تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهشت را درى است كه ريّان ناميده مى شود از آن در، جز روزه داران وارد نشوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846261438




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عرفان، عليه تساهل و اباحه‏گري


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عرفان، عليه تساهل و اباحه‏گري
عرفان، عليه تساهل و اباحه‏گري نويسنده: حميد پارسانيا اشاره:مقاله به تبيين ترفندي مي‏پردازد كه با ايجاد تقابل مصنوعي ميان «عرفان» و «فقه»، از طرفي به تضعيف فقه و قوانين اسلامي و از سوي ديگر به تحريف «عرفان» و سوء تفسير از آن مي‏پردازد و مي‏كوشد تحت پوشش نوعي عرفان قلاّبي، «تساهل ليبرالي» و تكليف گريزي و حكومت سكولار را ترويج كند.آيا نگاه عرفاني به انسان و جهان، انديشه سياسي و اجتماعي خاصّي به دنبال مي‏آورد يا تأثيري در حوزه سياسي نمي‏تواند داشت؟ فعاليت يا انزواي عارفان در عرصه سياست آيا به عرفان آنان مربوط است يا ناشي از شخصيت فردي و شاكله ديگر ابعاد معرفتي آنان مي‏باشد؟ و اساسا تأثير ديدگاه عرفاني در انديشه سياسي از بعد اثباتي يا سلبي چگونه است؟ عرفان، چه نگرش سياسي و اجتماعي را حمايت كرده و چه مواضعي را نفي مي‏كند؟نظرگاه‏هاي مختلفي خصوصا در صد ساله اخير در باب اين مسائل اظهار شده كه وجه مشترك همه آنها پذيرش ضمني يا صريح تأثير «عرفان» در عرصه «سياست» است.ما به طور اجمال، اين نظريات را در هفت دسته طبقه‏بندي كرده‏ايم اما در اين نوشتار به علت ضيق مجال، تنها به دو نظريه از نظريات هفتگانه، به تفصيل اشاره مي‏كنيم و بررسي جامع اين مواقف را به فرصت ديگري وا مي‏نهيم:نظر اول : اين نظر، انديشه سياسي و اجتماعي عرفاني را در نقطه مقابل ديدگاههاي سياسي و اجتماعي فقهي قرار داده است، بعبارت ديگر، نظريات اجتماعي و سياسي فقهي را منجمد، خشك، متصلّب و خشن معرفي نموده و در قبال آن، نگاه عرفاني به مسائل اجتماعي را توأم با تسامح، تساهل، مدارا و حتّي اباحي‏گري و مباح انگاشتن همه منش‏ها و رفتارهاي سياسي و علي‏السّويه ديدن مواضع اجتماعي مخالف يا مختلف، نمايانده است. اين طرز فكر به لحاظ تاريخي در دوران قاجار و در صدر مشروطه مطرح و ترويج شد و هيچ تبيين دقيقي نسبت به تاثير ديدگاههاي عرفاني در انديشه سياسي، ارائه نمي‏دهد. استدلال اين نگرش، بيشتر استشهاد به برخي شواهد تاريخي دوران صفويه و قاجار است.شايد نخستين كسي كه اين نظر را در ايران، باب كرد «سرجان ملكم» انگليسي بود. شاهد تاريخي كه او بر آن پاي مي‏فشرد، وقايع مربوط به مرحوم ملاّ محمدباقر مجلسي است. او عملكرد اجتماعي و سياسي مرحوم مجلسي را نشانه انديشه فقهي، و جريان مقابل را جريان عرفاني مي‏خواند. منوّرالفكراني كه در صدر مشروطه به فعاليت سياسي مي‏پرداختند و نيز در لژهاي فراماسونري سازمان مي‏يافتند با پذيرش اين نظر، ادّعاي همدلي با ديدگاه عرفاني داشتند. آنان مي‏كوشيدند از اين طريق، عملكرد سياسي خود را كه با تأثيرپذيري و شيفتگي نسبت به مظاهر دنياي غرب انجام شده و با مخالفتهاي پياپي عالمان مبارز و مراجع ديني مواجه مي‏شد، تفسير كنند پس مخالفت عالمان ديني با خود را از سنخ مقابله مرحوم مجلسي با صوفيان در دوران صفويه، وانمود كردند. در تعقيب همين سياست بود كه بخشي از منوّرالفكران به فرقه‏هاي صوفيانه روي آورده و ذخاير فرهنگي و ادبي اين جريان را با ديدگاههايي منوّرالفكرانه، بازخواني نمودند. عملكرد فوق، آثاري را در دو بعد عملي و نظري به دنبال آورد:الف) آثار عملي : جريان فوق موجب شد فرقه‏هاي صوفيانه كه از قرن نهم با از دست دادن عناصر توانمند نظري، مراحل افول را طي مي‏كردند به مرور، در معرض نفوذ عناصر سياسي ماسوني و گاه سرويسهاي جاسوسي دنياي غرب قرار گيرند. ادامه اين جريان تا آنجا پيش رفت كه خانقاه «صفي عليشاه»، جايگاه لُژ «اُخوّت» شد سپس از متن اين نوع فرقه‏هاي سياسي ـ ديني، آئين‏هاي ساختگي و جديدي چون «بابيّت» و «بهائيت» ظهور كرد. «شيخيّه» نيز فرقه‏يي بود كه از دستمايه‏هاي عرفاني بهره مي‏برد و با دخالت عوامل روس و بويژه انگلستان، با حضور برخي منوّرالفكران ايراني به صورت دين و آئين جديد در خدمت منافع استعماري بروز نمود.«يحيي دولت‏آبادي» از عناصر وابسته به جريان اخير است كه در زندگي‏نامه خود، ديدگاه «سرجان ملكم» را در تقابل ميان انديشه فقهي با انديشه عرفاني، گسترش مي‏دهد و مي‏كوشد در پوشش دفاع از «عرفان»، كينه و عناد خود را نسبت به عالمان و مراجع شيعي و احكام اسلام، اظهار كند.ب) آثار نظري : اين جريان به ترويج تفاسيري جديد و ساختگي از عرفان اسلامي روي آورد تا ضمن آن، همان آموزه‏ها را كه منوّرالفكران از دنياي غرب در باب انسان و جهان، فراگرفته بودند در پوشش تعابير ديني و الفاظ عرفاني، به صورتي خام و ناشيانه تبليغ كند، و بدين ترتيب براي نخستين بار تفسيري از عرفان ارائه مي‏شد كه فاقد عناصر اصلي عرفان اسلامي نظير «تسليم»، «قرب نوافل و فرائض» و «خلافت انسان» و... بوده و به جاي آنها از عناصري جعلي و غيرعرفاني، بهره مي‏برد كه برگرفته از فرهنگ دنيوي غرب و دقيقا در نقطه مقابل «عرفان اسلامي» است نظير اباحيّت، تفرعن، امانيسم الحادي، اصالت لذّت، تكليف‏گريزي و ... سطوح مختلف از اين تفسير واژگونه را در ادبيات منوّرالفكري پس از مشروطه و از جمله در آثار دشتي و نظائر او مي‏توان ديد.نقد نظر اوّل:نظر اوّل بيشتر بر شواهد تاريخي تاكيد كرده و انديشه اجتماعي و سياسي عرفاني را در قبال انديشه فقهي قرار مي‏داد و اكنون نيز چنين است. مروّجان اين نگره به لحاظ عملي، در جهت حذف اقتدار اجتماعي دين، فقاهت و مرجعيت شيعه عمل كرده‏اند و در واقع با عملكرد خود تحت پوشش جريانهاي صوفيانه و يا متمايل به «عرفان»، بر شواهد مورد ادّعاي خود مي‏افزودند!نخستين اشكال اين ديدگاه، آن است كه نمونه‏هاي تاريخي بر فرض تامّ بودن، بيش از مقابله و رويارويي برخي عارفان و برخي فقيهان را اثبات نمي‏كند و رويارويي فقيهان و صوفيان در يك مقطع تاريخي و يا عملكرد سياسي متفاوت آنان، دليل نمي‏شود كه «فقه» و «عرفان»، مستلزم دو نگرش سياسي متقابل باشند زيرا عملكرد كساني كه صوفي، عارف يا فقيه مي‏شوند، آن هم در يك مقطع تاريخي خاصّ، لزوما جزء لوازم اعتقادي آنان نيست بلكه چه بسا به دلايل ديگري از جمله شرايط تربيتي يا اجتماعي، دقيقا مخالف با لوازم اعتقادات و حتّي برخلاف متن اعتقادات آنان صورت گرفته باشد.اشكال دوم : ذكر چند شاهد تاريخي، هنگامي مي‏تواند در تأييد يك «نظر» به كار رود كه مورد نقض نداشته و شواهدي مخالف آن ديده نشود. مقابله برخي «فقيهان» در دوران صفويه يا قاجار، با برخي فرقه‏هاي تصوّف نيز در صورتي به معناي تقابل انديشه اجتماعي «فقيهان» و «صوفيان» مي‏شود كه اتفاقاتي برخلاف آن مشاهده نشود حال آن كه در همين مقطع تاريخي، موارد بسياري از همراهي فقيهان و عارفان را داريم بلكه فقيهاني بزرگ، خود در زمره عارفان بزرگ مي‏باشند و يا عارفاني برجسته كه بهره كامل از فقاهت دارند همچون پدر بزرگوار خود علاّمه محمد باقر مجلسي، يعني مرحوم محمد تقي مجلسي كه در سلوك نظري و عملي، مقاماتي كم‏نظير داشت و يا فيض كاشاني كه ادبيات عرفاني او زبانزد خاصّ و عام است و در عين حال در فقه و حديث، جايگاه تاريخي برجسته‏اي دارد و جالب آن كه گرايش فقهي فيض كاشاني بيش از آن كه اصولي باشد، اخباري است. نمونه ديگر، علاّمه بحرالعلوم است كه در عرفان، كم نظير و در احياي جريان اصولي فقاهت، سرآمد است.اشكال سوّم : شواهد تاريخي مزبور كه براي اثبات تقابل انديشه عرفاني و فقهي اقامه مي‏شود، مشكل ديگري نيز دارد زيرا اصولاً مقابله‏هاي مزبور، ريشه در تضادّ «فقه» و «عرفان» ندارد بلكه ناشي از رويارويي برخي جريانهاي تاريخي اجتماعي بوده است.مي‏دانيم كه قدرت سياسي ـ نظامي صفويه در همبستگي ايلات قزلباش بوده و انسجام نخستين قزلباش‏ها به عاملي فراتر از عصبيّت ايلي، يعني به انديشه مشترك شيعي آنان باز مي‏گردد. انديشه شيعي در بين قزلباش‏ها ابتدا از ريشه‏هاي عرفاني، مايه گرفت لكن با استقرار صفويه، ابعاد مختلف تشيّع چون فقه، كلام و حديث، تفسير، فلسفه و عرفان در هم‏نشيني با يكديگر، آميزه‏اي قوي و منسجم از آموزه‏هاي شيعي را فراهم آورد. اين جريان فكري كه در مجموع از قدرت كم‏نظيري برخوردار بود، اقتدار اجتماعي خود را بايد از طريق عالمان ديني تأمين مي‏كرد و امتداد زمان بر عمق و گسترش اين جريان مي‏افزود.امّا قزلباش‏ها كه قدرت اصلي خود را از مناسبات ايلاتي تأمين مي‏كردند ظهور قدرت جديد يعني علماء شيعه را تاب نمي‏آوردند و در رقابت با آن به ساختار پيشين قدرت خود كه در قالب نمادها و روابط صوفيانه سازمان مي‏يافت، پناه بردند. آنان در آئين اقتدار اجتماعي ايلات، شاه را «مرشد كامل»، خطاب مي‏كردند تا در مقابل رهبران ديني و فقهاء اسلام، از جمله مرحوم مجلسي كه به لحاظ اجتماعي در حقيقت، مقابل با خوانين و قدرتهاي رقيب بود از پوشش‏هاي عرفاني براي حفظ قدرت استفاده كنند. مجلسي با آن نوع صوفيگري مبارزه مي‏كرد كه اوّلاً فاقد «عنصر علمي» بود و ثانيا به صورت ابزار براي مقابله با جرياني به كار گرفته مي‏شد كه ذخاير علمي تشيع را در ابعاد مختلف گرد آورده بود.عناصر اصلي تحليل فوق درباره موارد رويارويي عالمان ديني با تصوّف در دوران قاجار نيز صادق است. در دوران قاجار هم از تصوّف براي تضعيف جريان محوري انديشه شيعي استفاده مي‏شود و تفاوت مقطع صفويه و قاجار در قدرتي است كه از ابزار تصوّف استفاده مي‏كند. در دوران صفويه، خوانين و دربار از آن استفاده ابزاري مي‏كردند و در مقطع قاجار، استعمار بويژه انگليسي ها بهره اصلي را مي‏برد.موضعگيري رهبران ديني در مقابل فرقه‏هاي صوفيانه اوّلاً و بالذّات عليه عرفان يا تصوّف نبود زيرا در همان مقطع حوزه‏هاي علميه در متن تعاليم خود، هم از ذخاير نظري معرفت عرفاني، حفاظت مي‏كردند و هم شاخص‏ترين چهره‏هاي عملي «عرفان» را مي‏پروراندند. مقابله عالمان و رهبران ديني صرفا متوجه جريان سياسي بود كه اقتدار بخش مركزي نيروي مذهب را كه ريشه در تعاليم و آموزشهاي ديني داشت، براي تأمين دنياي خويش هدف قرار داده بود.اشكال چهارم : قرار دادن «فقه» در برابر «عرفان» به هيچ وجه قابل توجيه منطقي و روشي نيز نيست. فقه و عرفان هرگز در عرض يكديگر نيستند تا دو نگاه رقيب شناخته شوند و يا لوازم اجتماعي و سياسي متعارض به آنها نسبت داده شود.«عرفان» از زمره علوم نظري و دانشي است كه موضوع آن، معرفت اسماء و صفات الهي است و در عرض علومي چون فلسفه و كلام قرار مي‏گيرد زيرا فلسفه و كلام نيز به احكام كلي هستي مي‏پردازند و درباره خداوند و اسماء و صفات او بحث مي‏كنند. كلام، فلسفه و عرفان بدان دليل كه موضوع واحدي دارند، شأنيّت تعارض و تقابل را دارند و به همين دليل در تاريخ انديشه اسلامي، سه ديدگاه فوق در عرض يكديگر ذكر مي‏شوند و نقاط اشتراك و يا اختلاف آنان بازگو مي‏شود.امّا «فقه» از علوم نظري نيست بلكه از علوم عملي و موضوع آن، فعل مكلّفين است بنابراين مباحث عرفاني اساسا در افق مسائل فقهي نيستند و موضوع مشتركي با آن ندارند تا امكان مقايسه و احيانا تقابل آنها آنها وجود داشته باشد.يك مسلمان در جهان‏شناسي خود مي‏تواند ديدگاهي عرفاني، فلسفي و يا كلامي بيابد و اين شناخت در هر صورت، او را از آگاهي به احكام و قواعد مربوط به رفتار يعني فقه بي‏نياز نمي‏كند. وي وقتي به بحث «رفتار» مي‏پردازد ديگر از قلمروي «عرفان» كه علم نظري است، خارج و وارد عرصه «فقه» كه علم عملي است، مي‏گردد. همانگونه كه در قلمرو جهان‏شناسي، ديدگاه‏هاي متفاوتي وجود دارد كه برخي عرفاني و بعضي، فلسفي مشّايي يا اشراقي و بعضي ديگر، كلامي اشعري و يا معتزلي ناميده مي‏شوند، همچنين در قلمرو رفتارشناسي نيز نظرات متعددي مطرح مي‏گردد كه هر يك از آنها شريعت يا مذهب خاصي به دنبال مي‏آورد.پس «فقه» و ساير شناخت‏هاي عملي، در طول «عرفان» و ساير شناخت‏هاي علمي قرار مي‏گيرد و هر عارفي در رفتار خود ناگزير از عمل به فقهي خاصّ است چنانچه هر فقيهي در جهان‏شناسي خود ناگزير از مراجعه به عرفان يا علوم هم‏عرض آن است. «فقاهت» و «عرفان» به دو بعد از دين يا دو لايه از اسلام و ديانت مي‏پردازند و هر يك، تنها شأنيّت تقابل و تعارض با علومي را دارند كه به لحاظ موضوع، هم افق و مرتبط با آنها باشند. علومي كه هم افق با «عرفان» هستند، مكتب‏هاي مختلف فلسفي و كلامي مي‏باشند و البته چون «فقه»، عنواني عامّ براي همه علومي است كه به فعل مكلّفين مي‏پردازد، در عرض «عرفان» قرار نمي‏گيرد بلكه ديدگاههاي فقهي متعدّد در عرض يكديگر بوده و امكان رقابت با هم دارند مانند فقه شافعي، حنبلي، مالكي و جعفري و...نفي تقابل بين «عرفان» و «فقه» در حقيقت، ناشي از نفي تقابل بين علوم نظري و علوم عملي است. علوم نظري كه درباره حق تعالي و اسماء و صفات و افعال او بحث مي‏كنند، ذيل عنوان جامعي كه همه ديدگاههاي مختلف را در برگيرد، جمع نمي‏شوند. برخي تحت عنوان «نگرش عرفاني» و بعضي با عنوان «نگرش فلسفي» و بخشي نيز تحت پوشش «كلام» و يا نامهاي ديگر قرار مي‏گيرند. فلسفه و كلام هم به نوبه خود عناوين عامّي هستند كه هر يك، گروهي از ديدگاههاي متعارض را در برمي‏گيرد. همه ديدگاههايي كه در اين عرصه قرار مي‏گيرند به دليل «موضوع واحد»ي كه دارند البته ممكن است در تقابل با يكديگر واقع شوند. امّا براي علوم عملي كه به «فعل مكلّفين» مي‏پردازند در فرهنگ اسلامي، عنوان جامع واحدي وجود دارد كه همان «فقه» است و به همين دليل، فقه نظير عرفان يا فلسفه و يا كلام عرفاني نيست كه عناوين همعرض داشته باشد. شمول و گستردگي عنوان «فقه»، موجب شده است كه هيچ فيلسوف، متكلم يا عارفي را نتوان در مقابل فقيه قرار داد زيرا نظري كه هر يك از آنها درباره اعمال خود اتّخاذ مي‏كند، به هر نحو كه باشد ناگزير تحت عنوان «فقه» قرار مي‏گيرد. عارف يا فيلسوف، اگر شيعي جعفري يا سنّي مالكي باشد در حوزه عمل، موضع او خارج از عنوان جامع «فقه» نيست. اينست كه گفتيم نگاه عرفاني يا فلسفي و كلامي در هيچ شرايطي، قابليّت قرار گرفتن در مقابل ديدگاه فقهي را ندارد و عارف با پذيرش معرفت عرفاني در عرصه هستي‏شناسي، هر نظري كه در باب اعمال مكلّفين اخذ نمايد در هر حال، نظري فقهي است و نمي‏توان عارفي را تصوّر كرد كه در رفتار خود به هيچ حكم فقهي، معتقد يا ملتزم نباشد.البتّه قاعده فوق در نسبت عكس فقه و عرفان، صادق نيست يعني گرچه هر عارفي به اعتبار بُعد عملي زندگي خود بايد فقيه باشد يا به فقيه رجوع كند لكن هر فقيهي به اعتبار بُعد نظري خود لزوما عارف نيست و حتي مي‏توان فقيهاني يافت كه نظري مساعد به ديدگاه عرفاني نداشته‏اند و علّت، آن است كه عرفان نظير فقه، عنوان جامع نيست و تنها برخي ديدگاه‏هاي نظري را شامل مي‏شود. فقيه آن‏گاه كه به مباحث نظري مي‏انديشد ناگزير موضعي را اخذ مي‏كند لكن اين موضع در همه حال تحت عنوان «عرفان» قرار نمي‏گيرد بلكه در برخي حالات، تحت عنوان «فلسفه» يا «كلام» واقع مي‏شود و فقيه در چنين حوزه‏هائي ديگر عارف نخواهد بود. امّا نكته مهم، اين است كه در «فقيه غير عارف» نيز تعارضي ميان «فقه» و «عرفان» نيست زيرا عنوان «فقه» نسبت به هستي‏شناسي‏هاي مختلف، علي‏السّويه است و هنگامي كه فقيه به يكي از آنها گرايش يابد، مستند به بُعد فقهي او نيست بلكه به ديگر افقهاي معرفتي او مستند است بنابراين هنگامي كه فقيهي با عرفان مخالفت مي‏ورزد، مخالفت او مستند به فقاهت او نيست زيرا بُعد فقهي اسلام، از آن جهت كه فقه است در تضادّ و تقابل با عرفان قرار نمي‏گيرد.اشكال پنجم : در اشكال چهارم، اصل تقابل بين عرفان و فقه مورد اعتراض واقع شد و اينك به بررسي اوصاف و آثاري مي‏پردازيم كه پس از فرض تقابل بين عرفان و فقه به آن دو نسبت داده مي‏شود مثلاً طرفداران تقابل، «عرفان» را منشأ تساهل و تسامح و «فقه» را ضدّ تسامح مي‏نامند حال آن كه نسبت فوق نيز نه تنها كاذب بلكه معكوس است. برخلاف آنچه تبليغ مي‏كنند، «عرفان» چه در سلوك عملي و چه در مباحث نظري خود هرچه پيش‏تر مي‏رود، مرزهاي دقيق و ظريف‏تري ميان حقّ و باطل ترسيم و پي‏گيري مي‏كند حال آن كه «فقه» در حوزه نظر به هيچ يك از خطوط مرزي كه در عرفان، ترسيم مي‏شود پاي‏بند نمي‏گردد و حوزه وسيع و گسترده‏اي از مدارا و تساهل را تجويز مي‏نمايد. مي‏توان گفت كه دايره «مدارا» در هيچ علمي نظير علم فقه، گسترده نيست.به عنوان مثال اگر مفهوم «كفر و شرك» در دو حوزه فقه و عرفان مقايسه شود، مرز فقهي آن صرفا با «اقرار به شهادتين» و مانند آن مشخص مي‏شود. كسي كه به توحيد و رسالت گواهي دهد هر چند در باطن، منافق و رياكار باشد از احكام فقهي «كفر و شرك» خارج و مسلمان محسوب مي‏شود و فقيهان بيش از اين مقدار دقّت و كاوش را لازم نمي‏دانند حال آنكه در مباحث عرفاني، پي‏گيري مرزهاي ايمان و كفر تا آخرين مراتب و مدارج سلوك استمرار مي‏يابد و شرك در مراتب پنهان خود به مورچه‏اي تشبيه مي‏شود كه در شبي تار بر سنگي صاف عبور مي‏كند و عارف، موظّف است كه ردّپاي شرك را در آن حال نيز شناسايي كند پس مرزهاي دقيق و غيرقابل گذشتي را كه عرفان رعايت مي‏كند، مرزهايي است كه حتي در علوم همعرض آن نظير فلسفه و كلام نيز اينقدر مورد وسواس قرار نمي‏گيرد.همچنين «فقه اسلامي» در تبيين و تشخيص بسياري مفاهيم فقهي خود از «عرف» و «ظهورات عرفي» به عنوان مرجع نهايي استفاده مي‏كند حال آن كه دقّتهاي عرفاني، جز با عبور از عرف به دست نمي‏آيد و عرفان مطلقا در حوزه نظر، تساهل نمي‏ورزد.در حوزه عمل نيز «فقه»، عمل به بسياري از ظنون و گمانهاي رايج و عقلايي را معتبر مي‏شمرد و فراتر از آن را واجب و گاه جايز نمي‏شمارد حال آن كه عارف در مراتب سلوك، با دغدغه و پي‏گيري مستمرّ به شناخت زواياي تاريك «عمل»، همّت مي‏گمارد و هيچ يك از ظنون معتبر شرعي را در آن حوزه، كارساز و معتبر نمي‏داند و سختگيري مضاعف مي‏ورزد.نظر دومويژگيهاي اين نظر درباره نسبت «عرفان و سياست» را از آنچه در نقد و بررسي نظر پيشين (و نظرهاي پنج‏گانه ديگر كه در اين مقاله بدانها نپرداختيم) بيان شد مي‏توان شناخت. اين نوشتار با دو پرسش اصلي درباره عرفان و سياست آغاز شد. پرسش نخست اين بود كه آيا نگاه عرفاني به انسان و جهان، انديشه سياسي اجتماعي خاصّي به دنبال مي‏آورد يا تاثيري در حوزه انديشه سياسي ندارد؟ و پرسش دوّم اين كه اگر عرفان در انديشه سياسي، تأثيرگذار است چگونه تاثيري است؟در اين ديدگاه كوشش مي‏شود به آن دو پرسش، ابتدا با رجوع به متون و مباني نظري عرفان كلاسيك در جهان اسلام و سپس با نظر به شواهد تاريخي پاسخ داده شود.عرفان در تقسيم‏بندي اوّلي، به دو بخش «نظري» و «عملي» تقسيم مي‏شود. «عرفان نظري» به تبيين هستي‏شناسي و انسان‏شناسي عارفان مي‏پردازد و مي‏كوشد آنچه را «عارف» در سلوك عملي خود مي‏يابد براي ديگران به زباني مفهوم و با استدلال و برهان، بيان كند. عرفان نظري در خصوص «توحيد»، از اسماء و صفات الهي و در باب «موحّد»، از انسان كامل و خليفة اللّه‏ و مقامات و مراتب سلوك انسان بحث مي‏كند.«عرفان عملي» نيز مسير و بستري است كه با سلوك عارف، همراه بوده و جدا از او نيست. مكاشفات و مشاهدات وسيع و احاطه عرفاني، با «عرفان نظري» بدست نمي‏آيد بلكه در «عرفان عملي» حاصل مي‏گردد.«عرفان نظري» مي‏كوشد آنچه را در عرفان عملي بدست مي‏آيد، تا آنجا كه ممكن است براي ديگران تبيين كند. در «عرفان نظري» دنيا و عالم طبيعت، ظاهر حيات و هستي بوده و آخرت، باطن هستي و غيب عالم مي‏باشد و موحّد، انساني است كه به ظاهر زندگي، بسنده نكرده و ايمان به غيب آورد و سلوك و زندگي خود را به گونه‏اي تنظيم كند كه سعادت را در باطن عالم و هنگام ملاقات با خداي سبحان به دست آورد. عارف و سالكي كه در ميدان عرفان عملي گام مي‏نهد، همت خود را متوجّه گذر از ظواهر و وصول به حقيقت و باطن عالم مي‏نمايد.بيان فوق، موهم اين است كه پس «عرفان» در دو بعد نظري و عملي خود، توجّهي به زندگي دنيا ندارد و بنابراين تأثيري هم در انديشه و عمل اجتماعي و سياسي نمي‏تواند داشته باشد بلكه به دليل بي‏توجهي به دنيا و تأكيد بر آخرت و ترويج زهد و عزلت، مانع از حضور فعّال انسان در حيات سياسي و اجتماعي مي‏شود و عملاً نظام اجتماعي و سياسي را به انفعال و تأثيرپذيري سوق مي‏دهد.امّا توهّم فوق، نادرست و ناشي از بي‏توجّهي به نحوه ارتباطي است كه بين ظاهر و باطن عالم، وجود دارد. عارف گرچه همّت را متوجه باطن عالم مي‏كند لكن رويكرد او به باطن، به صورت «اعراض از ظاهر» و عدول از آن نيست زيرا «باطن» و «ظاهر»، به‏رغم امتيازي كه با يكديگر دارند، قابل تفكيك از يكديگر نيستند. سلوك عارف به سوي «باطن»، از مسير «ظاهر» مي‏گذرد و به همين دليل، فلاح و سعادتي كه عارف در سلوك باطني جستجو مي‏كند، گسسته از رفتار ظاهري او نمي‏تواند باشد. هر عمل ظاهري كه از عارف سر مي‏زند، داراي باطني است و به تناسب باطن خود، در سلوك عارف اثر مي‏گذارد و عارف به همين دليل در سلوك عرفاني ناگزير از مراقبتي شديد نسبت به رفتار ظاهري خود مي‏باشد.اگر ظاهر و باطن يا غيب و شهادت، دو عالم جدا و روياروي با يكديگر بودند، ورود به يكي به معناي خروج از ديگري بود و در اين صورت، «عرفان» با دعوت به باطن، انسان را از توجّه به ظاهر باز مي‏داشت ولكن ظاهر و باطن، دو مرتبه و لايه از «حقيقت واحد» مي‏باشند و عارف مي‏كوشد انسان را از ركود و جمود نسبت به ظاهر، رهايي بخشد و او را به سوي باطن طبيعت و باطن اعمالي كه انجام مي‏دهد يعني به سوي اسماء و صفات الهي راه برد بنابراين كار عارف هرگز به معناي «اعراض از ظاهر» نيست بلكه كاوش و ورود به ژرفاي آن است و در اين عروج هرگز «ظاهر»، زايل نمي‏شود.نگاه عرفاني به عالم و آدم و بين ظاهر و باطن، اولّين اثري كه در حوزه انديشه سياسي به ارمغان مي‏آورد، نفي نگرشي است كه رفتار سياسي انسان را فاقد اثر باطني و تربيتي مي‏بيند و به همين دليل عرفان، صحنه زندگي اجتماعي و سياسي را به همان مقدار كه دنيوي است، اخروي و عرفاني مي‏داند و در سنجش نسبت ظاهر و باطن، بر بزرگي ابعاد معنوي و آسماني «رفتار سياسي انسان» پاي مي‏فشارد. عارفان مسلمان در اين ديدگاه، متأثر از آموزه‏هاي قرآني و اسلامي هستند. قرآن كريم از كساني كه در راه خدا به مقاتله و پيكار مي‏پردازند و از مرزهاي جامعه ديني پاسداري مي‏كنند چنين ياد مي‏كند كه آنان در معرض محبّت مستقيم خداوند متعال قرار داشته و محبوب او هستند. «انّ‏اللّه‏ يحبّ الذّين يقاتلون في سبيله صفّا كانّهم بنيانٌ مرصوصٌ». خداوند سبحان، دوستدار كساني است كه در راه او در صفهايي كه چون بنيان مرصوص، محكم است پيكار مي‏كنيد (صفّ ـ 5). رسول اكرم «صلی الله علیه و آله و سلم»، رهباني‏گري امّت خود را جهاد اجتماعي آنان مي‏داند و «اهتمام به امور مسلمين» را نشانه ايمان مي‏خواند؛ «من اصبح و لم يهتمّ بامورالمسلمين فليس بمسلمً. كسي كه را صبح كند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نيست.ظلم اجتماعي و نيز تن دادن به آن، نه تنها يك رفتار دنيوي مذموم بلكه يك سلوك ناپسند معنوي و اخروي است. علي عليه السلام در اين‏باره مي‏فرمايد:«خداي تعالي كسي را كه به ظلم، تن در دهد با ظالم در يك رتبه قرار مي‏دهد».«نگاه عرفاني» با نفي نگرش دنيوي و سكولار به سياست، راه حضور مستقيم خود را به عرصه سياست هموار مي‏كند زيرا اگر رفتار سياسي و اجتماعي به تناسب باطن و غيب خود در حيات فردي اثر مي‏گذارد پس انسان عارفي كه پرواي سعادت معنوي دارد نمي‏تواند با همه رفتارهاي سياسي، نسبتي يكسان داشته باشد بلكه نيازمند به اعمالي است كه متناسب با آرمان معنوي او باشد و محتاج هدايتي است كه سلوك سياسي او را تأمين نمايد و از معرفتي حاصل مي‏شود كه نظر خود را به ظاهر زندگي محدود نكرده و از سرّ و نهان اعمال آدميان نيز با خبر باشد. اين معرفت جز با اشراف به ظاهر و باطن عالم، سازمان نمي‏يابد، معرفتي كه در ذات خود، هويتي عرفاني و شهودي دارد زيرا تا حقيقت عالم، منكشف و مشهود نشود هدايت مناسب با آن آشكار نمي‏گردد. كسي مي‏تواند واسطه چنين هدايتي باشد كه صورت طبيعي اشياء را در «عالم كثرت» و باطن حقيقي آنها را در «عالم وحدت» مشاهده كند و كسي كه دو نشئه «وحدت» و «كثرت» را جمع كرده و نسبت ميان آن دو را به ديگران ابلاغ مي‏كند، پيام‏آوري است كه شريعت الهي را پيش پاي سالكان نهاده است. بنابر اين در نگاه عرفاني، انديشه سياسي سالم، انديشه‏اي در عين حال، عرفاني است زيرا انبياء همان كساني هستند كه در اوج آگاهي عرفاني به ابلاغ كلام و شريعت خداوند مبعوث شده‏اند. انبياء و اوصياء آنها نيز بندگاني هستند كه راهبري امتّها و سياست و هدايت آنان را به عهده دارند. كلام آنان نور و وصيت آنان، تقوي و فعل آنان، خير است.1سياستي كه انبياء براي رفتار سياسي و حتّي فردي بندگان ارائه مي‏دهند با توجه به باطن آسماني و براي سلوك افراد مختلف، داراي سه لايه و مرتبه است كه نه در عرض بلكه در طول يكديگر مي‏باشند و آن سه لايه «شريعت»، «طريقت» و «حقيقت»اند.«شريعت»، صورت ظاهري و دنيوي احكام است و «طريقت»، سلوك و رفتاري است كه فرد به‏تناسب جايگاه و موقعيت فردي و اجتماعي خود براي وصول به «حقيقت» برمي‏گزيند و «حقيقت»، مشاهده و دريافت اسراري است كه با وصول به حقّ، حاصل مي‏شود.مرحوم سيد حيدر آملي، «شريعت»، «طريقت» و «حقيقت» را سه نام براي «شئي واحد» مي‏داند بي‏آنكه اختلافي ميان آن سه باشد زيرا مصداق واقعي آن سه، امر واحدي است و اين سه نام به لحاظ سه مرتبه از مراتب آن امر بيان مي‏شود. انسان اگر به ظاهر و صورت دنيوي «حقيقت» بنگرد «شريعت» را مي‏بيند و وقتي به مسيري كه براي سلوك و صعود او در جغرافياي «شريعت» وجود دارد، بنگرد «طريقت» را مي‏بيند و اگر با سلوك در «طريقت» به روح و باطن «شريعت» داخل شود با «حقيقت» را مواجه مي‏شود.سيّد حيدر آملي در تعريف شريعت، طريقت و حقيقت و توضيح چگونگي اتحاد و وحدت آن سه مي‏نويسد:(شريعت» چنان كه گفته‏اند، اسم راههاي الهي است. اصول و فروع آن راه‏ها، موارد «جايز» و «واجب» و مواضع نيكو و نيكوترين را شامل مي‏شود. «طريقت»، گزينش شايسته‏ترين و راست‏ترين راه است زيرا بهترين راهي كه انسان برگزيند «طريقت» گويند و امّا «حقيقت»، اثبات وجود شئي به كشف يا وجدان است. گفته شده كه «شريعت»، برپاداشتن به امر خداوند و «طريقت»، به پاشدن براي او و «حقيقت»، قيام به اوست. آنچه را در تعريف آن سه گفته شده، كلام رسول خدا تأييد مي‏كند كه فرمود: «شريعت» گفتار من و «طريقت»، رفتار من و «حقيقت»، احوال من است.و آن سه امر يعني شريعت، طريقت و حقيقت را گفت‏وگوي نبيّ خاتم صلوات اللّه‏ عليه و آله و سلّم با حارثه بن زيد تاييد مي‏كند:«پيامبر صلوات اللّه‏ عليه خطاب به حارثه فرمود: چگونه صبح كردي؟حارثه عرض كرد: در ايمان حقيقي.پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: هر حقّي، حقيقتي دارد. حقيقت ايمان تو چيست؟او عرضه داشت: من اهل بهشت را كه به ديدار يكديگر مي‏پردازند، مي‏بينم و اهل دوزخ را مي‏نگرم و عرش پروردگارم را آشكارا مي‏بينم. پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: به مقصد نائل شده‏اي پس آن را حفظ كن.»سيدحيدر آملي رحمه اللّه‏ در استفاده از روايت فوق مي‏نويسد:«ايمان حارثة‏بن زيد به غيب، ايمان حقّ و همان «شريعت» است و كشف و شهودي كه از بهشت و دوزخ و عرش خداوند دارد، «حقيقت» است و زهدي كه در دنيا ورزيده و عملي كه انجام داده تا مستحق آن مقام شده، «طريقت» است پس حقيقت و طريقت، داخل در شرع است و شرع، اسم شاملي است كه آن دو را نيز در برمي‏گيرد.»ايشان در مثالي ديگر مي‏افزايد:«شرع مانند گردوي كاملي است كه روغن، مغز و پوست دارد. گردو «شريعت» است، لُبّ آن چون «طريقت» است و روغني كه در آن است، بسان «حقيقت» مي‏باشد. درباره نماز نيز گفته شده كه خدمت، قربت و وصول به مقصد است. خدمت، «شريعت» است و قربت و نزديك شدن، «طريقت» است و وصول به خداوند، «حقيقت» است پس نماز، اسم جامعي براي اين هر سه است و حق‏تعالي به آن سه مرتبه با «علم‏اليقين»، «عين‏اليقين» و «حق‏اليقين» اشاره فرموده است.2»عارف، رسالت خود را وصول به «حقيقت» مي‏داند و براي اين مقصود گريزي از «طريقت» و «شريعت» ندارد بلكه طريقت و شريعت، راه و مسيري هستند كه از سير «حقيقت» و از متن مكاشفه مشهود الهي جوشيده و به صورت ريسماني محكم در دسترس ساكنان طبيعت قرار گرفته‏اند و عرفان چنين حضور خود را تا متن شريعت تأمين كرده است بنابراين، رفتار و منش سياسي هنگامي كه در بستر شريعت سازمان يابد با آن كه يك عمل سياسي است، يك سلوك عرفاني نيز مي‏باشد. عرفان، مقصود خود را در متن شريعت و طريقت مي‏يابد و تفكيك خود از آن دو را نفي مي‏كند. اما در عين حال، با همه شمولي كه نسبت به طريقت و شريعت دارد، مرز خود را يك جانبه حفظ مي‏كند. شريعت، از افق ظاهر مي‏نگرد و اين نگاه به معناي نفي باطن و راههاي آن نيست.نحوه وحدت «شريعت»، «طريقت» و «حقيقت»، چگونگي ارتباط «فقه» و «اخلاق» و «عرفان» را روشن مي‏سازد. فقه، علمي است كه از نظر به «شريعت» شكل مي‏گيرد و اخلاق، دانشي است كه عهده‏دار ترسيم «طريقت» است و عرفان، علم به «حقيقت» است. همانگونه كه شريعت، طريقت و حقيقت، سه لايه از امر واحد هستند و هيچ يك جاي ديگري را نمي‏گيرد و به نفي ديگري نمي‏پردازد «فقه»، «اخلاق» و «عرفان» نيز در طول يكديگر قرار گرفته و هر يك وظيفه خود را انجام مي‏دهند و يكديگر را نفي نمي‏كنند.«علم فقه» كه به ظاهر اعمال مي‏نگرد در همه عرصه‏هاي پژوهشي و از جمله مسائل اجتماعي و سياسي، احكام عالم كثرت را اظهار مي‏كند. علم «اخلاق»، قواعد و احكام سلوك را تبيين مي‏كند و «عرفان» به شناخت اسرار باطني عالم مي‏پردازد. هر دسته از علوم ظاهري و باطني و عالمان به آن علوم، آفات و آسيب‏هاي خود را دارند. آفت علم و عالمي كه به ظاهر مي‏پردازد، بي‏توجهي به باطن اشياء است و اين غفلت و بي‏توجهي اگر رسميت پيدا كند، نظام حقوقي دنيوي و به دنبال آن سياستي سكولار به دنبال مي‏آورد و اگر رسميّت پيدا نكند و صورتي تئوريك نيابد، علم ظاهري به مبادي و اصول موضوعه وحياني، اعتماد مي‏نمايد و از مرجعيت عقل و وحي استفاده مي‏كند و در اين حال، آسيب و آفت اگر به ساختار علم وارد نشود به خود عالم، رخنه مي‏كند و فقيهي را كه در غفلت از باطن به سربرد از سلوك عملي و وصول به حقيقت بازمي‏دارد.دانش بشر معاصر با اعراض كامل از عالم وحدت، از علوم باطني، محروم مانده است. و علوم ظاهري به آسيب‏هاي ساختاري گرفتار شده زيرا با فراموشي علوم باطني، علوم ظاهري نيز از اصول باطني محروم مي‏مانند و با از دست دادن مبادي قدسي و آسماني، صورتي دنيوي و سكولار پيدا مي‏كنند و در عرصه علم سكولار، جايي براي علم به شريعت، باقي نمي‏ماند.در تاريخ انديشه اسلامي، تا پيش از تكوين سازمان‏هاي علمي مدرن، علوم باطني به طور رسمي مورد انكار قرار نگرفته‏اند و به همين دليل، آفاتي كه در معرض نظر متفكران مسلمان بوده، اغلب از سنخ آفاتي است كه عالمان را تهديد مي‏كند.اين آفت براي عالمان به علوم ظاهري و آگاهان به علم شريعت، به صورت «جمود بر ظواهر» بروز كرده است. علم شريف فقه با مرجعيت «وحي» سازمان مي‏يابد و سالكي كه پاي در طريقت مي‏گذارد با استفاده از علم فقه، تمرين و رياضت لازم براي سلوك را مي‏شناسد. فقيه اگر از مقصدي كه انسان در پيش روي دارد غافل بماند و به آموزش و عمل به «ظواهر»، بسنده كند و پاي در سير و سلوك نگذارد به «جمود» گرفتار مي‏شود و علم و آگاهي او همچون بار گران خواهد آمد:مثل الّذين حمّلواالتّورات ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا.3امّا علوم باطني نيز آفاتي دارند و مهمترين آن، بي‏توجهي به ظاهر است. در علوم باطني خصوصا آن گاه كه به‏صورت شهودي و حضوري باشد، بين علم و عالم نمي‏توان فاصله انداخت به همين دليل، آفت علم و عالم، همراه است. عارفي كه قصد وصول به «حقيقت» دارد، سلوك متناسب با آن را بايد آغاز كند و اين بدون توجه به ظاهر، ممكن نيست.علوم ظاهري، از جمله ابواب مختلف فقه را مي‏توان بي‏توجهي نسبت به علوم باطني فرا گرفت. در اين حال، علم ظاهري و حتي شريعت با آن كه «علم به ظاهر» است، مانع تحصيل علم باطني نمي‏شود ولكن علم باطني را با غفلت از علوم ظاهري و بي‏توجهي به آن نمي‏توان به صورتي سالم آموخت زيرا طريق «باطن» از مسير «ظاهر» مي‏گذرد و كسي كه ظاهر زندگي و رفتار خود را بدرستي سازمان نداده و دريافت سالم نداشته باشد در طريق باطن به وادي ضلالت و ظلمات گمراهي گرفتار مي‏شود. عارفي كه جذبه الهي او را به طور مستقيم فرا نگرفته باشد و در اصطلاح، سالك جاذب باشد، مراتب و مقامات را با پاي سلوك درمي‏نوردد و براي اين سلوك ناگزير از شناخت «علم ظاهر» و عمل به آن است.ضرورت عمل به علوم ظاهري، تنها در مراتب سلوك نيست. عارف پس از وصول نيز درصورتي كه در نشئه «كثرت» همچنان حضور داشته باشد به ادب ظاهر، مؤدب است. تأدّبي كه عارف در هنگام وصول به احكام ظاهري دارد، تأدبي تصنعي و قابل انفكاك نيست زيرا رابطه ظاهر و باطن، رابطه‏اي حقيقي و تكويني است. عارف اگر به راستي واصل باشد وصول او در قالب قواعد علوم ظاهري تجّسم مي‏يابد به گونه‏اي كه احكام اين علوم را از گفتار و رفتار و از سنّت و تقرير او مي‏توان انتزاع كرد.از آنچه درباره سلوك عملي اهل معرفت و رابطه علوم ظاهري و باطني بيان شد، ارتباط عرفان نظري با علوم ظاهري و از جمله با انديشه اجتماعي و دانش سياسي نيز آشكار مي‏گردد.عرفان نظري به بيان اسماء و صفات الهي و حالات و مقامات انسان در سلوك به سوي خداوند و وصول به اسماء او مي‏پردازد و اين دانش به حسب موضوعات و مسائل خود از علوم و دانش هايي كه به رفتار و اعمال فردي و يا اجتماعي انسانها مي‏پردازند، ممتاز است.تصويري كه در عرفان نظري از عالم و آدم ترسيم مي‏شود مباني و اصول موضوعه خاصي براي انديشه سياسي فراهم مي‏آورد. دانش سياسي گرچه يك علم ظاهري است و به قواعد و احكام رفتار طبيعي بشري مي‏پردازد ولكن با استفاده از مبادي عرفاني، خود را ملزم به بهره‏وري از احكام و ضوابطي مي‏داند كه عالم ربّاني با شناخت باطن اعمال، در قالب نصوص و متون ديني اظهار مي‏كند و علمي كه با رعايت اين اصول براي تبيين قواعد سياسي رفتار و ضوابط اجتماعي اعمال، شكل مي‏گيرد با پذيرش مرجعيت وحي و استفاده‏اي كه از منابع عقلي و معرفت بشري مي‏برد، در ذيل دانش فقه قرار مي‏گيرد و با مجموع مسائل و موضوعات خود، «فقه سياسي» را مي‏سازد. بنابراين عرفان اسلامي، نوعي انديشه سياسي فقهي به دنبال مي‏آورد و هر نوع انديشه سياسي را كه ارتباط خود را با مباني و مبادي آسماني قطع كرده باشد، نفي مي‏كند.نگاه عرفاني با آن كه انديشه سياسي فقهي طلب مي‏نمايد هر نوع رفتار سياسي را كه با جمود و قشري‏گري همراه باشد و به ابعاد باطني سلوك عرفاني بي‏توجهي نمايد، مذموم مي‏شمارد. عارف مي‏كوشد طريقت را از متن احكام شريعت برگزيند و بدين‏سان سلوك عرفاني را با استفاده از فقه سياسي تأمين نمايد.عارف به رغم حمايتي كه از اصول و مبادي انديشه فقهي مي‏كند و استفاده‏اي كه از قواعد و ضوابط فقهي براي تنظيم «طريقت» و وصول به «حقيقت» مي‏برد دخالت مستقيمي در حوزه فقاهت ندارد يعني شناخت احكام فقهي، وظيفه عرفان و عارفان نيست و بايد از ضوابط و معيارهاي فقهي استفاده شود. عرفان بر اصل ارتباط ظاهر و باطن و ضرورت احكام ظاهري تأكيد مي‏كند و فقه به شناخت شريعت مي‏پردازد و شريعت، حوزه گسترده زندگي دنيوي را در چارچوب حدود و احكام الهي با دامنه‏اي وسيع از مدارا و مسالمت دربرمي‏گيرد. پيش از اين اشاره شد كه فقه، بخش زيادي از ظنون را معتبر شمرده و تسهيلات فراواني براي «زندگي» تجويز مي‏نمايد. عارف نيز با رويكرد عرفاني خود به فقه، حريم آن را پاس مي‏دارد و شيوه سلوك خود را با رعايت قواعد و احكام اخلاقي از دامن مقرّرات شرعي برمي‏گزيند و از آن پس با وسوسه و دقّتي ژرف و دقيق، رفتار و حالات خود را به نقد مي‏كشاند و بررسي‏هاي عرفاني درباره زواياي اعتقادي و عملي سالك به گونه‏اي است كه نظير آن را در كمتر علمي مي‏توان يافت. عارفان مسلمان در طول تاريخ تفكر اسلامي همواره حريم «فقاهت» را حفظ كرده و هيچ‏گاه ارتباط با آن را قطع نكرده‏اند. آنان همانگونه كه «فقاهت عاري از عرفان» را مذموم دانسته‏اند، «عرفان بدون فقاهت» را ضلالت و گمراهي خوانده‏اند.صدرالمتألّهين كه تلاش فراواني براي ارتقاء مباحث فلسفي به افق دانش عرفاني داشته است در مقدمه كتاب «اسفار» كه با اقتباس از اسفار چهارگانه اهل معرفت تنظيم شده است، زبان به طعن فقيهاني گشوده كه سهم عرفاني خود را از احكام شريعت ناديده انگاشته‏اند و در محدوده علوم ظاهري توقّف كرده‏اند لكن از سوي ديگر او در نقد به اصطلاح «عارفاني» كه در رعايت حريم فقاهت و احكام شريعت، كوتاهي كرده‏اند به اشاراتي مختصر در حدّ مقدمه، بسنده نكرده بلكه كتابي مستقّل در نقد عارف نماياني نوشته است كه از روي جهالت يا اغراض فاسد، از نظر به احكام شرع و رعايت آن بازمانده و به اباحيّت و نقض حدود الهي گرفتار گشته‏اند.دانسته شد كه نگاه عرفاني، حكم سياسي مشخّصي را نتيجه نمي‏دهد بلكه همان نگرش فقهي به سياست را تأكيد مي‏كند و فقه سياسي، احكام خاصّ خود را در چارچوب شريعت بيان مي‏كند بنابراين اگر در ديدگاه‏ها و رفتار سياسي عارفان، اختلافي وجود دارد مربوط به انديشه عرفاني آنان نيست بلكه مربوط به نگرشهاي فقهي است. عرفان، اصل شريعت و فقاهت و ضرورت آن را تأييد مي‏كند و اگر بين عارفان، از آن پس اختلافي باشد، در قلمرو مذاهب و انديشه‏هاي فقهي آنان است و از سنخ اختلافات عرفاني نيست بنابراين حلّ آنها نيز بر عهده دانش عرفاني نيست بلكه برعهده كاوشها و دقّتهاي فقهي و گاه مباحث كلامي است زيرا برخي مباحث كلامي نيز در تنقيح بعضي از مبادي فقهي، مؤثّر است.ارتباط نظري و عملي عرفان با سياست و نمونه‏هاي آن را با شواهد تاريخي نيز مي‏توان تأكيد كرد. عارفان مسلمان هيچ‏گاه دانش عرفاني خود را در رقابت با علم فقه نديده‏اند و بسياري از آنان در عرصه فقاهت نيز نام‏آور و صاحب فتوي بود و رفتار فردي و اجتماعي خود را بر مبناي انديشه فقهي سازمان داده‏اند و به همين دليل ويژگي‏ها و خصوصيات انديشه و منش سياسي عارفان، تحت تاثير مستقيم مباني و روش فقهي آنان قرار داشته است. خصوصيت انفعالي «فقه سياسي اهل سنّت» در برابر قدرتهاي سياسي بني‏اميه و بني‏عباس، و خصوصيت انقلابي «فقه سياسي تشيّع» در برابر اقتدارهاي سياسي در دنياي اسلام، تأثيرات مختلفي در انديشه و عمل سياسي عارفان گذارده و عرفان هرگاه در بستر فقهي قرار گرفته است جريانهاي سياسي فعّالي به دنبال آورده است.حركت سياسي «سربداران» و نيز تلاش سياسي پيروان «شيخ صفي‏الّدين اردبيلي» طيّ نزديك به دو سده كه به تكوين دولت صفويه منجرّ شد، دو نمونه گويا از قرابت عرفان با فقه سياسي شيعه است.و البتّه نقطه اوج و قلّه وحدت «نگرش عرفاني» با «فقه سياسي» تشيّع در حادثه خونرنگ عاشورا و شهادت عاشقانه حسين بن علي (علیه السّلام) و اصحاب او تجسّم يافته است. اين واقعه عظيم چون چشمه‏هاي جوشان، رودخانه‏اي خروشان در بستر يادها و مراسم مكرّر خود پديد آورده است. مراسم عاشورا كه همدلي و همراهي سوگواران را طلب مي‏كند، تاريخ اسلام را سيراب نموده و بذرهاي مقاومت و پايمردي را در جغرافياي سياسي آن بارور ساخته است. انقلاب اسلامي ايران، تنها يكي از محصولات بوستان آن است و كتاب انقلاب، سرمشق خود را از آن نقطه وحدت گرفته است. زندگي و حيات راهبر و مقتداي انقلاب ما لوح سفيدي بود كه وحدت «عرفان» با «فقه سياسي» تشيع در آن رقم خورد. خميني، عارفي سترگ و فقيهي بزرگ بود، او سلوك عرفاني خود را در عمل سياسي، اجتماعي مي‏جست و با جستجوي بزرگ او بود كه خورشيد «معنا» پس از غروبي طولاني در افق «سياست» طلوع كرد.پى‏نوشتها:1. زيارت جامعه كبيره. 2. سيد حيدر آملي: اسرارالشّريعة و اطوارالطّريقة و انوارالحقيقة، ص 9ـ8. 3. سوره جمعه/ آيه 3. برگرفته از : نشريه كتاب نقد - صفحه : 366-385منبع: www.seraj.ir/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 502]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن