تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835388809
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی امام خمینی (ره) و تجلیل از اسرا و آزادگان بسم الله الرحمن الرحیمما را چه رسد که با این قلمهای شکسته و بیانهای نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانی که در جهاد فی سبیل الله جان خود را فدا کرده و یا سلامت خویش را از دست دادهاند یا به دست دشمنان اسلام اسیر شدهاند مطلبی نوشته یا سخنی بگوییم؟ زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلند پایۀ عزیزانی است که برای اعلام کلمۀ حق و دفاع از اسلام و کشور اسلامی جان بازی نمودهاند.پدران و مادران و همسران و خویشاوندان شهداء، اسرا، مفقودین و معلولین ما توجه داشته باشند که هیچ چیزی از آنچه فرزندان آنان به دست آوردهاند کم نشده است. فرزندان شما در کنار پیامبر اکرم و ائمّه اطهارند پیروزی و شکست برای آنها فرقی ندارد.بارالها، اسرای ما اسیر جانیترین دژخیم زمان میباشند مقاومت آنها دنیا را شگفت زده کرده است هر چه زودتر آنها را برای خدمت به تو و بندگانت آزاد فرما و به خاندان محترم همه صبر و اجر و سلامت و مغفرت عنایت فرما.در اقدام شریف مادران بزرگواری که در دامنهای مطهّر خود چنین فرزندانی را تربیت کردهاند چه میتوان نثار کرد؟ و برای اسیرانی که در زندانهای مخوف دشمن شجاعانه بر سر دشمنان بشریت فریاد میکشند چگونه میتوان تعظیم نمود؟اسرا در چنگال دژخیمان خود سرود آزادیاند و احرار جهان آنان را زمزمه میکنند. مفقودین عزیز محور دریای بیکران خداوندیاند و فقرای ذاتی و دنیای دون در حسرت مقام والایشان در حیرتند.شما ما را با فداکاریها و خدمتتان خجل کردهاید شما حجّت را بر ما تمام کردهاید. شما با کارهای خودتان سبب مباهات و افتخار پیامبر اکرم (ص) شدهاید شما امام زمان (عج) را رو سفید کردهاید.شما در پیشگاه خداوند متعال مقامی دارید که ما باید به شما غبطه ببریم.شما موجب عزّت اسلام و مسلمین و مردم ایران در دنیا گشتهاید. شما تاریخ را با عظمت و معنویت خود زرّین و افتخار آمیز کردهاید. شما را ملائکه الله فراموش نخواهد کرد.سلام بر معلولین و مفقودین و اسرای عزیزی که افتخار اسلام و میهن اسلامی خویش میباشند و رحمت خداوند بر این دامنهای پاکی که پروارانند این جوانان شیردل میباشند.فرق است میان آنان که با اسرای جنگی خویش که در حال جنگ با آنان به اسیری درآمدهاند چون برادران خویش رفتار میکنند با آنانی که با اسرایی که از ایران گرفتهاند و اکثر آنان مردم عرب روستاها یا شهر بوده و در جنگ دخالت نداشتهاند آنچنان دژخیمانه رفتار میکنند.خدایا، اسرا، این شیرمردان در بند را با سلامت و پیروزی به اوطان خود باز گردان و ما را خدمتگذار این ملّت و ملّت را قدرشناس زحمات شهیدانمان گردان.خداوند انشاءالله این اسرای ما را، این کسانی که محبوب ما هستند، محبوب ملّت ما هستند این معلولین را، این اسرا را، این تمام کسانی که در آنجا در بند هستند همۀ اینها را خداوند انشاءالله آزاد کند و ما را هم به وظیفۀ خودمان آشنا کند. اگر روزی اسرا برگشتند و من نبودم سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی به فکرتان بود امام خمینی (ره)مقام معظم رهبری در تجلیل از اسرا و مفقودین :مقام معظم رهبري تصريح كردند: ايستادگى و مقاومت آزادگان سرافراز ما در طول سالهاى سخت اسارت در دست دشمن، ملت ايران را روسفيد و سربلند كرد.بخشهايي از بيانات معظمله به مناسبت 30 دي، روز تجليل از اسرا و مفقودين در زیر ميآيد: در رديف اول ثواب و اجر، اسرا هستند كه آن رنج را تحمّل مىكنند، پشت سرِ آنها هم شما خانوادههاى اسرا هستيد كه خيلى هم اجر داريد. اين مجموعه اسرايى كه ما داشتيم، جزو افتخارات تاريخ ما هستند. قضيه برگشتن اسراى ايرانى كه بحق لقب «آزاده» را به آنها دادهاند يك حادثه الهى بود. دست قدرت پروردگار بود كه {اين} حادثه [برگشتن اسراى ايرانى] را شكل داد.-ايستادگى و مقاومت آزادگان سرافراز ما در طول سالهاى سخت اسارت در دست دشمن، ملت ايران را روسفيد و سربلند كرد. آن چيزى كه جرأت و شهامت و نشاط را براى جوانان اين مملكت و نسلهاى پى در پى و رزمندگان حفظ كرد، همين صبر و شجاعتى بود كه خانوادههاى شهدا و مفقودان و اسرا از خود نشان دادند.-خانوادههاى عزيز اسرا و مفقودين با صبر و تحمل بزرگوارانهى خود، تلخى اسارت و فقدان عزيزان ملت را قابل تحمل كردند.-هيچ ملتى نتوانسته است از قشرهاى مختلف، مجموعهاى جوان و رزمنده به وجود آورد كه در سختترين شرايطِ اسارت، شخصيت انقلابى و ايمانى و روح رزمندگى را آنچنان حفظ كنند، كه آزادگان ما در دوران اسارت حفظ كردند.-شما [آزادگان] ... رمز مقاومت و ايستادگى هستيد.- شما [آزادگان] نشاندهنده اين حقيقت هستيد كه رنجها مىگذرد و اجرها مىماند.- ما قابل نيستيم كه از آزادگان و ايثارگران تشكّر كنيم. اجر آنها با خداست؛ اما درعينحال همه ملت ايران در همه جاى كشور، بايد لحظهاى اين فداكاريها را فراموش نكنند.- آزادگان ما جزو فداكارانند.- آزادگان عزيز! در دوران اسارت، هر نفسى كه كشيديد، پيش خدا حسنه است.- اين آزادگان سرمايههاى كشورند.- آزادگان ما هم كه لحظات دشوار اسارتِ در دست دشمن را با همه وجود خود لمس كردهاند، هر يك در رتبه يك شهيد قرار دارند و كار و وظيفه بزرگى را به انجام رساندهاند.- سالهاى مجاهدت خاموش و دشوار آزادگان عزيز ما در اسارتگاههاى عراق از جملهى مقاطع فراموشنشدنى تاريخ پرشكوه ماست.آزادگان سر افراز :پرنده وار از این سرزمین برخاستید؛ چونان لطیفترین بخارها از سطح دریاها. سرزمینِ بیابر را جز خشکسالی نصیب نیست. آنگاه که نسیم تقدیر، به سوی افقتان کشانید، ما مینگریستیم و میدانستیم که روزی برخواهید گشت که هیچ پرندهای، برای همیشه در خط افق ناپدید نمیماند. توفندهترین توفانها، مگرتا چه وقت میتوانند ابرها را در اعماق افق، به اسارت نگاه دارند؟ سالها این سرزمین، تکّه گمشده خویش را میخواست و خاک خشکسال، ابرهای بر باد رفته را میخواند.از یاد نمیرود. فراموش نخواهیم کرد سالهایی را که کارنامه فرزندانت را کسی نبود امضا کند. و آنگاه که در ازدحام خریدهای سال نو، کودکت، تو را پیدا نمیکرد تا دستش را به دستت بسپارد. فراموش نخواهیم کرد اشکهای پیر زنی را که مادر تو بود و لرزش دستان مردی سپید موی را که اشکهایش را برای خلوتِ نیمه شبان، نگاه میداشت. از یاد نمیرود، غربت و بیتکیه گاهی زنی که در برابر قاب عکس تو، ساعتها مینشست و میگریست و با تو سخن میگفت. سالهای سال نه فقط پدر و مادر، نه فقط فرزند و همسر و برادر، که میهنی تو را به خویش فرا میخواند. آسمانی بدون تو میگریست همه بهار و پاییز زمستان را و سرزمینی که فصلهایش را در دلتنگی نبودنِ تو یک به یک پشت سر میگذاشت.و اینگونه بود که عاقبت، ای ابر سپید! بادهای موافق، هجر تو را تاب نیاوردند و از پشتِ افق، از زنجیرِ توانها و صاعقههای افسارگسیخته رهایت کردند. اینک حضورت آذین آسمان این سرزمین است. آخر مگر میشود که نوشت و از تو ننوشت؟ مگر میشود که خاطراتی که در حافظه جمعی این قوم است، با یاد تو به هم تنیده نشده باشد؟ نمیدانم، شاید هم بشود؛ امّا این را خوب میدانم که قلم من، زبان من، حافظه من و هزاران چون من هرگز بیتو کامل نخواهند شد.حقّ تو دیر سالی است که بر گرده این قوم، سنگینی میکند. باید دانست که ورای همه بودنها و نبودنها، ماندنها و رفتنها، و همه لحظهها و سالهایی که میگذرند، در فراسوی همه آنچه گذشتنی است، تنها ایثار است و حماسه و ایمان که جاودانه خواهد ماند، بیآن که هیچ توفانی و صاعقهای هر چه هم افسارگسیخته باشد، توده این ابرهای پاک را از آسمانِ این کهکشان برباید. زمان فرمانروای مطلق همه چیزهای ناپایدار است؛ امّا کسانی هستند که هرگز زیر فرمان حکومت زمان نمیروند. قفس ثانیهها، تنها بالهای شکسته را میتواند در خود نگاه دارد؛ امّا عقابان آسمانخواه، بر مدار قانون دیگری بال میزنند. پس، پر شکسته، پشت میلههای زمان، و در بند ساعتم که چونان زنجیری دورِ دستهایم تنیده شدهاند، مینشینم و تا آنگاه که باشم، به حسرت و تحسین، تو را ای عقاب بال گسترده! تماشا میکنم و رویا میپردازم.گوشه ای از خاطرات اسیری :شب عید و فرار از اسارت تدابیر امنیتی شدیدی که دشمن در اردوگاهها و اطراف آن به عمل آورده بود امکان فرار را به حداقل میرساند و با آن تفتیشهای فراوان و بازرسی کف آسایشگاهها و کنارههای دیوار، برای آنکه مبادا در آنجا نقب و تونلی زده باشد ؛فرار را نامیسر میکرد. با این همه سختگیری تعدادی از برادران توانستند از آن قفسهای خوفناک بگریزند.یکی از فرارها در اردوگاه موصل یک اتفاق افتاد. دو نفر از بچهها در سال 61 طرح فرار را ریختند و با همکاری یکی از سربازان عراقی که بلدچی آنها شده بود توانستند فرار کنند آنها موعد فرار را برای شب عید نوروز گذاشتند. اولین روز عید عراقیها صبح و ظهر آمار نمیگرفتند. آنها شب لباس عربی پوشیدند و مخفیانه از طریق میلههای بالای در آسایشگاه که شیشهاش را قبلاً شکسته بودند خارج شده و وارد حمام شدند. بین هردو اتاق یک حمام بود که پنجره کوچکی به سوی بیرون از اردوگاه داشت. آنها از طریق آن پنجره کوچک خارج شدند و همراه با یک سرباز عراقی فرار کردند. آنها 3 الی 4 روز در شهر موصل به سر بردند و بعد ا آن حدود 10 روز هم در راه بودند تا به ایران رسیدند.(آزاده حسن خنجری – اردوگاه موصل یک)ضرورت ورزش در اسارت تابستان، اواسط تير ماه شصتودوبا تمام شدن نظافت، رفتيم داخل اتاق تا با كمى دويدن، بدنمان را براى شروع كلاسهاى رزمى گرم كنيم. اكثر بچهها در اين كلاسها كه از ساعت هشتونيم تا ده صبح در همه اتاقها تشكيل مىشد، يك روز در ميان شركت مىكردند. با اينكه كوچكترين حركت ورزشى از نظر عراقىها ممنوع بود و عواقب بدى را به دنبال داشت، اما برنامهريزى صحيح بچهها مانع از آن شده بود كه نگهبانها بتوانند بچهها را در حال ورزش رزمى غافلگير كنند. به محض اينكه صداى اصغر كه مىگفت: «شروع كنيد!» از پشت پنجره شنيده شد، در حاليكه وانمود مىكرد روزنامه «الجمهوريه» مىخواند، مثل فرفره دور تا دور اتاق به چرخش درآمديم. جريان هواى گرمى كه از حركت سريعمان به وجود مىآمد، پنكههاى خاموش آويزان روى سرمان را به گردش درمىآورد. گرماى زياد اتاق و حركات رزمى سنگين، لباسها را خيس عرق كرده بود. لحظهاى نگذشت كه بوى عرق بدن آميخته با رطوبتِ بتون كف اتاق، فضا را پر كرد. محيط كاملاً شبيه يك باشگاه ورزشى تمام عيار بود و هيچ شباهتى به اتاق خوابگاه نداشت. تازه گرم تكنيكهاى جديد خود شده بوديم كه اصغر پريد توى اتاق و گفت: «وضعيت قرمزه!»در يك چشم به هم زدن، بچهها لباسى روى پيراهن خيسششان پوشيدند. پتوها را در كف اتاق پهن كردند و مشغول كارى شدند: يكى كتاب مىخواند، ديگرى لباس مىدوخت. ناگهان يونس سرباز پير اردوگاه وارد اتاق شد و با چند كلمه فارسى كه به لهجه اصفهانى غليظ ياد گرفته بود گفت: «وضعيت قرمزست ... هان؟!»بچهها زدند زير خنده، چون فهميدند از بس اين عبارت تكرار شده، سربازان عراقى هم آن را ياد گرفتهاند. پس ناچار، عبارت بايد عوض مىشد. يونس همين طور كه دور تا دور اتاق قدم مىزد، يكى يكى بچهها را برانداز مىكرد. ناگهان نگاهش روى محمود كه فرصت خشك كردن عرق سر و صورتش را پيدا نكرده بود، خيره ماند. او را بلند كرد و با غضب گفت: «ورزش مىكردى؟ ... هان؟!» محمود هم بىخيال گفت: «نه بابا! كيسه نان را آوردم، گرمم شده، هوا گرم است ديگه!»به هر حال يونس با حواله يكى - دو سيلى تو گوش محمود، از خير ادامه بازجويىاش گذشت. وقتى چيز ديگرى گيرش نيامد، نگاهى به دمپايىهاى بچهها كه معمولاً جلوى دراز پا درمىآوردند ، كرد و لنگه دمپايى را كه وارونه روى زمين افتاده بود برداشت و غصبناك پرسيد: «اين مال كيه؟» مىدانستيم كه صاحبش بايد كتك مفصلى بخورد، به جرم اينكه به خرافات عراقىها اعتقاد نداشت. بارها بچهها به خاطر اينكه كفش يا دمپايى شان سهواً، وارونه روى زمين قرار گرفته بود، سخت كتك مىخوردند، چون بعثى هايى خرافاتى اين را توهين به خود قلمداد مىكردند. بالاخره رضا كه دمپايى مال او بود جلو رفت و بعد از تحويل گرفتن چند مشت و سيلى برگشت و سرجايش نشست. بعد از اينكه يونس بيرون رفت، در يك لحظه خوابگاه دوباره مبدل شد به يك باشگاه تمام عيار!هنوز ورزشم تمام نشده بود كه روح ا... آمد سراغ بازوبندهايى كه آماده كرده بودم. روح ا... از چند روز قبل مسؤول انتظامات شده بود. فردى بود مخلص و خاكى. همّش خدمت به بچهها بود و كم كردن شرّ عراقىها از سر آنها. با پيشنهاد فرمانده اردوگاه، عراقىها قبول كرده بودند كه هشت نفر از بچهها در برقرارى نظم به نگهبانها كمك كنند. وقتى بازوبندهاى زرد رنگى كه كلمه «انتظامات» را روى آنها نوشته بودم به روح ا... دادم، يكى از آنها را بست به بازويش و با لحنى مصمم و جدى گفت: «ان شاءا... اين علامت خدمت به اسلام باشد و ضربه دشمن ...»بعد از ورزش چون صبحانه نخورده بودم، با چند تا از بچهها مقدارى كره و عسل را براى سد جوع نشان نوش جان كرديم. كرهمان دنبه آب كرده گوسفند بود و عسلمان هم شكر جوشيده! بعد زديم از اتاق بيرون.متن برگرفته از نوشتههاى آزاده«بسم الله الرحمن الرحيم»ما از شام برگشتگانيم، داغ هزاران ستاره به سينه داريم. گوشهايمان آشنا با زخم زبان، تنمان رنجور از شلاق بيگانگان، با كاروان اسيران، منزل به منزل راه طى كرديم، در تسليت ياران به خون خفتهمان هلهله شنيديم، روزى كه از قاسمها، فهميدهها، روزى كه از عباسها، بهشتىها - روزى كه از حبيب بن مظاهرها، دستغيبها جدايمان ساختند، باور نمىكرديم زخم زبان كشندهتر از تركش است. باورمان نمىشد غربت بد دردى است. هر صبحمان را با خاطرهها شب مىكرديم و شبمان را با آرزوها به سحر، و سحر گاهان به اميد طلوع آفتاب آزادى چشم به سياهى سياهچال مىدوختيم. ما از شام برگشتگانيم داغ هزاران ستاره به سينه داريم.سربداران پريروز و اسيران ديروز و سرافرازان امروزيم.«شاهين شكاران قلاويزان، و بلبلان غزل خوان بيت الحزان زندانهاى بغداد و مؤذنان منارهى عشق امروزيم در كورهى حوادث آبديده، كه در بد حادثه چون سمندر، آتش فتنهها را خاموش مىكنيم. و با غريو ا... اكبرمان صداى خفاشان شبپرست را خفه مىكنيم. «ما از شام برگشتگانيم داغ هزاران ستاره بر سينه داريم.»ديروز كه در غل و زنجير، وادى به وادى در فضائى آكنده از دروغ و تزوير، روانه شاممان كردند و يزيديان باور نمىكردند كربلائى ديگر در دل كاخ سبز معاويه صفتان بسازيم. باور نمىكردند هلهلهاى مردمانش را به گريه مبدل سازيم. باور نمىكردند نطفههاى قيام مختارها را باور كنيم باور نمىكردند كه محبت امام را در قالب دل حتى زندانبان جاى دهيم. باور نمىكردند كه با دست خود، خويش را رسوا كنند.«ما از شام برگشتگانيم داغ هزاران ستاره بر سينه داريم.»بازگشتيم اما! افسوس كه قبرهائى چون قبر رقيه بر جاى گذاشتيم تا سند مظلوميت خود را تا ابد در دل شام باقى گذاريم. بازگشتيم و با جابر بر مزار حسينمان رفتيم. همان حسينى كه قلبش را با نوك چوب خيزران ريا آزردند. همان حسينى كه با تشت طلائى روشنفكر مآبى و مقدس مآبى زهر دادند. پيمان بستيم.بازگشتيم و بر مزارش گريه كرديم، مويه كرديم، بر سر زديم و پيمان بستيم كه در راهش سر را دهيم. «ما از شام برگشتگانيم در زير خيمهام القراى سلام جاى گرفتيم. پيمان بستيم كه با عمود خيمه، به رهبر انقلاب وفادار بمانيم. و چون همان يار معصومى كه در پيشگاه حضرتش فرمود كه: «اگر سيبى را نصف كنى و بگويى نصفى حلال و نصفى حرام، هرگز به خود اجازهى سؤال نخواهيم داد.»پيمان بستيم كه تعبد خويش را حفظ كنيم و هر چه او گفت با جان و دل بر ديدگان بگذاريم. «صلح صلح، جنگ، جنگ، سكوت، سكوت، وحدت، وحدت،» «ما از شام برگشتگانيم داغ هزاران ستاره بر سينه داريم.»زانوى يأس بغل نمىگيريم. گوشهگيرى را پيشه نمىكنيم، آى فرزندان ناكثين، آى نوادگان قاسطين، آى از تبار مارقين، خوب گوش فرا دهيد. ما در صحنهى اين راه حضور بهم مىرسانيم، مشت مىشويم دندان نامحرمان و حراميان را مىشكنيم سينهى شب پرستان را زير گامهايمان لِه مىكنيم، فانوسقهى علم و عمل را به كمر مىبنديم. با رمز يا حسين (ع) حركت كوبندهى ديگرى را آغاز مىكنيم، و تنگه مرصاد ديگرى مىشويم. و خون سياه نامردتر از ابن ملجمها را بر زمين مىريزيم. «والسلام»عید نوروز در اسارت مهمترین مناسبت، عید نوروز بود. آغاز بهار برای اسرا بسیار غمانگیز بود. این غم ناشی از خاطرات فراوانی بود که از این عید ملی داشتیم. از کودکی، از کفش و لباس نو، از ماهی قرمز، از تنگ بلور، از هفتسین و از صندوق چوبی مادربزرگ که به ما عیدی میداد. از بوسههای گرم مادر و دستان پدر. از دید و بازدید، لبخند فرزند، چهرهی شاد همسر و وزش نسیم بهاری بر گونههای خاک.یادم میآید اولین عید اسارت برایم بسیار پراندوه گذشت. برای نخستین بار عید نوروز دور از خانواده بودم. دیگران هم حال مرا داشتند. سکوتی گلوگیر بر آسایشگاه حاکم شده بود. تحویل سال، نیمه شب بود، یکی شمعی روشن کرده بود و در جلوی خود گذاشته بود و به سوختنش مینگریست. دیگری در زیر پتو خود را به خواب زده بود، ولی از غلت خوردن دایمش معلوم بود که خواب نیست، بلکه عکس زن و فرزند خود را در دستان میفشارد. افکار گذشته در جلوی چشمانم جان میگرفتند. من به خانوادهام فکر میکردم، به مادرم، به پدرم، به خواهران و برادرهایم. نمیدانستم با این بمباران شهرها هنوز زندهاند یا نه، ولی یقین داشتم که به یاد من هستند. بغض گلویم را گرفته بود. یکی از دوستان داشت آرام برای خود آواز میخواند. چند دو بیتی را زمزمه میکرد. سکوت آسایشگاه باعث شد صدایش بلندتر شود. صدای گرم و خوبی داشت.مسلمانان دلم یاد وطن کردنمیدانم وطن کی یاد من کردنمیدونم که زن بید یا که فرزندخوشش باشه هرآنکه یاد من کردآرام بغضم شکست و بعد از شش ماه اسارت برای اولین بار، گریستم. لحظاتی بعد، کمکم سکوت شکست. غصهها به نوعی وازدگی و بیاعتنایی مبدل شد و شوخی آغاز گردید. دوستی، هفتسین چید. از سنگ، سکه، سیگار، سیم (کابل)، سمون (نوعی نان عراقی)، درست یادم نیست دو تای دیگر چه بود. هرچه بود خندهدار بود و لبخند تلخی بر لبان بیننده مینهاد. سالیان بعد که اسرا تجربهی کافی اندوخته بودند در هنگام سال نو، قرآن و بعد فرازهایی از سخن امام (ره) قرائت میشد و اسرا آغاز سال جدید را به همدیگر تبریک میگفتند. در یکی دو آسایشگاه با هماهنگی عراقی ها نمایشگاه عکس برپا میشد. عکسهای بچههای اسرا که از ایران آمده بود. به دیدنش میارزید. در حاشیه، چند کار تبلیغاتی هم صورت میگرفت.در دیگر مناسبتها همچون روز ارتش، روز قدس، روز سپاه پاسداران، روز زن و هفتهی دفاع مقدس به همان منوال برنامهها مهیا و اجرا میشد که در بالابردن روحیهی اسرا نقش بسزایی داشتعطر شهيد در آسايشگاه ما مجروحى بود كه از كتف جراحت داشت. اگر هر روز هم او را پانسمان مى كردند، باز از بوى تعفن آن جراحت، كسى نمى توانست به ۳-۴ مترى او نزديك شود.يك روز صبح، زودتر از همه براى نماز بيدار شده بود. وقتى ديگران نيز بيدار مى شوند، متوجه مى شوند كه بويى معطر در فضاى آسايشگاه پيچيده است. همه تعجب مى كنند و بعد متوجه مى شوند كه آن بوى خوش از طرف همان مجروحى است كه در حالت سجده است. به او نزديك مى شوند و فكر مى كنند كه در سجده خوابش برده است، اما وقتى تكانش مى دهند، نقش زمين مى شود.آن آزاده شهيد شده بود و آن بوى معطر، عطر شهادت او بود كه تمام فضاى آسايشگاه را پر كرده بود. بچه ها، نگهبان آسايشگاه را در جريان مى گذارند و او باور نمى كند كه بچه ها از عطر استفاده نكرده باشند، يا به او نزده باشند. همه را براى پيدا كردن عطر تفتيش كردند و چون چيزى پيدا نكردند، دست به كابل و باتوم بردند و بچه ها را زدند. (على قربانى- يزد)قضيه خودكار يك روز صبح من و يكى ديگر از برادران كه اهل نجف آباد بود، داشتيم با هم قدم مى زديم كه يكى از سربازان عراقى ما را صدا زد و وقتى به طرفش رفتيم، ما را به طرف مقر فرماندهى راهنمايى كرد. به آن جا كه رسيديم، گفت: اين محوطه را تميز كنيد.در همين اثنا چشممان به خودكارهايى افتاد كه روى ميزى قرار داشت. با خود فكر كرديم هر چقدر از ما كار بكشند، مى ارزد به شرط اين كه بتوانيم از اين خودكارها براى بچه ها به ارمغان ببريم (در آن جا از خودكار استفاده هاى زيادى مى شد، نظير نوشتن دعا، تكثير آيات قرآن، انجام تكاليف درسى و...) پس، بى درنگ شروع كرديم به نظافت.از ساعت هشت صبح تا ظهر مشغول كار بوديم و در اين بين من يك خودكار برداشتم و در جوراب پاى چپم گذاشتم، غافل از اين كه يكى از سربازان عراقى مرا زير نظر داشته است.به هر حال، وقتى نظافت تمام شد، ما خوشحال بوديم از اين كه هر كدام توانسته ايم خدمتى هر چند ناچيز به بچه ها بكنيم. اما ناگهان سه سرباز عراقى كه در كنار محوطه ايستاده بودند، به من اشاره كردند به نزدشان بروم. در مقابلشان كه قرار گرفتم، پرسيدند: خودكار كجاست؟گفتم: كدام خودكار؟سربازى كه برداشتن خودكار را ديده بود، به پاى من اشاره كرد.در آن لحظه دنيا پيش چشمم تيره و تار شد، زيراكه از صبح تا ظهر كار كرده و خسته شده بوديم براى هيچ. از طرف ديگر، اگر خودكار را پيدا مى كردند، شكنجه و زندان از تبعات حتمى آن بود. پس، باتوكل به حضرت حق با حالتى كه وصف شدنى نيست، فقط توانستم آيه كريمه «وجعلنا من بين ايديهم سداً و من خلفهم سداً فاغشيناهم...» رااز مقابل ديدگانم بگذرانم، آن هم با حالتى كه در عمرم فقط يك بار آن حالت به من دست داد.در همين بين، يكى از سربازان عراقى خم شد و در جورابم شروع به جست وجو كرد ولى چيزى نيافت، در حالى كه خودم از بالا خودكار را مى ديدم. سرباز عراقى گفت: نيست.سرباز اولى گفت: لابد در آن يكى جوراب است.آن جوراب را هم تفتيش كرد ولى خودكارى نيافت. پس، دو سرباز ديگر غرولند كنان رفتند و آن ديگرى هم از پى آنان رفت و من نيز در حالى كه مكرر شكر و ثناى حضرت حق را مى گفتم، خود را به در مقر رساندم و از آن جا خارج شدم. سپس خم شدم و خودكار را برداشتم و دوان دوان خودم را به آسايشگاه رساندم و آن را پنهان كردم.بازجويي و شكنجه اسراي ايراني اواخر دوران اسارت بود كه سروان خليل و ستوان حميد و گروهبان خالد با يك گروه جلاد كابل به دست به داخل آسايشگاه ما آمدند. مسؤول آسايشگاه طبق مقررات خبردار داد و سپس دستور بنشينيد و سرپايين صادر شد. حالم خوب نبود چند شبانه روز بود كه تب و لرز داشتم و حال اينكه تكان بخورم و از آسايشگاه خارج شوم، نداشتم. آخر آسايشگاه در صف نشسته بودم؛ كاغذي در دست گروهبان خالد بود، سروان خليل اشاره كرد و گفت: «خالد بخوان»! او شروع به خواندن كرد و به محض اينكه به اسم من رسيد، گفت: «علي اكبر زارع». حال اينكه بلند شوم و بايستم، نداشتم. سروان خليل گفت: «اين شياد خودش را به موش مردگي زده، او را بياوريد». گروه جلاد آمدند و با كابل و باتوم به سر و گردن و بدنم كوبيدند و سپس مرا بيرون كشيدند و زير ضربات شلاق براي بازجويي بردند. خبرچيني گزارش داده بود كه زارع و چند نفر ديگر، هر شب در گوشه آسايشگاه بيدار مي مانند و براي فرار و اذيت عراقي ها نقشه مي كشند. تك تك ما را چشم بسته به اتاق بازجو بردند.پرسيدند كه «شما چرا شبها بيدار هستيد؟ چه نقشه اي داريد و چه فكري در سر مي پرورانيد؟» زير بار نرفتم و گفتم: اگر هم بيدار بوديم و حرفي زديم در مورد گذشته و خاطرات خودمان بوده. بازجو گفت: «اين شياد، يك دروغگوي تمام عيار است، او را به اتاق شكنجه ببريد و بلايي سر او بياوريد تا به جرمش اقرار كند.» مرا از آنجا به جايي ديگر بردند. يكي از آنها با دو دست شانه هاي مرا گرفت و روي سنگفرش اتاق نشاند. يكي ديگر دست چپم را محكم گرفت در حالي كه چشمهايم بسته بود و چيزي را نمي ديدم، گفتم: خدايا !اين ديگر چطور شكنجه اي است؟ آنها مي خواهند با من چكار كنند؟ كه حس كردم شيء بسيار داغي دارد روي بازو و ساق دستم عبور مي كند كه سوزش آن به جگرم رسيد. فرياد جگرخراشي كشيدم و از هوش رفتم. آب سردي روي سر و بدنم ريختند تا به هوش آمدم. يك هفته هر روز اين كار ادامه داشت. حرفي نداشتم بزنم، تعهد كتبي از ما گرفتند تا به زبان نياوريم كه شكنجه گران با ما چه رفتاري داشتند.(آزاده علي اكبر زارع)منبع: ایسنا ، حوزه ، مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان ، ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان ، مجله آزادگان ص 6
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 728]
صفحات پیشنهادی
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی-اسرا و مفقودین بر قله آزادگی امام خمینی (ره) و تجلیل از اسرا و آزادگان بسم الله الرحمن الرحیمما را چه رسد که با این قلمهای شکسته و بیانهای ...
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی-اسرا و مفقودین بر قله آزادگی امام خمینی (ره) و تجلیل از اسرا و آزادگان بسم الله الرحمن الرحیمما را چه رسد که با این قلمهای شکسته و بیانهای ...
امام خميني (ره) باعث بيداري ملت هاي آزاده جهان شد
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی امام خمینی (ره) و تجلیل از اسرا و آزادگان بسم الله الرحمن ... و برای اسیرانی که در زندانهای مخوف دشمن شجاعانه بر سر دشمنان بشریت فریاد ...
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی امام خمینی (ره) و تجلیل از اسرا و آزادگان بسم الله الرحمن ... و برای اسیرانی که در زندانهای مخوف دشمن شجاعانه بر سر دشمنان بشریت فریاد ...
جانبازان اهل قلم در قزوين تجليل مي شوند
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی امام خمینی (ره) و تجلیل از اسرا و آزادگان بسم الله ... رسد که با این قلمهای شکسته و بیانهای نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و .
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی امام خمینی (ره) و تجلیل از اسرا و آزادگان بسم الله ... رسد که با این قلمهای شکسته و بیانهای نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و .
افكار امام (ره) تا ابد جاودانه خواهد ماند
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی امام خمینی (ره) و تجلیل از اسرا و آزادگان بسم الله الرحمن .... در فراسوی همه آنچه گذشتنی است، تنها ایثار است و حماسه و ایمان که جاودانه خواهد ...
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی امام خمینی (ره) و تجلیل از اسرا و آزادگان بسم الله الرحمن .... در فراسوی همه آنچه گذشتنی است، تنها ایثار است و حماسه و ایمان که جاودانه خواهد ...
در حقیقت دشمن اسیر ما بود
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی بارالها، اسرای ما اسیر جانیترین دژخیم زمان میباشند مقاومت آنها دنیا را شگفت زده کرده است هر ... و برای اسیرانی که در زندانهای مخوف دشمن ...
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی بارالها، اسرای ما اسیر جانیترین دژخیم زمان میباشند مقاومت آنها دنیا را شگفت زده کرده است هر ... و برای اسیرانی که در زندانهای مخوف دشمن ...
روز گرم نمایشگاه کتاب با توفان تمام شد
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی بخشهايي از بيانات معظمله به مناسبت 30 دي، روز تجليل از اسرا و مفقودين در زیر ميآيد: در .... تازه گرم تكنيكهاى جديد خود شده بوديم كه ...
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی بخشهايي از بيانات معظمله به مناسبت 30 دي، روز تجليل از اسرا و مفقودين در زیر ميآيد: در .... تازه گرم تكنيكهاى جديد خود شده بوديم كه ...
عکس : این لباس قبلا مال بابا بید!!
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی خدایا، اسرا، این شیرمردان در بند را با سلامت و پیروزی به اوطان خود باز گردان و ما را خدمتگذار این ... از یاد نمیرود، غربت و بیتکیه گاهی ...
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی خدایا، اسرا، این شیرمردان در بند را با سلامت و پیروزی به اوطان خود باز گردان و ما را خدمتگذار این ... از یاد نمیرود، غربت و بیتکیه گاهی ...
بی تو هرگز!
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی نمیدانم، شاید هم بشود؛ امّا این را خوب میدانم که قلم من، زبان من، حافظه من و هزاران چون من هرگز بیتو کامل نخواهند شد.حقّ تو دیر سالی است که ...
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی نمیدانم، شاید هم بشود؛ امّا این را خوب میدانم که قلم من، زبان من، حافظه من و هزاران چون من هرگز بیتو کامل نخواهند شد.حقّ تو دیر سالی است که ...
براى آنان كه گریه كردند
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلند پایۀ عزیزانی است که برای اعلام کلمۀ حق ... اسرا در چنگال دژخیمان خود سرود آزادیاند و احرار جهان آنان ...
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلند پایۀ عزیزانی است که برای اعلام کلمۀ حق ... اسرا در چنگال دژخیمان خود سرود آزادیاند و احرار جهان آنان ...
اسیرانی که در زندان پیمان صلح امضا میکنند
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی و برای اسیرانی که در زندانهای مخوف دشمن شجاعانه بر سر دشمنان بشریت فریاد ... فراموش نخواهیم کرد سالهایی را که کارنامه فرزندانت را ...
اسرا و مفقودین بر قله آزادگی و برای اسیرانی که در زندانهای مخوف دشمن شجاعانه بر سر دشمنان بشریت فریاد ... فراموش نخواهیم کرد سالهایی را که کارنامه فرزندانت را ...
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها