محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830347881
فلسفه اخلاق مارکسيسم ايراني و ملاحظاتي انتقادي درباره آن(1)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فلسفه اخلاق مارکسيسم ايراني و ملاحظاتي انتقادي درباره آن(1) نويسنده:مسعود اميد(*) چکيده فلسفه اخلاق مارکسيستي به طور اعم نزد مارکس و لنين، و به طور اخص نزد مارکسيست هاي ايراني کمتر مورد توجه پژوهشگران ايراني بوده است. اين مقاله درصدد است به طرح انديشه هاي نظري اين مکتب در روايت مارکسي و لنيني آن، و به ويژه روايت ايراني از آن نزد اراني، طبري و خامه اي بپردازد. سپس در يک نگاه کلي، در قالب ملاحظاتي، با نقد کلي اين انديشه ها، دشواري ها و پرسش هاي پيش روي آنها را مطرح مي سازد. کليد واژه ها: تبيين اقتصادي، اخلاق، ايدئولوژي، اخلاق سوسياليستي، اخلاق غيرسوسياليستي، اخلاق مارکسيستي. مقدمه از زمان طرح آشکار انديشه هاي مارکسيستي در ايران، بيش از هفتاد سال مي گذرد.(1) جريان تفکر مارکسيستي در ايران يکي از جريان هاي پرنفوذ، هم از نظر کمي و هم از نظر کيفي، بوده است. اين جريان به تدريج خود را در قالب دو حزب «کمونيست» و «توده» در ايران ظاهر ساخت. حزب توده به منزله ثمره نهايي مارکسيسم ايراني، اهميت و تأثير آشکاري در تاريخ معاصر ايران داشته است. در يکي از پژوهش هاي معاصر که مربوط به تاريخ حزب توده است، در مورد جايگاه اين حزب چنين نگاشته شده است: در طول تاريخ مارکسيسم ايراني، حزب توده ايران، مهم ترين، متشکل ترين و معتبرترين سخنگو و نماينده اين جريان سياسي- فرهنگي (جريان چپ مارکسيسم) محسوب شده است. حزب توده، که به عنوان وارث سوسيال دموکراسي عهد مشروطه و سپس «حزب کمونيست ايران»، در مهرماه سال 1320 پايه گذاري شده، در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم، که اتحاد شوروي در صحنه بين المللي حضور خود را به عنوان يک «ابرقدرت» اعلام داشت، توانست به سرعت به عنوان يک حزب منسجم در صحنه سياست و فرهنگ ايران حضور يابد و در کشمکش با جريان هاي وابسته به بريتانيا و آمريکا تصويري پرآشوب از اين دوران تاريخي را رقم زند.(2) حزب توده و به تبع آن تفکر مارکسيستي، همواره - حتي پس از خروج از صحنه سياسي ايران در کودتاي 28 مرداد 1332- به مثابه يک جريان فکري به موجوديت خود ادامه مي داد و مي توان گفت در تکوين فرهنگ و تفکر ايراني در دهه هاي اخير تأثير داشته، و در فرهنگ ايراني مؤثر بوده است. گستره و نفوذ تفکر مارکسيستي را مي توان به روشني در سخنان و نوشته هاي محققان آن دوره يافت. علامه طباطبايي در سال هاي نخستين ورود به قم، هنگامي که از ايشان درخواست مي شود درس فلسفه را به صورت پنهاني و خصوصي برگزار کنند، در پاسخ مي گويد: «من که از تبريز به قم آمده ام، فقط و فقط براي تصحيح عقايد طلاب بر اساس حق و مبارزه با عقايد باطله ماديين و غير ايشان مي باشد... امروزه هر طلبه اي که وارد دروازه قم مي شود، با چند چمدان پر از شبهات و اشکالات وارد مي شود و امروز بايد به درد طلاب رسيد و آنها را براي مبارزه با ماترياليست ها و ماديين بر اساس صحيح آماده کرد».(3) مرتضي مطهري نيز در مقدمه کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم مي نويسد: ... نشريات مربوط به ماترياليسم ديالکتيک بيش از اندازه در کشور ما منتشر شده و افکار عده نسبتاً زيادي از جوانان را بخود متوجه ساخته و شايد عده اي باشند که واقعاً باور کرده باشند که ماترياليسم ديالکتيک علي ترين سيستم فلسفي جهان و ثمره مستقيم علوم و خاصيت لاينفک آنها است...».(4) جريان تفکر مارکسيستي افراد و گروه هاي اسلامي انديش را نيز تحت تاثير قرار داده بود.(5) مارکسيسم در ايران از دو رويه و جنبه سياسي و فرهنگي بهره مي جست. چهره سياسي آن عهده دار تأثير در هرم قدرت و هدايت قدرت و نهادهاي سياسي در جهت اهداف خاص خود بود؛ رويه فرهنگي جريان چپ نيز به دنبال طرح و القاي ديدگاه هاي نظري و فلسفي مارکسيسم در ميان مردم بود. پرسش مطرح پيش روي ما اين است که ديدگاه هاي نظري و فلسفي مارکسيسم ايراني در مورد اخلاق چه بوده است؟ مارکسيسم ايراني در دوره موجوديت و سلطه خود در تاريخ ايران، چه ديدگاه تفسيري درباره اخلاق و بنيادهاي آن داشته است؟ شالوده هاي نظري عمل و کنش مارکسيسم ايراني چه بوده است؟ پرسش ها و دشواري هاي نظريه هاي مارکسيستي چيست؟ به بيان ديگر، اين تحقيق نخست در صدد طرح فلسفه اخلاق مارکسيسم ايراني است تا آن را در نزد متفکران و تئوريسين هاي برجسته اين جريان دنبال کند. پس از آن، در پي بيان پرسش ها و دشواري هايي است که مي توان درباره ديدگاه هاي مذکور مطرح ساخت. در اين مقام به دنبال طرح آراي مارکسيست هاي ايراني درباره اخلاق هستيم؛ ولي در آغاز لازم است اشاره اي تاريخي به آراي نظري و فلسفي مارکس و لنين در مسئله اخلاق داشته باشيم تا مبنا و شالوده ديدگاه هاي مارکسيسم ايراني در باب اخلاق آشکار شود. نگاهي کلي به اخلاق شناسي نظري مارکس و لنين الف. مارکس از نظر مارکس، اخلاق و دستورهاي اخلاقي محصول کار و تصرف انسان در جامعه بر حسب نيازهاي او و تحت تأثير شرايط مادي جامعه است. مراد مارکس از شرايط مادي، وضعيت و شرايط اقتصادي و به طور دقيق مربوط به شيوه، مناسبات و ابزار توليد است. اخلاق لوح سفيدي نيست که بتوانيم بر آن هر حکمي را که براي ما بهترين به نظر مي رسد، بنويسيم. اخلاق مانند هر مصنوع ديگر تاريخ انساني، ساخته مردمي تحت شرايط و پيش انگاره هاي معين است. اخلاق ماهيتي طبقاتي، ايدئولوژيکي و توجيه گرانه دارد؛ اخلاق عامل پنهان سازنده ي مبادي واقعي هنجارهاي خود، مانند منافع طبقاتي و مخفي کننده نيروهاي اساسي تاريخ و جامعه، مانند پايه بودن اقتصاد و سلطه بورژوازي، و عامل «از خودبيگانگي» است.(6) اخلاق در جامعه طبقاتي متضمن آگاهي کاذب است و غالباً مردم را ملزم مي سازد تا برخلاف منافع طبقاتي واقعي شان عمل کنند. به نظر مارکس، اخلاق در ظرف زندگي اجتماعي هر طبقه نقشي پيدا کند؛ ولي هيچ هنجار متعالي و مستقلي در فوق آن موضوع ها که طبقات را تقسيم مي کنند، وجود ندارد. يقيناً بسياري از همان دستورها در اخلاق هر طبقه، صرفاً به دليل اينکه هر طبقه يک گروه اجتماعي است، وجود خواهد داشت؛ اما اين دستورها به تعيين روابط ميان طبقات نخواهند پرداخت. مارکس معتقد است در مسائل مربوط به نزاع ميان طبقات اجتماعي، توسل به احکام اخلاقي نه فقط بي فايده، بلکه يقيناً گمراه کننده است. بدين ترتيب، او کوشيده است از اسناد مربوط به «بين الملل اول» آن مواردي را که به نفع طبقه کارگر، متوسل به عنصر عدالت شده است، حذف کند؛ زيرا اين توسل ها بر عليه چه کسي و کدام طبقه صورت گرفته است؟ به يقين درباره کساني که در طبقه خاصي بوده، و عامل استثمار هستند. آنها بر اساس هنجارهاي طبقه خود عمل مي کنند؛ افراد اخلاق گراي بشردوست در ميان بورژوا يافت مي شود، ولي بشر دوستي نمي تواند ساختار طبقاتي را تغيير دهد. بر اين اساس، داراي دستورهاي کلي، عام و فراطبقاتي و مؤثر اخلاقي نخواهيم بود. ارزش برتر به امور و خير اخلاقي مربوط نيست؛ بلکه مربوط به خير نااخلاقي مانند تنزل و بيهودگي شيوه زندگي، فقر، گرسنگي، بيماري، کارِشاق، ناامني و... است. بر اين اساس، مي توان گفت در نزد مارکس، «هست» به جاي «بايد» مي آيد. و به دنبال چنين مبنايي است که بايد گفت از آنجا که حوزه اخلاق، قلمرو «هست هاست»، پس مي توان همانند علوم طبيعي با آن برخورد کرد و به يقين علمي همسنگ با علوم طبيعي رسيد. مارکس در صدد است اخلاق را بر حسب کارکرد اجتماعي اش، مانند حفظ منافع طبقاتي، پنهان سازي برخي حقايق و... تبيين کند. در اين حالت، اخلاق و تعابير اخلاقي محتوا و معناي خود را از کارکرد خاص خود در اجتماع اخذ مي کنند و محتواي مستقلي نخواهند داشت. اخلاق داراي قدرت اقتصادي و امري تأثيرگذار است و در تغييرهاي تاريخي بايد تغيير يابد؛ ولي در نهايت امري روبنايي، و در موقعيت هاي انقلابي، بيشتر مانعي براي ترقي انساني است. به نظر مارکس، نظام اخلاق مجموعه اي از دستورها و قواعد است که طبقه حاکم براي حفظ اقتدار خود جعل، و اعمال مي کند اينکه اخلاق مجموعه مرام ها بوده و ماهيت ايدئولوژيک دارد. بدين معنا که مجموعه اغواهاست. اما با اين وصف، شخص مي تواند زبان ارزشي اخلاق را لااقل به دو طريق به کار برد: نخست اينکه مي تواند آن را صرفاً در سير توصيف افعال و نهادها به کار بندد. هر زباني که توصيفي کافي از برده داري ارائه مي کند، مي تواند براي هر شخص، با رهيافت ها و اهداف معين، محکوم کننده اين نهاد باشد؛ ولي اين محکوميت در اصل به معناي بيان ناخرسندي خود از اين امر است و نه محکوميت اخلاقي محض و متعارف؛ دوم آنکه مي تواند آن را صريحاً براي محکوم کردن مخالفان - نه با توسل به يک محکمه غيرطبقاتي مستقل، بلکه با توسل به اصطلاحاتي که مخالفان شخص، خود آنها را براي داوري درباره خود اختيار کرده اند- به کار گيرد؛ يعني از مقوله جدل تلقي شود. بدين ترتيب، مارکس در «مانيفست» مي تواند با اتکا براتهاماتي که منتقدان بورژوا به کمونيسم وارد کرده اند، استدلال کند که اين نقدها، نه بر اساس مقدمات او، بلکه بر اساس مقدمات خود آن منتقدان، محکوم است. مي توان رهيافت مارکس را به اخلاق، به طريقي ديگر نيز بيان داشت. به کاربردن اصطلاحات اخلاقي، هميشه مترتب بر يک شکل مشترک نظام اجتماعي است. توسل به اصول اخلاقي عليه بعضي از وضعيت هاي موجود، هميشه به منزله توسل و تمسکي در ظرف حدود آن شکل از جامعه است؛ اما براي توسل به قاعده و حکمي عليه آن جامعه، بايد اصطلاحاتي را يافت که بر وجود آن جامعه مبتني نباشند. چنين اصطلاحاتي را شخص در آن شکل از بيان خواست ها و نيازها مي يابد که در ظرف جامعه موجود غيرقابل ارضا است؛ يعني خواست ها و نيازهايي که مقتضي يک نظام اجتماعي نوين است. بدين ترتيب، مارکس به خواست ها و نيازهاي طبقه کارگر عليه نظام اجتماعي جامعه بورژوايي متوسل مي شود.(7) ب- لنين از نظر لنين، اخلاق قبل از هر چيز، خود را به منزله وسيله تنظيم روابط اجتماعي و توجيه اجتماعي بودن افراد، در جامعه نشان مي دهد. وي اخلاق را از ديدگاه نظريه کلي روند تاريخي نيز بررسي مي کند. به نظر وي، نظريه کلي ماترياليسم تاريخي، کليد تجزيه و تحليل پديده هايي را که مربوط به موازين اخلاقي است، به دست مي دهد. زمينه اول در توجيه و تحليل نقش اخلاق در جامعه به وسيله لنين، در تجزيه و تحليل قانونمندي تکامل اجتماعي هر دوره اي به روشني ديده مي شوند؛ ولي اين توجه، به ويژه در نوشته هايي از لنين برجسته مي شود که به بررسي دوره هايي از تکامل اجتماعي اختصاص دارد که در آنها نقش عامل ذهني چشمگير است. زمينه دومي که در تجزيه و تحليل لنين از اخلاق وجود دارد، بررسي هستي اخلاقي در جامعه، يعني روند شکل گيري، تثبيت و تکامل اخلاق مثابه محيطي کاملاً جدي از زندگي اجتماعي است.(8) اخلاق از نظر لنين، در ارتباط کامل با طبقه اجتماعي است و اساساً اخلاق يک خصلت طبقاتي مي باشد. وي در فرازهايي از آثار خود به اين امر و جوانب آن اشاره کرده است؛ مانند: «در پشت هر جمله اخلاقي، منافع يکي از طبقه ها پنهان شده است»؛(9) «درست همان چيزي را که براي پرولتاريا وحشتناک است، ليبرال ها، خير، برکت، سود، تقوا، و حتي احتمالاً تقدس مي نامند».(10) به نظر لنين، نبايد شکاف بين اعتقادهاي اخلاقي را پر کرد و مبارزه ميان اين اعتقادات، که «تنها روبنايي از مبارزه طبقات اجتماعي است» نبايد خاموش شود.(11) لنين ضمن انتقاد از نظريه پردازان خرده بورژوازي، با تمسخر درباره «ديدگاه هاي گسترده» آنها سخن مي گويد و معتقد است اين ايده ها (از جمله ايده هاي اخلاقي آنها) چنان گسترده است که به ما امکان مي دهد همه اختلافات طبقاتي را ناديده بگيريم و نه درباره طبقه هاي جداگانه، بلکه درباره تمامي ملت به طور کلي صحبت کنيم. وي خاطر نشان مي سازد «با روش هاي مبتذل همه موعظه کنندگان و نويسندگان کتاب هاي اخلاقي، اين «گستردگي» پرشکوه ديدگاه ها به دست مي آيد». نتيجه چنين ديدگاه هايي از نظر لنين، جز جمله هاي ميان تهي و سرپوش گذاشتن بر روي واقعيت موجود نيست.(12) لنين در توصيف اخلاق کمونيستي، آن را چنين بيان مي کند: «اخلاق ما از منافع مبارزه طبقاتي پرولتاريا حاصل مي شود... اخلاق کمونيستي اخلاقي است که در خدمت اين مبارزه قرار دارد؛ به گونه اي که رنجبران را عليه استثمار متحد مي کند»؛(13) «پايه و محور اخلاق کمونيستي عبارت از مبارزه به خاطر تحکيم و تکامل کمونيسم است».(14) لنين با تأکيد بر اينکه اخلاق کمونيستي بنا بر طبيعت خود، اخلاق گروهي است، مي نويسد: «براي کمونيست، تمامي موازين اخلاقي، در همين انضباط يک پارچه، مشترک و آگاهانه مبارزه دسته جمعي، عليه استثمارگران، خلاصه مي شود».(15) «اخلاق کمونيستي يعني اخلاقي که به مبارزه در راه اتحاد زحمت کشان، عليه هر گونه استثمار و عليه هرگونه مالکيت خصوصي، خدمت کند.»(16) اخلاق مجرد و انتزاعي و رفتار اخلاقي جدا از روابط و موقعيت هاي مختلف انسان، از نظر لنين، بي معناست. اخلاق در کنش انسان با افراد و موقعيت ها و با عوامل متعدد ديگر معنادار است.(17) پينوشتها: *استاديار گروه فلسفه دانشگاه تبريز. 1. طبري، احسان، کژراهه، خاطراتي از تاريخ حزب توده، ص16؛ گفتمان روشنگر، ص 378. 2. مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، سياست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشي، ج1، ص11-12. 3. محمدحسين طهراني، مهرتابان، ص 61-62. 4. سيد محمدحسين طباطبائي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، با پاورقي مرتضي مطهري، ص22، مقدمه مطهري. 5. مرتضي مطهري، علل گرايش به ماديگري، ص 36-52. 6. از خود بيگانگي يعني عدم امکان کمال يابي و فعليت بخشي انسان در زيست اقتصادي- اجتماعي خود بر حسب خيرات نااخلاقي ناشي از مناسبات و شيوه توليد از طريق بندگي انسان در دست فرآورده هاي خود او که صورت چيزهاي مستقل را به خود گرفته اند. 7. وود، آلن و، کارل مارکس، شهناز مسما پرست، بخش سوم: مارکسيسم و اخلاق؛ مک اينتاير، آلسدر، تاريخچه فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءا... رحمتي، 424-427؛ کولاکوفسکي، لشک، جريان هاي اصلي در مارکسيسم، ج1، عباس ميلاني، ص 214؛ صانعي دره بيدي، منوچهر، فلسفه اخلاق و مباني رفتار، 341-335. 8. الگاناتانونا کراتووا، اخلاق و انسان از ديدگاه لنين، ص 8-9، 48. 9. همان. ص 15-24. 10. همان. 11. همان. 12. همان، ص 23-24. 13. موريس کورنفورث، کمونيزم و ارزش هاي انساني، ترجمه ج. نوايي، ص 5. 14. الگاناتانونا کراتووا، اخلاق و انسان از ديدگاه لنين، پرويز شهريار، ص 60. 15. همان. 16. همان، ص 61. 17. گفتمان روشنگر، ص 378. منبع:نشريه معرفت اخلاقي، شماره 4. ادامه دارد... /ج
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 481]
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها