واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مطلق بودن يا نسبى بودن اخلاق از نظر استاد مطهری (رحمت الله علیه ) نويسنده: سيد رضا علوي بحث نسبى بودن يا مطلق بودن اخلاق همواره يکى از بحثهاى مناقشه انگيز در ميان انديشمندان،فضلا و بزرگان فلسفه و کلام بودهاند.هرگروه و مسلک خاص فکرى به نوعى به اين موضوع پرداختهاند وسعى کردهاند از ديدگاه خود پاسخى در خور به آن بدهند و ديگران را به سوى آن متوجه سازند. هر چند به راستى بايد اذعان نمود که اطلاق يا نسبيت در بسيارى مباحث وموضوعات مطرح مىشود وبحثهاى فراوان به دنبال دارد اما واقعيت آن است که بگوييم شايد بعد از نسبت يا اطلاق در معرفت شناسى و موضوعات مرتبط با شناخت براى انسان موضوع اخلاق از غامضترين و بحث برانگيزترين مباحث در حوزه نسبىگرايى يا مطلقگرايى بوده است. به طورى که حتى گاهى درميان بزرگان داخل هر مذهب و مسلک ومکتبى نيز اختلاف نظر در مورد رويکرد به اخلاق از اين جهت مطرح است. به تبع فراگيرى اين موضوع که بويژه در مباحث کلام جديد غربى مطرح مىشود ابراز شبهاتى در اين مورد در چارچوب دين اسلام مسلمين و بزرگان علمى ومذهبى اسلام نيز با اين موضوع درگير شدهاند و برخى سعى کردهاند به همان شيوه کلامى و به صورت انفعالى صرفا پاسخ شبهات نسبى بودن براى مطلق بودن اخلاق درتعاليم اسلامى را بدهند اما در مقابل عدهاى از بزرگان اسلامى و دانشمندان که از آن جمله شهيدمطهرى مىباشد علاوه بر توجه به اين جنبه رويکردى فعال رانيز در پيش گرفته و سعى کرده است دربسيارى از سخنرانىها و نوشتههاى خود به نقد مبانى غربى اين نظرگاه بپردازد و درضمن آن به گونهاى فعال نظر اسلام را در اين زمينه مبتنى بر اصول اساسى اسلامى و به شکلى کاملا بومى واسلامى بيان دارد.هر چند نمىتوان مدعى شد که پاسخها و طرح بحثها ونظرات استاد مطهرى در اين زمينه فصل الخطاب است و ايشان نظرنهايى اسلام را صددرصد صحيح وکامل بيان کردهاند اما بهعنوان انديشمندى فاضل نظريات ايشان از جايگاه خاصى برخوردار است.ايشان بويژه در عنوان اسلام و مقتضيات زمان اين بحث را ارائه نمودهاند . سوال اساسى و محور مباحث ايشان دراين زمينه آن است که “ آيا قوانين و مقررات وهمچنين اصول اخلاقى و اصول تربيتى لزوما و ضرورتا در طول تاريخ بشريت تغييرمىکند و بايد هم تغيير بکند و بنابراين هيچ قانونى وهيچ اصل اخلاقى و اصل زيستى ثابت و جاويد نيست بلکه جبرا همه قوانين نسخ مىشود و يا اين طور نيست؟ که البته گفتيم که اين طور نيست معنايش اين نيست که همه چيز ثابت مىماند بلکه به اين معنى است که يک سلسله اصول و قوانين و مقررات هست که بايد ثابت بماند. “ به هر حال آنچه امروزه وجهه نظر علماى جهان بويژه غربى است آن است که اخلاق مانند بسيارى معارف نسبى است و در زمانها ومکانهاى مختلف تغيير مىکند. عمده تکيه گاه اين نظرگاه آن است که در باب اخلاق بالخصوص تکيه روى اين مطلب است که اخلاق را برپايه حسن و قبح عقلى بنا مىکنند و معتقدند که خوب آن است که عقلا خوب و زيبا باشد و نزد عقل نيک شمرده شود و مثلا خلق بد آن است که در نزد عقل زشت شمرده شود. ولى از طرفى با بسيارى شواهد بويژه شواهد اجتماعى و مطالعات جامعهشناختى در ميان گروهها و اقوام و ملل و نحل مختلف ثابت مىکنند که اين حکمهاى عقل که مثلا فلان خلق خوب و نيک است و فلان خلق زشت يک حکم ثابت يکنواخت متساوى در همه جا نيست بلکه بهطور نسبى بايد گفت که اين اموراخلاقى در يک زمان ممکن است در جايى حسن باشد و در عين حال درجايى ديگر وشرايط ديگر قبح باشد . لذا اخلاق با اين بيان نسبى و متفاوت است نه ثابت. به عقيده استاد مطهرى اساسا در باب معيار فعل اخلاقى که ملاک اخلاقى بودن يک فعل چيست اختلاف نظرهايى وجود دارد بعضى معيار اخلاق را اين قرار دادهاند که “هدف از فعل انسان غير خودش باشد “ بدين ترتيب در مقابل فعل اخلاقى فعل طبيعى است که غايت آن خود فرد است .“ برخى معيار فعل اخلاقى را آن دانستهاند که از وجدان انسان الهام بگيرد. اين نظريه معروف کانت است.” بدين ترتيب او مىگويد هر کارى که به خاطر انگيزهاى غير از “ انجام تکليف” صورت بگيرد ولو آن انگيزه علاقه به غير باشد آن کار عالى وشريف و اخلاقى نيست. اما استاد مطهرى معيار سوم را معيار عقلانى مىدانند نه وجداني. گفتهاند ريشه اخلاق در نهايت عقل انسان است .يعنى عقل منافع و مصالح خود را مىسنجدو بر آن اساس عمل مىکند و اخلاق يعنى آن سلسله اصولى که منافع افراد را بهتر از همه تامين مىکنند.نظر ديگر استاد بيان مىکند و آن را مورد توجه قرار مىدهند آن است که “اخلاق عبارت است از ملکاتى که انسان بايد خودش را بر اساس آنها بسازد به عبارت ديگر اخلاق يعنى طرح انسانسازي. طرفداران اين نظريه مىگويند ما قوا و غرايز زيادى بهطور بالقوه داريم ولى بايد اينها را جدولبندى کنيم و با يک نسبت و حساب معين پرورش بدهيم. به عقيده استاد مطهرى در اين صورت اين گونه مىشود که “اگر انسان مجموع استعدادهايش را متناسب با آنچه که خلق شده است پرورش بدهد(از حد افراط و تفريط پرهيز کند و در يک حد ميانه قرار دهد)داراى زيبايى عقلى مىشود.” پس اخلاق برمىگردد به توازن. ريشه اخلاق عدل است . اخلاق يعنى حالت موازنه ميان مجموع استعدادهاى انساني.البته اينها مىگويند که مقياس براى تعادل قوا هم در درون خود انسان است. استاد مطهرى سپس به نقد اين نظريات مىپردازند. نظريه هدف اجتماعى و غير از خود داشتن مسلما به نسبيت اخلاق منجر مىشود چرا که نفع ديگران در هر دورهاى متفاوت است. و لذا اخلاق هم نسبى مىشود. از طرفى نظريه وجدان هم که امرى بسيار سيال است و معيار ثابت ندارد و به تفاوت فرهنگى وانديشهاى متفاوت مىشود پس به نسبت در اخلاق مىانجامد.ايشان سپس در نقد مباحث ويلدورانت تفاوت ميان ادب واخلاق را بيان مىکنند که اخلاق مربوط به ساختار روحى ودرونى بشر است ولى ادب امرى قراردادى ميان انسان و انسانهاى ديگر. لذا لزوما از تفاوت آداب و رسوم به تفاوت در اخلاق و نسبيت آن نمىتوان رسيد.لذا در پايان از کلام ايشان اين گونه استنباط مىشود که ايشان معتقد به ثبات اصول اساسى اخلاقى هستند و بهطور کلى اخلاق را توجه به دور از افراط وتفريط به قوا واستعدادهاى درونى بشر مىدانند. لذا بسيارى از جزئيات آداب و ... هم متغير مىشود. لکن اصل حالت روحى و شخصيتى که اخلاق است ثابت است و ناشى از تعادل درونى انسان در جهت نيل بر غايات خود است .ايشان بهترين راه شناخت دراين زمينه را نيز رجوع به خود انسان و انسان شناسى مىدانند.منبع: روزنامه رسالت
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 322]