واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عنوان : وصال دوست پس از سالها انتظار ( علامه امین عاملی ) علامه بزرگ آیة الله سید محسن امین عاملی قدس سره صاحب کتابهای ارزشمندی چون اعیان الشیعه و لواعج الاشجان فرمودند : در زمان حکومت شریف علی ، پدر شریف حسین آخرین پادشاه و شرفای حجاز که حسنی و زیدی و از سادات و فرزندان پیامبر بودند ، اینجانب به مکه مشرف شدم و در همه جا از طواف گرفته تا عرفات ، منی و مشعر ، دل در شور و عشق حضرت ولی عصر علیه السلام داشتم چرا که با الهام از روایات یقین داشتم که آن بزرگوار همه ساله در موسم حج تشریف دارند و مناسک را به جا می آوردند.دست دعا و تضرع به بارگاه خدا برداشتم و از او خواستم که مرا به فیض دیدار نائل آورد ، اما ایام حج سپری شد و موفق نشدم . در این اندیشه بودم که چه کنم ؟ آیا به لبنان باز گردم و سال بعدی برای زیارت و در پی مقصود باز گردم یا اینکه همانجا رحل اقامت افکنده و از خدا حجت او را بطلبم ؟پس از محاسبه بسیار دیدم با وسائل مسافرت روز ( که همانند امروز نبوده است ) بهتر است بمانم ، شاید خدا مدد کند و توفیق یار گردد و به منظور نائل آیم .بنا را بر ماندن نهادم و تا مراسم سال بعد ماندم . اما با همه تلاش و جستجو ، سال بعد هم توفیق دیدار نیافتم . باز هم ماندم و تا سال سوم ، چهارم ، پنجم یا هفتم این توقف ادامه یافت .در این مدت طولانی با مرحوم شریف علی پادشاه حجاز آن روز ، طرح دوستی ریخته شد ، به صورتی که گاه و بیگاه بدون هیچ مانعی به اقامتگاه او می رفتم و با او ملاقات می کردم .در آخرین سال توقّفم در مکه بود که موسم حج فرا رسید و من پس از انجام مناسک حج روزی پرده خانه کعبه را گرفتم و بسیار اشک ریختم و به بارگاه خدا گله بردم که : « چرا در این مدت طولانی به این سید عالم و خدمتگزار دین و ملت و از شیفتگان آن حضرت توفیق دیدار حاصل نیامده است » ؟آری ! پس از راز و نیاز بسیار از خانه خدا خارج و به دامنه کوهی از کوههای مکه بالا رفتم ، هنگامی که به قله کوه رسیدم در آن سوی کوه دشت سر سبز و بسیار پر طراوت و خرمی که همانندش را در مکه همه عمر ندیده بودم در برابر خویش نظاره کردم .شگفت زده شدم ، با خود گفتم : « در اطراف مکه و به بیان قرآن : در دشت فاقد کشت و زرع ... این همه طراوت و سرسبزی و چمن از کجا ؟چگونه من در این سالها اینجا را ندیده ام » ؟از فراز کوه به سوی دشت گام سپردم که در میان آن صحرای پر طراوت و خرم خیمه ای شاهانه دیدم . نزدیک شدم تا بنگرم جریان چیست که دیدم گروهی در میان خیمه نشسته اند و انسان وارسته و والایی برای آنان صحبت می کند .نزدیکتر شدم دیدم خیمه لبریز از جمعیت است . در گوشه ای گوش به سخنان آن بزرگوار سپردم دیدم می گوید : « از کرامت و بزرگواری ما درمان فاطمه علیهما السلام این است که فرزندان و دودمان پاک او با ایمان به حق و ولایت به آنان تلقین شده و با دین حق از دنیا می روند » . با شنیدن این نکته عقیدتی ، نگاهی به طراوت و زیبایی و خرمی آن پهن دشت سبزه زار نمودم و باز برگشتم تا به خیمه و چهره هایی که در درون آن نشسته بودند بنگرم که دیدم خیمه و کسانی که در درون آن بودند از نظرم ناپدید شدند . با عجله بار دیگر چشم به آن دشت سرسبز و پرطراوت دوختم که دیدم از آن هم خبری نیست و خود را در دامنه کوهها و بیابانهای گرم و سوزان حجاز یافتم .با اندوهی جانکاه برخاستم و از کوه پایین آمده و وارد شهر مکه شدم و اوضاع و احوال شهر را غیر عادی یافتم ، دیدم مردم شهر آهسته با هم گفتگو می کردند و نیروهای انتظامی شهر اندوهگین به نظر می رسیدند . پرسیدم : « چه خبر است ، مگر اتفاقی افتاده است » ؟گفتند : « مگر نمی دانی که شریف مکه در حال احتضار است » . با شتاب خود را به اقامتگاه شریف که در جوار حرم و بازار صفا بود رساندم اما دیدم کسی را راه نمی دهند . من به قصد دیدار او پیش رفتم و چون سابقه دوستی مرا با او می دانستند ، مانع ورود من نشدند .وارد اقامتگاه شریف مکه شدم و او را در حال سکرات مرگ دیدم ، قضات و ائمه چهار مذهب حنفی ، مالکی ، شافعی و حنبلی در کنار بستر او نشسته و سر سخن را با برخی گشوده بودم که ناگاه دیدم همان شخصیت والایی که در میان آن خیمه و در آن دشت سرسبز و خرم برای آن گروه سخن می گفت ، وارد شد و بالای سر شریف نشست و به او فرمود : « شریف علی ! قل اشهد ان لا اله الا الله ». زبان شریف که تا آن لحظه بسته بود ، به دستور او گشوده شد و گفت : « اشهد ان لا اله الا الله » .و نیز فرمود : « شریف علی ! قل اشهد ان محمداً صلی الله علیه و آله و سلم رسول الله » .و تو نیز به دستور او آن جمله را تکرار کرد .و نیز فرمود : « قل اشهد ان علیاً ولی الله و خلیفة رسول الله » . و شریف سومین جمله را نیز باز گفت .و نیز فرمود : « قل اشهد ان الحسن حجة الله » . و شریف اطاعت کرد .و فرمود : « قل اشهد ان الحسین الشهید بکربلا حجة الله » . و شریف باز گفت .و همین طور یک یک امامان نور را به شریف علی تلقین کرد و او نیز اطاعت نمود و باز گفت تا اینکه فرمود : « قل اشهد انک حجة بن الحسن حجة الله » . « بگو : گواهی می دهم که شما حجة بن الحسن و حجت خدا هستید » . و او نیز باز گفت . غرق تماشای این منظره شگرف بودم که آن شخصیت والا برخاست و بیرون رفت و شریف علی نیز از دنیا رفت .من که خود بیگانه شده بودم تازه به خود آمدم ، با عجله به دنبال آن بزرگوار رفتم تا ببینم کیست ؟ اما به او نرسیدم . از دربانها و نگهبانها و ماموران سراغ او را گرفتم که گفتند : « جناب ! نه کسی اینجا وارد شده است و نه کسی از اینجا خارج شده است » .به داخل کاخ بازگشتم . دیدم علمای چهار مذهب اهل سنت در مورد آخرین سخنان شریف علی صحبت می کنند و با اشاره به یکدیگر می گویند : « الرجل یهجر » ! او هذیان می گوید .اما من به خوبی دریافتم که آن تلقین کننده امام عصر علیه السلام بود و من در آن روز خاطره انگیز دوبار به دیدار آن حضرت نائل آمده ام اما او را نشناخته ام .1ای حریم کعبه محرم بر طواف کوی تــــــو من بگرد کعبه می کردم بیاد روی تـــــــــــو گرچه بر محرم بود بوئیدن گلها حــــــــــرام زنده ام من ای گل زهرا زفیض بوی تـــــــو ما و دل ای مهدی دین بر نماز ایستاده ایــــم من به پیش کعبه دل در قبله ابروی تـــــــــو از پی تقصیر جان دارم که قربانی کنـــــــــم موقع احرام اگر چشمم فتد بر روی تـــــــــــو دیده ها را اشک فرقت همچو زمزم جاریست کی رسد این تشنگان را قطره ای از جوی تو دست ما افتادگان را هم در این وادی بگیـــــر ای که نقش از مهر جاء الحق بود بازوی تــو ای یگانه وارث احمد بلایت را بگــــــــــــــو تا دهد بانگ اذان از منطق دلجوی تــــــــــــو « موید » پی نوشت:1 . محمد رازی ، کرامات صالحین ، ص 91 . تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 431]