واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقش شهيد هاشمي در شكستن حصر آبادان (2) گفتگو با اصغر وزيري از اولين برخوردتان با آقا سيد مجتبي هنگام ورودتان به هتل كاروانسرا برايمان بگوييد. در بدو ورودم به هتل كاروانسرا آقاي هاشمي را زيارت نكردم. ابتدا به قسمت پذيرش رفتم. به ياد دارم آقاي صندوق چي و ساير دوستان از جمله سروان اسكندري كه از كارمندان نيروي هوايي بود، كارتي برايم صادر كردند. افراد پس از صدور كارت بايد به سالني كه دور تا دور آن تشك چيده شده بود مي رفتند و تشك و پتويي را براي مدت زمان اقامتشان بر مي داشتند. بعد از مدتي به خط مقدم اعزام شدم. نيروهاي ارتش پنج كيلومتر با خط مقدم فاصله داشتند. در حالي كه نيروهاي فداييان پنج كيلومتر جلوتر از ارتش قرار داشتند. گاهي اوقات كه از كنار نيروهاي ارتش رد مي شديم مي ديديم، بعضي از سربازان آنها تابي بسته اند و در حال تاب خوردن هستند. ولي ما مشكلات زيادي داشتيم. پيش مي آمد زماني كه تكه ناني براي خوردن نداشتيم. ناچار مي شديم كپك را از روي نانهاي خشك شده كنار بزنيم و نان بيات بخوريم. گاهي وقتها مجبور بوديم به دليل وخامت اوضاع از سنگرها بيرون نرويم. از طرفي براي اينكه در سنگر بانكه هاي آب همراهمان باشد و با تركش سوراخ نشود ،به اين فكر افتاديم كه زمين را بكنيم و بانكه را داخل گودالي چال كنيم. بدين طريق بانكه ها از اصابت تركش محفوظ مي ماند. به خاطر دارم 18 آذرماه قرار بود با هماهنگي و همكاري ارتش عمليات شبانه اي انجام شود. كم كم شب به پايان رسيده بود و به طلوع آفتاب نزديك شده بوديم. مسير را ادامه داديم و نيروها را به طرف خط عراقي ها هدايت كرديم. هوا کاملاً روشن شده بود و به ناچار در سنگرهاي نفري كه در مسيرمان بود مستقر شديم. من وآقاي هاشمي پشت لودر نيمه سوخته اي سنگر گرفتيم. ناگهان پيشاني آقاي هاشمي مورد اصابت تركش خمپاره قرار گرفت و خون سراسر پيشاني شان را پوشاند. آقا سيد مجتبي با چفيه خون را از صورتش پاك كرد. بسيار متاثر شدم. در اين اثنا سربازي عراقي به لب خط آمد تا ما را به اسارت در آورد. من هم فوراً به طرف او شليك كردم. سرباز عراقي ديگري براي كمك به او به سمت ما دويد و من توانستم او را هم از پا درآورم. بعد از مدتي مورد اصابت تركش خمپاره قرار گرفتم. از طرفي يكي از همرزمانم از ناحيه شكم و رزمنده ديگري كه اصفهاني بود ،از ناحيه دست زخمي شد. فوراً زخمشان را پانسمان كردم و رو به آنها گفتم: «تا زماني كه خون زيادي از بدنمان نرفته و بدنمان سرد نشده بهتر است. خود را به عقب خط برسانيم تا سربار ديگران نشويم» خلاصه گودال به گودال خود را روي زمين مي كشيديم. فاصله سنگرها با يكديگر بسيار زياد بود. به خاطر دارم همانطور كه خود را كشان كشان به عقب خط مي رسانديم، در يكي از سنگرها جنازه جواني ارتشي را ديدم كه كلاهي از پوست سمور بر سر داشت. كنار جنازه دراز كشيدم و مستقيماً به چهره اش نگاه كردم. باد مي وزيد و پرزهاي كلاهش همراه باد تكان مي خورد. هيچگاه آن صحنه را فراموش نمي كنم. در نهايت موفق شديم خود را به عقب برسانيم. وقتي به خط رسيديم به ساير رزمندگان گفتيم كه عراقي ها از چه ناحيه اي منطقه را هدف گرفته اند. بچه ها هم فوراً آن ناحيه را به آتش كشيدند. آيا قرار بود با همكاري ارتش اين عمليات انجام شود يا ارتش تنها قصد داشت شما را پشتيباني كند؟ قرار بر اين بود كه با همكاري نيروهاي ارتش اين عمليات شبانه اجرا شود. اما نيروهاي ارتشي در عمليات از ما عقبتر بودند. بعد از آن فوراً به بيمارستان منتقل شدم. غروب بود و روي تخت بيمارستان دراز كشيده بودم. احساس كردم شخصي به موهايم دست مي كشد. چشمانم را باز كردم و ديدم جواني با محاسن و چهره اي خاص بالاي سرم ايستاده است. به او گفتم: «مي خواهم به هتل بروم» مرا به هتل فرستادند. در هتل پايم را دوباره پانسمان كردند. ولي زخم پايم آن چنان خونريزي مي كرد كه روز بعد ناچار شدند دوباره مرا به بيمارستان برگردانند. در بيمارستان زخم را بخيه زدند. خلاصه بار ديگر به سمت خط مقدم راهي شدم. در ماجراي آتش گرفتن آر.پي.جي تركشي به پاي چپم اصابت نمود و پاي چپم از كار افتاد. فوراً به اصفهان منتقل شدم و سپس با رضايت خودم براي معالجه به بيمارستان بازرگانان در تهران اعزام كردند. با خود فكر كردم اگر يك تخت بيشتر در بيمارستان خالي باشد، براي ساير بيماران و مجروحين بهتر است. در نتيجه به منزلمان رفتم و در آنجا تحت معالجه قرار گرفتم. در مدتي كه در بيمارستان و منزل بودم مسئوليت انجام امور مربوط به خود را به آقاي حسن سماواتي واگذار كردم. به چه دليل خط شهيد يزداني به نام مبارك اين شهيد نام گذاري شد؟ طي عملياتي در ظهر عاشورا تركش به سر شهيد يزداني اصابت كرد و سر ايشان از بدنشان جدا شد. بدن اين شهيد بزرگوار را روي برانكار گذاشتند و آقاي هاشمي هم بر جنازه ايشان نماز خواندند. در واقع اين ماجرا علت نام گذاري خط به نام مبارك شهيد يزداني بود. شما در اجراي عمليات چه مسئوليتي بر عهده داشتيد؟ آقاي هاشمي فرمانده اصلي، سيد مرتضي امامي فرمانده خط شهيد يزداني و من معاون ايشان بودم. زماني كه آقا سيد مرتضي به آقاي هاشمي گفت كه مي خواهد به كجا برود، شهيد هاشمي مسئوليت فرماندهي خط شهيد يزداني را به من واگذار كرد. آيا نام خط ها را به خاطر داريد؟ خط الله جلوتر از همه خطوط بود و با نيروهاي عراقي فقط يك كيلومتر فاصله داشت. طوري كه مي توانستيم به راحتي آنها را ببينيم. خط شهيد يزداني 50 متر عقبتر از خط الله بود. راجع به مجروحيت آقاي سماواتي هم بهتر است در اينجا توضيح بدهم. اگر خمپاره به پوكه برخورد كند تركش بيشتري خواهد داشت. يك روز كه آقاي سماواتي مقابل سنگر نشسته بودند، خمپاره اي به پوكه ها اصابت مي كند و تركشهاي آن باعث مي شود تا هر دو پايآقاي سماواتي به شدتمجروح شود. آيا در آخرين عملياتي كه از آن ياد كرديد، نيروهاي بسيج و سپاه هم شركت داشتند؟ خير. فقط نيروهاي ارتش پشت سر ما بودند. بسياري از دوستان شهيد هاشمي با لفظ آقاي هاشمي از ايشان ياد مي کردند. آن زمان شما با چه عنواني شهيد هاشمي را خطاب مي كرديد؟ رابطه صميمانه و دوستانه اي بين من وآقاي هاشمي برقرار بود. ايشان هميشه مرا با نام كوچك صدا مي کردند. من هم به ايشان هاشمي يا آقاي هاشمي مي گفتم. هرگاه نام شهيد هاشمي را مي شنويد چه ويژگي شاخصي از شخصيت ايشان به ذهنتان مي آيد؟ شهيد هاشمي بسيار خاكي و متواضع و هدف اصلي اش كمك و خدمت به مردم بود. آقاي هاشمي مغازه شان را به ميوه فروشي تبديل كرد و ميوه ها را با سود كم و گاهي به قيمت خريد به مردم مي فروخت. بعد از مدتي ميوه فروشي را هم تبديل به بوتيك لباس كرد. آقا سيد مجتبي لباسها را هم به قيمت خريد، به مشتريان مي فروخت تا از اين طريق كمكي به مردم كند. دوستان زيادي درباره كمكهاي مالي آقاي هاشمي به نيازمندان برايمان صحبت كرده اند. حتي شنيده ايم گاهي اوقات با وجود اينكه شهيد هاشمي چكي را بايد پاس مي کردند، اگر كسي براي تهيه جهيزيه نزدشان مي آمد ايشان از كمك به او دريغ نمي کرد. بله. حتي در اثر همنشيني با آقاي هاشمي عقايد و رفتارهاي ايشان تاثير زيادي روي ما گذاشته بود. به عنوان مثال به خاطر دارم يكبار با تيپ 110 خاتم به مناطق اطراف سد دز رفته بوديم. بعد از خوردن غذا مقدار زيادي از غذاها اضافه آمد. اكثر مواقع غذاهاي اضافي دور ريخته مي شد. اما من به همراه عده اي از دوستان غذاها را پشت وانت گذاشتيم، براي مردم روستاهاي اطراف برديم. آيا در مراسم دعاي كميل و دعاي توسلي كه آقاي سيد مجتبي برگزار مي کردند، شركت مي كرديد؟ من به همراه 4-5 نفر از دوستانم در يكي از اتاقهاي هتل كاروانسرا دعاي كميل و توسل مي خوانديم و خودمان جداگانه محفلي داشتيم. آقا سيد مجتبي و ساير رزمندگان هم در اتاقهاي ديگر مراسم دعا برگزار مي کردند. به خاطر شرايط جنگ و منطقه همه ما نمي توانستيم در يك اتاق جمع شويم و مراسم دعاي كميل و توسل برگزار كنيم. معمولاً بچه ها در گروههاي 5-4 نفري با خداي خودشان راز و نياز مي کردند. البته نيازي به بيان اين مسائل نيست. آنچه كه چه درحيات و چه در ممات در سرنوشت آدمي تاثير گذار است، عمل انسان مي باشد. كردار آدمي جلوه گاه شخصيت اوست. روبروي بازارچه نو (بازاري كه مغازه آقاي هاشمي در آن قرار داشت) مسجدي بود به نام مسجد حاج حسن. آيا شما با شهيد هاشمي به مسجد مي رفتيد؟ بله. هنگامي كه وقت نماز فرا مي رسيد، آقاي هاشمي دوستاني را كه در مغازه هاي اطراف به كسب و كار مشغول بودند، به خواندن نماز دعوت مي كرد. خلاصه همه با هم به مسجد حاج حسن مي رفتيم. گاهي اوقات به پيش نماز مسجد و گاهي هم به آقاي هاشمي اقتدا مي كرديم. شنيده شده كه وقتي در مراسم عزاداري حال عرفاني شهيد هاشمي به اوج خود مي رسيد، فوراً نوحه خواني را قطع مي كرد و با شلوار نظامي در گوشه اي از تكيه به نماز مي ايستاد. بله. در واقع شهيد هاشمي در آن حالات عرفاني بزرگي خدا مي بيند و با ذكر الله اكبر و اقامه نماز به احساسشان ارج مي نهد. مشاهده اينگونه رفتارها از جانب چنين انسان بزرگواري چندان باعث شگفتي نمي شود. آقاي هاشمي سيدي واقعي بود و احترام خاصي براي مادرش خانم فاطمه زهرا(س) قائل بود. برخي افراد فقط به ظاهر سيد هستند مثل عموي پيامبر. «تبت يدا ابي لهب و تب». از رابطه شهيد با رزمندگان نكاتي را ذكر كنيد. مرام ايشان باعث شده بود تا اكثر رزمندگان در راه حفاظت از آبادان به سمت نيروهاي فداييان جذب شوند. رأفت و محبت آقاي هاشمي باعث شده بود تا رزمندگان مجذوب ايشان شوند. همانطور كه رسول خدا هم با محبتشان باعث گرايش مردم به اسلام شدند. در واقع مردم جانشان را آماده دفاع از ايران مي کردند و آقاي هاشمي هم در اين راه آنها را هدايت مي كرد. زرتشتي ها و مسيحيان هم در جبهه به گروه فداييان اسلام مي پيوستند. در دوران جنگ هر شب ساعت 21 عكسي به عنوان تيتراژ خبري از تلويزيون پخش مي شد كه تصويري از شهداي زرتشتي به همراه شهيد هاشمي بود كه روي تانك و اطراف آن ايستاده اند. امسال هم اين عكس در تقويم زرتشتي ها چاپ شده است كه خود مصداق بارز محبت شهيد به همه اقشار جامعه است. بهتر است خاطره اي برايتان تعريف كنم. يك روز دشمن طي عملياتي با خمپاره هتل كاروانسرا را مورد هدف قرار داد. آن روز من بعد از حمله دشمن قصد داشتم يكي از رزمندگان را از ميان آوار بيرون بكشم. به همين دليل تفنگم را به دست پيرزني (كه با فرزندش در هتل زندگي مي كرد) دادم. در آن لحظه عكاس روزنامه اي فرانسوي از آن صحنه عكس گرفت. همان شب وقتي نزد آقا سيد مجتبي رفتم ايشان مرا به خبرنگار نشان دادند و گفتند: «اين همان جواني است كه شما امروز از او عكس گرفتيد» آن عكس به جهانيان نشان داد اگر اسلحه از دست جوان ايراني به زمين بيفتد، حتي يك پيرزن هم اسلحه را به دست مي گيرد. ايراني هيچگاه زير بار حرف زور نمي رود و اين مطلب بايد براي دنيا ثابت شود. همانگونه كه امام هم در اين باره فرموده اند: «اگر اين جنگ بيست سال هم طول بكشد ما ايستاده ايم». وقتي چهره سيد مجتبي را در ذهنتان تصوير مي كنيد ياد چه شخصيتهايي مي افتيد؟ مسائل انقلاب تا قبل از وقوع براي ما تازگي داشت. ولي به طور كلي انقلاب ايران و انقلاب كوبا شباهتهايي به هم داشتند. از اين رو شخصيت آقاي هاشمي مرا به ياد فيدل كاسترو مي انداخت .شهيد هاشمي سيد و مسلمان بود و فيدل كاسترو كمونيست. ولي همانطور كه مي دانيد انسانيت ،مرام و رفتار آدمي بنيان شخصيتي او را تشكيل مي دهد و نبايد بر اساس ايراني و يا خارجي بودن ،مسلمان، مسيحي و يا زرتشتي بودن انسانها در موردشان قضاوت كنيم. بطور مثال سلمان فارسي، ايراني و زرتشتي بود. اما ويژگيهاي انساني اش او را به مقامي رساند كه پيامبر گرامي درباره او مي فرمايد: «سلمان مني» بطور كلي بايد بگويم فيدل كاسترو انساني آرماني، مردم دوست و با شخصيت و انقلابي بود و همين مسائل باعث شده است با يادآوري نام شهيد هاشمي شخصيت فيدل كاسترو در ذهنم مجسم شود. شهيد هاشمي در مقام فرمانده چگونه با رزمندگان برخورد مي كرد؟ ايشان هيچگاه كاري را به كسي تحميل نمي کرد و همين مسئله باعث شده بود، تا صحبتهايش بر جان و دل رزمندگان نفوذ كند. با اينكه حدود 1000-1500 رزمنده و نفر به گروه ما ملحق مي شد و در اين ميان ايشان فرماندهي آنها را بر عهده داشت. اما هيچگاه خود را جدا از رزمندگان نمي ديد. جدا از سايرين غذا نمي خورد. در واقع همگي همانند پنج انگشت دست در كنار هم مي جنگيدند. اين مطلب مصداق بارز شعر سعدي است: بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1035]