تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 23 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بخشنده ترین شما پس از من کسی است که دانشی بیاموزد آنگاه دانش خود را بپراکند. ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1852341305




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفتگو با یک پدر شهید


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گفتگو با یک پدر شهید
گفتگو با یک پدر شهید     گفتگو با آقای جبار سعدوني، پدر شهيد و نويسنده مجموعه شعر «نسيم البوادي»   درآمد   شعر و آتش است،شعله ور و گدازان و هر دلي گنجاي چنين هنگامه اي و تاب چنين شراره اي راندارد. دلي مي بايد از جنس عشق : شعله برانگيز و شعله ور و او، صاحب نسيم البوادي، سراينده فصيح ترين زبانها، زبان رسول الله، چنين است. او كه پدر شهيد است، نيك مي داند كه گدازه هاي كدام آتش جانسوز و شعاع گرم كدام خورشيد عالم افروز، زبانش را به شعر گشوده است. چكامه هاي او رنگ احد وطعم خندق را دارند. او در هر محفلي، غزلسراي عشق و شيدائي است. او كه شيدائي را نه در واژه ها و ديوان ها كه همراه و همدوش فرزند، در جبهه ها به تجربه نشسته و شعر را نه از زبان خود كه از حنجره مسلسلهاي آتشين تلاوت كرده است.» در چه سالي و چه خانواده اي به دنيا آمديد؟   در سال 1322 در بستان. پدرم مردي متدين، با ايمان و با معرفت و شاعر بودند. زنده اند؟   خير، عمرشان را داده اند به شما، من جايشان هستم. شما هم شعر مي گوييد؟   بله، كتاب نسيم البوادي از اشعار من است كه بنياد شهيد چاپ كرده. در هر حال پدرم مرد معتدلي بود. شغلشان چه بود؟   كشاورزي بود. و مادرتان ؟   مادرم خانه دار و متدين كامل است و آنجا در روستاي فنخي زندگي مي كند. اين اسم يعني چه ؟   يك نفر به نام فنيخ نهري در آنجا درست كرده، به همان اسم مانده، اسمش مال قديم است. قبل از اينكه من به دنيا بيايم. از تدين مادرتان مي گفتيد.   نگاه مي كند هر كس كه فقير و بيچاره است كمك مي كند. آن موقع هم اگر كسي احتياجش بود، از آقايم اجازه مي گرفت و گندم و جو هر چه داشتيم به او مي داد. من بزرگ بودم كه اين كارها را به او ديدم. يادم مي آيد از خرمن به مردم بيچاره مي داد. نماز و روزه و عبادتش هم كه مرتب و منظم بود. از اشعار پدرتان بگوييد.   همه شان عربي است. ترجمه اش مي شود اين كه: همه عمرم گذشت به پيري و مرض ضعيف و ناتوان شدم بيناييم از دست رفت جسمم رو به تحليل وموت رفت ولي مرگ نرسيد كه مرا از اين وضع نجات دهد شما درس و مشق را كجا خوانديد؟   چيزي كه من خواندم مبارزه با بي سوادي بود. منظورتان نهضت سواد آموزي است ؟   بله، همان. همان جا در دبستان ؟   نه، در اهواز. چه سالي به اهواز آمديد؟   سال 57، اوايل انقلاب شروع كردم. چه كاري را شروع كرديد؟   همين شلوغي را ديگر. كارگر صنايع فولاد بودم. چه كار كنيم ديگر ؟ به اسم اسلام، رهبر، خدا رحمتش كند، گفت اين كار را بكنيد، ما هم گوش داديم. آنجا يك تعاوني و انجمن درست كرديم براي كارگرها، من رئيس حل اختلافشان بودم. هر اختلافي كه هست، مي رفتم آنجا. مي گفتند ،روزهاي پنجشنبه را بايد تعطيل كرد. چند بار هم تهديدم كردند، گفتم پنجشنبه نبايد تعطيل شود. يكي از آقايان به من گفت، «ببين سعدوني ! تو مثل اين كه راهت كج است!» گفتم، «امام فرموده و مي مانم. هر وقت فرمود نمان، نمي مانم.» خلاصه آن قدر ماندم تا بيرونم كردند. آنها ماندند و من آمدم بيرون، البته به نتيجه خودم رسيدم. آمدم بيرون تا وقتي كه جنگ شد. حالا به جنگ هم مي رسيم. قبل از آن بگوييد چه كسي در زندگي روي شما اثر گذاشت؟   من چون قرآن مي خواندم‌، يكي بود به نام ملاحسن كه از خيلي وقت پيش ها در بچگي پيش او قرآن خواندم. اولين سوره اي كه حفظ شدم، سوره واقعه بود و بعد هم ياسين. خدا رحمتش كند خيلي زحمت كشيد براي من. فقط ايشان به شما قرآن ياد دادند.   بعدا خودم بقيه را خواندم، مثل نهج البلاغه، صحيفه سجاديه، ادعيه. معلم كه نداشتم. مدتي كويت بودم. چرا ؟   كشاورزي جواب نمي داد. بستگي داشت كه كي باران بيايد، كي نيايد.يك وقت هم سيل مي آيد همه را مي برد. خلاصه مشكل است. براي همين مدتي رفتم كويت. تفسير هم مي خوانديد و كداميك ؟   چون من فارسي بلد نيستم، عربي مي خواندم. جنگ كه شروع شد چه كرديد؟   ما را اخراج كردند، شش هفت نفري شركت تعاوني درست كرديم و با صنايع فولاد كار مي كرديم. جنگ كه شروع شد، پشت جبهه يك پسر داشتم، دنبال بسيج و مسجد و قرآن بود. پسرتان موقعي كه رفتند جنگ چند ساله بودند؟   19سالش بود. كجا ودر چه سالي شهيد شدند؟   سال 65 كربلاي 5، شلمچه. اسمشان چه بود و چه خصلت هايي داشتند؟   عبدالزهرا. بچه با ايمان و خوب. ما در خانواده هايمان تربيت به خصوصي داريم. زن و شوهر اگر با هم باشند، بچه ها را به هر راهي كه بخواهند مي برند. از فرزندانتان بگوييد.   پسر بزرگم ابوالقاسم بود كه معافيت دائم گرفت. پسر دومم سلمان درسال 65 رفت سربازي. عبدالزهرا پسر سومم بودكه روحاني بود و از طرف حوزه علميه سوسنگرد راه مي افتاد. شش بار فرستادنش جبهه. خودم هم شده بودم تاير ماشينش و همراهش مي رفتم. هميشه با او مي رفتيد؟   نه هميشه، ولي اكثر اوقات مي رفتم. خيلي وقتها خودش به من خبر نمي داد. پسر ديگرم حيدر است كه در نيروي انتظامي است و آخري ابوالفضل است كه ديپلم دارد و تعميركار كولر است. خلاصه من پنج پسر داشتم و يكيش را خمس دادم. از آدمهاي جبهه، جوانهايي كه آن روزها بودند برايمان بگوييد.   چه بگويم. همه شان مثل اصحاب امام حسين(ع)، پا روي قلبشان گذاشتند، يعني چه ؟ يعني كه لباس ايمان پوشيدند. كسي كه لباس ايمان مي پوشد، ديگر از كسي ترسي و هراسي ندارد. از هيچ دشمني نمي ترسد و رأفت و مودتش بيشتر مي شود. ببخشيد من عربي حرف مي زنم. نگران نباشيد متوجه مي شوم.   خلاصه آدم اطمينان به همه كس دارد و آنجا راحت مي خوابد. آدم مي بيند كه نفر بغل دست، برادرش هست و از او دفاع مي كند و به همين خاطر نمي ترسد وراحت مي خوابد، در حالي كه توي خانه خودم، از بيرون، از همسايه ام مي ترسم، اما آنجا از گلوله و توپ نمي ترسم. آدم توي جبهه از هيچ چيز نمي ترسيد، چون برادرش كنارش بود. چرا آنها اين طور بودند؟   چون تربيت شدند. امام خدا رحمتش كند ما را تربيت كرد و اول آب ايمان داد خوريم و بعد معني شربت شهادت را فهميديم. انسان كه مؤمن است، هر چه مي گويد اثر مي كند، چون زبانش به دلش بند است. حرفي كه از دل به زبان مي آيد به دل مي افتد. هر حرف كه از زبان به گوش مي افتد، هدر مي رود. در جبهه، دوستي زياد است، نه دوستي همين جوري، دوستي اي كه از دل است از برادري بيشتر است. ما يك شعر هم داريم كه مي گويد: بعضي از دوستان آن قدر شريف و انسان هستند كه نمي شود به آنها پشت كني. خلاصه جبهه هر چه بود، خوابي بود و تمام شد. گذشت. ديگر آن حال ها و روزگارها نمي شود. تمام كه نشد، نديديد در لبنان چه حماسه اي به راه افتاد ؟   بله. لبنان. يك شعر هم درباره حسن نصرالله گفتم. ملت ايران، از كوچك و بزرگش تا رهبرش، پشتيبان سيد حسن نصرالله بودند. پس خواب تمام نشده، فقط جايش عوض شده!   تا سيد نصرالله هست، تا اسرائيل هست تا از همه مهم تر، ايران هست، اين مسئله بايد ادامه پيدا كند. اين رويداد شاهكار بود.درست مي گويم؟   شاهكار نه، از شاه هم بيشتر! معجزه اي بود. اينها همه شان بسيجي اند. مردان جنگند. آنها مثل ما ارتش به ارتش كه نمي جنگيدند. ده نفرشان راه مي افتند مي روند ده تا دبابه را مي زنند بر مي گردند. اسير هم ندارند. خود سيد حسن نصرالله مي گفت من سه تا بلده ام كشته شده اند. يك ماه جنگ در مقابل اسرائيل و سه كشته ؟   معجزه است. از اسرائيل خيلي تعريف مي كردند كه ارتش يك جهان است. ارتش يك جهان هم نباشد، ارتش يك جهان از آن حمايت مي كند.   همين است ديگر. قوم وخويش نزديكشان است. خلاصه كسي كه شجاع است و با ايمان، همه كاري مي تواند بكند. آن قدر كه عزت و احترام پيدا كردند مسلمان ها با اين مقاومت، در تمام جهان پيدا نكردند. كشورهاي عربي هم كه شاهكار زدند.   سيد حسن نصرالله بهشان گفت ما از شما كمك نمي خواهيم، لطفا دردسر ندهيد. بسيار آدم شجاع و با ايماني است. كسي كه ايمان به خدا داشته باشد، مي تواند با دنيا بجنگد. آمريكا سعي مي كند شيعه وسني را به جان هم بيندازد و كشورهاي عربي هم بازي مي خورند، اما اينجا شيعه وسني كه هيچ، مسلمان و مسيحي در كنار هم مقاومت كردند. بابا! ما همه مان يكي هستيم. قولولا اله الا الله تفلحوا. بگو خدائي نيست جز خداي يكتا و رستگار بشو. اين با آن دعوا مي كند، اين با آن يكي بحث بي خودي مي كند، سودش را كه مي برد؟ آمريكا و اسرائيل ! هزار تا نكته مشترك دارند، مي روند يكي دو تا اختلاف را پيدا مي كنند و سرهمان بحث و اختلاف راه مي اندازند. بعد از قضاياي لبنان ظاهرا ديگر اين ترفند نمي گيرد.   آري. اين حقه شان معلوم شده، بايد يك حقه ديگري سوار كنند. معلوم نيست دعوا سر چيست. امروز دشمن ما بوش و آمريكاست. يك عده اي بيخودي شلوغ مي كنند و فحش مي دهند كه او بتواند كارش را آسوده انجام بدهد. ما بايد هوشيار باشيم. سيد حسن نصرالله گفت كه همه كنار هم هستيم. شيعه و سني و مسيحي و حتي يهودي غيرصهيونيست. از او پرسيدند، «چطور شما اين قدر كم كشته داديد؟» گفت، «اين ديگر به شما مربوط نيست.» بهترين كارش اين بود كه همه چيز را راست گفت. كسي كه دروغ بگويد، فردا دروغش در مي آيد. متأسفانه ما از اينجا ضربه خورديم. مثلا در اهواز يك عده فرصت طلب، فكري درست كردند كه پول مردم را جمع كردند، آن بيچاره كه طلايش را فروخته، خانه و زندگيش را فروخته، مانده همين طور سرگردان. فرق جوانهاي جبهه با جوانهاي امروز چيست؟   درجبهه جو خاصي دارد. به آن كربلا يي مي گويند. جو استشهادي است. در آن ايمان و معرفت به خداست. جو روحاني و كربلايي و ايمان و شهادت بود. اينجا جوش دروغ است. آنجا مي دانست هر چه به او گفته اند راست است. اينجا مي داند هر چه به گفته اند دروغ است. اينجا مي بيند طمع و دنيا پرستي هست، آنجا چيزي كه نفسش را آرام كند ومال آخرت است. نفس آدم در جبهه آرام مي شود و بيرون از جبهه دائما با خدا و قرآن صحبت مي كند، اينجا دائما با بقيه. آنجا پولت را هر جا كه گذاشتي از همان جا بر مي داري، اين جا توي چهار كمد و صندوق وقفل هم كه پنهان كني، صاحبش نيستي. بچه هاي امروز در كار دنيا مشغولند. انسان اگر درختي را بكارد و به آن نرسد و به موقع سمپاشي نكند، آفت آن را از بين مي برد. پسر داريم 25 ساله كه هنوز زن نگرفته. فرض كن تا 17-18 سالگي كه مي رود سربازي بتواني مهارش كني،‌ بعد تكليف چيست ؟او كار مي خواهد، زندگي مي خواهد، وقتي بهش ندادي، منحرف مي شود. دولت بايد برود از نزديك ببيند درد مردم چيست و زودتر فكري به حال اين جوانها بكند. اين كه خوبي از بين برود و دزدي تشويق شود ودزد، امنيت داشته باشد، خطرناك است. آمريكا مي خواهد هر چه را به ضرر اسرائيل است، پاك كند و از بين ببرد و اين جوري جوانهاي ما را هدر مي دهد. ما به اين جوانها براي ايستادن توي روي آمريكا و اسرائيل احتياج داريم. بايد مواظبشان باشيم، بهشان كار بدهيم، عزت بدهيم. ارزش بدهيم. بهشان درست بگوييم. يك چيزي نگوئيم، يك كار ديگر بكنيم. بايد درست مثل يك پدر مهربان ببيند مردم چه كم و كسري دارند. كمكشان كند روي پاي خودشان بايستند و نگذارد آدمهاي دزد، سرمايه و آبرويشان را ببرند. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19  
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 463]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن