تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر آن پاداش دارد و از جمله آنها سه روز روزه در هر ماه ا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816587691




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چهره عيسى مسيح در مسيحيت معاصر (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چهره عيسى مسيح در مسيحيت معاصر (2)
چهره عيسى مسيح در مسيحيت معاصر (2)   نويسنده:جان مك كوارى ؛ بهروز حدادى   مسيح; چهره اى رستاخيزى   در دهه 1960، ترديدى وجود نداشت كه انديشه هاى جديدى در الهيات، در حال رونق گرفتن است و الهيدانان بزرگى كه نبض تفكر پروتستانى را در طى چندين دهه در دست داشتند ـ بارت، برونر، بولتمان، گوگارتن و تيليخ ـ كنار زده شدند يا آرام آرام غير فعال گشتند و الهيدانان جوان ترى زمام امور را به دست گرفتند كه توجه به رستاخيزشناسى در ميان آنها مشهود بود. راست است كه از آغاز قرن بيستم، الهيدانان دريافتند كه در عهد جديد انتظار خاتمه يافتن عصر حاضر داراى اهميت بسزايى بود و مهم تر از آن بود كه ليبرال هاى قرن نوزدهم آن را تجويز مى كردند. اما دو تن از محققان به نام ژوهانس ويس[42] ـ كه براى اثبات اهميت رستاخيزشناسى در عهدجديد بسيار كوشيدند ـ هنگامى كه دريافتند كه اين انديشه اسطوره اى نقشى اساسى در تفكر مسيحيت اوليه و حتى در تفكر درباره عيسى داشته است، دچار معضل شدند. هم بارت و هم بولتمان بسيار درباره رستاخيزشناسى سخن گفتند، ولى هر دو، از اهميتِ جنبه هايى از اين انديشه كه مربوط به آينده بود، كاستند. اما در همين زمان، عده اى از الهيدانان جوان در آلمان، رستاخيزشناسى را احيا كردند و بر ويژگى مربوط به آينده بودن آن تأكيد ورزيدند. آنها به جاى اين كه اين موضوع را انديشه نادرست مسيحيان اوليه تلقى كنند، ادعا كردند كه اين امر به جوهره پيام مسيحى تعلق دارد. يكى از رهبران اين مرحله نو از الهيات آلمان، شخصى به نام يورگن مولتمان[48] بحرانى كرد. از اين رو، از ديدگاه مولتمان، مفهوم رستاخيز داراى اهميت اساسى است و منظور او از اين مفهوم، هم رستاخيز عيسى مسيح و هم رستاخيز يا بازسازى نهايى همه آفرينش است. به اين سبب، مولتمان ضمن ابرازمخالفت با همه اسطوره زدايان اعلام كرد كه «دوام وبقاى مسيحيت، بستگى بهواقعيت برانگيختن عيسى ازميان مردگان به دست خدا دارد.» (مولتمان 1964: 165) او رستاخيز عيسى را نويد يا تضمين رستاخيز آينده مى داند. از اين رو، شايد با شگفتى از خود بپرسيم كه آيا مولتمان خود در دام نوعى اسطوره گرايىِ مجدد نيفتاده است؟ او هرگز موفق نشد كه برداشت خود را از رستاخيز تبيين كند; رستاخيز نه اسطوره است و نه حقيقتى تجربى. از سوى ديگر نبايد رستاخيزِ آينده را تنها به شكل فوق طبيعى يا آن جهانى تصور كنيم; زيرا به نظر مولتمان، اين موضوع پيوند استوارى با عمل اجتماعى و سياسى به منظور تجديد حيات جامعه بشرى دارد. از ميان خيل الهيدانان جديد، او از جمله كسانى است كه توجه زيادى به كاربردهاى اجتماعى مسيحيت دارد. هم چنين بايد خاطرنشان سازيم كه مولتمان در آثار متأخر خود، موضوع رستاخيز، صليب و عناصر مصيبت بار مسيحيت را به كنارى نهاد. تمام سخن او به ويژه در كتاب معروف خداى مصلوب[50] مى كوشد تا در آن، رابطه عيسى مسيح و پدر را به گونه اى تصوير كند كه رنج پدر بر صليب هم آشكار شود. يكى ديگر از الهيدانان آلمانى كه به موضوع رستاخيز علاقه نشان داده است، شخصى به نام ولفهارت پننبرگ[52] مى نامد، انتقاد مى كند. او به ويژه معتقد است كه عالِم الهيات بايد چنان دركى از تاريخ داشته باشد كه به موضوع رستاخيز و ساير انديشه هاى رستاخيزشناسانه مجال دهد. به گفته او: آدمى بايد از اين حقيقت آگاه باشد كه هنگامى كه كسى درباره صحت انتظار پايان جهانىِ[53] داورى آينده و رستاخيز مردگان سخن مى گويد، مستقيماً با اساس ايمان مسيحى سروكار دارد. علت اين كه چرا آدمى همچون عيسى مى تواند، اوج مكاشفه خدا باشد و چرا بناست كه خداوند در او و تنها در او ظاهر شود، در افق انتظار پايان جهانى، بخشى فهم ناپذير است. (پننبرگ 1964: 82 ـ 83) تأكيد فراوان پننبرگ بر رستاخيز، نبايد ما را به اشتباه به اين تصور اندازد كه او گرايش به ماوراى طبيعت دارد; او برعكس، نگرشى عقل گرايانه (اما نه اثبات گرا) به تاريخ دارد و معتقد است كه «رستاخيز» عاقلانه ترين "تبيين" سنت ها درباره پايان دوره عيسى و ظهور مسيحيت است. پننبرگ بر خلاف بولتمان معتقد نيست كه داستان قبرِ خالى صرفاً يك افسانه است، بلكه سنت مستقلى است كه داستان هاى مربوط به ظهور را تأييد مى كند. از اين رو، او مى تواند رستاخيز را به عنوان يك حادثه تاريخى بپذيرد، اما در عين حال، بر بشربودن كامل مسيح، تأكيد بسيار بليغى دارد. ما بايد نقطه عزيمت خود را پذيرش كامل اين انسانيت قرار دهيم و هيچ چيزى حتى حادثه رستاخيز نمى تواند آن را نقص كند. با اين حال، آدمى نبايد آن چنان دست پاچه باشد كه به مسيح چيزى «بيش» از بشربودن را نسبت دهد. «همه ملاحظات مسيح شناسانه به انديشه تجسّد تمايل دارند، اما اين انديشه تنها مى تواند پديداركننده نتيجه مسيح شناسى باشد; در حالى كه اگر در عوض، اين گرايش در آغاز قرار گيرد، همه مفاهيم مسيح شناسانه... داراى لحنى اسطوره اى خواهند شد." (همان ،269). آيا ما مى توانيم به تصور روشن ترى ازمفهوم تاريخ نزد پننبرگ دست يابيم كه رستاخيز را روابداند، هرچندكه به ادعاى او اسطوره اى نباشد؟ درتأييد چنين ديدگاهى او دوملاحظه را مطرح مى كند كه يكى از آنها، برخاسته از تحليل وجودى از بشر است. وجود بشر دائماً درحال عرضه كردن خود درآينده است وچنين موضوعى از مرگ نيز فراتر مى رود. «براى آدمى اميد داشتن به پس از مرگ امرى طبيعى است.» (Pannenberg 1970:44) اين شايد نشان دهنده اين باشد كه پديده اى چون انتظارِ زندگى پس از مرگ، بخشى از وجود افراد بشر است. با اين حال، پاننبرگ برهانى جاه طلبانه تر و جامع تر دارد; او با ناخرسندى از ديدگاه پوزيتيويستى درباره تاريخ به عنوان حلقاتى به دنبال هم، درصدد است تا انديشه اى در باب فلسفه تاريخ، با ديدگاهى وحدت گرا در باب فرآيند تاريخى ارائه كند. خداست كه به تاريخ وحدت مى بخشد و خود را در تاريخ آشكار مى سازد، و اين تنها زمانى امكان پذير است كه مسير حركت تاريخ رو به پايان باشد. پننبرگ مدعى است كه چنين ديدگاهى هرگز به معناى ماوراى طبيعت گرايى نيست. «تحقيق الهياتىِ شايسته، درباره تاريخ، بايد واقعيت گرايش بشرى به سوى درك ماندگار از حوادث را به خود جذب كند. ممكن نيست كه اين مطلب جايگزين بررسى تاريخى مفصل به وسيله نظريه هاى ماوراى طبيعى شود (همان، 79). مسيح شناسى ليبرال   پيش تر خاطر نشان ساختيم كه چگونه الهيات سكولارِ گوگارتن به تفسير مسيح پرداخت و مولتمان چگونه كاربردهايى سياسى را از رستاخيزشناسى بر گرفت. اين بخشى از آرزوى مسيحيتِ امروز براى درك مجدد انسانيت كامل عيسى است; اكنون ما به جلوه ديگرى از جريانى در مسيح شناسى ليبرال مى پردازيم. اين جريان عمدتاً در آمريكاى لاتين شكوفا شد; گرچه شايد بتوان در ديگر بخش هاى جهان نيز جنبش هاى مشابهى را مشاهده كرد. شايد مهم ترين سهم پيروان الهيات ليبرال در تفسير شخصيت عيسى مسيح، از آنِ كتابى از ژان سابرينو[55] است. سابرينو به اين نكته بسيار منطقى اشاره مى كند كه هيچ دليلى وجود ندارد كه عناوين مسيح شناسى بايد محدود و مختص به يك فرهنگ خاص باشد; حتى مواردى كه مربوط به نويسندگان عهد جديد است. (سابرينو 1978، 379) سخن خود او آن است كه امروزه مردم آمريكاى لاتين، بسيار بيشتر نسبت به عنوانِ «آزادى بخش»[57] را بر نظريه مقدم بداند، نمى خواهد شأن عيسى مسيح را تا حد يك سياستمدار كاهش دهد. مسيح شناسى او تا حدودى كاملا سنتى است و آشكارا تأييد مى كند كه «به واسطه عيسى است كه ما دريافتيم كه آزادى حقيقتاً چيست و چگونه بايد بدان دست يافت» (همان 379). با اين حال، اين گونه الهيات در معرض اين خطر است كه پرسش هاى مشكل و فكرى به خاطر تمركز بر روى عمل، ناديده انگاشته شوند. سابرينو به شدت از هارناك و پننبرگ به خاطر شيفتگى آنها نسبت به تحقيقات تاريخى انتقاد مى كند. او آنها را به دليل اين كه الهيدانانى «تبيين كننده»[59]، سرزنش مى كند. ولى از آن جا كه خود وى نيز به عيساى تاريخى گرايش دارد، نمى تواند از نوع اشكالاتى كه هارناك و پننبرگ با آن، دست و پنجه نرم كردند، بگريزد. هم چنين لئوناردو بوف[61] (1972) عرضه كرد; با عنوان فرعى مسيح شناسى نقادانه براى زمان ما. اولويت هايى كه او بر مى شمارد، شبيه اولويتهاى سابرينو است; يعنى اولويت عمل بر نظريه، جامعه بر فرد، آدمى بر نهاد و امثال آن. اما بوف نيز در بسيارى از موضوعات كاملا سنتى است. او هر چند تأكيد مى كند كه سعادت بايد ساختارهاى اقتصادى، اجتماعى و سياسى را تحت تأثير قرار دهد، ولى مى پذيرد كه اين كمتر از سعادتى است كه عيسى در پى آن بود; هر چند كه بخشى از آن است. افزون بر اين، در اين جا مشكلى نيز وجود دارد وآن محدودبودن شناخت تاريخى ما ومعضل انتقال ازآنچه از عيساى قرن نخست مى دانيم، به مشكلات اجتماعى ـ سياسى قرن بيستم است.آيا واقعيت موضوع اين است كه "عيساى تاريخى ما را در تماس مستقيم با برنامه ها و اعمال رهايى بخشى كه به واسطه آنها، آن برنامه را عملى مى كند، قرار مى دهد؟" (بوف 1972: 279). پاره اى از مسيح شناسى هاى بريتانيايى و آمريكايى   ما در بحث خود درباره شخصيت عيسى مسيح در مسيحيت معاصر، تا اين جا بسيار كم درباره سهم الهيدانانِ جهانِ انگليسى زبان سخن گفته ايم. راست است كه رهبرى الهيات به دست متفكران قاره اى اروپا، به ويژه آلمان بوده، ولى در بريتانيا و ايالات متحده نيز تلاش هاى خوبى صورت گرفته است، و هر چند كه محرك و تكيه گاه اين تلاش ها هم اروپا بود، الهيدانان انگليسى زبان به تبيين و نقد آثار چاپ شده در اروپا پرداختند و دست كم پاره اى از زياده روى ها را مانع شدند. يكى از نمونه هاى برجسته اين جريان بررسى، تنقيح و تدوينِ رساله كلاسيك الهيدان اسكاتلندى، دونالد بيلى،[64] مى نامد; زيرا به نظر مى رسد كه اراده جديدى در ميان الهيدانان پديد آمده است كه بشر بودن عيسى مسيح را به شكلى كاملا جدى مورد توجه قرار دهند و با روح انگارى عمدتاً ناخودآگاه با آن وسعت (يعنى اين كه او تنها به ظاهر بشر بود) كه در مسيحيت، متداول و حتى در بخش عمده الهيات ريشه دوانده بود، مبارزه كنند. رويكرد ديگر وى عبارت است از نوع جديدى از شكاكيت تاريخى كه تا حدى نتيجه نقدگرايى قرن نوزدهم در جستوجوى عيساى تاريخى بود و تا حدى نيز از تحقيقات شكّاكانه بولتمان سرچشمه مى گرفت. بيلى به طوركلى ازنخستين گرايش استقبال كرد، ولى معتقد بود كه گرايش دوم نيازمند اصلاح است. براى ما صرف اين حقيقت كه عيسى زندگى كرد و به صليب كشيده شد و يا حتى از ميان مردگان برخاست، نمى تواند چندان اهميتى داشته باشد; مگر آن كه ما ازاين كه او «كه بود وچگونه بود و زيست» سردرآوريم. بيلى تصديق مى كرد كه انديشه خدا ـ انسان «اوج تناقض نمايى» [65] است، ولى او راضى به دل كندن از آن ـ به هر شكل ـ نبود. او معتقد بود كه با استفاده از تجربه مسيحى در باب كارايى فيض در حيات بشرى مى توان اين تناقض را روشن كرد. مسيحيان از زمان پولس به بعد، اقداماتى را انجام داده اند; گرچه گفته شده است كه حقيقتاً آنها چنين نكرده اند، بلكه خداست كه در آنها و به واسطه آنها چنين كرده است. با اين حال، به عقيده بيلى دقيقاً در چنين زمان هايى است كه افراد بشر حقيقتاً خودشان هستند. ما در اين جا جوهره مسيح شناسى را در اختيار داريم. عيسى مسيح بشرى است كه كاملا تسليم خداست; انسانى كه فيض در او به تنهايى سيادت و فرمانروايى مى كند; و در واقع به همين علت، حقيقتاً بشر است. بيلى به تبيين انديشه اى مى پردازد كه متعلق به آگوستين است، اما به نظر مى رسد كه او استفاده كاملا بديعى از آن مى كند. بيلى در كتاب خود، بحث مبسوطى درباره عمل عيسى، يعنى كفاره مطرح كرده است. در اين بحث مشاهده مى كنيم كه او چگونه بعضى از افراطورزى هاى الهيدانان اروپايى را تصحيح كرده است. او سرانجام، اين مطلب را مى پذيرد كه ما نمى توانيم پرسش هاى مربوط به عيساى تاريخى را ناديده بگيريم; زيرا ما زمانى مى توانيم معنى صليب را دريابيم كه بدانيم چه كسى بر فراز صليب جان داد. به نظر مى رسد كه اين مطلب در مخالفت با بولتمان باشد. او نكته ديگرى را نيز در مخالفت با بارت، مطرح مى كند و آن اين كه كفاره نمى تواند تماماً يك رخداد عينى باشد; زيرا فرآيندى معنوى در قلمرو پيوندهاى شخصى است (بيلى 1947: 200). امروزه نوعى الهيات به ويژه در ايالات متحده شكل گرفته كه به نظر مى رسد حقيقتاً انگلوساكسن است; به اين معنا كه بخش عمده اى از ساختار مفهومى خود را مديون فيلسوفان انگليسى زبان است، نه فيلسوفان آلمانى زبان. اين الهيات همان الهيات پويشى[68] است. شايد بتوان شخصيت عيسى مسيح را در الهيات پويشى به بهترين شكل در اثرى از نورمن پيتنگر[71] منتشر ساخت. الهيدان پويشى، همان گونه كه از نامش پيداست، حوادث را بر حسب تحولات مستمر آنها مشاهده مى كند، نه براساس جهش ها يا هجوم هاى ناگهانى و ناشى از بيرونِ فرآيند. از اين رو، اراده جدى پيتنگر بر اين است كه حتى تجسّد را به همين شكل مورد توجه قرار دهد. لازمه آشكار اين سخن آن است كه عيسى مسيح را با همه افراد بشر از يك سنخ بدانيم. پيتنگر بارها تأكيد كرده است كه فرق عيسى مسيح و ساير افراد بشر فرقى رتبى است نه نوعى. او هم چنين معتقد است كه عيسى در جهان، يك استثنا[73] آن آموزه است; هر چند كه مقيد به الفاظ ظاهرى آن نيست. او تصريح مى كند كه اگر به آن هدفى كه تقريرهاى كلاسيك را تعيين مى كند... پشت پا زده شود، مسيحيت به طور قطع، ويران خواهد شد (همان 85). الهيدان آمريكايى ديگرى كه عموماً او را در شمار مكتب پويشى به حساب مى آورند، شوبرت اُگدن[74] (1928) است; هر چند همان گونه كه ملاحظه خواهيم كرد، او داراى رويكردى نسبتاً متفاوت است. آثار اوليه اُگدن تحت تأثير شديد (هر چند همراه با نقادى) تفسير وجودى و اسطوره زدايى بولتمان بود. اما به عقيده او، ديدگاه هاى بولتمان را مى توان به راحتى در قالبى ذهن گرايانه يا غيررئاليستى از مسيحيت در آورد; زيرا فاقد هر گونه اساس متافيزيكى است. از اين رو، او طرفدار برقرارى پيوند ميان اگزيستانسياليسم و فلسفه پويشى به عنوان اساسى براى ايجاد الهياتى بود كه به خوبى بتواند، نه تنها وجود بشرى، بلكه وجود الهى را بررسى كند. به گفته او، "نظر ما اين است كه يافتن راه حل قابل قبول براى مشكل الهياتى ما، مبتنى بر اين است كه بكوشيم تا به گونه اى اساسى، سهم خاص اين دو جنبش را در فلسفه معاصر مورد بررسى دقيق قرار دهيم" (اگدن 1962: 177). اگدن در مرحله بعدى تفكر خود، شايد مهم ترين منتقد مكتب الهياتىِ «مرگ خدا»[76] بازگشت، به اگزيستانسياليسم گرويد و اعلام كرد كه «ويژگى مسيح شناسى از ويژگى هاى اگزيستانسياليستى است و ادعاى صريح آن درباره اين كه عيسى كيست، حتى بيشتر از ادعاى صريح درباره اين است كه ما كه هستيم» (اگدن 1982: 42). شايد پيوند دادن اگزيستانسياليسم و فلسفه پويشى عملا غيرممكن باشد. جان رابينسون[79] او كه بيشتر در آسمان ها مى زيست، اندك زمانى در زمين زندگى كرد و سپس به منزلگاه خود در ماوراى طبيعت بازگشت. رابينسون مايل بود كه اعتقاداتى همانند اعتقادات عامه داشته باشد، اما اعتراضات او اساسى بود و اگر انديشه عيسى به عنوان خدا ـ انسان براى بسيارى از مردم در قرن بيستم باورنكردنى است، مسئوليت اين قضيه را بايد تا حد زيادى به گردن آموزه هاى نارساى كليسا در اين زمينه انداخت. اثر عمده رابينسون در مسيح شناسى، زير عنوان چهره بشرى خدا[80] كوششى قاطعانه براى زدودن ابرهاى تيره روح انگارى و معرفى كردن عيسى مسيح به عنوان فردى حقيقتاً انسان بود و اين چيزى است كه پدران كالسدونيايى در قرن پنجم آشكارا بر آن مهر تأييد زدند و اگر بناست كه عيسى اهميتى براى بشريت داشته باشد، گريزى از آن نيست. با اين حال، رابينسون اگرچه از منتقدان ماوراءالطبيعه گرايى و نيز شيوه هايى است كه در آن، انديشه هايى چون «وجود قبلىِ» عيسى و «بى گناهىِ» او وجود دارد، اما به عقيده اساسى مسيحيت در باب تجسّد وفادار ماند. اين عقيده متكى به «وجود قبلى» و انديشه هاى وابسته به آن نيست. من معتقدم كه كلمه مى تواند به همان درستى و به همان ميزان انطباق با كتاب مقدس (در واقع با درستى و انطباق بيشتر با كتاب مقدس) در مورد شكل ديگرى از فهم آن اطلاق شود; يعنى همان كسى كه يكسره و به طور كامل يك انسان بود ـ و هرگز چيزى غير يا بيش از يك انسان نبود ـ آنچه را كه ازآغاز، معنى وهدف تجلى خود خدا بوده (خواه در قالب روح، حكمت و كلمه او و خواه در قالب پيوند عميقاً شخصىِ فرزند بودن) آن چنان تجسم بخشيده است كه در باره اش مى توان و بايد چنين گفت: او "انسانِ خدا" يا "خدا درمسيح" يا حتى "خدا براى ما" بود (رابينسون1973: 179). از اين رو، جاى شگفتى نيست كه چون مجموعه اى از داستان ها را بعضى از الهيدانان انگليسى تحت عنوان اسطوره خداى متجسّد[82] مى دانست، به تندى آن را هدف انتقاد قرار داد. ادامه دارد ... پی نوشت :   [41]. Johannes Weiss [42]. Albert Schweitzer [43]. jurgen Moltmann [44]. theology Of Hop [45]. godless [46]. not Yet [47]. ernst Bloch [48]. orthodox Marxist [49]. The Crucified God (1964) [50]. Panentheism [51]. Wolfhart Pannenberg [52]. Positivist [53]. apocalyptic expectatio [54]. John Sobrino [55]. Christology at The Crossoroad [56]. liberator [57]. Praxis [58]. Explicative [59]. TransFormational [60]. Leonardo Bof [61]. Jesus Christ Liberato [62]. Donald Baillie (1887 - 1954) [63]. God Was In Christ [64]. End Of Docetism [65]. Superme Paradox [66]. Process Theology [67]. Alfred North Whitehead [68]. Charles Hartshorne [69]. Norman Pittenger [70]. The World Incarnate (1959) [71]. Christology Reconsidered (1970) [72]. Anomaly [73]. Intention [74]. Schubert Ogden [75]. Death Of God [76]. The Point Of Christology(1982) [77]. John Robinson [78]. Honest To God (1963) [79]. Out There [80]. The Human Face Of God (1973) [81]. The Myth Of God Incarnate [82]. Reductionist  
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 685]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن