تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 20 مرداد 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سنگین ترین چیزی که روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می شود صلوات بر محمد و اهل...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سایت ایمالز

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

الکترود استیل

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1810441976




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خوش است از بخردان اين نکته گفتن


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خوش است از بخردان اين نکته گفتن
خوش است از بخردان اين نکته گفتنشاعر : جامي که: مشک و عشق را نتوان نهفتن!خوش است از بخردان اين نکته گفتنکند غمازي از صد پرده‌اش بوياگر بر مشک گردد پرده صد تويبه سينه تخم غم پوشيده مي‌کاشتزليخا عشق را پوشيده مي‌داشتهمي کرد از درون نشو و نماييولي سر مي‌زد آن هر دم ز جاييبه جاي آب خون ناب مي‌ريختگهي از گريه چشمش آب مي‌ريختنهاني راز او بر رو فتاديبه هر قطره که از مژگان گشاديبه گردون دود آهش راه مي‌کردگهي از آتش دل آه مي‌کردنرويد لاله‌اي خالي ز داغيبدانستي همه کز هيچ باغيخط آشفتگي بر وي کشيدندکنيزان اين نشاني‌ها چو ديدندقضاجنبان آن حال عجب کيستولي روشن نشد کن را سبب چيستهمي کردند با هم قيل و قاليهمي بست از گمان هر کس خياليسخن بر هيچ چيز آخر نمي‌شدولي سر دلش ظاهر نمي‌شدکه از افسونگري سرمايه‌اي داشتاز آن جمله، فسونگردايه‌اي داشتگهي عاشق گهي معشوق بودهبه راه عاشقي کار آزمودهموافق‌ساز يار ناموافقبه هم وصلت‌ده معشوق و عاشقبه ياد آورد خدمت‌هاي خويش‌اششبي آمد زمين بوسيد پيششبه خاري از تو گلرويان مباهي!بگفت: «اي غنچه‌ي بستان شاهي!ز فرت بخت ما فرخنده بادا!دلت خرم لبت پر خنده بادا!چنين با درد و غم همدم چرايي؟چنين آشفته و در هم چرايي؟بگو روشن مرا، تا کيست آن ماه!يقين دانم که زد ماهي تو را راهز نور قدسيان ذاتش سرشتهاگر بر آسمان باشد فرشتهکه آرم بر زمين از آسمان‌اشبه تسبيح و دعا خوانم چنان‌اشعزايم خواني‌ام کارست و پيشهوگر باشد پري در کوه و بيشهکنم در شيشه و پيشت نشانمبه تسخيرش عزيمت‌ها بخوانمبزودي سازم از وي خاطرت شاد»وگر باشد ز جنس آدميزادفسون پردازي و افسانه‌خواني،زليخا چون بديد آن مهربانيگرفت از گريه مه را در ستارهنديد از راست گفتن هيچ چارهدر آن گنج، ناپيدا کليدستکه: «گنج مقصدم بس ناپديدستکه با عنقا بود هم آشيانهچه گويم با تو از مرغي نشانهز مرغ من بود آن نام هم گمز عنقا هست نامي پيش مردمکه مي‌داند ز کام خويش ناميچه شيرين است عيش تلخکاميکند باري زبان شيرين ز نامش»ز دوري گرچه باشد تلخ، کامشز هم‌رازي بلندش ساخت پايهزبان بگشاد آنگه پيش دايهبه بيهوشي خود هشياري‌اش دادبه خواب خويشتن بيداري‌اش دادز چاره‌سازي‌اش حيران فروماندچو دايه حرفي از تومار او خواندکه: نادانسته از جستن محال است!بلي اين حرف، نقش هر خيال استبه اصلاح‌اش زبان پند بگشادنيارست از دلش چون بند بگشادهميشه کار ديوان مکر و ريوستنخستين گفت کاينها کار ديوستکه تا بر وي در سودا گشايندبه مردم صورت زيبا نمايندکه بنمايد چنان شکل دلارا؟زليخا گفت: «ديوي را چه يارامعاذ الله کز او زايد فرشته»تني کز شور و شر باشد سرشتهکه کج با کج گرايد، راست با راست»دگر گفتا که: «اين خوابي‌ست ناراستبرون کن اين محال از خاطر خويش!»دگر گفتا که: «هستي دانش‌انديشکي اين بار گران دادي شکست‌ام؟بگفتا: «کار اگر بودي به دستم،عنان اختيار از دست رفته‌ستمرا تدبير کار از دست رفته‌ستکه بس محکمترست از نقش در سنگ»مرا نقشي نشسته در دل تنگفروبست از نصيحت گويي‌اش دمچو دايه ديدش اندر عشق، محکمپدر ز آن قصه مشکل بر آشفتنهاني رفت و حالش با پدر گفتحوالت کرد کارش را به تقديرولي چون بود عاجز دست تدبير
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 244]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن