تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 20 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):ابتداى هر كتابى كه از آسمان نازل شده، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم است. هر گاه بس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814796232




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شبي يوسف به پيش چشم يعقوب


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شبي يوسف به پيش چشم يعقوب
شبي يوسف به پيش چشم يعقوبشاعر : جامي که پيش او چو چشمش بود محبوبشبي يوسف به پيش چشم يعقوببه خنده نوش نوشين کرد شيرينبه خواب خوش نهاده سر به بالينبه دل يعقوب را شوري در افکندز شيرين خنده آن لعل شکرخندچو بخت خويش چشم از خواب بگشاد،چو يوسف نرگس سيراب بگشادچه موجب داشت شکر خنده‌ي تو؟»بدو گفت:«اي شکر شرمنده‌ي تو!ز رخشنده کواکب يازده رابگفتا: «خواب ديدم مهر و مه رابه سجده پيش رويم سر نهادند»که يک‌سر داد تعظيمم بدادندمگوي اين خواب را زنهار! با کس!پدر گفتا که: «بس کن زين سخن، بس!به بيداري صد آزارت رسانند!مباد اين خواب را اخوان بدانند،درين قصه کي‌ات فارغ گذارندز تو در دل هزاران غصه دارندکه بس روشن بود تعبير اين خواب»نيارند از حسد اين خواب را تاببه بادي بگسلد زنجير تدبيرپدر کرد اين وصيت، ليک تقديرنهاد آن را به اخوان در ميانهبه يک تن گفت يوسف آن فسانهبه اندک وقت ورد هر زبان گشتشنيده‌ستي که هر سر کز دو بگذشتکه: «سر خواهي سلامت، سر نگه‌دار!»چه خوش گفت آن نکوگوي نکوکارز غصه پيرهن بر خود دريدندچو اخوان قصه‌ي يوسف شنيدندکه نشناسد ز نفع خود ضرر را؟که: «يارب چيست در خاطر پدر رادهد ز آن گوهر خود را فروغيبه هر يک‌چند بربافد دروغيشود از صحبت او ناشکيبيخورد آن پير مسکين زو فريبيبرد مهر پدر فرزندي ماکند قطع نکو پيوندي ماپدر را ما هواداريم، ني اوپدر را ما خريداريم، ني اووگر شب، خانه‌اش را پاسبانيماگر روزست، در صحرا شبانيمکه‌ش اين سان بر سر ما برگزيده‌ستبجز حيلت‌گري از وي چه ديده‌ستدواي او بجز آوارگي نيست»چو با ما بر سر غمخوارگي نيستبه عزم مشورت يک جا نشستندبه قصد چاره‌سازي عهد بستندبه خون‌ريزي‌ش بايد حيله انگيخت»يکي گفت:«او ز حسرت خون ما ريختکه انديشيم قتل بيگناهييکي گفت: «اين به بيديني‌ست راهيبه هايل وادي‌اي محروم و مهجورهمان به که افکنيم‌اش از پدر دوربه مرگ خويشتن بي‌شک بميرد»چو يک چند اندر آن آرام گيردچه جاي قتل؟ از آن هم بدترست اين!دگر يک گفت:« قتل ديگرست اين!طلب داريم چاهي غور و تاريکصواب آنست کاندر دور و نزديکبه صد خواري در آن چاه افکنيم‌اشز صدر عزت و جاه افکنيم‌اشبرآسايد در آن منزل زمانيبود کنجا نشيند کاروانيبه جاي آب از آن چاهش برآردبه چاه اندر کسي دلوي گذاردکند در بردن وي تيزگامي»به فرزندي‌ش گيرد يا غلاميهمه بي‌ريسمان رفتند در چاهز غور چاه مکر خود نه آگاهبه فردا وعده‌ي آن کار دادندوز آن پس رو به کار خود نهادند
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 227]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن