماد زن او را به همسری می گیرد. و دو دخترش لیلا و سمیره را بزرگ می کند. منیژه و حازم با هم سازگاری ندارند.منیژه در کنار رودخانه ای خود را به آب می اندازد، حازم می پرد او را نجات دهد ولی موفق نمی شود یوسف برای نجات آنها به آب می پرد منیژه را نجات می دهد ولی کوسه ای حازم را به دو نیم می کند. یوسف با منیژه ازدواج می کند.دکتر کبودری و شریفه به ایران می آیند. دکتر به بیماری لاعلاجی مبتلا می شود. یوسف کبودری علاقمند سمیره می شود. وقتی به خواستگاری می روند یوسف (اصلی) یوسف کبودری را به لحاظ شباهت به مادر می شناسد. از او می خواهد شریفه را به وی نشان دهد. بیماری دکتر کبودری با دیدن یوسف (اصلی) شفا می یابد.نصیر پسر حازم و منیژه با یوسف که حالا با مادرش ازدواج کرده مخالف است با هانی طرح کشتن یوسف را می ریزند. در روز دیدار شریفه و یوسف آن دو به خانه او می روند و هنگام ورود به خانه درگیر می شوند هانی در کشاکش با نصیر او را به ضرب گلوله ای زخمی می کند و به یوسف دشنام می دهد.یوسف نصیر را به بیمارستان می برد و موشکی به خانه می خورد و همه چیز را خاکستر می کند یوسف از این قائله هم جان سالم به در می برد و شریفه پسر دیر یافته اش را در آغوش می گیرد و آن دو به هم می رسند.منبع: سايت صبح/س
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 261]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن