واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: جام جم آنلاين: پيكر تانكي سوخته و اتومبيل تويوتايي كه به آهن پارهاي شباهت دارد، بهترين نشانه ورود به قطعهاي از بهشت زهرا است كه قبرهاي آن با ايرانيتهاي خاكستري مسقف شدهاند. در اين محل قهرمانان فراواني دفن شدهاند كه برخي از آنها كمتر از 20 بهار از عمر خود را پشت سر گذاشته بودند. كاركنان قديمي بهشت زهرا در روز خاكسپاري هر كدام از آنها با جمعيتي عظيم مواجه شدند كه جسم بي جان اين قهرمانان را تا گودالي به نام «قبر» بدرقه ميكردند و شور و هيجاني خاص به اين محيط دنج و ساكت تزريق ميكردند. مرد ميانسالي كه ديروز در چند صد متري همين مكان در قطعهاي ديگر به خاك سپرده شد، شباهتي به اين قهرمانها نداشت. حضورش در صحنههاي جنگ و نبرد تنها به چند فيلمي محدود ميشد كه در آن ايفاي نقش كرده بود. در طول 64 سال زندگي خود هم هيچگاه جايزهاي بينالمللي نگرفته بود تا پرچم سه رنگ ايران به افتخار او در خارج از مرزهاي كشور به اهتزار در بيايد. اهل ورزش هم نبود تا ركوردي چند ثانيهاي را جابجا كرده باشد. مرگ او در بيمارستاني مدرن در شمال تهران رخ داد كه از نظر پزشكي مرگي مظلومانه، ناباورانه،ناجوانمردانه، جانگذاز و... نبود تا بهانهاي براي تحريك احساسات مردم و انجام مراسمي باشكوه باشد. خسرو شكيبايي قهرمان نبود، قهرمانانه هم نمرد اما مردم تهران ديروز او را مانند يك «قهرمان» بر دوش خود بدرقه كردند. بيست روز قبل تالار وحدت براي هنرمندان حكايت شگفت انگيزي دارد. دهم تيرماه وقتي اين هنرمند به روي سِن اين تالار آمد تا براي فيلمهامون جايزه انجمن منتقدان را بگيرد، محال بود به اين مساله فكر كند كه بيست روز بعد در ميان جمعيت انبوهي كه براي بدرقه او آمده بودند، خانوادهاش هم در محاصره جمعيت امكان حركت پيدا نكنند و بعد وزير فرهنگ، پيام رئيس دولت را بخواند و درباره او بگويد: «رئيس جمهور در مورد آقاي شكيبايي گفته جامعه ما تصوير روشني از شكيبايي در ذهن دارد. هنرمندي كه كارهايش در ذهن ملت است.» ديروز طرفداران خسرو شكيبايي كه فقط خدا ميداند چند هزار نفر بودند براي مسوول فضاي سبز تالار وحدت حسابي «كار» ايجاد كردند و هيچ باغچه و فضاي سبز لگدمال نشدهاي باقي نگذاشتند. هنرپيشههاي زيادي تلاش كرده بودند تا چهره خود را در پشت شيشههاي تيره عينكهاي آفتابي پنهان كنند، اما عده معدودي كه با گوشيهاي تلفنهاي همراه عجيب و غريب خود، از يك سو حياط تالار وحدت را به آوردگاه جديدترين تكنولوژيهاي تلفن همراه و از سوي ديگر به يك شو زنده لباس تبديل كرده بودند، تصوير آنها را گاه و بيگاه «شكار» ميكردند. حتي يك نفر ابتكاري به خرج داده بود و با سپردن گوشي تلفن به كودكي كه بر روي دوشش بود، «پلان حركتي» ميگرفت. جاي شما خالي ديروز بعضيها با يك دوربين دو مگاپيكسلي براي خودشان يك پا « پاپاراتزي» شده بودند! اما خيليهاي ديگر دوست نداشتند چيزي از مراسم تشييع جنازه هنرمند محبوب شان در حافظه تلفنهاي همراهشان ثبت شود. آنها دوست داشتند خاطره اشان از شكيبايي به همان فيلمها و سريالهاي اين هنرمند محدود باشد و اين غيبت او را هم مانند فيلم كيميا، به اسارتي غافل گير كننده تعبير كنند. به همين دليل فقط براي بدرقه «شكيبايي» آمده بودند. همه ميدانستند مشروح مراسم از تلويزيون و برنامههايي مانند «در شهر» پخش خواهد شد، اما حضور در مراسم «چيز» ديگري بود. طرفداران كم سن و سال اين بازيگر خوشحال بودند كه او براي رفتن فصل تابستان را انتخاب كرده و آنها مجبور نبودند براي حضور در اين مراسم قيد مدرسه را بزنند. اين جمعيت گسترده كه دوربينهاي عكاسي تنها بخشي از آن را ثبت و ضبط كردند، طرفداران بازيگري بودند كه جز «مردمي بودن» هنر ديگري نداشت. كثرت جمعيت حاضر در مراسم به اندازهاي بود كه براي ساعتي طولاني چهار راه كالج تا نزديكيهاي تالار بورس بسته شد. واقعا هيچ مدير توليدي نميتوانست به اين سادگي اجازه بند آوردن خيابان را براي فيلمبرداري بگيرد. حتي آن مامور سفارت كه سوار بر اتومبيل آلبالويي پلاك سياسي شاسي بلند خود شده بود هم براي چند دقيقه حضور در پشت ترافيك را تجربه كرد. 64 سالگي عمري است كه هر آدمي تا آن زمان حتما آردهاي فراواني را بيخته و سپس الكها را آويخته است. شكيبايي در اين سالها آنقدر فعاليت داشته كه حتي اختصاص زمان زيادي به مصاحبه با دوستان او در «مرغزارهاي گفتگو» هم نتواند حق مطلب را درباره او ادا كند. كارمندان آرشيو شبكههاي تلويزيوني از روز شنبه حسابي به زحمت افتاده بودند تا فيلمها و سريالهاي قبلي او را پيدا كنند. همه چيز درباره او بيان شد، اما احتمالا دوستان او يادشان رفت بگويند شكيبايي آدمي بود كه «زبلبازي»هاي سادهاي داشت و نهايت آن در سركار گذاشتن يك خبرنگار براي مصاحبه خلاصه ميشد و خلاص! حتي من خبرنگار علاقهمند و كنجكاو نسبت به حواشي دنياي سينما ميدانم كه در اين زمانه دريافت وامها و كمكهاي مالي 500 ميليون توماني و جذب اسپانسرهاي فلان و بهمان و هداياي روميزي و زيرميزي مختلف، هيچگاه پيگيريهايم درباره استفاده او از بيتالمال به بهانه كار فرهنگي و يا رانتخواري به جايي نخواهد رسيد. همه كساني هم كه درباره او بخواهند چيزي بنويسند، جز واقعيت چيز ديگري نخواهند نوشت. او هنرمندي بود كه هيچگاه به كسي بدهكار نبود و اگر همين يك امتياز را هم داشت، اين بدرقه و استقبال باز هم براي او كم بود. نمي دانم تهيه كنندگاني كه با او فيلم «كار» كرده بودند، ساختههاي خود را با چه اميد و آمالي اكران خواهند كرد. احتمالا آنها هم از ديدن جماعتي كه به بدرقه شكيبايي آمده بودند حسابي وسوسه خواهند شد تا براي اكران فيلم خود لابي كنند. اين جماعت همان آدمهايي بودند كه تهيهكنندگان هنگام انتخاب او براي نقشي خاص و فكر كردن به رقم قرارداد او، به آنها به عنوان «طرفداران يك بازيگر مطرح» فكر ميكردند. حالا هم بعد از مرگ او حتما عدهاي براي مصاحبههاي چاپ نشده او پول خوبي دريافت خواهند كرد. اما همه ميدانند چند ساعت بعد از انتشار اين روزنامهها، خبر و عكس او هم بيات ميشود و هفته ديگر اين موقع اين روزنامهها، يا در كف قفسهاي جا خوش كردهاند و يا تبديل به مقوا شدهاند، اما حتي اگر اين مراسم در بايكوت كامل خبري برگزار ميشد و عكس و اسم او به روي جلد هيچ نشريهاي نميرفت، باز هم هيچ چيز از اهميت او كم نميشد. چون او پيش از اين با سادگي، صداقت و آن جمله معروفي كه گفته بود « نوكري مردم را كردم» در دل همه خودش را جا داده بود. *** خسرو شكيبايي به جاي آنكه همراه خانوادهاش سوار بر اتومبيل كرهاي سفيد رنگي شود، بر الگانسي نوك مدادي سوار شد كه او را به شكلي افقي به سمت نقطهاي در جنوب شهر تهران ميبرد. در اين مسير اتومبيل حامل او از كنار تالار سنگلج و سپس محله مولوي عبور كرد. جايي كه سالها قبل در روز هفتم فروردين ماه «خسرو» نامي در خانواده شكيبايي به دنيا آمد. حالا با مرگ او چه كسي ميخواهد نقش شخصيتهاي عرفاني را در فيلمها و سريالهاي مختلف ايفاء كند؟ آيا ممكن است بر اساس اين مثال « حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو» بساط ساخت فيلمهاي اينگونه تا مدتي تعطيل شود؟! وقتي اتومبيل به لوكيشن فيلمها و سريالهاي ماورايي يا همان بهشت زهرا ميرسد، مدتي است جماعت كثيري در اين محل منتظر آمدن او هستند. در يك تفكر فانتزي شايد بتوان شكيبايي را ديد كه با لباسي سفيد، به اين جماعت كه براي استقبال از او آمده بودند خوشامد و خسته نباشيد ميگويد اما وقتي چند متر آن طرفتر، وانت حامل آب معدني خنك در ميان برخي محاصره ميشود و پلانهاي چندش آوري بر سر تقسيم آب معدني خلق ميشود، با خودم ميگويم كاش او به جاي ديدن اين صحنهها به سراغ هادي اسلامي، علي حاتمي، نعمتالله گرجي و حسين سرشار رفته باشد. شايد شكيبايي هم مانند خيليهاي ديگر از ديدن جماعتي كه قطعه هنرمندان و چنين مراسمهايي براي آنها فقط پلاتويي براي گرفتن عكسهاي يادگاري با هنرمندان و يا نمايش مدهاي عجيب و غريب آرايش است، سخت برآشفته شده و آرزو كرده شدت گرما چنان باشد كه باقيمانده آرايش چهره جماعت بيارتباط با هنر و هنرمند را هم پاك كند. برخي از همين جماعت حتي اسم بازيگران را نميدانستند و گاهي اسم بازيگر را ميپرسيدند تا يك وقت خداي ناكرده چهره مهمي را براي «عسك انداختن» از دست نداده باشند. همين مساله بود كه خيلي از دوستان او را پشت در گذاشت و حتي معاون سينمايي و «هيات همراه» هم نتوانستند به پنجاه متري او نزديك شوند. بارها مسير حركت جنازه گم شد و فقط با نگاه كردن به جهت نگاه لنزهاي عكاسي توانستيم مسير احتمالي را پيدا كنيم. با اين تراكم جمعيت اگر اين موبايلهاي مجهز به امپيتري نبود امكان نداشت بتوانيم گزارشي از اين مراسم تهيه كنيم. در همين مراسم چند صحنه اميداوركننده هم اتفاق افتاد. مثلا دستيار كارگرداني با پشتكار چند چهره جديد شناسايي كرد و شماره تماس گرفت تا در فيلمي از آنها استفاده كند. *** داخل واگن مترويي كه قرار است مسافران را از بهشت زهرا به مركز شهر برساند، تابلوي بزرگي از عكسهاي مختلف شكيبايي در دست جواني سياهپوش است. او با اشتياق و هيجان فراوان درباره هنرمند محبوب خود سخن ميگويد. شايد در روزها و ماههاي آينده سهميهبندي بنزين و طرح زوج و فرد اجازه ندهد كسي مرتب به سراغ او بيايد اما هيچ كس نميتواند منكر تاثير هنرمندي شود كه با بودن خود خاطرات فراواني را رقم زد و به حافظه تاريخي ما تبديل شد. رضا استادي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 149]