تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
بهترین سایتهای خرید تیک آبی رسمی اینستاگرام در ایران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1815438744
تیرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تیرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل نويسنده:مينا مولايي دل توی دلش نبود از صبح. صدای هواپیما را كه شنید ترس چنگ زد توی گلویش!بوی خردل همانطور بود كه بوی نان تازه پخته شده سر تنور. بوی خردل آمد و پخش شد توی هوا، گرد سپید نشست روی بدنش. درد توی سرش پیچید؛ مماس دیوار نشست روی زمین. درد باز هم آمد، انگار پخش شده باشد روی تنش، پاشیده باشد روی چشمهایش... مزه خون زیر زبانش دوید...روی صورتش كه دست كشید به تاولها رسید؛ بزرگ، آبدار! تاولها روی بدنش راه افتاده بودند انگار، سرخ میشدند و پف میكردند. زن، مرگ را همان روز دیده بود؛ اول ترسیده بود از تاولها، از گرد سپید. مرگ اما همان موقع خیلیها را با خود برده بود؛ زن را فقط نشان كرده بود... زن 21 سال است مرگ را به انتظار نشسته، مرگ خیلی وقتها نفس به نفسش آمده، زن اما هنوز نفس میكشد... مثل خیلی از سردشتیهای دیگر...سرفههایي تمام نشدني باد و خاك جلوتر از ما، در كوچههای سردشت سرك میكشند و داغ قدیمی «دادا ابراهیم» و «لیلا» را زنده میكنند، باد كه میآید، خاك كه بلند میشود، دادا ابراهیم میماند و سرفههای خشكی كه تمام نمیشود. باد بین دیوارهای كوتاه خانهها میپیچد و خاك كوچه را بر سرِ ما و گلوی زخم خورده سردشتیها میریزد!«اینجا بیشتر آدمها شیمیایی هستند!» این را لیلا فتحی میگوید و با دست ما را دعوت میكند به داخل خانهاش، خانه بزرگ است. لیلا رد نگاه ما را میگیرد: «اگر بچههایم زنده بودند، اینقدر سوت و كور نبود اینجا.» حرفی از تكرار نیست، درد كه میآید برای لیلا هر روز هفتم تیر میشود و لیلا از تكرار این همه درد بیزار است :« نمیخواهم یادم بیاید اما همین كه چشمهایم را كه میبندم انگار اینجا را تازه بمباران كردهاند.»لیلا ما را دنبال خودش میكشد داخل اتاق: «اینجا را ببینید همین جا خوابیده بودم كه شیمیایی زدند. دختر و پسرم هم همینجا بودند، دادا ابراهیم خانه نبود.» نگاهش را میدوزد به كنج اتاق: «اینجا پسرم خوابیده بود.» بغض میكند: «اینجا دخترم با عروسكش بازی میكرد.» نمیگوید اما دلش میلرزد برای اینكه دوباره صدای بچه از این خانه بلند شود، سكوت اما تنها یادگار خردل است روی در و دیوار خانه لیلا؛ ناخواسته و رنجآور، مثل پوست همیشه ورآمده شوهرش دادا ابراهیم!سردشتیها سالهاست كه صف كشیدهاند پشت در بهشت، «تیمن» از 6 ماهگی توی صف ایستاده! همسن و سال است با حادثه بمباران، نگاه بیحالتش را میریزد توی چشمهای ما: «6 ماهه بودم كه شیمیایی شدم، مادرم همان موقع شهید شد با صبیه خواهرم كه 5 ساله بود.!كارت جانبازیاش را جلو ميآورد: «نام و نامخانوادگی جانباز: تیمن سعیدپور؛ شهر: سردشت؛ استان: آذربایجان غربی»میگوید: «از وقتی یادم میآید همیشه درد داشتهام... توی پروندهام هم نوشتهاند جانباز شیمیایی70 درصد، دوست دارم یك روز این دردها تمام شوند، تاولها گُم شوند ...»این داغ كهنهحرفهای مردم سردشت تمامی ندارد، كافی است پای صحبت اهالی بنشینیم. «فرخنده شافعی» هم یك جانباز شیمیایی است مثل بقیه مردم سردشت. با این تفاوت كه سردشت را یك ماه بعد از حادثه ترك كرده و برای معالجه به كانادا رفته، از تنها خیابان اصلی شهر، بلوار شهدای هفتم تیر میگذریم و به سرچشمه میرسیم: محله بچگیهای فرخنده، فرخنده43 سال پیش همین جا به دنیا آمد، بزرگ شد، عروسی كرد، بچهدار شد، فرخنده 21 سال پیش همین جا شیمیایی شد، فرخنده به دردها و سرفههای گاه و بیگاه عادت كرده است اما از روز حادثه كه میگوید بغض مینشیند توی گلویش، خودش هم میداند این داغ كهنه نمیشود! «فكر كنم پنجشنبه بود، خانواده خواهرم، با چند تا از فامیلهای شوهرم خانه ما دعوت بودند. چون ما تازه برگشته بودیم سردشت.من از هواپیما، از بمباران خیلی میترسیدم... از ترس بمباران چندماه را با شوهرم و پسرم توی روستاهای اطراف زندگی میكردیم، تازه یك هفته بود كه برگشته بودیم سردشت و همه آمده بودند دیدن ما. ساعت از 4 گذشته بود، من نزدیك سماور شدم چایی بریزم، سماور كنار پنجره آشپزخانه بود. از پنجره هواپیما را دیدم، وحشت كردم، همیشه هواپیماها كه میآمدند بالای سر شهر صدایشان شنیده میشد اما این یكی اینقدر بیصدا بود كه هیچكس نفهمیده بود. همان موقع داد زدم: دایا، فرشته، جعفر! فانتومها آمدند! پسرم، رامیار نزدیكم نبود، نمیدانم كی بغلش كرد برد زیرزمین. من كه خواستم از آشپزخانه بیرون بیایم، دیدم ناهید دختر خواهرم پایین دامنم را گرفته، لباس نارنجی پوشیده بود، هنوز یادم است، ناهید دو سالش بود، به ماه نكشیده شهید شد ...»به اینجا كه میرسد بغض میكند: «ناهید را بغلش كردم و دویدم سمت زیرزمین، داخل حیاط كه شدم دیدم همه ایستادهاند بالا را نگاه میكنند، انگار یك عالم گرد سفید پخش كرده باشند توی هوا، دایا گفت: فرخنده لباست؟!! نگاه كردم دیدم پیراهنم، دامنم سوراخ سوراخ شده... یك نفر داد زد: فرار كنید شیمیایی زدهاند! ما هم دویدیم سمت زیرزمین. نیم ساعت آنجا بودیم، هنوز هیچكس از ما حالش بد نشده بود، من هم فقط نگران لباسم بودم كه سوراخ سوراخ شده بود اما كمكم استفراغها شروع شدند... همین موقعها بود كه با بلندگو اعلام كردند: مردم از زیرزمینها بیرون بیایید و چشمهایتان را بشویید، ما هم همگی رفتیم سر حوض و با همان آب سرو صورتمان را شستیم، حالمان كه بدتر شد با اتوبوس راه افتادیم سمت بانه... داخل اتوبوس انگار كه تنور روشنكنی پر بود از بخار و دود خاكستری چون همه نفس میكشیدند، آن موقع هنوز چشمهایم میدید.نزدیك بانه، بلقیس جاریام گفت: «فرخنده یك كم آب بیار، همین كه بلند شدم آب بیاورم دیگر هیچ جا را ندیدم، گفتم بلقیس من نمیبینم! گفت: من خیلی وقت است كه چشمهایم نمیبیند.»21 سال گذشته اما دردهای فرخنده هنوز تازهاند، سالهاست كه شب و روزش را با درد تنگی و چسبندگی حنجره و گلو میگذراند، حنجرهاش بعضی وقتها آنقدر كوچك میشود كه نفسی هم اگر مانده باشد برایش بند میآید: «اینجا توی سردشت هیچ امكاناتی برای امثال من نیست، من باید سالی 2 بار با لیزر راه حنجرهام را گشاد كنم، مردمك چشمهایم كریستال میسازند...گرد و خاك برایم خوب نیست اما اینجا هنوز بيشتر كوچههایش خاكی است.»كوچههای سردشت شاید شبیه گذشته نباشند اما فرخنده راه را میشناسد، از بلوار هفتم تیر به سمت شمال میرویم. به سمت تنها گورستان سردشت، فرخنده از وقتی كه آمده هر روز كارش این است، هنوز یادش است كه قبرستان به سال نكشیده بزرگ شد: «خیلیها همان تابستان از عوارض خردل شهید شدند، خیلیها هم شیمیایی شدند و توی سالهای بعد مردند، من كه نبودم اما دایا تعریف میكند هر روز كه از قبرستان برمیگشتیم میشنیدیم یك نفر مرده، میگفتند فلانی سرش درد میكرد، مُرد! فلانی كور شد، مُرد! زنهای حامله تا چند سال بچه سقط میكردند، حتی اینجا گل و گیاه هم درنمیآمد تا یك مدت ...»ایستادهایم زیر تیغ آفتاب، بوی گلاب میآید و خاك خیسخورده روی قبرها، فرخنده حرف میزند و ما چشم میگردانیم روی قبرها، بیشترشان نوشته ندارند، قبر ناهید را پیدا نمیكنیم...خردل بختها را سياه كرد«سردشت» شهر مردههاست، زنده نیست و این تمام واقعیت این شهر است؛ سرزمین آدمهایی كه رویاهایشان را در روزهای خوش قبل از تیر 1366 جا گذاشتهاند، آدمهایی كه به چشم دیدهاند سردشت زمینش سبز بود، آسمانش آبی بود و بخت آدمهایش سفید اما خردل كه روی تن شهر نشست بخت همه سیاه شد ...منبع: همشهری آنلاین
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 380]
صفحات پیشنهادی
تیرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل
تیرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل نويسنده:مينا مولايي دل توی دلش نبود از صبح. صدای هواپیما را كه شنید ترس چنگ زد توی گلویش!بوی خردل همانطور بود كه بوی نان ...
تیرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل نويسنده:مينا مولايي دل توی دلش نبود از صبح. صدای هواپیما را كه شنید ترس چنگ زد توی گلویش!بوی خردل همانطور بود كه بوی نان ...
تيرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل
تيرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل-تيرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل نهادها- مينا مولايي: دل توي دلش نبود از صبح. صداي هواپيما را كه شنيد ترس چنگ زد توي گلويش!
تيرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل-تيرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل نهادها- مينا مولايي: دل توي دلش نبود از صبح. صداي هواپيما را كه شنيد ترس چنگ زد توي گلويش!
دوزخ سرد - ویژه نامه روز مبارزه با سلاح های شیمیایی و میکروبی ...
روز مبارزه با سلاحهای شیمیایی و میکروبی تیرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل یادگار بشر متمدن! بمب های شیمیایی جنگهاي شيميايي زخمهاي من همه از عشق است كمكهاي ...
روز مبارزه با سلاحهای شیمیایی و میکروبی تیرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل یادگار بشر متمدن! بمب های شیمیایی جنگهاي شيميايي زخمهاي من همه از عشق است كمكهاي ...
دوزخ سرد - ویژه نامه روز مبارزه با سلاح های شیمیایی و میکروبی ...
ویژه نامه دوزخ سرد با موضوعات زیر در پرتال قرار گرفت : روز مبارزه با سلاحهای شیمیایی و میکروبی تیرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل یادگار بشر متمدن! بمب های ...
ویژه نامه دوزخ سرد با موضوعات زیر در پرتال قرار گرفت : روز مبارزه با سلاحهای شیمیایی و میکروبی تیرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل یادگار بشر متمدن! بمب های ...
سردشت سرزميني پراز تاول
قصه مردم مظلوم سردشت را هر طور و هرسال که بخواهي روايت کني، بوي تلخ گاز خردل را مي ... ليلا که کمي آنطرف تر ايستاده است، چهره اش آنقدر زرد و سياه شده و چشمانش آنقدر .... تير ماه 66 براي سردشتي ها ماهي پر از اندوه ، بغض و مرگ است ، اما عاقلي سعي كرد .
قصه مردم مظلوم سردشت را هر طور و هرسال که بخواهي روايت کني، بوي تلخ گاز خردل را مي ... ليلا که کمي آنطرف تر ايستاده است، چهره اش آنقدر زرد و سياه شده و چشمانش آنقدر .... تير ماه 66 براي سردشتي ها ماهي پر از اندوه ، بغض و مرگ است ، اما عاقلي سعي كرد .
و ما چه می دانیم گاز خردل چیست ؟
آیا تا به حال بوی سیب كال و یا بادام تلخ را استشمام كردهایم؟30 حمله شیمیایی به مناطق ... برای زندگی راحت تر آنها چه تدابیری اندیشیدهایم؟ ... تیر ماه 66 در سردشت ، فروردین 67 در روستاهای مریوان و تیر 67 در روستاهای سرپل ذهاب ، گیلانغرب و اشنویه.
آیا تا به حال بوی سیب كال و یا بادام تلخ را استشمام كردهایم؟30 حمله شیمیایی به مناطق ... برای زندگی راحت تر آنها چه تدابیری اندیشیدهایم؟ ... تیر ماه 66 در سردشت ، فروردین 67 در روستاهای مریوان و تیر 67 در روستاهای سرپل ذهاب ، گیلانغرب و اشنویه.
حرف روز برای 2 تیرماه
تیرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل حرفی از تكرار نیست، درد كه میآید برای لیلا هر روز هفتم تیر میشود و لیلا از تكرار ... من باید سالی 2 بار با لیزر راه حنجرهام را ...
تیرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل حرفی از تكرار نیست، درد كه میآید برای لیلا هر روز هفتم تیر میشود و لیلا از تكرار ... من باید سالی 2 بار با لیزر راه حنجرهام را ...
۱۳۲۷سكه بدل تاريخي در چهارمحال و بختياري كشف شد
... چهارمحال و بختياري كشف و ضبط شده است. كد ۱ شنبه 8 تير 1387 ... يادگار تلخ روزهاي جنگ · تيرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل · آشتي سيستم حملونقل شهري با ...
... چهارمحال و بختياري كشف و ضبط شده است. كد ۱ شنبه 8 تير 1387 ... يادگار تلخ روزهاي جنگ · تيرماه تلخ سردشت؛ تلخ تر از خردل · آشتي سيستم حملونقل شهري با ...
جنگ شیمیایی ايران و عراق
در بمباران شيميايي سردشت از 12 هزار نفر جمعيت شهر 8 هزار نفر مصدوم بر جاي ماند. ... علت نامگذاريهشتم تيرماه از آن رو به عنوان « روز مبارزه با سلاحهاي شيميايي و ... پيشرفت و به كار گيري اين نوع سلاحها توسط عراق، خالص تر شدن اين ماده نسبت به گذشته .... آنها هيچگاه مزه شادي را نچشيدند زيرا كه هر بار طعم تلخ گاز خردل زير زبانهاشان ...
در بمباران شيميايي سردشت از 12 هزار نفر جمعيت شهر 8 هزار نفر مصدوم بر جاي ماند. ... علت نامگذاريهشتم تيرماه از آن رو به عنوان « روز مبارزه با سلاحهاي شيميايي و ... پيشرفت و به كار گيري اين نوع سلاحها توسط عراق، خالص تر شدن اين ماده نسبت به گذشته .... آنها هيچگاه مزه شادي را نچشيدند زيرا كه هر بار طعم تلخ گاز خردل زير زبانهاشان ...
سلاحهاي زجرآور
اسفند ماه سال 1366 يادآور خاطره تلخ بمباران شيميايي شهر حلبچه در منطقه كردستان ... در اين سال عراق چهار بار از سلاح شيميايي از نوع تاول زا (گاز خردل ) استفاده كرده كه 1 ... در سال 1365 عراق در مناطق شلمچه سردشت خوزستان بصره كردستان دياله و ايلام 43 .... اين موشها كم تحرك تر NTE مثلا آنها فهميده اند اگر موشها مقدار كمي از آنزيمي با نام ...
اسفند ماه سال 1366 يادآور خاطره تلخ بمباران شيميايي شهر حلبچه در منطقه كردستان ... در اين سال عراق چهار بار از سلاح شيميايي از نوع تاول زا (گاز خردل ) استفاده كرده كه 1 ... در سال 1365 عراق در مناطق شلمچه سردشت خوزستان بصره كردستان دياله و ايلام 43 .... اين موشها كم تحرك تر NTE مثلا آنها فهميده اند اگر موشها مقدار كمي از آنزيمي با نام ...
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها