تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سنگین ترین چیزی که روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می شود صلوات بر محمد و اهل...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827783079




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تشرّف حاج على بغدادى


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تشرّف حاج على بغدادى
تشرّف حاج على بغدادى مرحوم نورى در نجم الثّاقب مى‏فرمايد : در ماه رجب گذشته كه مشغول نوشتن كتاب جنّة المأوى‏ بودم خدمت جناب عالم عامل و فقيه كامل سيّد محمّدبن سيّد احمدبن حيدر الكاظمينى رسيدم و از ايشان خواستم كه اگر قضيّه‏اى در باب ملاقات با امام زمان‏عليه السلام ديده يا شنيده‏اند براى من نقل كنند تا در اين كتاب بنويسم ، ( و خلاصه پس از سخنان زيادى كه بين مرحوم نورى و مرحوم سيّد محمّد ردّ و بدل شده اين حكايت را از قول ايشان نقل مى‏كند ، كه سيّد محمّد مذكور آن را عيناً از قول خود حاج على بغدادى نقل فرموده ) ولى با اين وجود مرحوم نورى مى‏گويد مدّتى بعد نيز موفّق شدم خودم حاج على بغدادى را زيارت كنم و از او خواهش كردم تا حكايت خود را بگويد ولى او امتناع كرد و بالاخره با اصرار من و عدّه ديگرى از علماء آن را نقل كرد ، و آن حكايت اينگونه است ) :حاج على بغدادى فرمود : من مبلغ هشتاد تومان سهم امام‏عليه السلام بدهكار بودم ، براى پرداخت آن به نجف اشرف مشرّف شدم ، و مبلغ بيست تومان آن را به عَلَم الهُدى‏ مرحوم شيخ مرتضى « اعلى اللّه مقامه » و بيست تومان به جناب شيخ محمّد حسين مجتهد كاظمينى ، و بيست تو مان به جناب شيخ محمّد حسن شروقى دادم ، و مبلغ بيست تو مان ديگر بر ذمّه من بود كه قصد داشتم در مراجعت آن را به جناب شيخ محمّد كاظمينى آل يس « ايّده اللّه » بدهم ، چون به بغداد مراجعه كردم خوش داشتم كه عجله كنم براى پرداخت بيست تومان باقى مانده ، به همين علّت در روز پنج شنبه كه مشرّف شدم براى زيارت امامين همامين كاظميّين‏عليهما السلام پس از زيارت رفتم خدمت جناب شيخ « سلّمه اللّه » و مقدارى از آن بيست تومان را دادم و باقى مانده را وعده كردم كه بعد از فروش بعضى از اجناس به تدريج بر من حواله كنند تا به اهلش برسانم ، و تصميم گرفتم كه در عصر همان روز به بغداد برگردم ، جناب شيخ بسيار خواهش كرد بمانم ولى گفتم : بايد مزد كارگران كارگاه شعربافى را در روز پنج شنبه در بغداد بپردازم ، چون رسم بر اين بود كه مزد هفته آنها را عصر پنج شنبه‏ها مى‏دادم ، پس به طرف بغداد حركت كردم ، تقريباً ثلث راه را پيموده بودم كه ديدم سيّد جليلى از طرف بغداد به طرف من مى‏آيد ، چون نزديك شد به من سلام كرد ، و دستهاى خود را براى مصافحه و معانقه ( روبوسى ) باز كرد و فرمود : اهلاً و سهلاً ، و سپس مرا در بغل گرفت و معانقه كرديم و هر دو يكديگر را بوسيديم ، آن سيّد عمّامه سبز روشنى بر سر داشت ، و بر رخسار مباركش خال سياه بزرگى بود ، آنگاه ايستاد و فرمود : حاج على خير است به كجا مى‏روى؟ گفتم : كاظمين‏عليهما السلام را زيارت كرده‏ام و به بغداد برمى‏گردم ، فرمود : امشب شب جمعه است برگرد ( كاظمين ) گفتم : يا سيّدى قادر نيستم ، فرمود : هستى ، برگرد تا براى تو شهادت بدهم كه تو از مواليان ( دوستان ) جدّ من اميرالمؤمنين‏عليه السلام و از مواليان ما هستى ، و شيخ نيز همين شهادت را براى تو بدهد ، زيرا خداى تعالى امر فرموده كه دو شاهد بگيريد . ( و اين سخن آن بزرگوار اشاره به مطلبى داشت كه من در ذهنم داشتم ، و آن اين بود كه مى‏خواستم از جناب شيخ خواهش كنم نوشته‏اى به من بدهد كه در آن شهادت بدهد كه من از مواليان اهل بيت عليهم السلام هستم ، و آن را در كفنم بگذارم ) گفتم : تو چه مى‏دانى و چگونه شهادت مى‏دهى و حال آنكه مرا نمى‏شناسى؟ فرمود : كسى كه حقّ او را به او مى‏رسانند چگونه آن رساننده را نمى‏شناسد؟ گفتم : چه حقّى؟ فرمود : آن حقّى كه به وكيل من رساندى ( منظور از حقّ سهم امام است ) گفتم : وكيل تو كيست؟ فرمود : شيخ محمّد حسن ، گفتم : او وكيل تو است؟ فرمود : آرى او وكيل من است ، ناگاه از اين سخنان در خاطرم آمد كه اين سيّد جليل نام مرا از كجا مى‏داند؟ با اينكه من او را نمى‏شناسم ، و بعد با خود گفتم : شايد او مرا مى‏شناسد و من او را فراموش كرده‏ام ، باز در نفس خود گفتم : گويا اين سيّد از من سهم سادات مى‏خواهد ، و خوش دارم از سهم امام چيزى به او بدهم ، پس گفتم : اى سيّد نزد من از حقّ شما ( سادات ) مقدارى مانده بود ، و براى آن رجوع كردم به جناب شيخ محمّد حسن ، براى اينكه با اجازه او حقّ شما سادات را پرداخت كنم ، آن سيّد بر روى من تبسّمى كرد و فرمود : آرى مقدارى از حقّ ما را به وكلاى ما در نجف اشرف پرداخت كردى ، گفتم : آنچه پرداخت كردم قبول شد؟ فرمود : آرى ، بار ديگر در خاطرم آمد كه اين سيّد علماى اعلام را وكلاى خود خطاب مى‏كند ، و اين مطلب در نظرم بزرگ آمد ، امّا غفلت كردم و با خود گفتم : شايد منظور او اين است كه علماء وكيل هستند براى گرفتن حقوق سادات .آنگاه فرمود : برگرد و جدّم را زيارت كن ، در حالى كه دست چپ من در دست راست او بود من برگشتم و با يكديگر حركت كرديم ، چون به راه افتاديم ديدم در طرف راست جادّه نهر آب سفيد و صافى جارى بود ، و درختان ليمو ، و نارنج ، و انار ، و انگور و ميوه‏هاى ديگرى با ميوه در يك وقت و زمان وجود داشت ( با اينكه بعضى از اين ميوه‏ها در فصلهاى مختلفى وجود دارد ) و با اينكه فصل آنها نبود ، و آن درختان بر بالاى سر ما سايه انداخته بودند ، گفتم : اين نهر و اين درختان چيست؟ فرمود : هركس از مواليان ما ( دوستان ما ) زيارت كند ما، و جدّ ما را اينها با او هست .گفتم : مى‏خواهم سؤالى كنم ، فرمود : سؤال كن ، گفتم : مرحوم شيخ عبدالرزّاق مردى بود مدرّس ، روزى نزد او رفتم و شنيدم كه مى‏گفت : اگر كسى در طول عمر خود روزه باشد و شبها به عبادت به سر بَرَد و چهل حجّ و چهل عمره به جاى آورد و در ميان صفا و مروه بميرد امّا از دوستان اميرالمؤمنين‏عليه السلام نباشد براى او چيزى نيست ( عباداتش قبول نيست ) فرمود : آرى واللّه براى او چيزى نيست ، سپس در مورد يكى از خويشاوندان خودم سؤال كردم ، و گفتم : آيا او از مواليان اميرالمؤمنين‏عليه السلام است؟ فرمود : آرى ، او و هركس كه متعلّق به تو است .سپس عرض كردم : سيّدنا براى من مسئله‏اى است ، ( سؤالى دارم ) فرمود : بپرس! گفتم : روضه خوانها در عزادارى امام حسين‏عليه السلام مى‏گويند : سليمان اعمش نزد شخصى آمد و در مورد زيارت سيّد الشّهداءعليه السلام سؤال كرد ، گفت : بدعت است ، و سپس ادامه قضيّه سليمان را گفتم(49) و پرسيدم آيا اين حديث صحيح است؟ فرمود : آرى صحيح و كامل است ، گفتم : سيّدنا! صحيح است كه مى‏گويند : هركس در شب جمعه زيارت كند حسين‏عليه السلام را ( از عذاب الهى ) در امان است؟ فرمود : واللّه آرى ، و در اين حال اشك از چشمان مباركش جارى شد و گريست ، گفتم : سيّدنا! مسئله‏اى دارم ، فرمود : سؤال كن ، گفتم : من در سنه هزار و دويست و شصت و نُه به زيارت حضرت علىّ‏بن موسى الرضاعليه السلام مشرّف شدم ، و در « دروت » يكى از عربهاى شروقيه ( كه از باديه نشينان شرقى نجف اشرف هستند ) را ملاقات كردم و او را ميهمان نمودم ، و از او در مورد شهر مشهد سؤال كردم ، او به من گفت : اين شهر بهشت است ، و امروز پانزده روز است كه من از سُفره مولاى خود حضرت رضاعليه السلام خورده‏ام ، چه جرأتى دارند منكر و نكير كه در قبر مرا عذاب دهند و حال آنكه در اين مدّت گوشت و خون من از مهمانخانه طعام آن حضرت روئيده؟ آيا اين سخن او صحيح است؟ فرمود : آرى واللّه جدّ من ضامن است ( كه او را از دست نكير و منكر رهائى بخشد ) گفتم : سيّدنا مسئله كوچك ديگرى دارم كه مى‏خواهم بپرسم ، فرمود : بپرس ، گفتم : آيا آن زيارت من ( زيارت امام رضاعليه السلام ) قبول است؟ فرمود : آرى انشاء اللّه قبول است ، گفتم : سيّدنا! مسئلةٌ ، فرمود : بسم اللّه ، عرض كردم : حاجى محمّد بزّاز باشى پسر مرحوم حاجى احمد بزّاز باشى زيارتش قبول است يا نه؟ ( او در راه زيارت امام رضاعليه السلام با من شريك خرج و رفيق راه بود ) فرمود : بنده صالح زيارتش قبول است ، عرض كردم : سيّدنا! مسئلةٌ فرمود : بسم اللّه ، گفتم : فلانى كه از اهل بغداد بود و با ما در همان زيارت همسفر بود زيارتش قبول شد؟ ديدم سكوت كرد ، بار ديگر عرض كردم : سيّدنا! اين كلمه كه گفتم را شنيدى يا نَه؟ زيارت آن شخص قبول است يا نَه؟ باز هم جوابى نداد ( حاج على بغدادى گويد : اين شخصى كه در موردش از حضرت سؤال كردم با چند نفر ديگر از ثروتمندان بغداد در اين سفر همراه ما بودند كه در راه پيوسته مشغول لهو و لعب بودند ، و آن شخص نيز مادر خود را كشته بود ) . آنگاه رسيديم به محلّى كه در دو طرف جادّه باغ بود ، و محلّ ديگرى كه متصّل است به باغهاى طرف راست آن كه از بغداد مى‏آيد ، و آن جادّه از بعضى يتيمان سادات بود كه حكومت آن را با ظلم و جور داخل در جادّه كرده بود ، و اهل تقوى‏ از ساكنين اين دو شهر هميشه مراقب بودند كه از آن قسمت زمين راه نروند ، امّا ديدم آن بزرگوار در آن قطعه زمين راه مى‏رفت ، من عرض كردم : اى سيّد اين محل مال بعضى از يتيمان سادات مى‏باشد و تصرّف ( راه رفتن ) در آن جايز نيست ، فرمود : اينجا مال جدّ ما اميرالمؤمنين‏عليه السلام و ذريّه و اولاد ما است ، و براى دوستان ما حلال است تصرّف در آن ، و در نزديكى آن محل نيز باغى است كه صاحب آن حاجى ميرزا هادى است ، عرض كردم : سيّدنا! درست است كه مى‏گويند زمين باغ حاج ميرزا هادى‏مال‏حضرت‏موسى‏بن‏جعفرعليه السلام است؟فرمود :چه كار دارى به اين كارها؟سپس رسيديم به ساقيه آب كه براى مزارع و باغهاى آن حدود از شطّ دجله مى‏كشند ، و از آنجا براى شهر دو جادّه مى‏شود ، يكى راه سلطانى ، و ديگرى راه سادات ، ديدم آن جناب از راه سادات حركت كرد ، من عرض كردم : بيا از اين راه ( يعنى راه سلطانى ) برويم ، فرمود : نَه از همين راه خود مى‏رويم ، پس آمديم و چند قدمى بيشتر نرفته بوديم كه رسيديم به صحن مقدّس نزد كفشدارى ( بدون اينكه در بين راه كوچه و بازارى ديده باشم ) و از طرف باب المراد كه پائين پا است وارد ايوان شديم ، و بدون اينكه اذن دخول بخواند وارد حرم مطهّر شد ، چون داخل حرم شديم فرمود : زيارت بخوان ، گفتم : من قارى نيستم ، فرمود : براى تو بخوانم؟ گفتم : آرى ، فرمود : أادخل يا اللّه ، السلام عليك يا رسول اللّه السلام عليك يا اميرالمؤمنين ، و به ترتيب سلام داد تا رسيد به امام عسكرى‏عليه السلام و فرمود : السّلام عليك يا ابا محمّد الحسن العسكرى ، آنگاه به من فرمود : امام زمان خود را مى‏شناسى؟ عرض كردم : چگونه نشناسم؟ فرمود : سلام كن بر امام زمان خود ، من گفتم : السلام عليك يا حجّة اللّه يا صاحب الزّمان ، ياابن الحسن ، ديدم تبسّمى كرد و فرمود : عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته .آنگاه داخل حرم شديم و به ضريح چسبيديم و بوسيديم ، بار ديگر فرمود : زيارت كن! گفتم : من قارى نيستم ، فرمود : بخوانم براى تو؟ گفتم : آرى ، فرمود : كدام زيارت را مى‏خواهى؟ گفتم : هر زيارتى كه افضل است را برايم بخوان ، فرمود : زيارت امين اللّه افضل است ، آنگاه مشغول شدند و فرمودند : السّلام عليكما يا امينى اللّه فى ارضه و حجّتيه على عباده ( و تا آخر زيارت را خواندند ) در اين حال ديدم چراغها و شمعهاى حرم را روشن كردند ، ولى ديدم حرم روشن است به نورى ديگر مانند نور آفتاب ، و شمعهاى حرم مانند چراغى بود كه روز در آفتاب روشن كنند ، و مرا آن چنان غفلت گرفته بود كه متوجّه هيچ يك از اين نشانه‏ها نشدم ،چون از زيارت فارغ شديم از سمت پائين پا آمدند پشت سر مبارك ، در طرف شرقى ايستادند و فرمودند : آيا زيارت مى‏كنى جدّم حسين‏عليه السلام را؟ عرض كردم : آرى ، امشب شب جمعه است زيارت مى‏كنم امام حسين‏عليه السلام را ، پس زيارت وارث را خواندند ، در اين موقع مؤذّنها از اذان مغرب فارغ شدند ،سپس به من فرمودند : ملحق شو به جماعت و نماز بخوان ، و خود ايشان تشريف آوردند در مسجد پشت سر حرم مطهّر كه نماز جماعت در آنجا منعقد بود ، امّا خودشان ايستادند در طرف راست امام جماعت محاذى او و نماز را فرادا خواندند ، و من نيز داخل صف اوّل ايستادم ،وقتى از نماز فارغ شدم او را نديدم ، از مسجد بيرون آمدم و در حرم جستجو كردم ولى او را نديدم ، و قصد داشتم او را پيدا كنم و چند قران پول به او بدهم ، و شب براى مهمانى او را دعوت كنم .آنگاه تازه متوجّه خود شدم ، و از خود سؤال كردم كه اين سيّد چه كسى بود؟ و همه آن معجزات را به خاطر آوردم ، و به ياد آوردم كه من تصميم قطعى داشتم براى پرداخت مزد كارگرانم به بغداد بروم ولى با دستور او بى‏اختيار منصرف شدم ، و به ياد آوردم كه او مرا با اسم صدا زد با اينكه تا كنون همديگر را نديده بوديم ، و اينكه دائماً از شيعيان به « مواليان ما » تعبير مى‏كرد ، و اينكه من شهادت مى‏دهم كه تو از دوستان ما مى‏باشى ، و ديدن آن نهرهائى كه تا كنون نديده بودم ، و مخصوصاً وقتى فرمود به امام زمانت سلام كن و چون من سلام كردم فرمود : و عليك السلام ، و خلاصه تمام آن امورى كه از آن بزرگوار ديده بودم مرا مطمئن كرد كه او كسى نبود غير از وجود مبارك امام زمان‏عليه السلام .با عجله آمدم نزد كفشدار و سراغ آن بزرگوار را گرفتم ، او به من گفت ، رفت بيرون ، و پرسيد : اين سيّد رفيق تو بود؟ گفتم : بلى ، چون از يافتن آن حضرت‏مأيوس‏شدم‏به‏خانه‏مهماندارخودرفتم‏وشب‏رادر آنجا سپرى نمودم ،چون صبح شد به خانه جناب شيخ محمّد حسن رفتم و آنچه ديده بودم را نقل كردم ، او دست خود را بر دهان گذاشت و مرا نهى فرمود از اظهار اين حكايت و افشاى اين سرّ ، و فرمود : خداوند تو را موفّق بدارد .پس من اين قضيّه را از همه مخفى كردم و به احدى اظهار نمى‏كردم ، تا اينكه يك ماه از اين قضيّه گذشته بود روزى در حرم مطهّر بودم سيّد جليلى را ديدم كه نزد من آمد و گفت : چه ديدى؟ ( اشاره كرد به قضيّه آن روز ) گفتم : چيزى نديدم ، بار ديگر تكرار كرد ، من به شدّت انكار كردم ، پس از نظرم ناپديد شد و ديگر او را نديدم .روايت سليمان اعمش روايتى كه حاج على بغدادى از امام زمان‏عليه السلام در مورد صحّت آن سؤال كرد را مرحوم نورى صاحب كتاب نجم الثّاقب از كتاب مزار شيخ محمّدبن المشهدى به اين گونه روايت مى‏كند : اعمش گفت : من در كوفه منزل كرده بودم ، و همسايه‏اى داشتم كه بسيارى از اوقات با او همنشين بودم ، در شب جمعه‏اى با او نشسته بودم كه از او در مورد زيارت امام حسين‏عليه السلام در شب جمعه سؤال كردم ، ( و نظر او را در اين مورد خواستم ) گفت : زيارت امام حسين‏عليه السلام بدعت است ، و هر بدعتى ضلالت است ، و هر ضلالتى در آتش است ، پس من در حالى كه بر او غضب كرده بودم از نزد او برخاستم ، و با خود گفتم : در موقع سحر نزد او مى‏آيم و فضائلى از اميرالمؤمنين‏عليه السلام براى او نقل مى‏كنم تا چشمش گرم شود ( چشمش گرم شود كنايه از اين است كه از شنيدن آن فضائل محزون و مغموم شود ، زيرا منكر آن فضائل است ) چون در موقع سحر آمدم درب خانه او را كوبيدم ، شخصى پشت درب آمد ، من آن مرد را صدا زدم ، همان كسى كه پشت درب آمده بود گفت : او به قصد زيارت امام حسين‏عليه السلام به كربلا رفته ، من با عجله به كربلا رفتم ، ديدم آن شيخ سر به سجده گذاشته و دائماً به ركوع و سجده مى‏رود و خسته نمى‏شود ، به او گفتم : تو سر شب مى‏گفتى زيارت بدعت است و هر بدعتى ضلالت است و هر ضلالتى در آتش است ، و امروز آن جناب را زيارت مى‏كنى؟ گفت : اى سليمان مرا ملامت مكن ، زيرا من قبل از اين به امامت اهلبيت عليهم السلام ايمان نداشتم ، تا اينكه شب گذشته ( بعد از اينكه تو از نزد من رفتى ) خوابيدم و خوابى ديدم كه بسيار ترسيدم ، گفتم : اى شيخ مگر در خواب چه ديدى؟گفت : مردى را ديدم كه نَه زياد قدّش بلند بود و نَه كوتاه ، و خلاصه قادر نيستم كه زيبائيهاى او را توصيف كنم ، ديدم گروهى اطراف آن مرد را گرفته بودند ، و در پيش روى او شخصى سوار بر اسبى بود ، كه بر سر آن اسب تاجى بود ، و بر آن تاج چهار ركن بود ، و در هر ركن جوهرى بود كه از او روشن مى‏شد مسافت سه روز ، من گفتم : اين سوار كيست؟ گفتند : او محمّدبن عبداللّه‏بن عبدالمطلّب‏صلى الله عليه وآله است ، گفتم : آن ديگرى كيست؟ گفتند : وصىّ او علىّ‏بن ابى‏طالب‏عليه السلام است ، آنگاه نظر كردم ناقه‏اى از نور ديدم كه بر آن هودجى بود كه ميان زمين و آسمان پرواز مى‏كرد ، گفتم : اين ناقه از كيست؟ گفتند : از خديجه بنت خويلد و فاطمه دختر محمّدصلى الله عليه وآله ، گفتم : آن جوان كيست؟ گفتند : او حسن‏بن على‏عليهما السلام است : گفتم : آنها به كجا مى‏روند؟ گفتند : همه آنها براى زيارت كشته شده به ظلم شهيد در كربلا حسين‏بن على‏عليهما السلام مى‏روند ، آنگاه متوجّه شدم و ديدم ورقه‏هائى از طرف پروردگار از آسمان به زمين مى‏ريزد ، و در آنها امان بود براى زوّار حسين‏عليه السلام در شب جمعه .ناگاه‏هاتفى‏ندا داد : آگاه‏باشيدكه‏ماوشيعيان‏مادر درجه عاليه‏ايم از بهشت .سپس آن همسايه به من گفت : اى سليمان! واللّه من از اين مكان ( كربلا ) مفارقت نمى‏كنم تا زمانى كه روح از جسدم مفارقت كند .و شيخ طريحى آخر اين خبر را اينگونه نقل مى‏كند كه گفت : ناگاه ديدم ورقه‏هائى از بالا به پائين مى‏ريزد ، سؤال كردم اين ورقه‏ها چيست؟ گفتند : در آن امان نوشته شده براى كسانى كه حسين‏عليه السلام را زيارت كنند در شب جمعه ، پس من يكى از آنها را طلب كردم ، به من گفتند : تو مى‏گوئى زيارت آن جناب بدعت است ، پس به تو نمى‏دهند آن ورقه‏ها را تا اينكه زيارت كنى آن حضرت را و معتقد شوى به فضل و شرافت او ، پس من هراسان از خواب بيدار شدم و در همان وقت قصد نمودم زيارت سيّد خودم حسين‏عليه السلام را .
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن