تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837657944
خودشناسى و خداشناسى(4)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خودشناسى و خداشناسى(4) نويسنده:آية الله جوادى آملى «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون. و لا تكونوا كالذين نسواالله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون». ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا داريد; و هركسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و[باز] از خدا بترسيد. در حقيقتخدا به آن چه مىكنيد آگاه است.و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنانرا دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرماناناند». پيش فرست انسان خداوند سبحان براى اين كه انسان به سرنوشت منافقان و سايركفار مبتلا نشود فرمود اهل مراقبت و محاسبه باشيد و ببينيدبراى فردا چه فرستادهايد; چه آنها كه اهل مراقبت و محاسبتاندبراى فردا چه مىفرستند و چه كسانى كه اهل نسيان و عصياناندبراى فردا چه مىفرستند، منتها قرآن كريم اعمال فاسد و طالح راپيش فرست نمىداند نه اين كه آنها كه اهل نسيان و عصياناندبراى فردا نفرستادهاند آنها هم فرستادهاند ولى چيزى رافرستادهاند كه به سود آنها نيست. مثل اين كه دل هاى كافرانرا خالى مىداند و مىفرمايد: «و افئدتهم هواء» دلهاى اينهاخالى است. در آيه ديگر مىفرمايد: «و لكن من شرح بالكفر صدرا»اين كفار شرح صدر دارند هر معصيتى را مىپذيرند هر اخلاق فاسدىرا مىپذيرند، گرچه از نظر معارف الهى شرح صدر ندارند ولى ازنظر معاصى شرح صدر دارند، مع ذلك مىفرمايد: «و افئدتهمهواء» دلهاى اينها تهى است هيچ چيزى در دل آنها نيستبااين كه همه رقم معاصى در دل آنها هست. پس اين چنين نيست كهاگر كسى خود را فراموش نكرد براى فرداى خود چيزى نمىفرستد،مىفرستد منتها به سود او نيست. چون همه ابتلائات در اثر نسيان نفس است قرآن كريم ما را به آناصل متذكر كرد فرمود به ياد خودتان باشيد تا براى خودتان چيزبفرستيد اين ياد خود را در موارد فراوان ذكر كرده است، فرمودخود را اگر به عنوان آيت و علامتبشناسيد خوب است و اما اگر بهعنوان اين كه چيزى هستيد ببينيد اين غرور است و بسيار بد است. در بحثهاى قبل ملاحظه فرموديد اين «و اذ اخذ ربك من بنى آدم»يعنى متذكر اين صحنه باشيد اين صحنه الان هم هست منتها ديگرانپيش از شما بودند و بيش از شما به اين عمل كردند شما بعد ازآنها آمديد وگرنه اصل اين مسئله هست مثل اين كه خداى سبحان بهرسولش صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد:«و اذكر فى الكتاب ابراهيم» «و اذكر فى الكتاب موسى» نهيعنى قصه آنها را بخوان يعنى سيره آنها را بدان و عمل بكنروزى اين سيره را ابراهيم عمل مىكرد و زمان ديگر موسى يك روزهم شما. متذكر اين مسئلهاى كه هرگز از بين نمىرود باش «و اذكرفى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا» پس سخن از قصه تاريخىنيست اين «و اذ» يعنى «و اذكر» الان به ياد آن صحنه باش. اگركسى به ياد آن صحنه بود الان مىتواند بگويد «بلى». پس ما يكراهى داريم كه هم اكنون هم مىتوانيم بگوييم «بلى» و ربوبيتحق و بوديتخود را بنگريم و بگوييم «بلى» آن راهش معرفتنفس است چرا؟ زيرا اين «بلى» گفتن گرچه همه جا ممكن است امايك «بلى»اى است كه با غفلت آميخته است; يعنى اگر كسى درس وبحثبخواند و با براهين عقلى ثابت كند جهان خدايى دارد درهمان كلاس درس كه نشسته است مىگويد: «بلى» چون برهان عقلىاقامه شد كه خدايى هست، اما وقتى بيرون آمده است ديگر مىگويد:«لا»، در همان وسط كلاس درس و بحث كه نشسته گرچه مىگويد:«بلى» و به ياد حق است، اما اين ذكر و ياد حق استبه حملاولى و غفلت از حق استبه حمل شايع، چون دائما مىخواهد بگويدكه من خوب تدريس و تقرير مىكنم اگر اشكالى در وسط درس شد سعىمىكند اشكال و مستشكل را در هم بكوبد، يا اگر قلم به دست گرفتهو در حال نوشتن اين مسائل هست مىخواهد بگويد من مستوفيا تقريرمىكنم اين اثبات خدا و ياد خدا و نام خداستبه حمل اولى وغفلت از خداستبه حمل شايع. مثل همين نمازهايى كه مامىخوانيم، در نماز كسى كه رو به قبله ايستاده و نيت قربه الىالله هم كرده اين نيت به حمل اولى است و غفلتبه حمل شايعيعنى «هذه نيه و هذه ليستبنيه». نيت آن نيست كه كسى بگويد من چهار ركعت نماز ظهر به جاىمىآورم نيت آن انبعاث روح است; يعنى اگر مرغى از يك سكويىپرواز كند مىگويند منبعثشد و طيران كرد، اين حالت انبعاث رامىگويند نيت، اگر مصلى چنين حالى در او پيدا شد چون از اينسكوى پرش پرواز كرد و نيت كرد آن گاه صلوه مىشود معراج مؤمن،وقتى به معراج رفت در اين چهار ركعت در ميان مردم نيست اماهنگامى كه برمىگردد ادب ورود را رعايت مىكند; يعنى سلام مىكندو مىگويد: «سلام عليكم» ولى اگر كسى در جمع ما بود ديگر بهما نمىگويد «سلام عليكم». بزرگانى كه اين معانى را يافتهاندمىگويند ما در موقع گفتن «السلام علكيم» خجالت مىكشيم، مثلاين كه الان در حضور يكديگريم و خجالت مىكشيم كه به هم بگوييم«سلام عليكم». اگر كسى جداى از اين جمع بود وقتى وارد جمع شدمىگويد «سلام عليكم» اما اگر كسى در بين مردم بود كه نمىگويدسلام عليكم. نمازگزارى كه حواسش از مسجد و دنيا و از اهل دنياپرش نكرد اين در ميان مردم است، پس چطور به خود اجازه مىدهدكه آخر نماز بگويد السلام عليكم و رحمه الله. پس نيت نماز بهاين معنا نيست كه يك علم حصولى را از ذهن بگذرانيم بلكه آنانبعاث و پرش روح است و آن چه را كه ما در نماز داريم اين نيتاستبه حمل اولى و غفلت استبه حمل شايع. ياد حق و معرفت نفس در باره ياد حق و معرفت نفس هم همين طور است اين كه به مافرمود: «و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم» مانندكسى نباشيد كه خود را فراموش كرده است و خدا را هم فراموشكرده است; يعنى خدا او را انسا كرده است. گاهى انسان مىخواهدسخن از معرفت نفس به ميان بياورد و اين معرفت نفس را با آن چهكه در كتابهاى عقلى نوشتهاند مىخواهد مطرح كند; يعنى درصدداست تا ثابت كند روح مجرد و قواى آن مجرداند، علم نفس به قواىخود حضورى است و خلاصه همه مسائلى كه در كتابهاى عقلى مطرحكردهاند بحث مىكند، مىنويسد و تقرير مىكند. همه اينها معرفتحصولى نفس است نه معرفتحضورى; يعنى معرفت نفسى نيست كه بهدنبالش معرفت رب باشد، اين نوع معرفت گرچه لازم است ولى كافىنيست. اين كه قرآن مىفرمايد: شما دو راه داريد و جمع هر دوراه ميسر است. در سوره ذاريات مىفرمايد: «و فى الارض آياتللموقنين و فى انفسكم ا فلا تبصرون» جهان خارج آيات الهىاندروح شما و خصايص روحى شما آيات نفسانىاند يا در سوره فصلتمىفرمايد «سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهمانه الحق» معلوم مىشود كه دو تا راه هست كه جمعش ميسر است:يكى راه بيرونى و مشاهده آيات بيرون و ديگرى راه درونى ومشاهده آيات درونى. از امير المؤمنين عليه السلام نقل شدهاست كه: «معرفه النفس انفع المعرفتين». اين معرفت نفس، كه انفع المعرفتين است، يعنى همين راههاىحصولى و استدلالى كه در كتابهاى عقلى آمده است اثبات بشود روحموجود است، روح غير از مزاج است، روح غير از بدن و غير ازماده است، روح و قواى آن، مجرد است. اينها در حقيقت اوست نهمنم چون همه اينها مفاهيم كلى است و شخص ، شخص است، اين يكبرهان مفاهيم غايب است و شخص شاهد و حاضر اين دو برهان.پس آن چه در ذهن ما مىگذرد ما نيستيم اوست لذا كاملا صحيح استكه ما از همه اين مفاهيم به «هو» اشاره كنيم; يعنى اگر كسىمدتها در باره تجرد روح و روحشناسى بحث كرده مىتواند بگويد حتىكلمه «انا» به حمل اولى «انا» است ولى به حمل شايع«هو» است، مفهومى است در ذهن ما كه اشاره مىكنيم آن، حقيقتانسان كه اين مفهوم من نيست، مضافا به اين كه مفهوم «من» يكمعناى عامى دارد كه هر كس مىتواند بگويد من. اين دو برهان نشان مىدهد كه حقيقت «من» اين مفهوم نيست: يكىاين برهان كه اين مفهوم كلى است و من، شخص خارجىام، دوم اينكه اين مفاهيم، غايباند و من شاهد و حاضرم، پس هيچ كدام ازاينها «من» واقعى را به من نشان نمىدهند گرچه روزنهاى هست. علم اخلاق و معرفتشناسى اما علم اخلاق: علم اخلاق هم سرگذشت اين است كه چه چيزى فضيلتاست و چه چيزى رذيلت، تقوا و فجور كدام است، ملكات از كجاحاصل مىشود، اعمال تا چه اندازه زمينه ملكات را فراهم مىكند.اينها بسيار خوب است و انسان در خلال اين بحثهاى اخلاقى يك روحنزاهتى در او پيدا مىشود، اما هيچ كدام آن گره را نمىگشايد،چون همه اينها به حمل اولى معرفت نفساند و به حمل شايع،بيگانه شناسى است. نه آن چه را كه انسان در علم اخلاق درس وبحث مىگويد ملكات نفسانى خود آدم است نه آن چه را كه دركتابهاى عقلى به عنوان معرفت روح مىخواند، درونىها بابيرونىها يكى است; يعنى اگر كسى بحث عميقى در باره گياهشناسىكرد از نظم گياه شناسى مىتواند پى به خدا ببرد، هم چنين اگردر باره انسان شناسى بحث كرد از نظم دستگاه انسان هم مىتواندپى به خدا ببرد، پس همان طورى كه شناخت آثار گياهى يك آياتآفاقى و بيرونى است، شناخت آيات انفسى هم علم حصولى و يكشناختبيرونى است. نشانهاش اين است كه انسان در خلال درس وبحثمثل ساير بحثها مىكوشد كه خودش را نشان بدهد. معرفت نفس و علم حضورى پس آن معرفت نفسى كه خدا مىفرمايد كه من انسان را به خودشنشان دادم و در آن نشان دادن هيچ كس «لا» نگفت همهاش گفت«بلى» آن چيست؟ آن راه، راه علم حصولى و استدلالى و درس اخلاقو توحيد نيست، بلكه راه علم شهودى است. علم شهودى آن است كهانسان با ذكر و ياد حق با درون خود كار كند نه با فكر يكانسانى كه دارد غرق مىشود، چطور به فكر بدن خود هست و همه چيزرا فراموش مىكند فقط مىخواهد خود را برهاند اين حال، حال حضوراست كه از همه چيز غفلت مىكند.اگر شما از يك انسان غريق، سادهترين مسائل ادبى را سؤال كنيديادش نيست، او در آن حال واقعا نمىداند كه فاعل، مرفوع است ويا مفعول منصوب، او در آن حال، سادهترين و ابتدايىترين مسائلادبى از يادش مىرود، چون فقط خودش را مىخواهد. چون خود انسانممكن نيست مستقل باشد اگر مستقل بود هرگز نيازى به جايى نداشتو ذاتا وابسته است همان طورى كه در بحث هاى قبل ملاحظه فرموديدوقتى ذاتا وابسته شد آن حق سبحانه و تعالى قيم و قيوم اوست،درون و بيرون و اول و آخر او را فيض خدايى مىگيرد كه «داخلفى الاشياء لا بالممازجه». سخن از ذات حق نيست، چون در ذات حقاحدى حتى انبيا و اوليا(ع) راه ندارند. اين «لا يدركه بعدالهمم و لا يناله غوص الفتن» مخصوص افراد عادى نيست انبيا واوليا را هم شامل مىشود، لذا در باره خدا انسان به هر درجهمعرفتبرسد بايد با اعتراف ضميمه كند. غير خدا را مىشود شناختاما در باره خدا انسان به هر اندازه كه برسد معرفت را بايد بهعلاوه اعتراف كند و بگويد: «ما عرفناك حق معرفتك» آن وقتمىماند فيض خدا و ظهور خدا. اين ظهور خدا درون و بيرون، اول وآخر و ظاهر و باطن شخص را گرفته آن وقت چيزى براى اين شخصباقى نمىماند. ممكن نيست كسى خود را با علم شهودى و علم حضورىبشناسد و «بلى» نگويد. اين «داخل فى الاشياء» استثناپذيرهم كه نيست اين جمع مكسر محلى به الف و لام است آن فيض خدا درهمه اشيا بدون اين كه چيزى را فروگذار كند ظهور كرده است، آنگاه صورت مرآتيه اگر خواستخودش را ببيند و حرف بزند چهمىگويد؟ منظور از مرآتى كه در كتابهاى عقلى و عرفانى مطرحمىشود آن مرآتى نيست كه در بازار آينهفروشان است، مرآت دربازار آينهفروشان به همين شيشهاى كه پشتش جيوه است و قطرى وقابى دارد و مكعب شكل است مىگويند و آينه مرآت، آن چه كه مرآتحقيقى استيعنى ما به الرؤيه است آن صورتى است كه در درونآينه است نه خود اين شيشه و جيوه، آن مرآت يعنى ما به الرؤيهو آن ما به الرؤيه صاحب صورت را نشان مىدهد اما خودش هيچ است.اگر آن مرآت بخواهد سخن بگويد و حرف بزند مىگويد من و تو يامىگويد تو، نمىگويد من و تو، مىگويد تو، لذا در همان آيهاى كهقبلا تلاوت شد، ديديد كه در آن مسئله پيمانگيرى، پيمان دو طرفهنيست» «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهمعلى انفسهم ا لستبربكم قالوا بلى»، سخن از اين نيست كه منعبدم و تو ربى، سخن از اين است كه تو ربى، سخن از توست نه منو تو. توى آينه هيچ چيز نيست اين نور كه مىتابد در آينه چونجرم شفاف است از آينه منعكس مىشود به يك شيئى برمىخورد ما آنشىء را در اين زاويه عطف مىبينيم وگرنه در درون آينه، بيرونآينه، اطراف آينه، هيچ چيزى نيست. و آينه غير از سراب است،سراب دروغ مىگويد و صورت مرآتيه راست مىگويد. در عين حال، درآينه هيچ نيست. مرحوم الهى قمشهاى رضوان الله عليه شعرى دارد به نام«نغمه حسينى»، كه سرايش اين شعر به خاطر نذرى بوده كه ايشانكرده است، يكى از فرزندان مرحوم الهى به نام «حسين» دردوران خردسالى سختبيمار شد و ايشان نذر كرد كه اگر خداىسبحان اين كودك را شفا دهد جريان حضرت سيد الشهدا سلام اللهعليه را به نظم دربياورد، اين كودك دم مرگ با اين نذر شفاپيدا كرد و ايشان جريان سيد الشهدا را به نظم درآوردند به نام«نغمه حسينى» كه بسيار لطايف و معارف بلندى دارد، در آن جادر باره آخرين دقايق زندگى سيد الشهدا(ع) هنگامى كه حضرت از اسببه زمين مىافتند، اين مصراع را دارد كه: «آينه بشكست و رخيار ديد» يعنى آن چه كه در قيامتبايد براى همه پيش بيايدبراى اين بزرگواران در اين حالت پيش مىآيد. روايتى از امام صادق(علیه السلام) در كتاب شريف «تحف العقول» در كلمات امام ششمسلام الله عليه سخنى از حضرت در وصف محبت آمده كه فرمود: محبين ما چند گروهاند. يكى از اصحاب به نام «سدير» عرضمىكند: من در پنهان و آشكار از محبين شما هستم، اماممىفرمايد: «ان لمحبينا فى السر و العلانيه علامات يعرفون بها»دوستداران ما نشانههايى دارند. آن مرد، عرض كرد:آن علائم و نشانهها كدام است؟ حضرت فرمود: تلك خلال اولها انهمعرفوا التوحيد حق معرفته» يعنى آنان به مقدارى كه براى بشرميسر است، حق معرفت دارند. روشن است كه خداوند سبحان آنمقدارى كه براى بشر ميسر نيست از كسى نخواسته است. اين كهخداوند در باره عدهاى مىفرمايد: «و ما قدروا الله حق قدره».معلوم مىشود كه حضرت آن حق المعرفهاى كه براى بشر مقدور استمىفرمايد نه آن مقدارى كه مقدور نيست. اين دو مطلب در كنار هم در يك خطبه نهج البلاغه جمع شده است كه:«لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجبمعرفته» (خطبه 49) هيچ عقلى را اجازه نداد كه به كنه صفتحقراه پيدا كند و هيچ عقلى را هم از مقدار لازم معرفت محجوب نكردآن مقدارى كه واجب است راه باز است آن مقدارى كه راه بسته استلازم نيست. در اين جا فرمود: اوليناش آن است كه اينها حق معرفتداشته باشند «عرفوا التوحيد حق معرفته و احكموا علم توحيدهو الايمان بعد ذلك بما هو و ما صفته» علم التوحيد را محكم ومتقن بكند و به او ايمان بياورد «ثم علموا حدود الايمان وحقائقه و شروطه و تاويله» اول خدا، بعد ايمان به خدا. سديرعرض كرد: ما مجالس شما را زياد درك كردهايم اما نشنيدهايم كهشما ايمان را اين گونه توصيف بكنيد كه اول انسان بايد حقمعرفتخدا را بشناسد، بعد حدود ايمان و حقايق ايمان و شرايطايمان و تاويل ايمان را بداند. حضرت فرمود:«نعم يا سدير ليس للسائل ان يسئل عن الايمان ما هو حتى يعلمالايمان بمن» نمىشود كه كسى سؤال بكند كه ايمان چيست؟ مگر اينكه اول سؤال بكند آن كسى كه مىخواهد به او ايمان بياورد كيست،تا بعدا معلوم بشود كه ايمان به او چيست. سدير عرض كرد: اگرصلاح مىدانيد آن چه را فرموديد تفسير كنيد. امام فرمود: «منزعم انه يعرف الله بتوهم القلوب فهو مشرك» اگر كسى خيال كردكه خدا چيزى است كه در دل او آمده همين صورت وهمى خداست، و آنشخص، مشرك است، براى اين كه چيزى را كه خدا نيست آن را خداپنداشته است. «و من زعم انه يعرف الله بالاسم دون المعنى فقداقر بالطعن لان الاسم محدث» با اسماى حسنى مىشناسد اين به طعنبر خود اعتراف كرده است، چون اسما حادثند و خدا قديم است آنمسمى قديم است و اين اسماء حادث. «و من زعم انه يعبد الاسمو المعنى فقد جعل مع الله شريكا» اگر كسى اين اسم را تصور كردو گفت اين الله را با آن معنا كه اين الله از آن حكايت مىكندمن عبادت مىكنم اين معبود او دو تا شد نه يكى. «و من زغم انهيعبد المعنى بالصفه لا بالادراك فقد احال على غائب» اگر كسىبگويد كه من خدا را با همين اوصاف مىشناسم معلوم مىشود كه يكامر غايبى را عبادت مىكند نه امر حاضرى را. «و من زعم انهيعبد الصفه و الموصوف فقد ابطل التوحيد لان الصفه غير الموصوف»اگر كسى بگويد آن ذاتى كه عليم و قدير است، او قدير مع الذاتو عليم مع الذات را عبادت مىكند و موحد نيست. آن جمله اول كهفرمود: «من زعم انه يعرف الله بتوهم القلوب فهو مشرك» سرشاين است كه ما هر چيزى را كه مىخواهيم بشناسيم دو نوع وجوددارد: وجود خارجى و وجود ذهنى، وجود ذهنىاش راهنماى وجودخارجى است; مثلا درختيك وجودى دارد در خارج كه ميوه مىدهد ويك وجودى دارد در ذهن.ممكن است كسى در شناخت درخت اشتباه بكند ولى بالاخره بشرمىتواند درختشناس خوبى باشد. اين معناى درخت دو لباس دارد:لباس خارجى و لباس ذهنى، اين صورت ذهنى عين صورت خارجى است.ماهيت و مفهومى كه در ذهن است عين همان است كه در خارج است.درخت، انسان، زمين ، آب و همه پديدههاى ديگر از همين قبيلانداز همين رو آن چه كه پيش شما آمده مىتواند شما را به خارجراهنمايى كند لذا قابل شناخت است، اما ذات اقدس اله اين چنيننيست; يعنى داراى دو وجود خارجى و ذهنى نيست و اين گونه نيستكه آن چه به ذهن ما آمده ما را به خارج راهنمايى كند. پس خدارا با چه بشناسيم خدا كه معاذ الله مثل انسان يا سنگ ودرخت كه نيستيك معنا داشته باشد اين معنا گاهى در خارج است وگاهى در ذهن و تفاوت در وجود است وگرنه معنا همان معناست اينطور كه نيست چون اين چنين كه باشد مىشود «له مثل» در حالى«ليس كمثله شىء» شجر خارجى يك مثل دارد اين مثلاش مىآيد درذهن ما آن چه كه در ذهن ماست مثل آن است كه در خارج استياعين آن است كه در خارج است اين را مىشناسيم، اما چيزى كه بهذهن نمىآيد منزه از ماهيت است. پس ما آن را چگونه بشناسيم؟ مابايد از علم حصولى دستبرداريم و به فكر لفظ و معنا و مفهوم وفكر نباشيم، خدا كه عينيت و واقعيتخارجى عين ذات اوستبه ذهنكسى نمىآيد وقتى به ذهن نيامد ما بايد دست از فكر بكشيم چوننه او مفهوم است نه ماهيت، ما بايد برويم در خدمتش و بيرون تااو را در جاى خودش بشناسيم نه او را به ذهن بياوريم. حال چگونه بيرون برويم؟ براى اين كه ما خودمان يك موجودبيرونى هستيم حقيقتمان يك موجود خارجى است، روحمان يك وجودخارجى است، علم شهودى ما يك وجود خارجى است، فيض خدا هم كه درهمه جا حضور دارد ما همينجا كه نشستهايم بدون اين كه فكربكنيم اگر «اشهدهم على انفسهم» نصيب ما شد خود را مشاهدهكرديم مىبينيم كه قيم ما و قيوم ما فيضش در درون ما، اول ما،آخر ما بدون اين كه جايى براى ما بگذارد و بدون اين كه حلولىدر ما بكند بدون اين كه با ما متحد بشود «داخل مع كل شىء لابمقارنه» قيم ما اوست او را در آن جا مىيابيم، اين است كه«معرفه النفس انفع المعارف» است، اين است كه مىگوييم بلى،آن گاه اول خدا را مىشناسيم بعد خودمان را، فكر خودمان را وامثال ذلك. حالا حضرت چه چيزى را استدلال مىكنند، مىفرمايد: «و من زعم انهيضيف الموصوف الى الصفه فقد صغر بالكبير» اگر كسى خيال كردكه خدا را با اوصاف مىتوان شناخت، موصوف را به علاوه صفتمىشناسد، و عظيم را ححقير كرده است صفتبه خود او متكى است«و ما قدروا الله حق قدره». سپس سدير عرض كرد: پس ما چگونه خدا را بشناسيم؟ حضرت فرمود:«باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود» بحث راهش باز استشمااگر بخواهيد بشناسيد اول بايد بدانيد معروفتان كيست، اگرمعروفتان غايب بود بايد او را به وسيله صفات و علامتبشناسيد،اگر معروفتان حاضر بود اول او را بشناسيد بعد علامت او رابشناسيد. اين راه مشخصى است، اگر كسى پيش شما نيست و خواستيداو را بشناسيد با علامتبه سراغش مىرويد تا او را بشناسيد امااگر كسى پيش شما هست اول خودش را مىبينيد بعد علامت و اوصافشرا. حضرت فرمود: «باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود ان معرفهعين الشاهد قبل صفته» اين يك اصل كلى است «و معرفه صفهالغائب قبل عينه» اين هم يك اصل كلى ديگر. ما دو اصل بيشترنداريم شما اگر كسى را خواستيد بشناسيد او يا غايب استياحاضر اگر غايب بود به وسيله علامتها او را مىشناسيد اگر حاضربود اول خودش را مىشناسيد بعد نشانهها و علامت او. آن گاه پرسيد: چگونه امكان دارد كه انسان در شاهد، اول خودشرا مىشناسد بعد صفت و علامتش را. حضرت فرمود: «تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به» او را مىشناسى بعدمىفهمى عليم استسپس خودت را با او مىشناسى. اول او را و صفت او را مىشناسى، كار او را او كه يكى ازكارهاى او خود تويى مىشناسى، «تعرفه و تعلم علمه و تعرفنفسك به و لا تعرف نفسك بنفسك من نفسك»، خيال نكن كه خودت را باخودت مىشناسى، الان اگر اين صورت موجود در آينه را ما به حرفدربياوريم و بگوييم تو اگر بخواهى خود را بشناسى اولا: تو كهچيزى نيستى اگر بخواهى خود را ببينى به چه وسيلهاى مىبينى،مىگويد اين شخص و صاحب صورت بايد بيايد جلوى من بايستد تا منباشم و خودم را بشناسم.اولا: در آينه هيچ نيست، اگر هم صورت چيزى در آن باشد و بخواهدحرف بزند و ما بخواهيم از او سؤال كنيم كه خودت را از چه راهىمىشناسى؟ مىگويد: اول آن شخص صاحب صورت بايد باشد تا من نشانهاو باشم و خودم را به وسيله او بشناسم. استشهاد لطيف به داستان حضرت يوسف(علیه السلام) بعد فرمود: و تعلم ان ما فيه له و به» هر چه هم كه مال اينشىء است مال حق است. آن وقتحضرت استشهاد كرد به آيه قرآنى«كما قالوا ليوسف انك لانتيوسف قال انا يوسف و هذا اخى» چهبرداشت لطيفى حضرت از سوره يوسف مىكند، فرمود: برادران يوسف وقتى كه او را به چاه انداختند مدتها بود كه ديگر از او غايب بودند و غفلت داشتند و خيال مىكردند كه او نابود شده، اما وقتىاو را ديدند پى بردند كه او يوسف است، نه اين كه فهميدند يوسفى موجود است به علامتها طبق آن علامت بر او منطبق كردند وگفتند كه يوسف تويى، در قرآن ندارد كه آيا يوسف تويى؟ بلكهآمده است: تو يوسفى. ما شايد دهها و صدها بار اين آيه را خواندهايم اماآن طورى كه حضرت استنباط مىكنند هرگز به يادمان نمىآيد. حضرت مىفرمايد: «انت» مقدم بر «يوسف» است، خدا نمىفرمايد يوسف تويى، گفتند تو يوسفى، چون يوسف اسم است از اسم پى بهمسما نبردند از مسما پى به يوسف بردند، گفتند تو يوسفى، شاهدرا اول مىشناسند بعد اوصاف او را، نه اين كه اول اوصاف رابشناسند و بعد او را به وسيله اوصاف بشناسند. برادران يوسف با مشاهده خود او، او را شناختند و گفتند كه:«انك لانتيوسف» آن هم در معرفى و جواب نگفتيوسف منم،فرمود: من يوسفم، نفرمود آن يوسفى كه گم كرديد و دنبالشمىگشتيد منم، مطلوب شما يوسف نيست بلكه منم، «انا يوسف نهيوسف انا». من خودم مسمايم و اسم را زنده نگه مىدارم نه اينكه اسم مرا احيا كند برادران او هم از مسما پى به اسم بردند، خود او هم در جواب اول مسما را گفت كه مسما اسم را احيا مىكند فرمود: «انا يوسف» مرا ببين پى ببر كه يوسفم، نه اين كه بهدنبال يوسف بگردى اوصافش را بدانى و آن قيافهها را بر منتطبيق بكنى و آن جمالها را بدانى بعد تطبيق بكنى و بگويى يوسف تويى، نه، مرا كه ديدى مىفهمى كه يوسفم. برادران يوسف گفتند: «انك لانتيوسف قال: انا يوسف و هذااخى» فرمود «فعرفوه به و لم يعرفوه بغيره و لا اثبتوه منانفسهم بتوهم القلوب» اينها يوسف را با استدلالها و علامتها واز طريق قيافه شناسى نشناختند بلكه از ذات او شناختند. حضرتفرمود اگر شما اهل شهود باشيد و خودتان را ببينيد اول خدا رامشاهده مىكنيد بعد خودتان را، اول خدا را مشاهده مىكنيد بعدغير را. اين راه مخصوص ائمه عليهم السلام نبود بلكهشاگردانى هم كه حضرت تربيت كرده است اين گونه بودهاند، يكى ازشاگردان آن بزرگوار «منصور بن حازم» است در كتاب شريف اصولكافى جلد اول، بابى هستبه نام «انه تعالى لايعرف الا به»،يعنى خدا را فقط بايد از راه خدا شناخت. روايت ديگرى در اولاين باب از امير المؤمنين عليه السلام نقل مىكند كه :«اعرفوا الله بالله و الرسول بالرساله و اولى الامر بالامربالمعروف» خدا را با خدايى بشناسيد، رسول را با رسالتبشناسيد، اگر رسالت را شناختيد رسول را مىشناسيد و اگر خدايىرا شناختيد خدا را مىشناسيد. مرحوم كلينى معنايى براى اين روايت مىآورد كه البته معناىبلند علمى است، اما وقتى كه انسان وارد آن بحثها مىشود مىبيندكه بين آن معنايى كه مرحوم كلينى كرده با آن معنايى كه ازروايت مىتوان استفاده كرد فاصله فراوان است. روايتسوم اين باب كه آخرين روايت هم هست از منصور بن حازم،شاگرد خوب امام ششم سلام الله عليه است، او به امام ششمعرض كرد كه «انى ناظرت قوما» من در علم توحيد با عدهاىمناظره كردم به آنها گفتم: «ان الله جل جلاله اجل و اعز واكرم من ان يعرف بخلقه» خدا عزيزتر و جلالتر و گرامىتر از آناست كه با دليل شناخته بشود «بل العباد يعرفون بالله» مردمرا بايد با خدا شناختيكى از بندگان خود ماييم. آن گاه امامششم فرمود: «رحمك الله»; خدا تو را رحمت كند، خوب حرف زدى. آرى، اين مكتب غنى اسلام و اهل بيت است كه امثال منصور بن حازممىپروراند كه انسان مىگويد اول بايد خدا را فهميد بعد خودشرا، اين بعد خودش را مثل همان است كه صورت مرآتيه مىگويد اولصاحب صورت بعد من. منبع:پاسداراسلام
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 143]
صفحات پیشنهادی
خودشناسى و خداشناسى(4)
خودشناسى و خداشناسى(4) نويسنده:آية الله جوادى آملى «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون. و لا تكونوا كالذين نسواالله ...
خودشناسى و خداشناسى(4) نويسنده:آية الله جوادى آملى «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون. و لا تكونوا كالذين نسواالله ...
آموزه هاى سياسى قرآن در اشعار اقبال
رسيدن به اين مرحله در گرو خودشناسى دينى و ضبط نفس است. ..... رها شدن از بندگى غيرخدا؛ 3 ـ هر كارى با استمداد از لا اله باشد؛ 4 ـ خودشناسى و خداشناسى؛ 5 ـ نه گفتن به ...
رسيدن به اين مرحله در گرو خودشناسى دينى و ضبط نفس است. ..... رها شدن از بندگى غيرخدا؛ 3 ـ هر كارى با استمداد از لا اله باشد؛ 4 ـ خودشناسى و خداشناسى؛ 5 ـ نه گفتن به ...
خود شناسى
اگر خودشناسى به معناى شناخت جنبههاى اختصاصى افراد نوع انسان باشد خودشناسى همان انسانشناسى است. و اگر مقصود از .... خودشناسى به خداشناسى مىانجامد و خداشناسى در واقع اصلىترين مقدمه كمال و بلكه خود كمال انسان است. .... (14) - همان، ج4، ص 575.
اگر خودشناسى به معناى شناخت جنبههاى اختصاصى افراد نوع انسان باشد خودشناسى همان انسانشناسى است. و اگر مقصود از .... خودشناسى به خداشناسى مىانجامد و خداشناسى در واقع اصلىترين مقدمه كمال و بلكه خود كمال انسان است. .... (14) - همان، ج4، ص 575.
خـودشنـاسى
از بسا چيزها خبر دارد; لكن از خود خبر ندارد.4 دردا و دريغا كه سى يا چهل پوست، درست ... اگر فقط در خودشناسى سُكْنى گزينى نوميد مى شوى; و اگر فقط در خداشناسى سُكْنى ...
از بسا چيزها خبر دارد; لكن از خود خبر ندارد.4 دردا و دريغا كه سى يا چهل پوست، درست ... اگر فقط در خودشناسى سُكْنى گزينى نوميد مى شوى; و اگر فقط در خداشناسى سُكْنى ...
مقدمات سير و سلوك
مقدمات سير و سلوك نويسنده:آيت الله مكارم شيرازى خودشناسى و خداشناسى يكى ... [4]2- خود شناسى در روايات اسلامى در احاديث اسلامى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله ...
مقدمات سير و سلوك نويسنده:آيت الله مكارم شيرازى خودشناسى و خداشناسى يكى ... [4]2- خود شناسى در روايات اسلامى در احاديث اسلامى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله ...
رمضان ؛ ماه خودسازى
نخستباید خود را شناخت تا بتوان خود را ساخت، چرا كه با خودشناسى، خداشناسى ... (4) . خداوندا! از كارهاى برگزیده و واجبات ویژه ، ماه رمضان را قرار دادى ؛ ماهى كه آن را از میان ...
نخستباید خود را شناخت تا بتوان خود را ساخت، چرا كه با خودشناسى، خداشناسى ... (4) . خداوندا! از كارهاى برگزیده و واجبات ویژه ، ماه رمضان را قرار دادى ؛ ماهى كه آن را از میان ...
انديشه هاى كلامى شهید سید مصطفی خمینی (2)
... شناخت مى داند: (علم ضرورى خودشناسى و خداشناسى است و فرمانِ خداشناسى و اصولِ ... 4 . باور به آنچه كه پيامبر(ص) از آنها خبر داده است. وى در اين ركن از امامت و معاد سخن ...
... شناخت مى داند: (علم ضرورى خودشناسى و خداشناسى است و فرمانِ خداشناسى و اصولِ ... 4 . باور به آنچه كه پيامبر(ص) از آنها خبر داده است. وى در اين ركن از امامت و معاد سخن ...
عرفان اسلامی (49) عرفان و معرفت
... سئوال كنندگان داده شده ، داراى يك معناى جامع و مطلقى است ، خودشناسى ، خداشناسى .... و مذموم و به معناى دوم رحمانى و پسنديده .4 ـ عقل كه به معناى مختلف استعمال مى شود ...
... سئوال كنندگان داده شده ، داراى يك معناى جامع و مطلقى است ، خودشناسى ، خداشناسى .... و مذموم و به معناى دوم رحمانى و پسنديده .4 ـ عقل كه به معناى مختلف استعمال مى شود ...
آخرین منجی (2)
و چگونه از اين خودشناسى به خداشناسى راه مى يابد؟ ... 4 ـ در صفحه ذهن خود نقش ها و تصوراتى را مى بينم، از آتش گرفته تا خاك و سنگ و خورشيد و سياهى و سفيدى، كه درك ...
و چگونه از اين خودشناسى به خداشناسى راه مى يابد؟ ... 4 ـ در صفحه ذهن خود نقش ها و تصوراتى را مى بينم، از آتش گرفته تا خاك و سنگ و خورشيد و سياهى و سفيدى، كه درك ...
عقل و تعقل از دیدگاه امام على (ع) (2)
... از احادیث قابلیتهایى همچون خودشناسى و خداشناسى و دینشناسى را از آثار عقل مىدانند. .... (76) این سخنان،جهتگیرى عقل معاش را از دیدگاه امام، به خوبى نشان مىدهند.4 .
... از احادیث قابلیتهایى همچون خودشناسى و خداشناسى و دینشناسى را از آثار عقل مىدانند. .... (76) این سخنان،جهتگیرى عقل معاش را از دیدگاه امام، به خوبى نشان مىدهند.4 .
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها