محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829155687
شهيد مفتح و مبارزه(3)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شهيد مفتح و مبارزه(3) گفتگو با مهندس محمد مهدي مفتح جريان مضروب شدن شهيد مفتح در جريان راهپيمائي چه بود؟ در روزهاي آخر ماه مبارك رمضان، جامعه روحانيت مبارز تهران در اعتراض به اقدامات رژيم در برخوردهايي كه در طول ماه مبارك رمضان با مردم مسلمان شهرهاي مختلف داشت و شهدايي كه در اين شهرها داده بوديم، پنجشنبه شانزده شهريور را تعطيل عمومي اعلام كرد و شهيد مفتح اين مطلب را در مسجد قبا اعلام كردند. روز راهپيمايي عيد فطر كه روز دوشنبه سيزده شهريور بود، قرار شد در اين راهپيمايي قرار راهپيمايي بعدي گذاشته شد، بنابراين در يكي از شعارهاي راهپيمايي گفته شد پنجشنبه هشت صبح قيطريه. اين راهپيمايي دوشنبه رژيم شاه را غافلگير كرد و تصور نمي كرد كه چنين برنامه ريزي دقيقي صورت بگيرد و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت و نتوانست مقابله كند، در اين راهپيمايي براي راهپيمايي بعدي قرار روز پنجشبنه شانزده شهريور گذاشته شد. روز پنجشنبه من و شهيد مفتح و عمويم با ماشين ژيان من به طرف قيطريه رفتيم و در شرق آن زمين در خياباني ماشين را پارك كرديم و ديديم كه زمين كلا مملو از نيروهاي پليس است. در محل ورودي زمين پليسي را كه هميشه با لباس شخصي به مسجد قبا مي آمد و ما او را مي شناختيم و مسئول كلانتري قلهك بود با لباس رسمي ديديم و او به ما گفت كه ما دستور برخورد با مردم را داريم و نبايد مراسم انجام شود. لحنش طوري بود كه مي خواست شهيد مفتح را مرعوب كند. شهيد مفتح توجهي به حرف او نكردند و به طرف خيابان شريعتي راه افتاديم. كسي آنجا نبود. عرض خيابان را طي كرديم كه به تدريج چند نفري جمع شدندو شهيد مفتح به طرف جنوب خيابان شريعتي حركت كردند. زمان زيادي نگذشت كه ناگهان جمعيت بسيار زيادي شكل گرفت و پشت سر شهيد مفتح حركت كردند. معلوم بود كه مردم وقتي آمده و ديده بودند كه زمين قيطريه پر از پليس است، در گوشه و كنار و پشت درختها و ماشينها نهان شده بودند و مترصد آن بودند كه ببينند قرار است چه اتفاقي روي دهد و وقتي ديدند كه شهيد مفتح وارد خيابان شدند، همگي به طرف ايشان آمدندو در زمان بسيارکوتاهي راهپيمايي شروع شد و شعارها داده شدند و پليس و عوامل امنيتي رژيم شاه كاملا غافلگير شدند. جمعيت از پل رومي تا تقاطع اتوبان شهيد صدر حركت كرد. در اينجا پليس از جلو آمد و گاز اشك آور در محوطه پرتاب كرد. مردم در ماههاي اوجگيري انقلاب نحوه مقابله با گاز اشك آور را ياد گرفته بودند و شروع كردند به روشن كردن كارتن و كاغذ و پلاستيك و اين گونه چيزها كه اثر گازهاي اشك آور خنثي شود و به اين ترتيب جمعيت، متفرق نشد و ادامه داد. سرانجام به سه راهي دولت (شهيد كلاهدوز فعلي) تقاطع شريعتي رسيدند. در آنجا پليس از خيابان دولت جلو آمد و به شهيد مفتح حمله كرد و به شدت ايشان را با قنداق تفنگ زدند و مضروب كردند. شاهد اين صحنه بوديد؟ من نه، در آن موقع از ايشان فاصله داشتم. در هر حال ايشان را به شدت زدند طوري كه توان حركت نداشتند. فردي به نام حاج آقاي نجيمي به اتفاق چند نفر از همراهان، شهيد مفتح را داخل منزلشان بردندو جمعيت، حركتش را ادامه داد. شهيد مفتح از داخل منزل با شهيد بهشتي تماس گرفتند. منزل شهيد بهشتي بالا تر از دو راهي قلهك بود و جمعيت فاصله كمي با منزل ايشان داشت. شهيد مفتح گفتند كه چنين وضعي برايم پيش آمده و نمي توانم حركت كنم و جمعيت در حال راهپيمايي است و بدون من معلوم نيست كه مديريت راهپيمايي چگونه خواهد بود و از شهيد بهشتي خواستند كه به جمعيت ملحق شوند و راهپيمايي را مديريت كنند تا كار به سرانجام برسد. شهيد مفتح تا شب در منزل آقاي نجيمي بودند و شب به منزل برگشتند، بدنشان كاملا مضروب و متورم و كبود و آثار قنداق تفنگها كاملا مشهود بود.چون بدن ايشان خيلي درد داشت از شب قرار گذاشتند كه صبح نزد پزشك بروند و ببينند كه آيا بدنشان شكستگي دارد يا نه، چون خيلي درد داشتند. صبح زود همراه با يكي دو نفر از افراد مسجد قبا، همراه شهيد مفتح به بيمارستان پارس رفتيم و در آنجا آقاي دكتر محمد مولوي كه متخصص اورتوپدي بودند، آمدند و بدن ايشان را معاينه و عكسبرداري كردند و گفتند بحمدالله شكستگي وجود ندارد، ولي ضربديدگي بسيار شديد است وبايد استراحت كنيد. آن روزها حكومت نظامي بود و بحث شد كه آيا بايد در منزل استراحت كنند يا در بيمارستان بمانند و ايشان استخاره كردند و براي برگشتن به منزل خوب آمد. به طرف منزل آمديم و متوجه شديم كه شرايط كوچه و خيابانها ي اطراف شرايط عادي نيست. در زديم و ناگهان عده اي آمدند بيرون و كاملا معلوم بود كه د نبال ايشان مي گشته اند. بعد معلوم شد كه يكي دو ساعت قبل، از طرف حكومت نظامي تهران به منزل ما آمده و منتظر شهيد مفتح نشسته بودند. دو سه روز قبل، يعني همان روز عيد فطر، مراسم عروسي خواهرم بود و مهمان از شهرستان داشتيم ديديم كه با آنها خيلي بدرفتاري كرده بودند. ما قبلا هم دستگيري ايشان را ديده بوديم، ولي اين بار شدت وحدت برخورد بيشتر بود، به نحوي كه ايشان را به هر طرف هل مي دادندو هر چه ما مي گفتيم بدنشان درد مي كند، اعتنايي نمي كردند. تمام كساني را هم كه به دستگيري ايشان اعتراض مي كردند، بازداشت و بعد از چند روز آزاد كردند. در هر حال شهيد مفتح را به زندان بردند ودر تمام طول راه هم مأمورين ساواك و حكومت نظامي ناراحتي خود را بيان كردند كه،«آ شيخ ببين چه كار كردي، چه مشكلي درست كردي؟» در زندان هم برخوردشان نسبت به دفعات قبل بسيار شديدتر بود تا وقتي كه مبارزات اوج گرفتند و انقلاب شد و ايشان از زندان آزاد شدند. نقش شهيد مفتح در ساختار جامعه روحانيت مبارز و اداره جلسات و هدايت آن چگونه بود؟ تشكلي كه بعدها به نام جامعه روحانيت مبارز شناخته شد، از بعد از شهادت حاج آقا مصطفي خميني، آقازاده حضرت امام (ره)، شكل گرفت. پس از شهادت ايشان در شهرهاي مختلف بحثهاي مفصلي شد كه مجلس ختم باشكوهي در تهران براي ايشان برگزار شود و علما و روحانيون زيادي اعلاميه ترحيم را امضا كنند. چون در واقع تجليل و تأييد حضرت امام هم بود. اين قضيه مربوط به آبان 56 هست، چون ايشان در اول آبان 56 به شهادت رسيدند. وقتي كه آقاي مطهري و عده اي از روحانيون تصميم گرفتند اين جلسه را برگزار كنند عده اي از روحانيون آن روز تهران چندان با سلوك شهيد مطهري، شهيد مفتح و شهيد بهشتي هماهنگ نبودند، به دليل اين كه اين آقايان در محيطهاي دانشگاهي و روشنفگري هم رفت و آمد داشتند و به هر حال افكار آنها اين گونه بود، بنابراين حاضر نشدند همراه با اين طيف جلسه را برگزار كنند و قرار شد دو مجلس جداگانه گرفته شود. از آنجا كه تصميم گرفته شد ه بود كه امضاهاي پاي اعلاميه ترحيم شهيد حاج آقا مصطفي هر چه بيشتر باشد، آقايان تصميم گرفتند در مناطق مختلف تهران با ائمه جماعات صحبت كنند كه اگر مايل باشند، پاي اعلاميه را امضا كنند و اين اتفاق افتاد و اعلاميه اي با امضاهاي بسيار زيادي تهيه و مجلس هم در مسجد ارك برگزار شد.درباره اين كه چه كسي در آن جلسه صحبت كند، بحث شد و سرانجام به پيشنهاد شهيد مفتح آقاي دكتر سيد حسن روحاني انتخاب شد و اولين باري هم كه از امام (ره) به عنوان امام خميني نام برده شد، در آن جلسه بود. به هر حال جلسه بسيار باشكوهي بود و اين موضوع تبديل به تشكلي از علماي تهران شد و تعدادي به عنوان مسئولين جمع كردن امضاها مشخص شده بودند، در نتيجه شهيد مفتح، شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد باهنر و شهيد محلاتي تصميم گرفتند اينكار را ادامه بدهند. جلسات به تدريج در مساجد و منازل ادامه پيدا كردند. تهران گمانم به هشت منطقه تقسيم و درهر منطقه دو نفراز آقايان مسئولي كه اشاره كردم، انتخاب شدند و شوراي مركزي را شكل دادند كه كارها را مديريت كند و به اين ترتيب تشكيلاتي شكل گرفت كه بعدها به نام جامعه روحانيت مبارز شهرت پيدا كرد. شهيد مفتح در واقع اولين دبير كل اين تشكيلات بودندو حدود 16 نفر اعضاي شوراي مركزي بودند. پس از پيروزي انقلاب آيا مسجد قبا مي رفتند يا نه و، آيا تفاوتي بين روش ايشان در اين مسجد از لحاظ ارتباط با مردم، در قبل و بعد از انقلاب حاصل شد يا نه ؟ شهيد مفتح اساساً و همواره آدم پرمشغله اي بودند، با اين همه قطعا به مسجد قبا مي رفتند. مخصوصا كارها و مشغله هاي ايشان در ماههاي آخر كه به 22 بهمن منجر شد، خيلي زياد بود و بعد از انقلاب تا شهادت ايشان يك سال و نيم آخر عمرشان كارها بسيار متراكم بودند، ولي با همه اينها ايشان التزام و تعهدي براي خود احساس مي كردند كه حداقل نماز مغرب و عشا را در مسجد قبا به جماعت برگزار كنند.من فكر مي كنم جز روزهاي بسيار نادري كه نتوانستند به علت اشتغال زياد به مسجد بروند، همه مواقع به مسجد رفتند. يكي از نمازگزاران مسجد قبا كه الان هم زنده هستند از قول ايشان نقل مي كردند كه گفته بودند، «اگر اذان مغرب گفته شد ودر عرض ده دقيقه يك ربع نيامدم، شما از يك جايي تابوتي تهيه كنيد و دم در منزلمان بياييد و مطمئن باشيد كه دست خالي بر نمي گرديد، و گرنه رأس اذان مغرب در مسجد خواهم بود.»همين نشان مي دهد كه ايشان چه تعهد عميقي به حضور در مسجد داشتند. قبل از انقلاب مسجد قبا حكم محوريت براي مراجعه مردم را داشت. بعد از انقلاب هم كه جاي بسيار شناخته شده اي براي مردم بود و هنوز نهادها هم شكل نگرفته بودند. مردم از جاهاي دور براي رفع مشكلاتشان، به مسجد قبا و شهيد مفتح مراجعه مي كردند. در مورد نحوه زندگي و حفاظت از جاي ايشان مطالبي را ذكر كنيد. بعد از انقلاب هيچ گونه تغييري در وضعيت زندگي ايشان پيدا نشد و بعد از شهادت شهيد مطهري و تهديدهاي متعددي كه شهيد مفتح مي شدند، ضرورت ايجاب مي كرد كه تغييراتي به وجود بيايند و حفاظتي داشته باشند و از محافظين در منزل پذيرايي شود و به هر حال بايد امكاناتي اضافه مي شد و اين وضعيت، ناراحتشان مي كرد و دائماً به زبان مي آوردند كه چقدر قبلا بهتر بودو راحت تر با مردم در تماس بوديم و بسيار ناراحت بودند كه بايد يكي دو ماشين با ايشان حركت كنند وافرادي مراقب جان ايشان باشند. در زندگي شخصي ايشان هيچ تغييري پيدا نشده بودو با تمام تهديدهايي كه مي شدند و ضرورتا بايد از جانشان مراقبت مي شد، ولي چون كشش دروني ايشان اين گونه نبود، سعي مي كردند اين موارد را حذف كنند، مثلا يك شب ديروقت با ماشين ضد گلوله اي كه در حياط منزل مي گذاشتند به خانه آمدند. در طبقه همكف پاسدارها بودند و طبقه بالا ما زندگي مي كرديم. شهيد مفتح صبح زود جلسه داشتندو بعد از نماز صبح ديده بودند كه پاسدارها شب قبل تا ديروقت بيدار بوده و از ايشان مراقبت كرده وبودند و به خودشان گفته بودند كه اينها جوان هستند و بهتر است مزاحمشان نشوند و آنها استراحت كنند. من يك ژيان داشتم. آهسته از پله ها پايين رفتند و ژيان مرا برداشتند و روشن كردند. محافظان صداي استارت ژيان را مي شنوند و روي سابقه، حدس هم مي زدند كه كار ايشان باشد، فورا ماشينهاي ضدگلوله به دنبال ژيان راه مي افتند و دو سه تا كوچه پايين تر به ايشان مي رسند و مي گويند ما در برابر حفاظت از جان شما وظيفه قانوني داريم و گلايه كرده بودند كه چرا اين كار را مي كنيد؟ ايشان ذاتا به اين وضعيت علاقه نداشتندو با اخلاق ايشان سازگار نبود. زندگي داخلي و شخصي ايشان، نحوه برخورد با مردم، خوشرويي و تواضع ايشان ابدا تغيير نكرد. يكي از مهم ترين ويژگيهاي ايشان خوش برخورد بودنشان بود و با همه با چهره بشاش روبرو مي شدند. در مورد حفاظتها در خودشان احساس محدوديت مي كردند كه چرا بايد اين طور در رفت و آمد محدود باشم. يكي روز حاج آقا رزيني بيان مي كردند كه من يك بار گفتم كه، «حاج آقا، شما بايد از خودتان بيشتر مراقبت كنيد.» ايشان جواب دادند كه، «اين همان خواسته دشمنان انقلاب و منافقين است كه مي خواهند مسئولين از مردم جدا شوند و درست است كه چنين خطري براي من وجود دارد، ولي از آن سو هم ما مسئولين نبايد از مردم جدا شويم، اين همان هدفي است كه منافقين به دنبال آن هستند تا به انقلاب ما ضربه وارد كنند.» مجموعه تفكرشان در مورد حفاظت اين گونه بود و خيلي علاقمند به اين مسائل نبودند و وقتي در منزل صحبتي مي شد، از اين كه در رفت و آمد محدوديت داشتند، ناراحت بودند و مي گفتند، «قبلا خيلي بهتر بود. راحت بوديم، هر وقت لازم بود با مردم تماس داشتيم.» جلوي منزل ما نورافكنهايي را روشن كرده بودند. يكي از همسايه هاي ما با تاكسي آمده بود جلوي خانه اش. راننده تاكسي مي فهمد كه منزل يكي از مسئولان كشور است. مي پرسد كه اينجا منزل كيست. مي گويند، «منزل دكتر مفتح است.» او همان جا مي ايستد تا وقتي كه ماشين شهيد مفتح مي آيد. ايشان پياده مي شوند كه ببينند مشكل او چيست كه پاسدارها اعتراض مي كنند كه شما برويد داخل منزل و ما او را تفتيش بدني مي كنيم و داخل منزل بفرستيم. چنين روحيه اي داشتند كه مسئولين حتي الامكان از مردم جدا نشوندو مشكلات آنها را بتوانندحل كنند. آخرين باري كه شهيد مفتح را ديديد كي بود ؟ شب 27 آذر. چگونه از خبر شهادت ايشان با خبر شديد؟ من و اخويم در مدرسه اي معلم بوديم. ناظم مدرسه كه خبر شهادت ايشان باخبر شده بود، مارا از سر كلاس صدا كرد. صدا زدن ما غيرمنتظره بوده، ناگهان تشويشي در دلم ايجاد شد. رفتم دفتر مدرسه. ناظم پرسيد، «آقاي مفتح الان كجا هستند؟» گفتم، «صبح قرار بود بروند كاخ جوانان (همان جايي كه الان مركز فرهنگي شهيد مفتح است) يا دانشكده الهيات.»گفت : «شما از ايشان خبر داريد؟» گفتم : «نه، صبح كه داشتيم مي آمديم ايشان برنامه شان اين طوري بود.» پرسيد :«نمي خواهيد خبري بگيريد ؟» اين حرف را كه زد متوجه شدم اتفاقي افتاده. او گفت : «شما بهتر است برويد دانشكده الهيات.» ما سريعا خودمان را رسانديم به دانشكده الهيات و به ما گفتند كه ايشان را به بيمارستان اميراعلم برده اند. زماني كه رسيديم سرمها هنوز به ايشان وصل بود. تقريبا نيم ساعت بعد سرمها را جدا كردند و معلوم شد به شهادت رسيده اند. فرقان چه موقع اين ترور را به عهده گرفت ؟ همان موقع اطلاعيه شان پخش شد. شما ديديد؟ خير، ولي در جريان محاكماتشان بودم. برخي ادعا مي كنند كه ضاربين ايشان از قبل شهيد مفتح را مي شناختند و حتي با ايشان مراوداتي داشتند. دو نفري كه پاسدارها را به شهادت رساندند. در جلسات دادگاه اظهار كردند كه از مسجد قبا وام گرفته اند. يعني ظاهرا با مسجد قبا و صندوق قرض الحسنه رفت و آمد داشتند. اينكه ربع قرن از شهادت شهيد مفتح مي گذرد و ما مي بينيم كه اقدام درخوري براي تجليل از ايشان شكل نگرفته است. حتي يادنامه درستي هم براي ايشان منتشر نشده. به نظر شما چرا در اين سالها چنين بي توجهي بزرگي به ايشان شده است؟ البته من فكر مي كنم در مجموع عملكرد مسئولين فرهنگي كشور براي شناساندن اين چهره ها، عملكرد قوي و قدرتمندي نيست و نسل سوم بعد از انقلاب كمتر اين چهره ها را مي شناسد و فقط با نام آنها آشناست و اين منحصر به شهيد مفتح هم نيست. در مورد بقيه شهدا هم، از جمله شهيد باهنر و شهداي محراب اين مطلب صدق مي كند كه مسئولين فرهنگي اي كه بايد اين شخصيتها را معرفي مي كردند، مسئوليتشان را به تمامي انجام نداده اند و اين غفلت در مورد كل شهداي كشور، منجمله شهداي روحاني صورت پذيرفته است. مقام معظم رهبري در يك سخنراني در دانشكده الهيات فرمودند، «شهيد مفتح مرد با اخلاص و پرتلاشي بودند و در سايه اخلاصشان هميشه كارهايشان مقدم بر خودشان بود. در آن سالها مسجد جاويد مطرح و معروف بود، بيش از آن كه نام شهيد مفتح مطرح باشد. الان هم پس از شهادت ايشان، بيشتر وحدت حوزه و دانشگاه مطرح مي شود و نام ايشان كمتر برده مي شود. من براي اين كه شخصيت ايشان را بيشتر معرفي كنم، مطالبي را مي گويم.» و بعد به شرح شخصيت علمي و مبارزاتي ايشان پرداختند و سپس وارد بحث حوزه و دانشگاه شدند. چرا آثار ايشان تاكنون به شكل كامل چاپ نشده اند؟ ايشان به نگهداري آثار خودشان هيچ توجهي نداشتند. من ديده ام كه شهيد مطهري عكسي را كه مي گرفتند پشت آن مي نوشتند كه اين عكس را در تاريخ فلان و در فلان جا گرفتيم و افرادي هم كه در عكس هستند، اينها هستند يا شهيد بهشتي هنگامي كه صحبتهاي ايشان ضبط مي شد دقت داشتند كه وقتي نوار تمام شد، صحبت نمي كردند و وقتي هم نوار را پشت و رور مي كردند، كمي منتظر مي ماندند تا آن بخش از نوار كه رويش ضبط نمي شود، رد شود و بعد حرف مي زدند كه صحبتهايشان ناقص نماند و جمله اي حذف نشود. البته اينها كارهاي بسيار خوبي بودند و امروز ما مي توانيم مجموعه خوبي از آثار ايشان داشته باشيم. شهيد مفتح ابدا مقيد به اين چيزها نبودند و توجهي به جمع كردن عكسها و سخنرانيهايشان نداشتند، بنابراين با اين كه مسجد قبا يك مركز بزرگ مبارزه بود و ايشان در آنجا سخنرانيها و صحبتهاي زيادي داشتند و بسياري از آنها ضبط و تكثير مي شد و به مردم هم داده مي شد، ولي ما نسخه اي از آنها نداريم. يك بار هم كه از افراد خواستيم اگر مواردي دارند براي ما بياورند، در حد بسيار محدودي بود كه صدا و سيما آنها را گرفته كه با استفاده از تكنولوژي جديد، كيفيت آنها را بالا ببرد. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 472]
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها