تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834073409
توهم بزرگ شاهكار ژان رنوار
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : توهم بزرگ شاهكار ژان رنوار irankingworld23-12-2007, 07:01 AMتوهم بزرگ نويسندگان ژان رنوار ، شارل اسپاك ؛ كارگردان ژان رنوار تايپيست : پويا رباني (خودم ) !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! Sicurity Password : irankingworld فيلم نامه توهم بزرگ شاهكار ژان رنوار حكايت جالبيست كه وقوع جربان ان باز مي گردد به جنگ جهاني اول. اگر در طول عمر كتابخواني خود تا به حال فيلم نامه اي را مطالعه نكرديد اين بهترين فرصت براي شماست و مطمئن باشيد لذتي كه از خواندن يك فيلم نامه مي توان نصيبتان شود فراتر از مطالعه حتي يك كتاب تمام عيار و پر از ماجراهاي هيجان انگيز است . حين خواندن يك فيلم نامه همراه دوربين فيلمبرداري به تمام زواياي داستان مي توانيد سرك بكشيد بطوري كه حتي حس مي كنيد تبديل به يك كاراكتر از شخصيت هاي موجود در فيلم شديد . چندين سال پيش هنگامي كه براي اولين بار فيلم نامه پرندگان به كارگرداني الفرد هيچكاك را مطالعه كردم به ياد مي اورم كه از فرط هيجان همان روز پدرم را مجبور كردم تا فيلم مربوط به ان فيلمنامه را برايم تهيه كند خلاصه اميدوارم توانسته باشم تصويري هر چند كوچك از لذت فيلم نامه خواني را در ذهن شما عزيزان به نمايش دراورده باشم . تايپ اين كتاب ارزشمند مدتي به طول كشيد اما برايم بسيار لذت بخش بود و حال مي خواهم لذتش را با شما دوستان اين انجمن تقسيم كنم . زندگي نامه و فيلم هايي كه ژان رنوار اين كارگردان شهير فرانسوي ساخت : ژان رنوار ، پانزدهم سپتامبر 894 در مون مارتر به دنيــــــا آمد ، و دومين پسر ( از سه پسر ) پي ير - اگوست رنوار ، نقاش امپرسيونيست فرانسوي بود . او مي گويد : (( وقتي قابله مرا به دنيا آورد ، مادرم با تعجب گفت : " خدايا ، اين چه قدر زشته ! از پيش من ببريدش ! " و پدرم گفت : " چه دهــــاني ، مثل تنور مي مونه ! حتما چاق و شكمو مي شه . " و افسوس پيش بيني او درست از آب در آمد . )) رنوار در سه محيط مختلف بزرگ شد : در پاريس ، اسويس ( دهكده بورگوندي مــــــــــــــادري اش ) ، و پرووانس كه خانواده اش معمولا زمستان ها را آن جـــا مي گذراندند . ژان ، از آب و گل درآمدنش را در سال هـــــــاي كودكي و نوجواني مديون ( پسرخاله جواني كه با آن ها زندگي مي كرد ) بود . در اين باره مي گويد : (( من لوس و ننر بودم . زندگي خانوادگي همچون ديواري محافظ مرا احاطه كرده بود و داخل اين ديوار ، لاي پنبه بزرگ مي شدم . بيرون ديوار ، شخصيت هـــــــاي معروف در تكاپو و جنب و جوش بودند ، و من دوست داشتم به آن ها ملحق شوم و به جرگه آن ها بپيوندم . امـــــا متاسفانه طبيعت از من آدمي كم و دل و جرات ســـاخته بود . وقتي براي اولين بار ، شكافي در اين ديوار محافظ كشف كردم ، از ترس فرياد كشيدم .) وقتي ژان به دنيا آمد ، پدرش پنجاه و سه سال داشت و نقاشي هايش ، كه تا بيست سال پيش از آن مورد بي توجهي و غفلت قرار داشتند ، خواهـــان پيدا كرده بودند و به فروش مي رسيدند . ژان ( كه اغلب مدل نقاشي هـــاي پدرش بود ) در محيطي مرفه – اما نه پرزرق و برق – بزرگ شد و از آن روزها به عنوان دوراني پر از خنده ، شادي ، نور ، دوستي و رويدادهاي پرشور و مهيج ياد مي كند : (( محيطي ساده كه در آن هيچ چيز مزخرفي را تحمل نمي كرديم . )) نخستين تجربه رنوار در زمينه سينمـــــا ، در سال 1897 ، ناخوشايند بود ( مثل هميشه فريادي كشيدم و مرا بيرون بردند ) امــــا آشنايي اش با تئاتر گينول باعث شد شيفته تئاتر شود . در نظر اگوست رنوار هر تلاشي براي تربيت بچه هـــــــــا جز تلف كردن وقت نبود ، و به همين دليل ، تربيت ژان از هفت سالگي ، زماني كه به مدرسه – كالج سن كروا در نوئيلي – رفت ، آغاز شد . اما ژان از رفتن به سن كروا راضي نبود و چندين بار از آن جا فرار كرد . بنـــابراين پدر و مادرش او را به مدرسه سن ماري دومونكو فرستادند ، و در همان جا بود كه شيفته نمـايش هاي هفتگي فيلم و كمديني به نام اتومابول شد . ژان از آن جا نيز به مدرسه مــــــــاسنا در نيس رفت و در 1913 تحصيلاتش را در دانشگاه آئي – آن – پرووانس و در رشته رياضيـات و فلسفه به پايان برد . به نوشتن شعر ترغيب شد و انتظار مي رفت كه نويسنده بشود . اما ، (( كم كم باورم شد كه پدرم يك هنرمند سرشنــــاس است . و اين مايه وحشتم مي شد ، پس سعي مي كردم ذهنم را متوجه هر چيزي كه ضد هنر بود بكنم ... از اسب خيلي خوشم مي آمد و دلم مي خواست افسر سواره نظام بشوم . )) در پي همين اشتيــــــــــــــاق ، ژان با درجه گروهباني وارد ارتش شد و با شروع جنگ جهــــاني اول ، به ستوان دومي ترفيع يافت و به جبهه اعزام شد . در جبهه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پايش آسيب ديد – و اگر پادرميـــاني مادرش نبود ، پايش را قطع مي كردند . مادر ، دو ماه بعد بر اثر ابتلا به ديابت ، از دنيا رفت . زخم رنوار بهبود پيدا كرد ، اما تا آخر عمر مي لنگيد . در دوران نقاهت اشتيـــــــاق چشمگيري نسبت به سينمـا پيدا كرد و اغلب ، در هر هفته بيش تر از بيست فيلم – و معمولا آمريكايي – مي ديد . سپس ، به توصيه يكي از دوستانش ، فيلم هـــــــــــاي چاپلين را پيدا كرد ، و متعاقب آن ، پدر را – كه حالا با ويلچر حركت مي كرد – واداشت تا پروژكتوري برايش بخرد . در 1916 ، به خدمت بازگشت و بعد از انتقــــــــال به گردان پرواز ، خلبان شد . اما بعد از چند ماموريت موفق ، در پي يك ســـــانحه هوايي بار ديگر پايش به شدت مجروح شد ؛ و به اين نتيجه رسيد كه هر قدر جنگ و مبارزه ديده ، بس است . (( نيروي هوايي فرانسه با اين كار ، چيز زيـــــــادي از دست نداد ، من خلبان خيلي خوبي نبودم . )) رنوار ، بي آن كه درخواست كند ، به سمت رئيس اداره ســـانسور ارتش در نيس منصوب شد ، اما بيشتر اوقـــــــــاتش را در كارگاه نقاشي پدر مي گذراند . در آن جا با يك زن جوان آلزاسي به نام آندري هوشلينگ – كه مدل نقاشي هـــــــاي پدرش بود – آشنا و عاشق او شد . در ژانويه 1920 ، چند هفته پس از مرگ اوگوست رنوار ، با يكديگر ازدواج كردند و تنها پسرشان ، آلن رنوار يك سال بعد به دنيا آمد . رنوار به مدت چهـــــــارسال ، همراه با همسر ، برادر كوچكترش و چند تن از دوستانش به كار در زمينه سفال و سراميك روي آورد ، اما علاقه و توجهش به فيلم سازي معطوف شد . و دو فيلم ، به طور خاص عزم او را براي اين كار جزم كردند : اخگر سوزان ( ولكوف ) و همسران احمق ( اشتروهايم ) ، كه اين آخري را ده بار تماشا كرده بود و تكنيك هاي سينمايي آن ، بسيار برايش جـــــالب بودند . او گفته است : (( من كار در سينما را شروع كردم ، چون از نمــــاهايي كه در آن ها حقه هاي تصويري به كار رفته بود خوشم مي آمد ... صرفا از تكنيك و نماهاي حقه تصويري . )) اما در جــــــاي ديگري ادعا كرده بود كه : (( فقط به اين دليل وارد سينما شدم كه آرزو داشتم از زنم يك ستاره بسـازم ... و پيش بيني نكرده بود كه اگر يك بار گرفتار اين صنعت شوم ، هرگز نمي توانم از آن فرار كنم . )) امــــــــــــا صرف نظر از دليل و انگيزه اين كار ، رنوار در مـــــارس 1924 ، كاترين ( كه نام ديگر آن ، زندگي بدون لذت است ) را آغاز كرد و آندري با نام مستعــــــــار كاترين هسلينگ در آن به ايفاي نقش پرداخت .كارگردان فيلم ، آلبر ديودون بود ، اما در برخي از كپي هـاي آن ، نام رنوار به عنوان كارگردان مشترك در تيتراژ آورده شده است . رنوار علاوه بر آن كه فيلمنـــــــامه را نوشت و تهيه فيلم را بر عهده داشت ، نقش كوتاهي هم در آن ايفا كرد . داستان كاترين درباره زني جوان است كه همه از او سو استفاده مي كنند و آزارش مي دهند . به غير از آلبر ديودون ، چند تن ديگر از عوامل فيلم ، پس از نمـايشي كوتاه مدت در 1924 بار ديگر تدوين شد و سه ســــال بعد به نمايش درآمد . اما هرچند موفقيتي به دست نياورد ، رنوار مشتاق تر از هميشه تصميم گرفت كه خودش فــــــيلمي را كارگرداني كند ، و به همين دليل ، با همكاري بسياري از عوامل فيلم قبلي ، دختر آب ( 1924 ) را ســــــــــــاخت . كاترين هسلينگ بار ديگر نقش دختري قرباني را ايفا كرد كه پدر قــــــــــــايقران او ، رهايش مي كند و مي رود . اغلب صحنه هــــــــاي فيلم در لوكيشن هاي جنگل فونتن بلو و سواحل لوئين گرفته شده اند ، و به اعتقاد برخي منتقدان ، دو عنصر واقعيت و خيال در آن ، به خوبي درآميخته اند . تماشاگران عام ، فيلم را چندان نپسنديدند و رنوار ، كه گاه از سينما مـــــايوس مي شد ، تصميم گرفت يك گالري نقاشي در پاريس افتتاح كند . اما جاذبه فيلمســــازي آن قدر قوي بود ، كه رنوار در اواخر 1925 به صرافت افتاد پروژه اي جاه طلبانه را تجربه كند و اقتبــــــــــاسي از رمان نانا ( اميل زولا ) را جلوي دوربين ببرد . اين نخستين محصول مشترك فرانسه و آلمــــــان با بودجه اي هنگفت ( يك ميليون فرانك ) آغــــــاز شد . لستر ينگوئه ( فيلمنامه دختر آب را نيز نوشته بود ) با همكاري رنوار و دنيس لوبلون – زولا ( دختر اميل زولا ) فيلمنامه را نوشت و طراحي صحنه و لباس را كلود اوتان – لارا بر عهده گرفت . دو فيلم اول رنوار ، آغـــــازگر دو درون مايه عمده او هستند : طبيعت و تئاتر . نانا كه به عنوان بهترين فيلم صامت رنوار شناخته شده ، و از نظر بصري متاثر از آثار اشتروهايم است ، هموار كننده راه شهرت رنوار نيز محسوب مي شد . هسلينگ بار ديگر در نقش اصلي ظاهر مي شود ، و نانا به خاطر استفـــــاده ســــــــــــاختاري از فضاي خارج از قاب – از ديدگاه نوئا برچ – فيلمي كليدي در تكامل زبان سينما قلمداد مي شود : چون بيشتر از نيمي از نمــاها با ورود كسي به داخل قاب شروع مي شوند يا با خروج كسي از قاب به پايان مي رسند ... و قبل و بعد از هر نما ، چند قاب خالي تصوير باقي مي ماند ... بعضي وقت ها نيز ، شخصيت هاي خارج از قاب ، به اندازه شخصيت هاي حاضر در قاب اهميت پيدا مي كنند . نانا نخستين بار در پاريس به نمايش درآمد و با واكنش هاي متفاوتي روبه رو شد . در برخي جـاها ، آن را به خاطر (( نيمه آلماني )) بودن مورد حمله قرار دادند و رنوار نيز آماج انتقاد كســـاني قرار گرفت كه او را يك آماتور پولدار مي دانستند و اعتقاد داشتند كه مي خواهد جواز ورود به صنعت سينمـــا را با پول بخرد . البته اين واقعيت وجود داشت كه رنوار با فروش تابلوهــــــــاي به جا مانده از پدرش ، يك ميليون فرانك براي توليد فيلم سرمايه گزاري كرده بود ، و وقتي در فروش گيشه شكست خورد ، مجبور شد براي جبران ضرر ، تابلوهــــاي ديگري را هم بفروشد . و با توجه به به همين موارد بود كه رنوار براي ماندن و كار كردن در سينما بايست فيلم هاي آوانگارد را فراموش مي كرد و به سراغ آثار تجاري مي رفت . چارلستون ( 1927 ) با ايفاي نقش كاترين هسلينگ ، و الهام گرفته از توجه تازه رنوار به موسيقي جاز نخستين گام او در اين راه بود ، اما نخستين تجربه رنوار در سينماي تجاري تمام عيار ، روايت سرگذشت شـــاهزاده اي روس و شرح دلدادگي او به يك خواننده خياباني بود ، كه در قالب فيلم ماركيتا ( 1927 ) به تصوير كشيده شد . و ظاهرا اين تنها فيلم رنوار است كه هيچ نسخه اي از آن موجود نيست . اما بهترين فيلم تجاري رنوار در اين دوره تمارض (1928) است ، كه موضوعي نظامي را دستمايه قرار داده و چگونگي ورود مردي جوان به ارتش را تصوير مي كند . در اين (( هجويه اجتمــاعي درجه يك )) كه به اعتقاد برخي ، كم مايه ترين فيلم صامت رنوار است ، ميشل سيمون نخستين نقش مهم خود را ايفا مي كند . در فيلم آخر رنوار در سينماي صامت ، درون مـــايه هاي تاريخي داشتند و با بوجه هاي سنگين به سفارش انجمن فيلم هاي تاريخي ساخته شدند . مبارزه در شهر (1928) در شهر محصور كاركاسون فيلمبرداري شد و نمـــــايشي از آشوب هاي مذهبي قرن شانزدهم فرانسه بود . جاي دورافتاده (1929) نيز صدمين سال استعمار الجزاير توسط فرانسه را روايت مي كرد . اما رنوار هيچ كدام از اين دو فيلم را دوست نداشت . او مي گويد : (( من واقعـا متاسفم كه ناچار شدم فيلم هــــــــايي بسازم كه با سليقه و طرز تفكرم هيچ قرابتي ندارند . )) او در توضيح همين مساله ، ده سال بعد اظهار اميدواري كرد كه اين فيلم ها نابود شوند و هيچ اثري از آن ها باقي نماند . با وجود اين ، رنوار از اين (( فيلم هاي تسكين دهنده )) براي تفحص در زمينه هـــــــاي تكنيك و توصيف خلاق بهره گرفت و به عنوان تجربه هايي براي از سر گرفتن ساخت فيلم هــايي كه دوست داشت ، به كار برد . علاوه بر اين ، گهگاه در فيلم هاي كارگردانان ديگر ، نقش ايفا مي كرد ، تا هم از نظر بازيگري به درك تازه اي از فيلمســـازي برسد ، و هم لذت اين كار را تجربه كند . رنوار همراه با هلسينگ در دو فيلم كوتاه از آلبرتو كاوالكاتي ظاهر شد و در چند فيلم ديگر هم به ايفـــــاي نقش پرداخت . و در كوران همين تجربه بود كه پس از حضور در كنار هلسينگ در فيلم در جستجوي خوشبختي (1930 ركوس گليسه ) از او جدا شد . رنوار ، از اختراع صدا در سينما به گرمي استقبال كرد و آن را (( يك دگرگوني جـادويي ، چنان كه گويي در مخفي ارتباط ميان فيلمســاز و تماشاگران را كسي باز كرده است )) ، توصيف كرد . اما ، اين نوآوري براي مدتي سر راه او مانع ايجـــــــــاد كرد . رنوار به واسطه نانا ، مبارزه در شهر و جاي دورافتاده به عنوان كارگردان آثار كم تحرك و پرخرج تاريخي شنــــــــاخته شده بود و نمي توانست همگام با سرعت و كارآيي لازم كه تكنولوژي جديد آن ها را ايجاب مي كرد ، حركت كند . دو ســـــــال نتوانست تهيه كننده اي بيابد ، تا اين كه در 1931 ، دوست او ، پي ير بران برگر ، همراه با روژه ريشه به يك شركت فيلمسازي تاسيس كرد و استوديو هــــــــــــاي قديمي بيلانكور را تحت كنترل گرفت . رنوار براي اثبات توانايي اش ، نخستين فيلم ناطق خود را ظرف شش روز و با هزينه اي معـادل دويست هزار فرانك براي آن ها ساخت . تميز كردن بچه (1931) . فيلم به موفقيتي زودرس دست يافت و طي هفته اول نمــــــــايش ، سرمايه را بازگرداند . اكنون ، رنوار امتحان خود را پس داده بود و اجازه ســاخت نخستين فيلم مهم خود را گرفت : ماده سگ (1931) ، داستاني دربـــــــاره يك كارمند بانك ، كه از دست زنش به تنگ آمده و به زن بدنام جواني دل مي بندد . بافت تصويري و شنيداري فيلم چنان قوي است و پيچيدگي زندگي در صحنه هــاي داخلي آن چنان تصوير مي شود كه بر مهارت و تكنيك رنوار كاملا صحه مي گذارد . ديويد تامسن با اشــاره به صحنه اي از فيلم مي گويد :(( ميشل سيمون در صحنه اي از فيلم مشغول اصلاح است كه صداي زني را مي شنود و سپس او را در كنار پنجره آن سوي حيـــــاط مي بيند . زماني كه دوربين به زن فوكوس مي كند تا تصوير او را واضح و آشكار نشان دهد ، و سپس بار ديگر بر سيمون فوكوس مي كند ، نــــــشانه پيش آگاهي از درك عميقي است كه رنوار مدتي كوتاه پس از آن پيدا مي كند . )) تهيه كنندگاه فيلم ، كه انتظار داستاني كمدي را داشتند ، وقتي با حـــاصل تلاش رنوار روبه رو شدند ، آن را براي تدويني متفـــاوت به پل فيوس سپردند اما وقتي او نپذيرفت ، بار ديگر سراغ رنوار رفتند . رنوار دوباره به كمپاني مزبور بازگشت و علاوه بر تثبيت شهرتش ، پروژه هـــاي مهم ديگري را در دستور كار خود قرار داد . او حقوق اقتباس سينمـــــايي از رمان ژرژ سيمون ، شب چهارراه (1932) را از آن خود كرد و برادرش ، پي ير ، را براي ايفـــــــاي نقش بازرس مگره در نظر گرفت . ژاك لوك گدار اين فيلم را (( يگانه تريلر بزرگ فرانسوي)) مي نامد . رنوار مي گويد : (( كار من به عنوان كارگردان ، با بــازيگر فيلم شروع مي شود ... من دوست ندارم كه دوربين حركات بازيگران را تعيين كند ، بلكه مي خواهم بازيگران حركات دوربين را تعيين كنند .)) فيلمي كه اين بينش را عملا به اثبــــــات مي رساند بودو از غرق شدن نجات يافت (1932) است . اين فيلم كه مدت هـــــا به فراموشي سپرده شده بود ، اكنون به عنوان نخستين شاهكار رنوار قلمداد مي شود . ميشل سيمان ، قهرمــــان داستان ، قصد دارد خود را در رودخانه سن غرق كند ، اما مردي از طبقه مرفه او را نجات مي دهد و به خانه اش مي برد . سيمان با شيوه زندگي بورژواها آشنا مي شود و حوادثي را پشت سر مي گذارد . عده اي بودو از غرق شدن نجات يافت را بيــانيه اي ضدبورژوازي مي دانند و به تبع آن ، بعدي سياسي براي فيلم نيز در نظر مي گيرند . اما واقعيت هر چه باشد ، نمي توان منكر اين شد كه فيلم متاثر از شريط سياسي آن دوران است و خود رنوار با بسياري از فعالان گروه هاي چپ ارتباط نزديك داشت. رنوار فيلم بعدي اش ، شوتار و همكارش (1933) ، را از يك نمـايشنامه كمدي اقتباس كرد ؛ و در سفري كه به آلمان رفت ، قرداد ساخت نسخه سينمـــــــــــــايي مادام بواري ، اثر گوستاو فلوبر ، را امضا كرد . مادام بواري (1934) ، تراژدي اندوه و ضعف زني رمانتيك در قرن نوزدهم را مشكل مي توان مورد نقد و ارزيابي قرار داد ، چون نسخه اصلي فيلم ناياب است . اما آن چه مسلم است اين كه رنوار صحنه هــاي خارجي فيلم را در لوكيشن هــاي نرماندي گرفته تا حتي الامكان به تصورات فلوبر از فضا و مكان رمانش نزديك شده باشد . در عين حال ، هدف رنوار رئاليسم است تا تصوير كردن يك ملودرام تاريخي . مادام بواري ابتدا سه ساعت بود ، امــــــــا به اصرار پخش كنندگان فيلم ، تا دو ساعت كوتاه شد و كم تر مورد استقبال قرار گرفت . شكست تجــاري فيلم كه در ادامه موفقيت نه چندان قابل توجه دو سه فيلم اخير رنوار اتفاق مي افتاد ، فعاليت هاي او را تحت الشعـــاع قرار داد و رو به فرود برد . اما مارسل پانيول به نجات رنوار شتافت و با حمايت مالي از او ، درهاي بسته را به رويش گشود . رنوار فيلمنامه توني (1935) را براساس يكي از پرونده هـــــــــاي بايگاني پليس فرانسه تنظيم كرد و با روايت سرگذشت يك كارگر مهاجر ايتاليـــــــــــــايي و مرگ اندوهناك او در پايان ماجرا ، به حيطه سينماي نئوناليست ايتاليا پاي گذاشت – و حتي آن را متاثر كرد ؛ لوكينو ويسكونتي دستيار رنوار در اين فيلم بود. رنوار پس از بازگشت به پاريس ، خود را در شوق و هيجـــــــــان هردم فزاينده (( جبهه مردمي )) ، كه بسياري از دوستان نزديك و صميمي اش در آن حضور داشتند ، شريك ديد و بقيه فيلم هــــــايي كه در اين دهه ساخت ، متاثر از اين همسويي بودند . چند سـال بعد ، به ويژه زماني كه ساكن آمريكا شد ، سعي كرد علايق سياسي اش را كنار بگذارد و در فيلم هاي پس از جنگ جهاني دوم نوعي انسان گرايي بي طرفانه و خالي از تاثيرهاي سياسي را مطرح كند . در هر صورت ، از جنايت آقاي لانژ (1936) گرفته تا قاعده بازي (1939) ، اين تعهد سيــــــــــاسي و وفاداري به يك جريــــــان چپ را مي توان به وضوح در آثار او ديد . جنايت آقاي لانژ شديدا مورد انتقاد جناح راست قرار گرفت و رنوار به عنوان سخنگوي جناح چپ در زمينه سينما ، از سوي حذب كمونيست براي ساختن فيلمي تبليغاتي دعوت شد. اين فيلم ، زندگي از آن ماست (1936) نام گرفت و نيم دو جين كارگردان – از جمله ژان بكر ، ژان برونيوس ، هانري كارتيه – برسون – در ساختن آن همكاري كردند . شيوه كارگرداني رنوار در اين دوره ، متكي بر ديدگاه هاي ديگران است و در سبك به كـارگيري دوربين و زاويه هاي آن نمي توان به يك ردپاي ثابت و همــــاهنگ دست يافت . رنوار از ايده هاي ديگران استقبال مي كرد و حتي پيشنهادهاي تكنسين هــــــا و عوامل فيلمبرداري را نيز به كار مي بست . خود او نيز منكر اين واقعيت نبود : (( من يك آدم فرصت طلب هستم . از ديگران مي خواهم تا مواد مورد نيـــــــــــاز را در اختيـــــــارم بگذارند ؛ خودم كاري نمي كنم . )) همچنين ، بر تدوين چندان تاكيد نمي كرد ، و در عوض ، علاقه وافري به برداشت هــــــاي طولاني ، فيلمبرداري عميق ، پن كردن ، تراكينگ و حركت در داخل يك فريم ثابت داشت . بازيگر مهم ترين عنصر در فيلم او بود و دوربين بايد پيوسته بر او متمركز مي شد . رنوار ، بعد از زندگي از آنِ ماست ، نخستين – از دو – اقتباس از آثار گي دوموپاسان را جلوي دوربين برد ، و به دليل آن كه فيلمي نيمه بلند بود ، همراه با اقتباس دوم ، در قالب يك فيلم سينمـايي بلند و با نام گردشي بيرون شهر (1936) به نمــايش درآمد . اين فيلم كه (( كامل ترين فيلم ناتمام )) لقب گرفته ، يك اثر خانوادگي است و كساني مثل آلن ( پسر ژان رنوار ) ، مارگارت رنوار ، و خود ژان در آن ايفاي نقش كرده اند . كلود رنوار نيز فيلمبردار آن بود . چهـارمين فيلم رنوار در سال 1936 ، اقتباسي از نمايشنامه در اعماق ، اثر ماكسيم گوركي بود كه فيلمنامه آن را با همكاري شارل اسپاك نوشت . اما محصول كار ، اصلا با فضـــــــــا و حال و هواي فرانسه مطابقت نداشت ، شايد به دليل آن كه فيلمنامه تا حدودي به متن اصلي وفادار مانده بود . با وجود اين ، به فيلمي پرفروش بدل شد و علاوه بر دريافت جــــــــــايزه ، نشان لژيون دونور را نيز براي رنوار به ارمغان آورد . رنوار اكنون با اين اعتبار و حمـــــايت ژان گابن توانست هزينه ساخت طرحي را كه سه سال روي آن كار كرده بود ، تامين كند . توهم بزرگ (1937) براساس خاطرات خلبـان پنسارد ، همقظار رنوار در جنگ ، ساخته شد . اما آن چه در ابتداي كار مورد توجه بود – روايت مــــــــاجراي فرارهاي چندين باره قهرمان داستان – به تدريج روي برجسته كردن مساله طبقه اجتمـــــــاعي و جنگ و ريشه هاي تعارض انسان ها متمركز شد . رنوار و شارل اسپاك ابتدا مي خــــواستند سرگذشت سه افسر فرانسوي اسير در يك اردوگاه زندانيان جنگي را به تصوير بكشند ، امــــــا وقتي اريك فون اشتروهايم براي ايفاي نقش فرمانده اردوگاه انتخــــــــــــاب شد ، تغييراتي در فيلمنامه به وجود آمد . رنوار وقتي فهميد قرار است با مردي كار كند كه فيلم هــــــــــــاي او تاثير عمده اي بر فعاليت هاي سينمايي اش داشته ، فيلمنامه را بازنويسي كرد و نقش اشتروهايم را گسترش داد . ارجـــــــــــــــاع يكي از سه نقش اصلي به بازيگر يهودي ، مارسل داليو ، نيز برخوردي تازه با مساله تعصب نژاد سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 520]
-
گوناگون
پربازدیدترینها