واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - این فیلم از آن آثاری است که میتوانید فارغ از قصه و مضمونش عاشق آن شوید و یکی از عمیقترین قصهها را درباره رابطه دو مرد تکافتاده در جهان امروز دارد. نزهت بادی: فیلم هفته پیش «محرمانه لس آنجلس» ساخته کرتیس هنسون بود که لذت تماشای آن میتواند مثل دریافت یک هدیه غافلگیرکننده ما را سرحال بیاورد. برای بعضی از فیلمها آدم میتواند همه عشقش را وسط بگذارد چون این جور فیلمها هرگز به ما خیانت نمیکنند. فیلم این هفته یکی از همین نمونههای استثنایی است. قبل از اینکه فیلم به دستم برسد و آن را ببینم خیلی انتظارش را کشیده بودم، کلی نقد و یادداشت و گفتوگو دربارهاش خوانده بودم، از همه داستان با نکات ریز و درشتش باخبر بودم، میدانستم صحنههای معرکهاش کدام است و یا کی قرار است با آن قاببندیهای بینظیر استاد روبرو شوم.شاید به نظر برسد با این وضعیت نباید تماشای فیلم جذابیتی داشته باشد، اما تجربه فوقالعادهای بود. در هنگام دیدنش مدام میترسیدم فیلم تمام شود و من به اندازه کافی از لحظاتش لذت نبرده باشم. این فیلم از آن آثاری است که میتوانید فارغ از قصه و مضمونش عاشق آن شوید، هرچند یکی از عمیقترین قصهها را درباره رابطه دو مرد تکافتاده در جهان امروز دارد، همان تم مورد علاقه فیلمساز محبوبمان. ولی موقع تماشای فیلم چیزهای دیگری است که هوش از سرتان میپراند، مثل سبک بصری خیره کننده فیلم. مثلا اصلا نمیتوانید آن نماهای اسلوموشن و یا کلوزآپهای چهره شخصیتها در قاب خالی را از یاد ببرید. بعد از فیلم بیشتر دوست دارید درباره میزانسهای گرافیکی و یا تنهایی شخصیتها در پسزمینهای از لانگ شات شهر حرف بزنید. درباره قدم زدن راسل کرو در فاصله کمی از آل پاچینو در لانگ شاتی رو به دریا در صحنهای که نمیتواند درست تصمیم بگیرد و یا حس صورت پاچینو در پسزمینه ای از پنجره رو به شهر خاکستری در صحنهای که میفهمد کاملا تنهاست. آن زمین چمن پر از توپ گلف زیر نور نئون ها در دل شب را که یادتان هست؟ شک ندارم که موسیقی فیلم دیوانهتان میکند، قطعاتی که لیزا جرارد و پیتر بروک برای فیلم ساختهاند معرکه است، مخصوصا جایی که راسل کرو در حصار ماشین پس از ادای شهادت در دادگاه دور میدانی میچرخد و به ماشین آتش گرفته وسط آن خیره میشود. اما صحنه برگزیده مان جایی است که پاچینو و کرو تلفنی با هم درباره کمبود قهرمان در دنیا حرف میزنند و وقتی گفتوگویشان تمام میشود پاچینو را چون نقطه کوچکی در زمینهای از دریای سبز و آسمان آبی میبینیم که در دل آب فرو رفته و بعد خدا را شکر میکنیم که این دو مرد تنها شانس این را داشتند که یکدیگر را در این اجتماع محافظهکار و بیخاصیت پیدا کنند. حواستان هست که داریم درباره فیلمی از فیلمساز محبوب دورانمان حرف میزنیم که به عنوان یک داستانپرداز درجه یک قصهاش را از دل تصاویر تاثیرگزارش بیرون میکشد، کسی که مثل قهرمانانش قدرت این را دارد که فردیت خود را در میان اجتماع حفظ کند و در دل همان سیستم هالیوودی فیلمهای شخصیاش را بسازد. هیچ فیلمسازی را نمیتوانید بیابید که همچون او بتواند نوآرهای مدرن درباره متروپلیسهای امروزی بسازد و به همان چیزهای واقعی و معمولی اطرافمان جلوهای اسطورهای ببخشد. حیف که دیگر جا ندارم تا درباره ایدههای تماتیک و بصری فوقالعاده استاد بنویسم. بقیه کار را به شما میسپارم. این بار برایم خیلی مهم است که ببینم در دوست داشتن آثار فیلمساز عزیزم چقدر همسلیقه هستیم. پس دست به کار شوید.54
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 369]