تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):حد توکل چیست؟ حضرت فرمودند: اینکه با وجود خدا از هیچ کس نترسی
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834951193




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شعرهایی در رثای شهید باقری


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شعرهایی در رثای شهید باقری
شعرهایی در رثای شهید باقری منظومه‌اي در رثاي سردار (1) شب امشب شور شيريني‌ست در من نماز گريه تسكيني‌ست در منبه جوش آمد دوباره خون مرديتو اما اي دل غافل، چه كردي؟ بخوان امشب به آهنگ جدايي «كجاييد اي شهيدان خدايي»كجايي اي شب مجنون، كجايي؟گل‌افشان خدا و خون، كجايي؟ميي خواهم كه ديگرگون شوم بازسحر آوارة «مجنون» شوم بازمي من شرح هفتاد و دو آيه‌ستمي خمخانة «هور» و «طلايه»‌ستچه غم ميخانه گر آتش بگيرددعا كن مي نميرد، مي نميردمي من سطري از «حرمان هور» استمي من سورة‌ «والفجر» و «نور» استمي جوشيده با خونِ گل ياس مي خورشيد رنگِ دشت عباسمي روزي كه بستان را گرفتيمكليد اين گلستان را گرفتيمچه مي‌شد اشك ما تفسير مي‌شدشبم شبهاي «بهمنشير» مي‌شدشبي احرام‌پوش مي به دستيبه من گفتا: «چرا در خود نشستي؟»به جانم ريخت مستي، هفت‌ باريبه او گفتم: «بچرخم؟» گفت: «آري!»به او گفتم: «بچرخم؟» چرخ «مي» زدبه او گفتم: «بخوانم؟» خواند، ني زدچه مي‌ديدم؟ خودم مست و سرم مستدلم در چرخ اول رفت از دست دلم ناگاه با يك سوزن آهميان چرخ چارم ماند از راهبه قدر هفت شب مي خورده بودمميان چرخ هفتم مرده بودممرا از من گرفت، از من جدا كردتمام سعي را با من صفا كردمرا تا پاي كوه «رحمت» آوردبه جان من جهاني حيرت‌آوردغروب روز هشتم وقت رفتنجهاني بود از غربت دل منقيامت را سواد جاده ديدمجهان را خيمه‌اي افتاده ديدمهمان شب بود كه كوچيدم به «مشعر»قيامت بود آن صحراي محشر«مطوّل» بود دردم، «مختصر» شدو ناگاه آن شبِ كوتاه، سر شدبه كويش سال‌ها لبيك خواندمشبي در مشعر مويش نماندمدلم در چاه حالي مبهم افتادهمان شب پلك دل روي هم افتادنشد آن شب نخوابم، مي بنوشمنشد يك شب شبيه مي بجوشمشب مستي چرا از جوش ماندمقيامت ديدم و خاموش ماندمخوشا آنان كه چرخيدند در خون خدا را ناگهان ديدند در خونبه پاي دوست، دست از دست دادندحسين آسا به پايش سر نهادندچو «ابراهيم همت» در منا باشسراپا غرق در نور خدا باشاگر نمرود، آتش زد به جانشگلستان شد همه روح و روانشاگر شوق خدا داري چنين كنصفا و سعي در ميدان مين كنبيا چون «ميثمي» عبد خدا باشبه شوق كعبه‌اش در كربلا باشچقدر اين آسماني خاك، زيباست به دنيا گر بهشتي هست، اين جاستفداي همت عرفاني توبه قربان مي «چمراني» تومگو چمران، بگو غيرت، بگو دردبگو تنهاترين، عاشق‌ترين مردبخند اي گل كه فردا سربلنديبخند اي كه گل كه حق داري بخندي «بروجرودي» جواناني خداجوشهمه با يك جهان فرياد، خاموش«بروجرودي»، «جهان آرا» و «همت»«محمّد» هاي كوي عشق و غيرتكجاييد آي مردان خداييطمع دارد سلام روستاييدر اين شبهاي غم، شبهاي غربتز ما دستي بگيريد اي جماعت بيا تا جام مرآتي بگيريممي از دست «محلاتي» بگيريمبده جام «جهان آرا» پسندي شراب سرخوش مولا پسنديز گُردان جنون، گُردي بپرسيدغم ما را از «افشردي» بپرسيدچو «عاشورا» ييان آسمانيخدا مردان آذربايجانيكسي در عشق مانند شما هست؟شما، آه اي برادرهاي سرمست!چو "مهدي" عاشقي بي‌ادعا نيستبه «زين‌الدين» قسم، مثل شما نيستتو را در هور ديدم غرق نوريكجا خورشيد دارد سنگ گوريتو را در آتش مي خاك كردندهمه مستان گريبان چاك كردنداگر «مهدي» شدي چون «باكري» باشاگر خواهان حُسني، «باقري» باش«حسن» رازي كه در خاكش سپرديمدريغا پي به معنايش نبرديمحسن يعني حسينِ صبرپيشهشهيدِ كربلاهاي هميشهحسن گفتي، حسيني‌تر شد اين دل به ياد كربلا، محشر شد اين دل چه ديد آن روز؟ قرآن روي نيزه «حسينِ» كربلاهاي هويزهرجز مي‌خواند و مي‌چرخيد مستيميان نيزه‌ها قرآن به دستيحسينِ من ابوالفضلي دگر بودصدايي تابناك و شعله‌ور بودفنا معنا ندارد در «بقايي» كجاييد اي شهيدان خدايي؟به حقّ حق، به حقّ «تندگويان» شهيد تازه‌اي از من برويان«زجانان مهر و از ما جانفشاني‌ست جواب مهرباني، مهرباني‌ست»دلم دلتنگ مردان صميمي‌ستمريد «حاج عباس كريمي»‌ستچه ماند از او بجز مشتي غريبي؟چه ماند از او؟ همين قرآن جيبيتو چون موسي گذشتي از دل نيلو من گرم مفاعلين مفاعيلخوشا آنان كه تا او پر گرفتندحيات تازه‌اي از سر گرفتندخوشا صهباي «ستاري» گرفتنسحر شولاي بيداري گرفتنمن امشب جام بالايي گرفتمميي از دست «بابايي» گرفتممي گلرنگ بالايي پسندي مي «عباس بابايي» پسنديبه «زين‌الدين» قسم اهل نبرديماگر سر رفت از دين برنگرديمخوشا «كلهر» نژادان جوانمردخوشا اسطوره‌هاي غيرت و درداگر «فهميده» را فهميده بوديمهمه شيران ميدان ديده بوديمبه حق «عاصمي» مردانِ عاشقخرابم كن چو گردان شقايقتو يادت هست در شبهاي پاوه«چراغي» آسماني بود «كاوه» شما از عشق، يكدم برنگشتيدشهيد كربلاي چار و هشتيدشهيدان سوره والفجر هشتندكه چون آب از دلِ آتش گذشتندشب والفجر كارم با خود افتاددلم ياد امام هشتم افتادچقدر اروند رنگ نيل داردچقدر اين لشكر «اسماعيل» داردشهادت را چو اسماعيل عطشانتمام روزهاشان عيد قربانبه حيدر سيرتان ليله‌القدر به «اسماعيل»‌هاي لشكر «بدر»به گلگون پيكران لشكر «نصر»به حق سورة «والفتح» و «والعصر»الهي گوشة‌ چشمي به ما كنبه ما حال مناجاتي عطا كنتمام «قدسيان» «خوش‌سيرتانند»دل ما را به آتش مي‌كشاندندبه ياد بچه‌هاي «لشكر هفت»قرار از دل شد و خواب از سرم رفتمن امشب قصد آن دارم كه با سوزبه شبهايم ببخشم جلوه روزبجويم جرعة جام شما را چراغاني كنم نام شما را به ياد بچه‌هاي تيپ «قائم»دو چشمم چشمة‌ اشك است دائمخوشا آنان كه همچون شرزه شيرندبلانوشان تيپ «الغدير»‌ندچه گرداني همه ماه و ستارههمه در عشق بازي، «دستواره»«من از دنبال ايشان مي‌دويدمچو گرد كاروان از ره رسيدم»جرس بر هم زدم آن شب دوبارهخدا بود و من و ماه و ستارهجرس بستم به محمل، محمل دردشبي كه ماه با من گريه مي‌كردبه حقِ «يا محمّد! يا محمّد»توسل كن بيايد «حاج احمد»بيا در اوج زيبايي بميريمدم مردن «تجلاّيي» بميريمافق چا‌كدل خونين جگرهاستسحر جا پاي مفقود‌الاثرهاستبيا و مرتضايي كن دلت را خدايي كن، خدايي كن دلت را شهيدي بود چون «آويني» اين دلچرا شد غرق در خودبيني اين دلشكسته تارِ من چنگي بياورشراب «زارعي» رنگي بياورمي «احمد» تباري دوست دارمخراساني دو تاري دوست دارمبگو بارانِ پي‌درپي بيايدسحر ناگاه سيل مي بيايدبيا ساقي كه توفاني‌ست حالمعطشناكِ ميِ «يوسف» خصالمشبي كه يوسفم ياد از وطن كردنگاهم بوي پيراهن به تن كردسرم خواب اجل دارد دوبارهدلم شور غزل دارد دوبارهدل من يوسفِ افتاد در چاهرسن كوتاه و طول عمر كوتاهبيا اي يوسفِ افتاده در چاهببر با جلوه‌ات رنگ از رخ ماهخوشا مردان مردي چون «كله‌دوز»همه داغ و همه درد و همه سوزكجايي يوسف ثاني، كجايي؟خدا مردِ خراساني، كجايي؟تو را چيدم ميان دست‌چين‌هاكجايي يوسفِ يوسف‌ترين‌هاعزيزِ جانِ من! يوسف‌ترينمبده مشقي به طفلِ عقل و دينمبياموزم اصول‌الدّين مستي كه غرقم در سرابِ خودپرستيهوس، گرگي‌ست افتاده به جانم چگونه سورة «يوسف» بخوانمبرادرهاي من! امشب بمانيدبرايم سورة يوسف بخوانيدچو ماهي بي‌تكلف بود يوسفدرون چاه، يوسف بود، يوسفكجا يوسف اسير چاه تن شدبه هر گامي خليل بت‌شكن شدچرا ما ماه كنعاني نباشيمچرا ما يوسف ثاني نباشيمچرا ما چشم يوسف بين نداريممسلمانيم و درد دين نداريم؟!تو نور چشم يوسف بين ما باشبيا و چلچراغ دين ما باشچه زنگي شد دل كنعاني ماهوس رنگ است يوسف خواني مادلِ تو يوسف اين خازن و خاندل ما قحط پروردانِ كنعاندر اين قحطي تو با ما باش، يوسف!عزيزِ مصرِ دلها باش، يوسف!همه افتاده مجروحان چاهيمببخشامان كه لبريز از گناهيمبرادرهاي شمعوني نسب، مايهوداهاي محروم از ادب،‌ ماچه سازد دَلوِ شعرِ كوچكِ ما صداي ني ندارد، سوتك ماندانستيم آخر قدر اين سيمبه ده درهم تو را كرديم تسليمتو را داديم ما آخر به دنياامان از بازيِ امروز و فرداشبيه آب مي‌جوشيد يوسفهميشه ساده مي‌پوشيد يوسف زلالي، وامدارِ سادگي‌هاستبسي معراج در افتادگي‌هاستبيا يوسف! نماز شب بخوانيمكنار يازده كوكب بخوانيمبخوان تا خاك، بوي گل بگيردچمن در كف، سبوي گل بگيردزمين پر مي‌شود از بوي يوسفدل خود را روان كن سوي يوسفبيا مُشكي ببر از مصر خالشبيا حسني بچين از روي يوسفنخواهم داد در سوداي زلفشجهاني را به تار موي يوسفسحر خورشيد همچون نابرادرخجالت مي‌كشد از روي يوسفنسيم صبح اگر باشد معطرنمازي خوانده در گيسوي يوسفمنظومه‌اي در رثاي سردار(2) چون كه ايران قبلة احرار گشتعالم از خواب گران بيدار گشتبا تَبَر زد ريشه از بن، بي‌شمارفتنه‌ها انگيخت خصم نابكارنهضت، اما ماند، چون سدي سديددر هجوم سيل شيطان پليدرهبر ايران زمين آگاه بودكاروان را چلچراغ راه بودپردة تزوير را از هم دريدكيد شيطان را به رسوايي كشيدلاله از ايمان چو بر اصحاب دادنقش صهيونيست را بر آب داداز غبار قرن، دين احمدي پرتوافكن شد به نور ايزديساز بد آهنگ ابليس از جنونراه ديگر زد به جولانگاه خونگفت شيطان بچه‌اي بدنام را بردة خونخوار خود «صدّام» راتا فروزد شعله‌هاي جنگ را بر جبين ريزد غبار ننگ را شعله‌ور شد در شب ديوانگي«افعي جنگ از تب ديوانگي»×××گر چه ما را نه مجال جنگ بودعرصه بر دشمن شكاران تنگ بودسهمگين ماري كه در كاشانه مانددشمن ما، دوست با بيگانه ماندريخت از دندان هزاران جام زهربر سر هر روستا، در كام شهردست حق در دست شير بيشه بودتشنة خون ستمگر پيشه بودآن امام بت‌شكن قد راست كردآن چه را تقدير او مي‌خواست كردبانگ زد بر ديو: هان ما آمديمتن رها كرديم و جان، ما آمديمكار انسان خدايي مشكل استجنگ شير حق عليه باطل است×××بس جوان و پير همسنگر شدندغوطه‌ور در خون و خاكستر شدندشير مردان كربلايي داشتنددر حريم عشق جايي داشتندآن شهيدان خدايي زنده‌اندجان فروز مردم آينده‌اندهشت سالي جنگ مي‌داني چه كرد؟خانمان‌ها سوخت، ويراني چه كرد؟دست غيب از آستين آمد به دردر افق افراشت رايات ظفركافر بعثي گريزان شد ز خاكخاك از لوث وجودش گشت پاكسر اين توفيق در ايثار بودوحدت و ايثار راز كار بود×××تا بداني داستان جنگ رارو بخوان اوراق اين فرهنگ را بشنو از من گوشه‌اي زين ماجراداستان آن شهيد آشنادر هزار و سيصد و سي و چهاركاسمان مي‌گشت گرد اين مدارعصر، عصر خاندان زور بودروزها در دام شب مستور بودحاكم خودكامه از خيره‌سريداشت از شيطان سرير سروريناگه از اسفند فروردين شكفتغنچه‌اي لبخند زد نسرين شكفتخانداني دوستدار اهل بيتدادخواه و داغدار اهل بيتروز ميلاد حسين‌بن عليخانه‌شان از نور حق شد منجلييافتند از لطف يزدان گوهريدر سپهر زندگاني اختريكودكي فرزانه همنام حسيندر غلامي مست از جام حسينتا ز مادر نم‌نمك پستان گرفتهفت ماهه كودك ما جان گرفتغنچه كم‌كم گل شد و گلباز گشتيار مادر با پدر دمساز گشتچون دو ساله شد به آيين بهارگلبن اميد گل‌آورد بارتا بداند رمز و راز عشق را همسفر شد با پدر تا كربلاكربلا را ديد و ديد از او گرفتعشق را فهميد و آن نيرو گرفتعشق را فهميد و شور عشق را عشق را سنجيد و نور عشق را هم پدر هم مادر آن نور عينآن غلام آستان بوس حسينبذري از شادي به دل مي‌كاشتندآرزوي عكسي از او داشتندنقشبند عكس شد تا روي او عكس او آيينة دلجوي اوساز و برگ كربلا آماده گشتعشق يار كودك دلداده گشت×××عشق يعني داستان كربلا داستان خون فشان كربلاعشق يعني شعلة فانوس جاندر تب توفان اقيانوس جانعشق يعني در گذرگاه فراقسوختن در شعله‌هاي اشتياقعشق يعني هفت بند التهابدر نيستان‌ها سؤال بي‌جوابعشق يعني طالب سامان شدنتن نهاده پاي تا سر جان شدنعشق يعني روح سبز آب‌هاعشق يعني موجها، گرداب‌هاعشق يعني غوطه در دريا زدنهم ركاب قطره تا دريا شدنعشق يعني نغمه‌هاي بي‌شكيبسركشيده از شبستاني غريبعشق يعني چاشني بخش حياتنقشبند تار و پود كايناتعشق يعني آفتاب بي‌زوالبا شب و با شب پرستان در جدالعشق يعني آبشار زندگي زنده رود چشمة زايندگيعشق يعني آسمان سبزِ سبزدر سبد يك كهكشانِ سبزِ سبزعشق يعني رشته‌اي ‌از لعل نابگردن‌آويز عروس آفتاب×××كودك نوپاي ما در كربلاعشق را دريافت با خون خدامعنويت در دل او خانه كردخانة دل خالي از بيگانه كرددر دل او نور يزداني نشستشور جانبازي به آساني نشست«رشته‌اي بر گردنش افكند دوستتا كشد هر جا كه خاطرخواه اوستنونهال تازه برگ و بار يافتتا به دربار حسيني بار يافتجان و دل در التهابي تازه يافتآفتابي، آفتابي تازه يافتدر پي آموختن بي‌تاب بودبا پدر در مسجد و محراب بوداز دبستان تا به دانشگاه عشقبود در آموختن همراه عشق×××سيصد و پنجاه و شش بعد از هزارسال خورشيدي برآمد بر مدارهمّت او راه سربازي گرفتراه سربازي، سرافرازي گرفتدر فراغت دوستان را جمع كرددر شب تاريك كار شمع كردنكته‌ها از مكتب اسلام گفتاز حديث و فقه از احكام گفتجمع سربازان چو گنج اندوختندرمز و رازي را كز او آموختنددين و دانش «باقري» را مرد ساختهمطراز راز اهل درد ساختگشت شمع محفل آزادگانآفتاب ديدة دلدادگانهركجا مي‌گفت با ياران سخنآفرين مي‌خاست از جان سخنهر پيامي كامد از سوي امامخواند بي‌پروا براي خاص و عامدر درون بيمي ز اهريمن نداشتاز برون انديشه از دشمن نداشتلعل مي‌باريد از گفتار اوگفته او بود چون كردار اوخاطري آسوده از تشويش داشتدوستي با مردم درويش داشتعلم و تقوا را به هم پيوسته بودبا خدا زين هر دو پيمان بسته بودبا خدا از بي‌خدايان درگذشتاز زمين بر بارة اختر گذشتكجروان را شد دليل راه راستراستان را گفت سر منزل كجاستبارها با رهروانِ راه غرببا فروافتادگان در چاه غرببا كلام آتشين درگير بوددر زبان او قلم شمشير بوددر سخن چون شمع شب افروز گشتبا بيان و خامه دشمن سوز گشتمكتب قرآن و تفسير و كلامانقلاب مردمي، عشق امامجملگي بودند دانشگاه اوروشني بخش دل آگاه اوهمدلي با همزباني ساز كردچشم خواب‌آلودگان را باز كرد×××چون ز رَه آمد امام بت‌شكنگل فرو باريد بر خاك وطنسيل دشمن كن به راه افتاده بودخار و خس در قعر چاه افتاده بودموج حزب‌الله از درياي عشقچشمه‌ها بگشود در صحراي عشقرهنوردان را رفيق راه شدهمصدا با موج حزب‌الله شد×××دعوتي از آن شهيد نامداراز «امل» آمد كه گردد رهسپارسوي لبنان كرد آهنگ سفربا تني چند از عزيزان دگرديد لبنان و فلسطين بي‌قرارز آتش بيداد قومي نابكاردر هجوم فتنة قوم يهوددر ديار قدس جز آتش نبوددر فلسطين تا به چشم دل گريستگفت اينجا چاره‌اي جز جنگ نيستدر سخن آمد كه ياران همتي همّت اي آزادمردان، همتيتا برآيد ريشة صهيون ز جايمرد مي‌خواهد همه رزم آزمايجنگ بايد با جهود خيبري تا برافتد فتنة خيره‌سرياز امام راستان گفت اين پيامبا دليران فلسطين والسلامسوي ايران از فلسطين بازگشتهمدم ياران ديرين بازگشتچون گل آرا شد بهار انقلابباد نوشين گشت يار انقلاب«نامه جمهوري» از آغاز كاردر نوشتن داشت او را در كناردر بنان او قلم شمشير بودخامه، اهريمن‌‌شكن چون تير بودچون عقابي خشمگين‌ پر مي‌گشودخواب را از چشم دشمن مي‌ربودكار مطبوعاتي‌اش رونق گرفترونقي ديگر ز لطف حق گرفتچون خلل در دين و ايمانش نبودلحظه‌اي آرام در جانش نبودبا منافق روبه‌رو شد ز اتفاقتا برافتد خوار تنديس نفاقپرده نيرنگشان از هم دريدبر جريدة‌شان خط بطلان كشيدراستي جنگاوري چون شير بودآذرخش چرخش شمشير بودبينشي روشن‌تر از آيينه داشتآفتابي در درون سينه داشتبينشي در ورطة خون و خطربي‌هراس از خصم، آينده‌نگرعزم او چون كوه سخت و استواررزم او خاراشكن در كارزارفكر او سرچشمة زايندگيذكر او نام خدا در زندگي×××در هماهنگي ز وحدت ياد كردخاطر رزمندگان را شاد كردگفت وحدت رهگشاي راه ماستنورافشان در دل آگاه ماستراز پيروزي چراغ وحدت استلالة شب سوز باغ وحدت استگر نباشد بين ياران اتحاداين شما و حاصل و توفان و بادچون سحر گسترد چتر آفتاببا سپاه عاشقان شد هم‌ركابآمد از هم‌داستاني با جهاددر شبستانش فروغ بامداددر جهاد آموخت رسم و راه راراه را تشخيص داد و چاه را غنچه‌اي شور شكفتن در سرشگل شدن آيين باغ باورشبود در آيينه‌اش تابندگيجلوه‌گاه جان او سازندگيكار و كوشش را به هم پيوند زدبر گل سازندگي لبخند زداو جهادي بود و سنگر خانه‌اشسنگرستان هنر كاشانه‌اشپخته بود و در پي خامي نبودخويش را در هر نهادي آزمودجان چو در تن بي‌قراري مي‌كندمرد را چون تيغ، كاري مي‌كندعشق با خامي نگنجد يك نفسمرغ آب و دانه، ماند در قفسمرد راه عشق را خامي خطاستپخته شو، چون عشق از خامي جداست××׫اين جهان همچون درخت است اي كرامما بر او چون ميوه‌هاي نيم خام»«سخت گيرد ميوه‌ها مر شاخ را زان كه در خامي نشايد كاخ را»«چون رسيد و گشت شيرين لب‌گزانسست گردد شاخ را او بعد از آن» «چون از آن اقبال شيرين شد دهانسرد شد بر آدمي ملك جهان»«عادلا چندين سرايي ماجراپند كم ده بعد از اين ديوانه را»«من نخواهم ديگر اين افسون شنودآزمودم چند خواهم آزمود؟»«هر چه غير شورش و ديوانگياندرين ره روي در بيگانگي است»«هين منه بر پاي من زنجير را كه دريدم پردة تدبير را»×××پخته چون فارغ ز آب و رنگ شدنفس دون را كشت، مرد جنگ شدآن «حسن» سيرت حسيني گشته بودلالة باغ «خميني» گشته بودجبهه را آيينة اسرار ديدجايگاهي خالي از اغيار ديددر شكوه و استواري كوه بوديك تن، اما لشكري انبوه بودشب، همه شب در نماز و در نيازروز، همچون شير نر، دشمن گدازكرد آن شوريده را ياري خطابدر چه راهي؟ گفت در راه ثوابگفت در ميدان جنگ، اي كارداناز بسيجي گوي و از اين كاروانگفت مرواريد غلتان در يمندمشرق جان، آفتاب عالمندپاسدار مرز اسلام و وطن رهگشا و رهنورد و خط‌شكنانقلاب ما چو تيري زهرناكدشمن مار افكند بر روي خاكانقلاب ما، جهاني ديگر استدر جهان، مستضعفان را ياور استجنگ ما آن جنگ اسلام است و كفرجنگ با نيرنگ و اوهام است و كفرجنگ با مستكبران آيين ماستكفر را بنيان شكستن دين ماستانقلاب ما چو خورشيد اميداز دل شبهاي ظلماني دميدانقلاب ما بدين تابندگيداد مردم را بهار زندگيپاسداري كرد از خون شهيددر شهيدستان گلگون شهيدانقلاب ما به يمن رهبريدر جهاد زد رايت نام‌آوريپيرو آيين قرآنيم ماآشنا با دين يزدانيم ما «چون خدا ياري كند در كارهابردمد از خارها گلزارها»×××با فروغ «باقري»، جان «حسن»لاله پرور گشت بستان حسنشد نيستاني نواي ناي اوبر بلنداي جهان آواي اوسينه‌اش ديباچة انوار دوستسينه نه، گنجينة اسرار دوستتا جهان افروز شد از آگهييافت فرمان از پي فرماندهيبود تا او، پاسداري ساده بودزندگي را رهروي آزاده بودژرف دريا بود در توفان جنگمرد مردان بود در ميدان جنگجبهه هر جا بود پيشاپيش بودرعد، لرزان از شكيباييش بودبا سلحشوران پي گفت و شنفتدر شب پيكار چشم او نخفتدر دعا و در نماز و در نيازبا خداي خويشتن مي‌كرد رازامر به معروف و نهي از منكرشچون سلاحي بود زيب پيكرشبا دعاي حكمت‌آميز كميلديده در دامن فرو مي‌ريخت سيل پر شد از باران رحمت جام اودر عبادت‌هاي شب هنگام اوساغرش از دوستي لبريز بودمشورت با همرهانش نيز بودمدتي در واحد اخبار جنگبا قلم همداستان شد بي‌درنگبا شروع جنگ داد از كف قرارخيمه زد در پهن‌دشت كارزاردر حريم عشق، جان در دست داشتاز مي عرفان دلي سرمست داشتخون غيرت، جوش مي‌زد در تنشرود همّت موج‌خيز از دامنشبا توكل الفتي ديرينه داشتطور سينا در ميان سينه داشتبا توكل زانوي ترديد بستبا توكل سدّ نامردي شكستبا توكل مرگ را ناچيز خواندزندگاني را به رستاخيز خواندبا توكل لاله در باغش شكفتدر چراغستان گل داغش شكفتبا توكل جنگ را آماده بوددل به فرمان خميني داده بودديد در آيينة حق‌اليقينفتح را در جبهه فتح‌المبينبا سلاح عشق دشمن را شكستراه را بر لشكر بيداد بستبعثيان را با تمام ساز و برگريخت چون برگ خزان در كام مرگ×××از طريق‌القدس چون آگاه گشتبا سپاه مردمي همراه گشتهمچو توفاني كه در آوردگاهافكند كوه سپاهي را چو كاهبر سر دشمن چو مي‌آمد فرودرعد آسا پاي تا سر شعله بود×××در نبرد ديگري كامد به پيشخصم غافل بود از فرداي خويشثامن معصوم، رمز جنگ بودعرصه بر ديو ستمگر تنگ بودبا هجومي لشكري آواره كردرشتة تدبير او را پاره كردشهره شد چون كار كارستان اوبوسه زد تقدير بر دستان اومن ندانم راز آن فرزانه مردليك مي‌دانم كه او هنگامه كردبا توكل رخصت از جانان گرفتمشعل ايمان به دست جان گرفتجنبش و كوشش در او خودجوش بودپاي تا سر هوش بود و هوش بودفكرت او چون تكاپو مي‌گرفتاز خداي خويش نيرو مي‌گرفتدر تشكل، كادرسازي كم‌نظيررزم‌آرا، هم مدبّر هم مديرهر كه با او كار مي‌كرد از نخستدر وجودش كارداني تازه جستگوهر خود را در اين گنجينه ديدآفتاب عشق در آيينه ديدرهروان را گفت ما راهي شديممست مست از جام آگاهي شديمخيمه در ملك بقا خواهيم زددم ز تسليم و رضا خواهيم زد«مرگ اگر مرد است گو نزد من آيتا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ»«من از او عمري ستانم جاوداناو ز من دلقي ربايد رنگ رنگ»×××ما شهادت را خريدار آمديمپاي كوبان بر سر دار آمديمكربلا در ماست، ما در كربلاصد نيستان نينوا، در كربلادر نمازستان او جان مي‌دهيمدر نيايش جان به جانان مي‌دهيمبا چراغ لاله شبها سوختيمتا شهادت را از او آموختيمهر كه چون ما با شهادت آشناستدر بهشت عشق مهمان خداست×××سيصد و شصت و يك افزون از هزارسال شمسي زد علم بر كوهسارگوهر ما قالب تن را شكافتاز مكان در لامكاني راه يافتبا طلوع سالگرد انقلابآفتاب روي او شد در حجابدر نه بهمن به خاك و خون تپيددر شهيدستان سنگر شد شهيد×××چون كه شد سر تا به پا جان باقريداد جان خود به جانان باقريبال در بال ملك پرواز كردهم‌ عنان با طاير جان باقريتن نهاد و از شهيدستان خاكرفت سوي عرش يزدان باقريآفتاب تابناك معرفتچلچراغ عشق و عرفان باقريخشمگين چون شير، روز كارزارزاهد شب در شبستان باقريدر ضيافت خانة سلطان عشقميزبان حق است و مهمان باقريسنگر از خون شريفش لاله‌گونهمسفر شد با شهيدان باقريجان شيرين برد در بزم حضوردر وفاي عهد و پيمان باقري×××تا بدو پرواز را آموختنددرد عشق و راز را آموختندپخته شد در عشق و خامي وانهادعشق را در هفت وادي پانهادهفت وادي بود او را سرگذشتدر عبور از هفت وادي درگذشتقطره بود و دامن دريا گرفتگوهر از درياي توفان‌زا گرفتتا دم آخر سخن از يار گفتاز خدا، از لحظة ديدار گفتبر لب او ذكر يارب، يا حسينذكر يا رب داشت بر لب يا حسينبال زد در بال با همسنگرانتا ديار آشنايي از جهانداغ او سنگينتر از يك كوه بودكوه نه، يك آسمان اندوه بوديك تن اما غيرت صد مرد داشتكوله‌باري سهمگين از درد داشتاز حصار تن به همت درگشودتا بهشت جاودان شهپر گشودخرم از خون شهادت باغ اوستچون شقايق شعله‌ سوز داغ اوست«جسم خاك از عشق بر افلاك شدكوه در رقص آمد و چالاك شد»گر چه در دامان مادر چون پدرزين مصيبت ريخت خوناب جگرهم‌صدا گفتند، بر او آفرينآفرين بر پاك فرزندي چنينبر تو اي فرزند از يزدان درود بر تو اي گلگون كفن از جان دروداين شهادت مرگ ني، ميلاد توستاين شهادت باغ عشق آباد توستزندگي هنگامة فريادهاستسرگذشتِ درگذشت يادهاستآسمان گر بشنود نام شهيد×××گل كُند خورشيد بر بام شهيددر كتاب آفرينش بسته نقشخامة تقدير، با نام شهيدچشم دل چون پاك باشد بنگريچشمة توفيق در كام شهيدچشم دل چون پاك باشد بنگرينقش روي دوست در جام شهيددر شهيدسان هستي موج زدچشمه توفيق در كام شهيدتا برآرد اهرمن را در كمندتوسن اقبال شد رام شهيدبهتر از ديروز او، امروز اوستخوشتر از آغاز، انجام شهيدروز او هر روز چون شب‌هاي قدرهست يوم‌الله، ايام شهيدجز صلاي مردمي، آزادگيچيست راز پيك پيغام شهيدبر سر خوان خدا مهمان شدن«جاودان» اينست فرجام شهيدرايحه پيراهن مي‌داد نسيم سحري بوي تنت را از باد شنيدم خبر آمدنت را صد مصر پُر از يوسف و يعقوب، ندارداي گم شده‌ام، رايحة پيرهنت را همچون دل ما بشكند آن دست كه بشكستاي سرو چمن! قامت دشمن شكنت را امروز به هنگام عروج تو ملايكگفتند به من قصّة پرپرزدنت را گفتند كه چون لالة پرپر شده‌ ديديمدر روضة گل رنگ حسيني، حسنت را!يكپارچه جان بيند و دل جاي تن تو صاحب‌نظري گر بگشايد كفنت را!جسم تو همه جان شد و پيوست به جانانديگر ز چه گيريم سراغ بدنت را؟عاشق پير خمين باقري آن شمع بزم اهل دلآن كه سرو از قامتش بودي خجلمير و سرداري رشيد و بي قرينپاسدار دين و قرآن مبينسربداري پاكدين و سرفرازپاكبازي بي نياز و اهل رازاهل هيات بود و با عترت قرينخاكسار اهل بيت طاهرينبود اهل منطق و صاحب سخنعامل قرآن و شمع انجمندر بر ياران به نام مستعار به غلامي حسينش افتخارگاه افشردي بد و گه باقريليك جانش از دوئيت بد بريآن دلاور قهرمان سرفرازبود در ميدان دلير و يكه تازداشت در تحليل و تفسير خبرقدرتي از همقطاران بيشترپيش دشمن همچو كوه استاده بودمرحله در مرحله آماده بودبود چون دلداده كوي حسينبود از جان عاشق پير خمينجنگ را مسووليت بسيار داشت سينه‌اي سوزان و آتشبار داشتلحظه‌اي از ياد حق غافل نبودجز فداكاري ورا حاصل نبودعاقبت شد پيكرش آماج تير آن دلير سرفراز بي‌نظيرلحظه‌ توديع آن نور دو عينداشت بر لب ذكر مولايش حسين با حضورش رخت از دنيا گرفتدر جنان در سايه‌اش ماوا گرفتمنبع: سایت ساجد
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2484]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن