واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
روایتی دیگر از زبان همسر شهید مهدی باکری با سلام به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایبش و با سلام و تبریك به رزمندگان پرتوان جبهه ها. سخن گفتن از مقام والای شهید، بسی سخت است و من نیز كوچكتر از آنم كه مراتب بلند شهدا ،در كلامم به توصیف نشیند و سخت از بیان ایثارگری آنان قاصرم و به قول امام ( رحمت الله علیه ) : «اگر تمام درختهای دنیا قلم شود و تمام آبهای دریاها جوهر، نمی تواند بیانگر مقام والای شهید شود.» مهدی مصداق آیةشریفه قرآن مجید بود كه می فرماید: جلب رضای خداوند در لحظه لحظه كار و زندگی كه خود ،والاترین مرتبه ایمان و عروج مؤمن است و نیز تسلیم محض در برابر او، از صفات عالیه ائمه اطهار و بندگان خاص و خالص خداوند است و مهدی، خود از خاصان و خالصان بود و رضایت خداوند را در تمامی ابعاد، مهمتر از هر چیز و هر كس می دانست. در محبت و رأفت ، و خروش و خشم، مصداق آیه بودند. به قول شهید محلاتی، وی نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود و خشم و خروشش فقط و فقط برای دشمنان بود؛ وی به عنوان فرمانده نمونه و با تقوا، الگوی رأفت و محبت در برخورد با زیردستان بود. هر كس را در موقعیتی كه خود آن شخص داشت می سنجید و با او برخورد می كرد. با بچه ها مثل بچه و با بزرگ ها مثل بزرگ ها رفتار می نمود. در لشگر، علاقه خاصی به بسیجیها داشت. نسبت به آنان احساس پدری می كرد؛ گفت: « اینان فرزندان من هستند.» و آنان را سخت دوست …. می داشت و در برابر شان متواضع بود و با زبان خودشان با آنان صحبت می كرد. مهربان بود. بشاش بود و هر كسی در اولین برخورد شیفته اش می شد. علی رغم همةخستگی ها، بی خوابی ها و دویدن ها همیشه با حالتی شاد ،بدون ابراز خستگی به خانه وارد می شد و اگر مقدور بود در كارهای خانه به من كمك می كرد. لباس می شست؛ ظرف می شست و خودش كارهای خودش را انجام می داد. اگر از مسأله ای عصبانی و ناراحت بودم، صبر می كرد و سعی می كرد با خونسردی و با دلایل مكتبی مرا قانع كند. روح بزرگ و جذاب او و برخورد صادقانه و خالصانه اش مرا چنان شیفته خود ساخته بود كه روزی، ایشان با ناراحتی به من گفتند: « شما مرا بت قرار داده اید و خدا را پرستش نمی كنید و این، شرك است و گناه. » اسوه اخلاق بود. از شاخصه های رفتارش می توان فروتنی را ذكر كرد. نسبت به آشنایان و فامیل مهربان بود و پیوسته احوالشان را جویا می شد و نسبت به خواهران خود، از آنجایی كه پدر نداشتند، لطف دیگری داشت، احساس پدری می كرد. وقتی به دیدار آشنایان می رفتیم. از كمترین فرصتی، كه داشتند بیشترین استفاده را می كردند و به ارشاد و راهنمایی آنها می پرداختند و آنان را به انجام فرایض دینی و فرمانهای الهی ترغیب و تشویق میكردند. همیشه در جبهه بود؛ از فردای روزی كه عقد كردیم ـ چهل روز از جنگ می گذشت ـ به جبهه رفت و تا سه ماه برنگشت و بعد مسؤولیت جهاد سازندگی را به عهده گرفت، اما روح او بی قرار تر از آن بود كه در یك جا آرام گیرد؛ اوج می گرفت تا به معشوق برسد و دوباره به جبهه رفت. مدتی در سپاه ارومیه سمت فرماندهی عملیات را به عهده داشت و در این مدت، بخشهای مختلف و مهم منطقه را از لوث وجود ضد انقلاب پاكسازی كرد. بعد عازم جبهه های جنوب شد كه در این سفر مرا هم با خودشان بردند و از آن بعد هر جا كه می رفتند، من هم به دنبال ایشان می رفتم. مرخصی برای مهدی مفهومی نداشت. فقط یك بار از طرف لشگر او را به سوریه فرستادند كه من نیز همراهش بودم؛ جز این هرگز مرخصی نگرفت و تمام وقت خود را در جبهه می گذرانید. او بنا به نظر امام ـ كه مسأله اصلی را جنگ می دانستند ـ جبهه را رأس و اصل همه كارها قلمداد میكرد و بقیةامور را فرع قرار می داد. از عملش پیدا بود كه چقدر شیفته امام است، كاملاً پیرو خط امام بود، الگوی زندگی او امام بود و ائمه. به سخنان امام دقت می كرد و به من تكلیف كرده بود كه صحبتهای امام را برایش ضبط كنم و اگر نتوانستم، روزنامه هایش را تهیه كنم و اگر چنین نمی كردم از من رنجیده خاطر می شد. سخنان كوتاه امام را می نوشت و به دیوار اطاق می آویخت و می گفت: «سخنان امام الهام گرفته از آیات الهی است، باید جلو چشممان باشد تا همیشه آنها را ببینیم و از یاد نبریم.» در بعد سیاسی و اقتصادی نیز كاملاً مطیع امام بود و به كسانی كه اسلام را در رأس كارها قرار داده بودند و امام نیز آنان را قبول داشتند احترام می گذاشت. شخصیتهای مملكتی را كه پیرو خط امام بودند و دستورات اسلام را اجرا می كردند دوست می داشت. به همان میزان كه به انجام فرایض دینی مقید بود،نسبت به بیشتر مستحبات هم تقید داشت. نیمه های شب از خواب بیدار می شد، با خدای خود خلوت می كرد و نماز شب می خواند، با سوز و گداز، و گریه می كرد و طلب مغفرت می نمود و اشك می ریخت. خواندن قرآن از كارهای واجب روزمره ایشان بود. آیات جهاد، شهادت، هجرت، صبر و نصرت خدا را از قرآن استخراج می كرد و در آنها تدبر می نمود. نماز غفیله را ـ كه من به علت ضعف ایمان و با بهانه حفظ نبودن نمی خواندم ـ روی ورقی با خط درشت نوشته، به سمت قبله چسبانده بودند ،تا مرا وادار به خواندن آن كنند و موفق هم شدند. بر خواندن دعای روز سه شنبه بسیار تأكید می ورزید. دائم الوضو بود؛ چه وقت خوابیدن، چه هنگام بیرون رفتن و … از آنجا كه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر استفاده از مسواك تأكید كرده اند؛ مسواك می زد و بر مسواك زدن تأكید میكرد. نسبت به رعایت احكام و آداب خوردن و آشامیدن مقید بود و برای خمس ـ كه از واجبات دینی است ـ حساب سال داشت؛ حتی اگر پول او چند ریال هم بود سر سال حساب می كرد و می پرداخت. بی تكبر، متواضع و بی ریا بود و این بر همه كسانی كه او را می شناختند، پوشیده نبود. صرفاً برای خدا كار می كرد و این از صفات ائمه و یاران خداست و از فضایل متقیان. به تحصیل و فراگیری علوم اسلامی علاقه ای وافر داشت. پیوسته كتاب می خرید و هدیه اش برای من فقط كتاب بود. مرا به خواندن كتاب سفارش و تشویق می كرد و خود، از حداقل فرصت برای مطالعه حداكثر استفاده را می برد. بر اساس همین بینش بود كه به من پیشنهاد می كرد تا به قم بروم و درس (طلبگی) بخوانم. در برابر مشكلات هیچ هراس و نگرانی نداشت؛ استوار و محكم بود و بر خدا توكل می كرد؛ چه در جبهه، چه در خانه. هنگامی كه برادرش، حمید ،به شهادت رسید، با وجود علاقه خاصی كه به او داشت، بی هیچ ابراز اندوه و غمی، با خواهرانش تماس می گیرد و اعلام می دارد: «شهادت حمید، یكی از الطاف الهی است كه شامل حال خانواده ما شده است.» برای تشییع جنازه حمید نیامد و در جبهه ماند، به این قصد كه به وصیت حمید كه همانا باز كردن راه كربلا بود، جامعه عمل بپوشاند. بعد از سه ماه به دیدار خانواده آمد، اما دیگر بعد از شهادت حمید و برخی از یارانش، روح در بدنش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. زندگی ساده و بی ریای او زبانزد همه آشنایان بود. در حالی كه می توانست با مدرك تحصیلی كه داشت، بهترین و مرفه ترین زندگی را داشته باشد، «اردتهم الدنیا فلم یریدوها»، بسیجی بود،بسیجی زیست و بسیجی به شهادت رسید. در سمت فرماندهی، فرماندهی نمونه بود. در پاسداری نیز، پاسداری بود، نمونه. در سمت شهرداری، شهرداری بود كه فداكاریهای شبانه روزی او برای همگان آشكار است. مهدی برای من معلم و استادی نمونه، مهربان، خوشرفتار، بشاش و اسوه اخلاق و فداكاری و ایثارگری و اسطوره مقاومت بود. … در برخورد اولی كه با من داشت،از خودش و از نقاط ضعفش و از خصوصیاتش برای من حرف زد. او درس اول زندگی را با ایثار و سادگی و ساده زیستی نشان داد و درس بعدی را با عمل خود به تعهداتش، زیرا فردای ازدواج به جبهه رفت. از دیگر خصوصیات بارز ایشان ـ كه در كمتر كسی سراغ دارم ـ تواضع نفس بود. مهدی خود را نمیدید، خودبین نبود. در این مدتی كه با او بودم حتی برای یك بار هم از خودش تعریف نكرد؛ از فعالیتهایی كه قبل از انقلاب داشته است؛ از فعالیتهای دانشگاهی و فعالیتهای روزهای انقلاب، از وارد كردن اسلحه به كمك برادرش، حمید، كه از مرز می آورد و به ایشان تحویل می داد. هرگز از سمتهای خود چیزی نمیگفت و خود را فقط بسیجی قلمداد می كرد. واقعاً هم بسیجی بود،حقوق بسیجی می گرفت و فرماندهی بسیجی بود. از خود نمی گفت و می ترسید كه اگر از خود بگوید شاید تمام اجرهایش را غروری آنی نابود سازد. حتی نزدیكترین افراد لشگر هم نمی دانستند كه او مهندس است و همیشه خود را به كم كاری و كوتاهی، شماتت می كرد. به آتش جهنم و عذاب الهی آن چنان باور داشت كه گویی شعله های سركش آتش را حس می كرد و همین، موجب می شد تا هرگز از بیت المال استفاده شخصی نكند. … روزی از خانه بیرون می رفت. من گفتم چیزهایی كه لازم داریم بخر! گفت: «بنویس!» خواستم با خودكاری كه از جیبش افتاده بود بنویسم. او با شتاب و هراس گفت: «مال بیت المال است، استفاده شخصی ممنوع است.» و حتی اجازه ندادند چند كلمه ای بنویسم. رفتن و سرزدن به خانواده شهدا را سفارش می كرد و اگر مقدور بود بعد از هر عملیاتی به دیدن خانواده شهدا می رفت. عشق به شهادت و پرواز به ملكوت، لحظه ای روح او را آسوده نمی گذاشت. می خواست پر بگشاید و تا عرش الهی پرواز كند و در جوار رحمت حق مسكن گزیند. به گفته امام علی (علیه السّلام) اگر مدّت معینی برای اجل تعیین نكرده بودند، از شوق ثواب و بیم عذاب در چشم بر هم زدنی جان در بدنش قرار نمی گرفت؛ به راستی كه دنیا برایش زندان بود. قلب رؤفش برای مظلومان و مستضعفان، اندوهناك و در راه گرفتن حق ستمدیدگان از ستمگران، چون كوهی استوار بود ….منابع :خبرگزاری فارسسايت ساجد/خ
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 644]