تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 24 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1852939680




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مقايسه نظر فاضلين نراقى درباره عجب با روايات


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مقايسه نظر فاضلين نراقى درباره عجب با روايات
مقايسه نظر فاضلين نراقى درباره عجب با روايات نويسنده: هادى مسعودى مقدمه نراق در قرن دوازده و سيزده قمرى شاهد برآمدن دو ستاره درخشان در عرصه علم و اخلاق بوده است. ملامحمدمهدى و ملااحمد نراقى پدر و پسرى بودند كه با به ارث بردن ميراث گران‏بهاى علمى مسلمانان و افزودن برآن، يادگارى گران‏بهاتر را براى ما به ارث نهادند. آن دو با جديت و تلاشى سترگ، همه علوم اخلاقى پيش از خود را گرد آورده، به كار بسته و آن را با ميراث غنى حديث پيوند دادند. مقاله در پيش رو كوششى خرد و ناچيز براى نشان دادن اين پيوند در يك مسئله بزرگ اخلاقى است كه به كنگره بزرگداشت آن دو اهدا مى‏شود. در اين مقاله روايات فريقين در كنار ثقل اكبر ديده و سنجيده شده و با استفاده از انبوه معارف اهل‏بيت گزارش شده‏است. در اين زمينه، سعى در مستند سازى نظريه‏ها و آراى فاضلين نراقى داشته‏ايم. تكيه اصلى ما بر سه منبع مشهور روايى، يعنى وسائل الشيعه، بحار الانوار و ميزان الحكمة بوده‏است. الف) معناى عجب 1- عجب در لغتآن‏چه از معناى لغوى عجب فهميده مى‏شود، اين است كه انسان در نظر خودش بزرگ آيد و انسان از خود و يا عملش خشنود باشد. ابن فارس كه از بزرگ‏ترين لغت‏شناسان مى‏باشد، به اين معنا تصريح كرده و گفته است: «العجب ان يتكبر الانسان فى نفسه‏» (1) ، هم‏چنين ابن منظور در لسان العرب آن را به «زهو» تفسير كرده (2) كه همان بزرگ و زيبا آمدن انسان در نظر خودش است. جوهرى نيز در صحاح، مصداق‏هاى آن را چنين ذكر مى‏كند: «اعجب فلان بنفسه، فهو معجب برايه و بنفسه‏» (3) . فيروز آبادى نيز در القاموس المحيط عجب را با «زهو» مترادف مى‏داند و «اعجب به‏» را به «عجب و سربه‏» معنا كرده است. (4) 2- عجب در روايات در قرآن و روايات نيز عجب به همان معناى لغوى استعمال شده و تصرفى در آن صورت نگرفته است. روايات متعددى براين نكته اتفاق نظر دارند كه هرگاه انسان از خودش خشنود گردد يا از عملش شادمان گردد يا به نعمت‏هاى وجودى و كمالات نفسانى‏اش بنازد و ببالد، به دام عجب گرفتار آمده است. (5) در برخى روايات، مفاهيم ديگرى همچون افتخار به عمل، اتكال به عمل و منت نهادن و ادلال (ناز كردن) از مصاديق عجب و خودپسندى شمرده شده و همه، آن‏ها را ناپسند و مذموم مى‏دانند و از آن‏ها باز مى‏دارند. هم‏چنين از برخى سؤال و جواب‏هاى نقل شده مى‏توان استنباط كرد كه مسلمانان صدراسلام نيز از مفهوم عجب چنين برداشتى داشته‏اند. 3- عجب نزد عالمان پيشين براساس همين معناى لغوى و روايى، عالمان علم اخلاق نيز تعريف هايى به‏دست داده‏اند كه برخى به معناى روايى عجب نزديك و بعضى با آن مطابق است. ابن مسكويه عالم مشهور اخلاقى، عجب را گمان و خيال نادرست‏انسان به خود مى‏داند. او مى‏گويد: اما العجب فحقيقته اذا حددناه، انه ظن كاذب بالنفس فى استحقاق مرتبة هى غير مستحقه لها. (6) امام محمد غزالى در احياء العلوم مى‏نويسد: اعلم ان العجب انما يكون بوصف هو كمال لا محالة و للعالم بكمال نفسه فى عمل و مال و غيره حالتان: احداهما; ان يكون خائفا على زواله، مشفقا على تكدره او سلبه من اصله; فهذا ليس بمعجب و الاخرى; ان لايكون خائفا من زواله; لكن يكون فرحا من حيث انه نعمة من الله تعالى عليه لا من حيث اضافته الى نفسه و هذا ايضا ليس بمعجب و له حالة ثالثه هى العجب و هو ان يكون غير خائف عليه; بل يكون فرحا به مطمئنا اليه و يكون فرحه به من حيث انه كمال و نعمة و رفعة و خير لامن حيث انه عطية من الله تعالى و نعمة منه. فيكون فرحه به من حيث انه صفته و منسوب اليه بانه له، لا من حيث انه منسوب الى الله بانه منه; فمهما غلب على قلبه انه نعمة من الله مهما شاء سلبها عنه زال العجب بذلك عن نفسه، فاذن العجب; هو اعظام النعمة و الركون اليها مع نسيان اضافتها الى المنعم. (7) پس از غزالى، فيض نيز اين معنا را بدون رد و نقد آن در محجة البيضاء (شرح احياى علوم غزالى) آورده (8) و در كتاب ديگر خود، حقائق عجب را بزرگ شمردن صفت‏يا نعمت‏بدون توجه به منعم دانسته است كه همان تعريف پيشين است. (9) پس از او نيز سيد عبدالله شبر تعريف غزالى را نقل كرده است. (10) شيخ بهايى هم در اربعين، اين تعريف را پى گرفته و فرموده است: لا ريب ان من عمل اعمالا صالحة من صيام الايام و قيام الليالى و امثال ذلك، يحصل لنفسه ابتهاج; فان كان من حيث كونها عطية من الله له و نعمة منه تعالى عليه و كان مع‏ذلك خائفا من نقصها، شفيقا من زوالها، طالبا من‏الله الازدياد منها; لم‏يكن ذلك الابتهاج عجبا وان كان من حيث كونها صفة و قائمة به ومضافة اليه فاستعظمها و ركن اليها و راى نفسه خارجا عن حد التقصير و صاركانه يمن على الله سبحانه بسببها، فذالك هو العجب. (11) اين تعريف مورد نقل و استفاده برخى از عالمان ديگر قرار گرفته و علامه مجلسى رحمه الله براساس آن تعريف كامل‏ترى ارائه كرده‏است. او مى‏گويد: العجب استعظام العمل الصالح و استكثاره و الابتهاج له و الادلال به و ان يرى نفسه خارجا عن حد التقصير و اما السرور مع التواضع له تعالى و الشكر له على التوفيق لذلك و طلب الاستزاده منه، فهو حسن ممدوح. (12) 4- عجب نزد فاضلان نراقى تكيه اصلى تعريف‏هاى پيشين بر بزرگ شمردن نعمت و كمال يا عمل و فراوان شمردن طاعت است و اين اندك تفاوتى با معناى لغوى و بلكه روايى آن دارد; چه، لغويان تكيه تعريف خود را از عجب بر بزرگ شمردن نفس و خود انسان نهاده‏اند و از اين رو ملامحمدمهدى نراقى و نيز پسر برومندش، ملااحمدنراقى در دو كتاب جامع السعادات و معراج السعاده به تعريف دقيق‏ترى روى آورده‏اند كه با استعمالات روايى عجب سازگارتر مى‏نمايد. ملامحمدمهدى در جامع السعادات (13) مى‏گويد: العجب استعظام نفسه لاجل ما يرى لها من صفة كمال; سواء كانت له تلك الصفة فى الواقع ام لا و سواء كانت صفة كمال فى نفس الامر ام لا. (14) ايشان تعريف غزالى و تابعان او را نيز با لفظ «قيل‏» نقل مى‏كند و آن را به تعريف خود نزديك مى‏بيند و سپس در نتيجه بحث و تحت عنوان «الحاصل‏» آن را به تعريف خود مى‏افزايد. (15) در تعريف نراقى بر دو نكته تاكيد شده‏است: نخست، اين كه نراقى تكيه اصلى را بر بزرگ شمردن نفس و خود انسان مى‏بيند. ديگر اين كه لازم نيست صفت و عملى كه مورد عجب انسان قرار گرفته، وجود حقيقى داشته باشد و كمال واقعى به شمار آيد، بلكه وجود ذهنى و خيالى آن براى معجب كافى است. نكته نخست، تعريف ايشان را از ديگر تعريف‏ها، به روايات نزديك‏تر مى‏سازد; زيرا روايات در معناى لغوى تصرف نكرده و عجب را در همان بزرگ شمردن نفس و خشنودى و رضايت از آن به كار برده‏اند; مانند تعبيرهاى: «اعجاب المرء بنفسه‏» (16) ، «رضى عن نفسه‏» و «الرضا عن النفس‏» (17) ، «يتعاظم نفسه‏» (18) ، «من كان عند نفسه عظيما» (19) و «تكثر بنفسه‏» . (20) بنابراين، آن چه را احاديث عجب از مصاديق عجب مى‏دانند، بزرگ شمردن نفس و رضايت از آن به خاطر رفتار و كردار پسنديده است و شخصى كه چنين ويژگى داشته باشد، مخاطب اين سخن لقمان است كه به فرزندش مى‏گويد: يا بنى! لا يعجبك احسانك و لا تتعظمن بعملك الصالح; فتهلك. (21) افزون براين روايت، كلام پيامبر كه از طريق كتاب‏هاى اهل‏سنت‏به ما رسيده و در كنار ديگر روايات به آثار اخروى عجب اشاره دارد، به گونه‏اى صريح‏تر مى‏فرمايد: من حمد نفسه على عمل صالح، فقد ضل شكره و حبط عمله. (22) از اين رو محقق نراقى، بر خلاف پيشينيان، بزرگ شمردن نعمت و رؤيت كمال و احسان را معنا و تفسير عجب ندانسته، بلكه آن را به عنوان سبب استعظام نفس در تعريف خود گنجانده است. علاوه بر روايات با دقت در رفتار روانى شخص معجب نيز اين نكته دقيق به دست مى‏آيد; يعنى انسان گرفتار عجب، صفات و افعال كمالى و نعمت‏هاى الهى داده‏شده به خود را بزرگ مى‏بيند و به تبع، خود را كه صاحب اين كمالات است، بزرگ مى‏شمرد و به اعمال و طاعات و نعمت‏ها مى‏نازد تا خود را بزرگ جلوه دهد. برخى روايات بر دو گانگى فراوان شمارى عمل و معناى عجب، دلالت دارند. از جمله آن كه امام صادق عليه السلام «قاصمات الظهر» راسه تا مى‏داند: «استكثار عمل، نسيان ذنوب و اعجاب به راى‏» (23) . در مكالمه موسى با شيطان نيز به اين جدايى اشاره شده‏است، در آن‏جا كه شيطان سبب تسلط خود بر انسان را «اعجاب به نفس، استكثار عمل و كوچك شمردن گناهان‏» مى‏شمرد (24) و در سخنرانى براى سربازانش آسوده خاطر شدنش را از انسان به «استكثار عمل، نسيان ذنوب و دخول عجب در نفس او» دانسته است; زيرا عجب سبب عدم قبول اعمال انسان مى‏شود. (25) بخش ديگر تعريف نراقى به نكته‏اى اشاره مى‏كند كه مى‏تواند دايره شمول تعريفش را با گستره معناى عجب در روايات، برابر گرداند. او مى‏گويد; لازم نيست كه صفت كمال را كه شخص معجب بدان مى‏نازد، حقيقتا در خارج واقع باشد يا حقيقتا كمال باشد، بلكه تخيل و توهم كمال بودن آن هم حتى اگر در واقع، زشت و نقص باشد، كافى است كه شخص را به اعجاب و خوپسندى بيفكند و اين مطابق با آيه قرآن است كه مى‏فرمايد: «افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا فان الله يضل من يشاء و يهدى من يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرات، ان الله عليم بما يصنعون‏» (26) و نيز آيه ديگر كه مى‏فرمايد: «قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا» (27) . اين معنا كم‏تر به ذهن مى‏رسد و خفاى آن موجب شده‏است تا امام كاظم عليه السلام در جواب على بن سويد به آن اشاره كند و بدون آن‏كه از عجب معمولى و رايج - كه به صفات كمالى واقعى صورت مى‏گيرد - سخنى به ميان آورد، به طرز زيبايى هر دو آيه را با هم جمع و تحت عنوان يك درجه از عجب بدين گونه بيان فرمايد: للعجب درجات; منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا، فيعجبه و يحسب انه يحسن صنعا و منها ان يؤمن العبد بربه، فيمن على الله عزوجل ولله عليه فيه المن. (28) ب) ريشه عجب گفتيم عجب، بزرگ شمردن نفس به خاطر كمالى است كه براى آن مى‏بيند. به عبارت ديگر كمالات نفسانى يا رفتارى وسيله‏اى براى حصول سرور و ابتهاج و بزرگ شمردن نفس است و نيز گفتيم كه تخيل اين صفات يا نيك پنداشتن صفات غير نيكو نيز براى حصول عجب كافى است. گستره اين كمالات واقعى يا تخيلى به گستره كمالات انسان است و شامل افعال و صفات، اعم از اختيارى و خدادادى مى‏شود. در كردار و رفتار نيز شامل افعال عبادى، مانند نماز و روزه و كارهاى عادى همچون تند دويدن و نيكو پريدن مى‏شود. به عبارت ديگر، انسان مى‏تواند از هر بهانه‏اى براى نيكو ديدن خود بهره‏گيرى كند، اگر چه عجب به اعمال اختيارى و عبادى بيش‏تر رخ مى‏دهد و برخى از درجات عجب مثل منت نهادن بر خداوند و ادلال به ايمان و عمل صالح در اين زمينه شكل مى‏گيرد. عجب در زمينه‏هاى صفات و كمالات غير اختيارى هم شكل مى‏گيرد، مانند عجب به جسم، هيكل، قدرت و سلامت آن يا عقل، هوش و راى يا به نسب، حسب، عشيره، پدران، اجداد بزرگ يا مال و ثروت. برخى از عالمان اخلاق اين امور را «اسباب عجب‏» ناميده و آن‏ها را به هشت گونه رسانده‏اند. (29) فاضلان نراقى دو سبب ديگر براين اسباب افزوده‏اند. گفتنى است اين دو بزرگوار در جامع السعادات و معراج السعاده به گونه مستقل به اين بحث نپرداخته، بلكه آن را در ضمن بحث درمان عجب طرح كرده‏اند. اين دو، راه درمان عجب را مانند بسيارى از ديگر بيمارى‏هاى اخلاقى به دو گونه اجمالى و تفصيلى تقسيم كرده و در بخش درمان تفصيلى، براى رفع هر سبب عجب، راه حل ويژه‏اى ارائه داده‏اند. ما براى نشان دادن طابقت‏شيوه‏هاى درمان پيشنهاد شده از سوى محقق نراقى با روايات، راه حل اجمالى و نيز سه شيوه تفصيلى درمان را بررسى مى‏كنيم و چون اين كار مستلزم شناخت ريشه‏ها و عوامل پيدايش اين بيمارى روحى است، به مبدا اصلى پيدايش عجب مى‏پردازيم. ابن مسكويه (30) ، امام محمد غزالى و به تبع او فيض كاشانى ريشه اساسى عجب را «جهل محض‏» انسان گرفته‏اند. (31) در ميان عالمان معاصر، شهيد دستغيب شيرازى نيز عجب را ناشى از نادانى، غفلت و غرور انسان مى‏داند. (32) با نظر به روايات مى‏توان به شواهدى براى اين نظر دست‏يافت; چنان كه روايات متعددى عجب را نشانه بلاهت و ضعف عقل انسان يا آن را راس جهل و حماقت دانسته‏اند، همچون حديث امام على عليه السلام: «العجب راس الجهل‏» (33) و حديث امام رضا عليه السلام از امام على عليه السلام : «حسبك من الجهل ان تعجب بعلمك‏» (34) و حديث امام صادق عليه السلام: «لا جهل اضر من العجب‏» (35) و احاديث متعدد ديگر كه در دو باب «العجب آفة اللب‏» و «العجب حمق‏» از عنوان‏هاى فرعى عجب در كتاب ميزان الحكمة آمده است. در اين معنا اهل سنت نيز رواياتى را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم نقل نموده‏اند كه براى نمونه يكى از آن‏ها را نقل مى‏كنيم: «كفى بالمرء جهلا اذا اعجب برايه‏» اين حديث را طبرانى در معجم اوسط خود (36) و ابو نعيم اصفهانى در حلية الاولياء (37) نقل كرده‏اند. افزون بر اين‏ها، رواياتى نيز داريم كه عجب را با نسيان عيب‏ها و گناهان مرتبط مى‏داند. هم‏چنين در روايات نيز راه درمان عجب مطرح شده است. برخى روايات براى معالجه عجب، سنجش و مقايسه اعمال و عبادات را با اعمال و عبادات ديگران پيشنهاد مى‏كند. به ديگر سخن هرگاه انسان خود را درست نشناسد، درباره خود به اشتباه مى‏افتد و خويشتن را بزرگ و دوست داشتنى مى‏بيند و اعمال و صفاتش را كامل و بى‏نقص مى‏پندارد و بدان‏ها مى‏بالد و مى‏نازد و بر ديگران منت مى‏نهد، حال آن كه اگر انسان خود را خوب و زيبا نبيند و درون خود را بكاود و به عيب‏ها و آلودگى‏هايش پى‏ببرد و در يك مقايسه دايمى با بهتر از خود و انسان‏هاى كامل، متوجه ضعف و نقص و زشتى خود شود، هيچ‏گاه خود را بزرگ و دوست داشتنى نمى‏يابد و به خود علاقه نمى‏ورزد و اين با رواياتى كه عجب را مانع رشد و ترقى انسان مى‏داند، (38) سازگار و با رواياتى كه معالجه انسان معجب را به سبب جهل مركب و نابخرديش ميسر نمى‏داند هم‏خوان است; (39) زيرا نديدن نقص نفس موجب مى‏شود كه انسان حركتى به سوى رشد يا اصلاح و رفع عيب نكند. بنابر اين جاهلانه و غافلانه نگريستن به خود، انسان را محبوب خويش مى‏كند و چنين انسانى كه از خودش خوشش آمده، از اعمال خود نيز خشنود است و به تبع به ستايش خود مى‏پردازد و اين دور متعاكس تكرار مى‏شود. آن‏چه در پايان بايد افزود نقش شيطان در اين ميان است. او با تزيين عمل انسان، آن را به صورت كمال و تمام نشان مى‏دهد و با استكثار اعمال و زياد جلوه دادن آن‏ها، زمينه عجب را فراهم مى‏آورد تا با وسوسه‏هاى پى در پى، انسان را در تله خود گرفتار سازد. گاه اين نقش به ديگران سپرده مى‏شود و چاپلوسى آنان، انسان را فريفته خود مى‏كند و عمل خود را نيكو، بى‏نقص و فراوان مى‏بيند و از خود خشنود مى‏گردد. ج) شيوه‏هاى درمان عجب 1- شيوه كلى اكنون با توجه به آن‏چه كه در بخش پيش گذشت، مى‏توان بهره‏گيرى نراقى را از روايات به آسانى نشان داد. او با تسلط بر روايات و ايمان به آن‏ها، نخستين و اصلى‏ترين راه و شيوه درمان عجب را بركندن جهل مى‏شود; زيرا درمان عجب مانند ديگر بيمارى‏هاى اخلاقى از طريق خشكاندن و كندن ريشه‏هاى آن است. بنابراين، چون مبدا عجب انسان، جهل اوست، بايد معرفت انسان به خود و افعال خود افزون گردد. نراقى معالجه اجمالى عجب را در شناخت پرودگار و نفس مى‏داند; يعنى عزت و عظمت‏خدا و ذلت و نقص خود را بشناسيم و با هم بسنجيم. ما «ممكن الوجود» هستيم و ممكن در ذات خود، عدم است و وجود و كمال او از «واجب الوجود» متعالى است. نراقى با استناد به آيه «قتل الانسان ما اكفره . من اى شى‏ء خلقه . من نطفة خلقه فقدره . ثم السبيل يسره . ثم اماته فاقبره‏» پيشينه عدم محض بودن انسان و منشا آفرينش او را به يادش مى‏آورد. مى‏توان اين نكته را از حديث نبوى نيز استفاده كرد كه ندا مى‏دهد: ويح ابن آدم! كيف يزهو و انما هو رعاف يسيل. ويح ابن آدم! كيف يزهو و انما هو غدا جيفة يتاذى به من مر به. ابن آدم من التراب خلق و اليه يصير (40) . اين حديث در كلام علوى نيز تجلى يافته و آمدى در غرر الحكم (41) و واسطى در عيون الحكم والمواعظ (42) آن را نقل كرده‏اند. متن حديث چنين است: ما لابن آدم و العجب! اوله نطفه مذرة و آخره جيفة قذرة و هو بين ذلك يحمل العذرة. عبارت نراقى در جامع السعادات برگرفته از اين روايت است. او مى‏گويد: واما المهانة و الذلة التى تخص هذا المعجب و بنى‏نوعه، فكون اوله نطفة و آخره جيفة عفنة و كونه ما بين ذلك حمال نجاسات منتنة. (43) پيش از نراقى نيز برخى از عالمان علم اخلاق به اين راه تصريح كرده‏اند، مانند غزالى در احياء العلوم و ابن مسكويه در تهذيب الاخلاق. ابن مسكويه مى‏گويد: حقيق على من عرف نفسه ان يعرف كثرة العيوب و النقائص التى تعتورها، فان الفضل مقسوم بين البشر و ليس يكمل الواحد منهم الا بفضائل غير و كل من كانت فضيلته عند غيره، فواجب عليه ان لا يعجب بنفسه. (44) و بر همه اينان مقدم‏تر، وصيت امام باقر به جابر است كه مى‏تواند مستند ديگرى براى شيوه درمان كلى عجب باشد، امام مى‏فرمايد: «سد سبيل العجب بمعرفة النفس‏» . نراقى هم‏چنين انديشيدن درباره روزگار پيرى، دوران بيمارى و ضعف و مرگ را به عنوان چاره‏جويى‏هاى كلى براى درمان عجب پيشنهاد مى‏دهد و نيز تفكر درباره گناهان پيش فرستاده و عقاب و كيفر آن‏ها يكى از راه‏هاى پيشنهادى ايشان براى درمان عجب است. او ضعف‏هاى بدن و نفس آدمى را گوشزد مى‏كند و اين گونه كوچكى و حقارت انسان را به او مى‏نماياند. ايشان به مردن و مردار شدن انسان، اشاره مى‏كند و لگدكوب شدن جسد او را توسط كاسه‏گران و خشت زنان يادآور مى‏شود. مرحوم نراقى در پايان بحث مفصل خود در اين‏جا روز حساب و بازخواست را نيز متذكر مى‏گردد و از عرصه‏هاى هولناك و حسرت‏آور قيامت نام مى‏برد و سپس از عجب چنين موجودى كه اين همه مرحله‏هاى سخت و ذلت‏آور در پيش رود دارد، اظهار تعجب مى‏كند، به واقع مرحوم نراقى رحمه الله با تصويرگرى زيبايى، انسان را متوجه كوچكى خود كرده و همان راه حديثى «معرفة النفس‏» را به مرحله اجرا در آورده است. ما ترجمه سخن پايانى او را به نقل از معراج السعاده مى‏آوريم: نگاه كن به كسى كه نافرمانى از سلطانى كرده باشد كه مستحق سياست‏باشد و او را گرفته در زندان محبوس كرده باشند و منتظر اين باشد كه او را به حضور برده، سياست نمايند و نداند كه چون او را به حضور سلطان برند از او عفو خواهد نمود يا نه؟ آيا چنين كسى در آن حالت هيچ غرور و پندار و عجب به خود راه مى‏دهد؟ و هيچ بنده گناه‏كارى نيست اگر چه يك گناه كرده باشد، مگر اين كه مستحق سياست پروردگار شده و در زندان دنيا محبوس است تا او را به موقف حساب برند، و نمى‏داند كه كار او به كجا خواهد انجاميد، ديگر چه جاى عجب و بزرگى؟ ! و تامل در اين‏ها كه مذكور شد، معالجه اجمالى عجب است. 2- شيوه‏هاى تفصيلى ما سه نمونه از ده شيوه تفصيلى درمان عجب را كه در جامع السعادات پيشنهاد شده است در اين‏جا ارائه مى‏دهيم و چون محقق نراقى خود در دو شيوه از اين شيوه‏ها مستندات روايى آن را آورده است، ما تنها شيوه سوم را مستند مى‏كنيم و در دو شيوه ديگر فقط نشانى روايات مورد استناد نراقى را يافته و در پانوشت مى‏آوريم. گفتنى است‏براى عموميت‏يافتن استفاده، متن فارسى معراج السعاده را نقل مى‏كنيم: الف) علاج عجب به ورع و تقوا و اما عجب به ورع و تقوا و صبر و شكر و شجاعت و سخاوت و غير اين‏ها از صفات كماليه نفسانيه، پس معالجه آن اين است كه: متفطن شود به اين كه اين صفات وقتى نافع و موجب نجات‏اند كه عجب با آن‏ها نباشد، و چون عجب بيايد، همه آن‏ها را باطل و ضايع و فاسد مى‏كند. پس عاقل كى يك صفت‏بد را به خود راه مى‏دهد كه همه صفات نيك او را ضايع سازد و چرا فروتنى و ذلت را پيشنهاد خود نسازد تا فضيلت‏بر فضيلتش افزايد و عاقبتش محمود گردد؟ و بايد تامل كند كه هر يك از اين صفات حسنه را كه در خود مى‏بيند، در بسيارى از بنى نوع انسان يافت مى‏شود با زيادتى. و چيزى كه اكثر مردم با او در آن شريك بوده باشند، كجا در خور عجب به آن است؟ و اين تامل باعث زوال عجب مى‏گردد. ... و علاج ديگر از براى عجب به هر يك از اين صفات آن است كه: تامل كند كه از كجا اين صفت از براى او حاصل شده؟ و كه به او داده؟ و توفيق تحصيل آن از جانب كيست؟ اگر چنان دانست كه: همه اين‏ها نعمتى است از جانب خدا، بايد به جود و كرم او عجب نمايد و به فضل و توفيق او شاد و فرحناك گردد، كه بدون سابقه استحقاقى، توفيق چنين فضيلتى او را كرامت فرمود. و اگر چنان دانست كه: به خودى خود به آن صفت رسيده، زهى جهل و نادانى. در بعضى روايات وارد شده‏است كه: «بعد از آن كه ايوب پيغمبر عليه السلام مبتلا شد و مدت مديدى در انواع محنت و بلا و رنج و عنا گذرانيد، روزى عرض كرد كه: پروردگارا! تو مرا به اين بلا مبتلا ساختى و هيچ امرى از براى من روى نداد مگر اين كه رضاى تو را طلبيدم. و خواهش تو را به خواهش خود مقدم داشتم. پس پارچه ابرى بر بالاى سر او ايستاد و از ميان آن ده هزار آواز برآمد كه: اى ايوب! از كجا اين صفت از براى تو حاصل شد؟ و كه آن را به تو داد؟ پس ايوب عليه السلام مشتى خاكستر برداشت و بر سر خود نهاد و گفت: «منك يا رب‏» اى پروردگار! اين نيز از تو است‏» . (45) و به اين سبب بود كه سيد رسل صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند كه: «احدى نيست كه عمل و طاعت او باعث نجات او شود. عرض كردند كه: تو نيز چنين نيستى؟ فرمود: نه. من هم‏چنين نيستم; مگر اينكه رحمت‏خدا مرا فراگيرد. (46) ب) علاج عجب به حسب و نسب و اما عجب به نسب و حسب، پس علاج آن دانستن چند چيز است: اول آن‏كه بدانى كه فخر و بزرگى كردن به كمال ديگرى نيست مگر سفاهت و بى‏خردى; زيرا كه كسى كه خود ناقص و بى‏كمال باشد كمال جد و پدر او را چه سود بخشد، بلكه اگر آنان زنده بودند ايشان را مى‏رسيد كه گويند: اين فضيلت از ماست، تو را چه افتاده است؟ و در حقيقت تو نيستى مگر كرمى كه از فضله آن‏ها به هم رسيده. اگر كرمى كه از فضله انسان حاصل شود اشرف باشد از كرمى كه از سرگين خرى به هم رسد، كسى كه پدر يا جدش را كمالى باشد اشرف از كسى خواهد بود كه چنين‏نباشد. هيهات هيهات اين دو كرم يك‏سان‏اند و شرافت از براى خود انسان است. از اين جهت‏حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد: انا ابن نفسى و كنيتى ادبى من عجم كنت او من العرب ان الفتى من يقول ها انا ذا ليس الفتى من يقول كان ابى (47) يعنى: من فرزند خود هستم و نام و كنيت من، ادب من است; خواه از عجم باشم خواه از عرب. به درستى كه جوانمرد كسى است كه گويد: هان، من اين شخص هستم. نه آن كه گويد: پدر من كه بود. دوم آن كه: تامل كند كه اگر كسى به نسب فخر كند، چرا نسب حقيقى خود را فراموش مى‏كند؟ پدر نزديك‏ترش نطفه خبيث است، و جد اعلايش خاك ذليل، و خدا اصل و نسب هر كسى را بيان فرموده كه: «و بدا خلق الانسان من طين . ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين‏» (48) خلاصه معنى آن كه: خدا آدم را از گل آفريده و نسل او را از نطفه‏اى از آب پست گردانيده. و كسى كه جد او پايمال هر ذليل و پست، و پدر او نجس كننده هر چيزى كه هست‏باشد چه رتبه و منزلتى از براى خود او است. سوم آن كه: نظر به گذشتگان كند كه به آن‏ها عجب و افتخار مى‏كند; اگر از نيكان و صاحبان مكارم اخلاق و بزرگى و شرافت واقعى بودند، شكى نيست كه شيوه ايشان ذلت و شكسته نفسى بوده، پس اگر اين صفت ايشان پسنديده است، چرا خود از آن خالى است و به ايشان اقتدا نمى‏كند؟ و اگر اين صفت، پسنديده نيست پس چه افتخارى به ايشان مى‏كند؟ بلكه همين عجب طعن برايشان است. و اگر از نيكان و خوبان واقعى نبوده‏اند، بلكه همين بزرگى ظاهرى و شوكت عاريتى از براى ايشان بوده، چون: سلاطين جور و حكام ظلم و امراى بى‏ديانت و وزراى صاحب خيانت و ساير ارباب مناصب دنيويه، پس اف بر او و به كسانى كه به آن‏ها افتخار مى‏كند و خاك بر دهانش كه به واسطه اين اشخاص، بزرگى مى‏فروشد; زيرا كه خويشاوندى و نسبت‏به دد و دام و سگ و خوك، از خويشاوندى ايشان بهتر. چگونه چنين نباشد و حال اين كه مغضوب درگاه خداوند عظيم، و معذب در دركات جحيم‏اند. و اگر صورت ايشان را در جهنم ببيند و در تعفن و نكبت، ايشان را ملاحظه كند، از خويش ايشان بى‏زارى جويد. و از اين جهت‏حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند: «بايد بگذارند قومى فخر به پدران خود را كه در جهنم ذغال شده‏اند يا در پيش خداوند پست‏تر باشند از «جعلهايى‏» (49) كه نجاسات را مى‏پويند» . (50) مروى است كه: «دو نفر در حضور موسى عليه السلام افتخار مى‏كردند، يكى از آن‏ها گفت: من پسر فلان، پسر فلانم تا نه پشت‏خود را شمرد، خدا به موسى عليه السلام وحى فرستاد كه: به او بگوى كه همه آن‏ها نه نفر از اهل جهنم‏اند و تو دهم ايشانى. (51) ج) اعجاب به راى از ديگر مصاديق عجب اعجاب به راى است كه حضرت عيسى عليه السلام آن را چنين تفسير مى‏كند: المعجب برايه و نفسه الذى يرى الفضل كله له لا عليه و يوجب الحق كله لنفسه و لا يوجب عليها حق (52) ; يعنى همان شخص حق به جانب خود و برتر ديدن نظر خود از همه نظرات كه از بدترين حالت‏هاى روحى انسان است و مانع رشد و پيشرفت و كمال او مى‏گردد. (53) نراقى اين عجب را زشت‏ترين گونه عجب مى‏داند و آن را موجب پافشارى همه باطل‏گرايان و بدعت‏گزارن بر عقايد و انديشه‏هاى نادرستشان مى‏داند. ما در اين‏جا عبارت معراج السعاده را نقل مى‏كنيم كه خود مطابقتش را با حديث‏بالا و ديگر متون دينى نشان مى‏دهد. بدترين اقسام عجب، عجب به راى و تدبيرى است كه از او ظاهر مى‏شود و در نزد ارباب عقل و هوش، خطا باشد، ولى در نظر صاحبش از راه «جهل مركب‏» ، صواب و درست نمايد. و گمراهى و ضلالت جميع اهل بدعت و ضلال، و طوايفى كه مذاهب فاسده و آراى باطله اختيار كرده‏اند به اين سبب است و اصرار و پايدارى ايشان بر اين راى و مذهب به جهت عجبى است كه به آن دارند. و به اين جهت‏به مذهب خود افتخار مى‏نمايند. و بدين جهت امم بسيار و طوايف بى‏شمار هلاك شدند; چون آراى مختلفه پيدا كردند، و هر يك به راى خود معجب بودند. و «كل حزب بما لديهم فرحون‏» و پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم خبر داده است كه: «اين نوع عجب غالب خواهد شد بر اهل آخر الزمان از اين امت‏» . و علاج اين، از علاج ساير انواع، صعب‏تر است; زيرا كه: صاحب آن از خطاى خود غافل، و به غلط خود جاهل است و الا هرگز آن را اختيار نمى‏كرد. و كسى كه خود را مريض نمى‏داند چگونه در صدد معالجه خود برمى‏آيد؟ ! و چون عجب به راى خود دارد، گوش به حرف ديگران نيز نمى‏كند; بلكه ايشان را محل تهمت مى‏داند. و علاج فى الجمله اين مرض، آن است كه: آدمى ذهن خود را متهم شمارد، و تا مادامى كه آدمى حجتى قاطع از عقل يا شرع در درست نداشته باشد به راى خود مطمئن و مغرور نگردد. و شناخت ادله قطعيه از شرع و عقل، و مواضع سهو و خطاى در براهين و قضايا موقوف است‏بر عقل كامل و «قريحه مستقيمه‏» با سعى تمام، و «مداومت‏» قرآن و حديث، و مصاحبت اهل علم، و با اين همه، باز آدمى از غلط و خطا ايمن نيست. و صواب آن است كه: آدمى افكار فاسده و مذاهب باطله را تتبع ننمايد، و در آن‏ها خوض نكند، و قدم از قدم خانواده وحى و رسالت‏برندارد. پى‏نوشت‏ها: 1) ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 243. 2) ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 582. 3) جوهرى، الصحاح، ج 1، ص 256. 4) فيروز آبادى، القاموس المحيط، ج 1، ص 101. 5) ر.ك: رى‏شهرى، ميزان الحكمه، حرف ع، عنوان 333 «العجب‏» و شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 1، ص 98، باب 23 «تحريم الاعجاب بالنفس و بالعمل، و الادلال به‏» . 6) ابن مسكويه، تهذيب الاخلاق، ص 166. 7) غزالى، احياء علوم الدين، ج 3، ص 538، [ چاپ 5 جلدى وزيرى] . 8) ملامحسن فيض كاشانى، محجة البيضاء، ج 6، ص 277. 9) همو، حقائق، ص 207. 10) شبر، الاخلاق، ص 163. 11) شيخ بهايى، اربعين، ص 340، ح 26. 12) مجلسى، بحار الانوار، ج 72، ص 306، امام خمينى اين تعريف را نقل و آن را كامل كرده است. ر.ك: چهل حديث، ص 152; حديث‏سوم. 13) همان‏گونه كه انتظار مى‏رود تعريف ملااحمد نراقى نيز ترجمه همين تعريف است (معراج السعاده، ص 198) . 14) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 322. 15) همان، ص 323. 16) كلينى، كافى، ج 1، ص 27، ح 31; نهج البلاغه، نامه 53; تحف العقول، ص 100، 147و 214; عدة الداعى، ص 221 و مشكاة الانوار، ص 540، ح 1814. 17) غرر الحكم، ح 5440، 5441، 5723، 8219، 8220 و 10027 و عيون الحكم و المواعظ، ح 7793، 7794 و 9331. 18) المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 128، ح 201 و غرر الحكم، ح 7050. 19) آمدى، غرر الحكم، ح 8609. 20) همان، ح 7663. 21) الاختصاص، ص 340 و بحارالانوار، ج 13، ص 431، ح 23. 22) كنز العمال، ج 3، ص 515، ح 7677. 23) خصال، ج 1، ص 112، ح 75 و معانى الاخبار، ص 343، ح 1. 24) كلينى، كافى، ج 2، ص 314، ح 8 و امالى مفيد، ص 156، ح 7. 25) خصال، ج 1، ص 112، ح 86. 26) فاطر (35) آيه 8 . 27) كهف (18) آيه‏هاى 103 و 104. 28) كلينى، كافى، ج 2، ص 313، ح 3 و تحف العقول، ص 327. 29) غزالى، احياء علوم الدين، ج 3، ص 543 و فيض كاشانى، محجة البيضاء، ج 6، ص. 30) ابن مسكويه، تهذيب الاخلاق، ص 166. 31) غزالى، همان، ج 3، ص 543 و فيض كاشانى، همان، ج 6، ص 282. 32) شهيد دستغيب، قلب سليم، ص 419. 33) آمدى، غرر الحكم، ح 414. 34) امالى طوسى، ص 56، ح 78. 35) كلينى، كافى، ج 8، ص 244، ح 338 ; در مشكاة الانوار، ص 141، ح 336 با لفظ «امر» به معناى تلخ‏تر نقل شده است. 36) طبرانى، المعجم الاوسط، ج 8، ص 302، ح 8698. 37) ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج 5، ص 174. 38) الاعجاب يمنع من الازدياد» (نهج البلاغة، حكمت 167) . 39) ر.ك: الاختصاص، ص 221، سخن عيسى عليه السلام دراين باره. 40) مسند فردوس، ج 4، ص 389، ح 7128. 41) آمدى، غرر الحكم، ح 9666. 42) واسطى، عيون الحكم و المواعظ، ص 479، ح 8799. 43) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 271. 44) ابن مسكويه، تهذيب الاخلاق، ص 166. 45) اين متن تركيبى از دو حديث است; فقه الرضا، ص 372 و حسين بن سعيد، الزهد، ص‏169، ح 183. 46) مجلسى، بحار الانوار، ج 7، ص 11. 47) نهج السعاده، ج 7، ص 270. 48) سجده (32) آيه‏هاى 7 و 8. 49) حشره‏اى است كه در فارسى به آن سرگين غلطان مى‏گويند. (فرهنگ لاروس) . 50) الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 573، ح 44. 51) ر.ك: كلينى، كافى، ج 2، ص 329، ح 5. 52) الاختصاص، ص 221 و نيز كلينى، كافى، ج 8، ص 243 و 337، حديث امام صادق عليه السلام: «من لا يعرف لاحد الفضل فهو المعجب برايه‏» . 53) الاعجاب يمنع الازدياد» (نهج البلاغة، حكمت 167) . منبع: www.naraqi.com/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 352]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن