محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828697986
از لابهلاى متون(2)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
از لابهلاى متون(2) نویسنده : الهه عربزاده سخنوران، اديبان، شاعران و عارفان ايران زمين در طول تاريخ كهن اين مرز و بوم، هماره در هر عرصه از زندگى و در هر دوره از زمان، زبان به پند و اندرز گشودهاند و تجربيات گرانبهاى خويش را كه به بهاى فرسودن جان و تن خويش، در طفِ حادث به كف آوردهاند، در قالب سخنانى نغز و پُر مغز و اشعارى سرشار از شعور، در اختيار ما نهادهاند تا آنها را همچون چراغى فروزان، پيش ديد قرار دهيم و بهره جُستن از آنها، زندگى خويش را به هنرها و مهارتهاى بيشترى آذين بخشيم و با برنامهريزى و نظم، غنيمت شمردن فرصتها، مدارا و مردمدارى، تسامح و آسانگيرى، خويشتندارى، گفتگو و مفاهمه و مناظره با مردم و... كه همه و همه در لابهلاى متون توصيههاى بزرگان علم و ادب آمده است، به اهداف متعالى خويش دست يابيم. اينك در اين مجال، در حدّ توان و حوصله زمان، از خرمن زرّين ادبيات شيرين فارسى، خوشهاى چند برمىچينيم. از سعدى يكى از بزرگان ادب فارسى كه آثارش به دليل شيوايى و پختگى و دلنشينى قابل تأمّل است، سعدى شيرازى است كه خصوصاً گلستان او - كه حاصل سفر دراز سى سالهاش و حشر و نشر با انواع اشخاص و در بر دارنده خُلقيات مردمان مختلف است - آينه تمامنماى واقعيات جامعه است و وقتى در اين كتاب دقّت كنيم، سيماى مردى دنيا ديده و سرد و گرم چشيده در نظرمان مجسّم مىشود. و اكنون سفرى كوتاه مىكنيم به دنياى زيباى گلستان و گوش دل مىسپاريم به پندهاى شيخ اجل: ياد دارم كه در ايّام طفلى متعبّد بودمى و شبخيز و مولِع(1) زهد و پرهيز. شبى در خدمت پدر - عليه الرحمه - نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و مصحفِ(2) عزيز در كنار گرفته و طايفهاى گردِ ما خفته. پدر را گفتم: يكى از اينان سر برنمىدارد كه دوگانهاى(3) بگزارد. چنان خوابِ غفلت بُردهاند كه گويى نخفتهاند كه مُردهاند. گفت: جان پدر! تو نيز اگر بخفتى، بِهْ كه در پوستين خلق اُفتى(4) . (5) يكى از صاحبدلان، زورآزمايى(6) را ديد به هم برآمده(7) و در خشم شده و كف بر دماغ آورده. گفت: اين را چه شده است؟ گفتند: فلان دشنامش داد. گفت: اين فرومايه هزار مَن سنگ برمىدارد و طاقتِ سخنى نمىآرد؟! مردمآزارى را حكايت كنند كه سنگى بر سرِ صالحى(8) زد. درويش را مجالِ(9) انتقام نبود. سنگ را با خود همى داشت تا وقتى كه مَلِك را بر آن لشكرى(10) خشم آمد و او را در چاه كرد. درويش درآمد و سنگش در سر انداخت. گفتا: تو كيستى و مرا سنگ چرا زدى؟ گفت: من فلانم و اين، همان سنگ است كه در فلان تاريخ بر سرِ من زدى. گفت: چندين وقت كجا بودى؟ گفت: از جاهت مىانديشيدم.(11) اكنون كه در چاهت ديدم، فرصت غنيمت شمردم.(12) يكى از آداب صحبت(13) اين است كه خانهبپردازى(14) و با خانهْ خداى، درسازى.(15) حكايت بر مزاح مستمع گوى اگر دانى كه دارد با تو ميلى هر آن عاقل كه با مجنون نشيند نبايد كردنش جز ذكر ليلى.(16) هر كه در پيشِ سخن ديگران افتد(17) تا مايه فضلش بدانند، پايه جهلش بشناسند. ندهد مرد هوشمند جواب مگر آنگه كز او سؤال كنند.(18) پادشاهى را شنيدم كه به كشتن اسيرى اشارت كرد.(19) بيچاره در حالت نوميدى به زبانى كه داشت، مَلِك را دشنام دادن گرفت(20) و سَقَط گفتن(21) كه گفتهاند: هر كه دست از جان بشويد، هرچه در دل دارد، بگويد... مَلِك پرسيد كه چه مىگويد: يكى از وزراى نيكْ محضر(22) گفت: اى خداوندِ جهان! همى گويد: وَالكاظِمين الغَيظ والعافينَ عن الناس.(23) مَلِك را رحمت در دل آمد و از سرِ خون او درگذشت. وزير ديگر كه ضدّ او بود، گفت: ابناى جنسِ(24) ما را نشايد در حضرت پادشاهان جز به راستى سخن گفتن. اين، مَلِك را دشنام داد و سَقَط گفت. مَلِك روى در هم كشيد و گفت: مرا آن دروغْ پسندهتر آمد از اين راست كه تو گفتى كه روى آن در مصلحتى بود و بناى اين بر خُبثى.(25) و خردمندان گفتهاند: دروغى مصلحتآميز، بِهْ از راستى فتنهانگيز.(26) از قابوس وُشمْگير در قابوسنامهى عنصرالمعالى قابوس بن وشمگير - كه در واقعْ اندرزنامه اوست به پسرش - ، در ضمن توصيهها و اندرزهاى سودمند، حكايات جالب و عبرتآموزى نيز آمده است كه خواندنى و به خاطر سپردنى است. چونان فرزندى كه در مكتب پدر، دست ادب بر زانو زده، دل به پندها و حكايتهايى از زبان عنصرالمعالى مىسپاريم: چنان شنودم كه هارون الرشيد،(27) خوابى ديد بر آن جمله كه پنداشتى كه همه دندانهاى او از دهن بيرون افتادى بهيكبار.(28) بامداد معبّرى(29) را بياورد و پرسيد كه: تعبير اين خواب چيست؟ معبّر گفت: زندگانى اميرالمؤمنين دراز باد! همه اَقرباى(30) تو پيش از تو بميرند، چنان كه كس از تو بازنمانَد. هارون گفت: اين مرد را صد چوب بزنيد كه بدين دردناكى سخن در روى من بگفت. چون همه قُرابات(31) من پيش از من جمله بميرند، پس آنگه من كه باشم؟ خوابگزارى ديگر بياوردند و همين خواب با وى بگفت. خوابگزار گفت: بدين خواب كه اميرالمؤمنين ديد، دليل كند كه خداوند،(32) درازْ زندگانىتر بُود از همه قراباتِ خويش. هارون گفت: طريق العقل واحد.(33) تعبير از آن بيرون نشد؛ امّا از عبارت تا عبارت، بسيار فرق است. اين مرد را صد دينار بدهيد.(34) وقتى صاحب عَبّاد(35) نان همى خورد با نديمان و كسان خويش، مردى لقمهاى از كاسه برداشت. مويى در لقمه او بود. مرد همى نديد. صاحب او را گفت: اى فلان! موى از لقمه بردار. مرد، لقمه از دست فرو نهاد و برخاست و برفت. صاحب فرمود كه باز آرديدش و پرسيد كه: اى فلان! چرا نان نيمخورده از خوانِ(36) ما برخاستى؟ اين مرد گفت: مرا نانِ آن كسى نبايد خورد كه تاىِ مويى در لقمه من بيند! صاحب، سخت خجل شد از آن حديث.(37) از ابو سعيد اسرار التوحيد، كه به عبارتى زندگىنامه شيخ ابو سعيد ابوالخير(357 - 440 ق) عارف بنام است، دربردارنده حكاياتى از اوست كه به سياق بحث، ذكر برخى مناسب مىنمايد: خواجه عبدالكريم، خادم خاصّ شيخِ ما ابوسعيد بود. گفت: روزى درويشى مرا بنشانده بود تا از حكايتهاى شيخِ ما او را چيزى مىنوشتم. كسى بيامد كه: شيخ، تو را مىخوانَد. برفتم. چون پيش شيخ رسيدم، شيخ پرسيد كه: چه كار مىكردى؟ گفتم: درويشى حكايتى چند خواست از آنِ شيخ، مىنوشتم. شيخ گفت: يا عبدالكريم! حكايتنويس مباش. چنان باش كه از تو حكايت كنند!(38) روزى يكى به نزديك شيخ ما (ابو سعيد) آمد و گفت: اى شيخ! آمدهام تا از اسرار حق چيزى با من بگويى. شيخ گفت: بازگرد تا فردا بازآيى. آن مرد برفت. شيخ بفرمود تا آن روز، موشى بگرفتند و در حُقّهاى(39) كردند و سرِ آن حقّه محكم كردند. ديگر روز، آن مرد بازآمد. گفت: اى شيخ! آنچه دى(40) وعده كردى، بگوى. شيخ بفرمود تا آن حُقّه به وى دادند و گفت: زنهار تا سرِ اين حقّه باز نكنى! آن مرد بِستَد و برفت. چون به خانه شد،(41) سوداى(42) آنش بگرفت كه: آيا در اين حقّه چه سِر است؟ بسيار جهد كرد كه خويشتن را نگاه دارد، صبرش نبود. سر حقّه باز كرد. موش بيرون جَست و برفت. آن مرد پيش آمد و گفت: اى شيخ! من از تو سرّ خداى تعالى خواستم، تو موشى در حقّهاى به من دادى؟! شيخ گفت: اى درويش! ما موشى در حقّهاى به تو داديم، تو پنهان نتوانستى داشت، سرّ حق - سبحانه و تعالى - بگويم، چگونه نگاه توانى داشت؟(43) شيخ ما روزى در حمّام بود. درويشى شيخ را خدمت مىكرد و دست بر پشتِ شيخ مىنهاد و شوخ(44) بر بازوى شيخ جمع مىكرد، چنان كه رسم قايمان(45) گرمابه باشد تا آن كس ببيند كه او كارى كرده است. پس در ميان اين خدمت از شيخ سؤال كرد: اى شيخ! جوانمردى چيست؟ شيخ ما حالى گفت: آنك(46) شوخِ مرد، پيش روى او نيارى! عطّار نيشابورى در منطقالطير خويش، اين داستان را بدينگونه به نظم درآورده است: بو سعيد مِهنه(47) در حمّام بود قايمش افتاد و مردِ خام بود(48) شوخِ شيخ آورد تا بازوى او جمع كرد آن جمله پيش روى او شيخ را گفتا: بگو اى پاكْجان تا جوانمردى چه باشد در جهان؟ شيخ گفتا: شوخْ پنهان كردن است پيش چشم خلق ناآوردن است.(49) وقتى،(50) شيخ ما در مِيهنه مجلس مىگفت. در ميانه مجلس، درويشى در رسيد از ماوراءالنهر و در مجلس شيخ آمد و در پيش تخت شيخ بنشست. آن روز، شيخ ما مجلس تمام كرد و درويش، شيخ را خدمت به جاى آورد. و سه روز مُقام كرد.(51) و هر روز شيخ ما مجلس مىگفتى، آن درويش مىآمدى و در پيشِ تخت شيخ مىنشستى و شيخ، روى به وى مىكردى و سخنهاى نيكو مىگفتى. روز چهارم آن درويش در ميان مجلس نعرهاى بزد و بر پاى خاست و گفت: اى شيخ! مرا مىبايد كه بدانم كه تو چه مردى و چه چيزى؟ شيخ گفت: «اى درويش! ما را بر كيسه بند نيست(52) و با خلق خداى، جنگ نيست». آن درويش بنشست.(53) از مولوى مثنوى مولوى نيز سرشار از نكات بديع و حكايات شنيدنى است كه نشاندهنده شناخت روانشناسانه او از اوضاع و احوال و مردمان روزگارش است. مولانا علاوه بر آوردن حكايات و تمثيلات، از اصطلاحات صوفيه نيز براى پند و اندرز دادن به انسانها بسيار استفاده مىكند. براى مثال براى فراخوانى به بهرهگرفتن از گوهر گرانبهاى وقت(و فرصتها و توفيقها)، به اصطلاح «ابن الوقت» بودن اشاره كرده و آورده است: صوفى، ابن الوقت باشد، اى رفيق نيست «فردا» گفتن از شرط طريق.(54) دامنه گفتار كوتاه مىكنيم و از درياى پر درّ مثنوى، مرواريدى چند برمىگيريم: آن يكى نحوى(55) به كشتى درنشست رو به كشتيبان نهاد آن خودپرست گفت: هيچ از نحو خواندى؟ گفت: لا گفت: نيم عمر تو شد در فنا! دلشكسته گشت كشتيبان ز تاب ليك آن دم كرد خامش از جواب باد، كشتى را به گردابى فكند گفت كشتيبان بدان نحوى بلند: هيچ دانى آشناكردن؟(56) بگو گفت: نى، اى خوش جواب خوبرو گفت: كلّ عمرت - اى نحوى - فناست زآنك كشتى غرق اين گردابهاست(57) رفت لقمان سوى داوود از صفا ديد كو مىكرد ز آهن حلقهها(58) جمله را با همدگر در مىفكَند ز آهن پولاد، آن شاهِ بلند صنعت زرّاد،(59) او كم ديده بود در عجب مىماند، وسواسش فزود كاين چه شايد بود، واپرسم از او كه چه مىسازى ز حلقه تو به تو باز با خود گفت: صبر، اولىتر است صبر تا مقصود، زوتر رهبر است چون نپرسى، زودتر كشفت شود مرغ صبر از جمله پرّانتر بُود ور بپرسى، ديرتر حاصل شود سهل از بىصبرىات مشكل شود چونك لقمان تن نزد،(60) هم در زمان شد تمام از صنعت داوود، آن پس زره سازيد و در پوشيد او پيش لقمانِ كريم صبر خو گفت: اين نيكو لباس است، اى فتى!(61) در مصاف و جنگ، دفعِ زخم را گفت لقمان: صبر هم نيكو دمى است كه پناه و دافع هر جا غمى است صبر را با حق، قرين كن اى فلان! آخر «والعصر» را آگه بخوان(62) صد هزاران كيميا حق آفريد كيميايى همچو صبر، آدم نديد.(63) پينوشت ها : 1 . مولع: حريص . 2 . مُصحَف: قرآن كريم. 3 . دوگانه: نماز دو ركعتى صبح. 4 . در پوستين كسى افتادن: كسى را بد گفتن و عيبجويى كردن. 5 . گلستان، تصحيح: غلامحسين يوسفى، تهران: خوارزمى، 1368، اوّل، ص 89 . 6 . زورآزما: پهلوان. 7 . به هم برآمده: آشفته. 8 . صالح: نيكوكار. 9 . مجال: امكان. 10 . لشكرى: نظامىِ صاحبِ منصب . 11 . از جاهت مىانديشيدم: از مقام تو بيمناك بودم. 12 . گلستان، ص 75 . 13 . صحبت: همنشينى و معاشرت. 14 . خانه بپردازى: خانه را رها كنى و دل بَركنى. 15 . با خانهْ خداى درسازى: با صاحبخانه سازگار باشى. 16 . گلستان، ص 185 . 17 . در پيش سخن ديگران افتادن: در ميان گفتار ديگران، سخن آغاز كردن. 18 . گلستان، ص 186 . 19 . اشارت كرد: فرمان داد. 20 . گرفتن: آغاز كردن. 21 . سَقَط گفتن: دشنام دادن، سخن درشت بر زبانآوردن. 22 . نيكْ محضر: خوش معاشرت. 23 . قسمتى از آيه 124 سوره آل عمران: (آنان كه )خشم خود را فرو مىخورند و بر مردم مىبخشايند(نيكوكارند). 24 . ابناى جنس: همكاران، همجنسان . 25 . خبث: بدنهادى. 26 . گلستان، ص 58 . 27 . هارون الرشيد: خليفه معروف عبّاسى(م 193 ق). 28 . به يكبار: يكْ دفعه، يكباره. 29 . معبّر: خوابگزار. 30 . اقربا و قرابات: نزديكان، خويشان. 31 . اقربا و قرابات: نزديكان، خويشان. 32 . خداوند: بزرگ، صاحب اختيار. مقصود، خليفه است. 33 . طريق خِرد، يكى است. 34 . قابوسنامه، تصحيح: غلامحسين يوسفى، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1371، ششم، ص 44 - 45 . 35 . ابوالقاسم اسماعيل بن عبّاد (م 385 ق)، وزير معروف مؤيّد الدوله ديلمى كه علاوه بر وزارت، در علوم ادبى عرب، معروف و مشهور است. 36 . خوان: سفره. 37 . قابوسنامه، ص 65 . 38 . اسرارالتوحيد، محمّد بن منوّر مِيهَنى، تصحيح: محمّدرضا شفيعى كَدكَنى، تهران: آگاه، 1366، اوّل، ص 187 . 39 . حُقّه: ظرف كوچك دردار. 40 . دى: ديروز. 41 . با خانه شد: به خانه رفت. 42 . سودا: وسوسه، انديشه. 43 . اسرار التوحيد، ص 197 . 44 . شوخ: چرك. 45 . قايم: دلاّك. 46 . آنك: آنكه. 47 . مِهنه: ميهنه، زادگاه شيخ ابو سعيد ابوالخير. 48 . مردِ خام بود: مرد ناپختهاى بود. 49 . منطق الطير، تصحيح: سيّد صادق گوهرين، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1370، هفتم، ص 258 . 50 . وقتى: يك روز. 51 . مقام كرد: اقامت گزيد. 52 . بر كيسه بند داشتن: كنايه از بخيل بودن. 53 . اسرار التوحيد، ص 235 . 54 . مثنوى، دفتر اوّل، بيت 133 . 55 . نحوى: نحودان، آگاه به علم نحو. 56 . آشناكردن: شنا كردن. 57 . مثنوى، دفتر اوّل، بيت 2835 - 2840 . 58 . منظور، حضرت داوود است كه مشهور است نخستين كسى است كه آهنگرى و چنان كه در قرآن كريم (سبأ، آيه 10)، آهن در دستان وى نرم بود و ايشان با دست، زِرِه آهنى مىبافت. 59 . زرّاد: اسلحهساز. در اينجا منظور، زرهسازى و اسلحهسازى است. 60 . تن زدن: خوددارى. 61 . اى فتى: اى جوان . 62 . منظور، آيه آخر سوره والعصر است: «... و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصبر». 63 . مثنوى، دفتر سوم، بيت 1842 - 1854 . ارسال توسط کاربر : sm1372 /ن
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 532]
صفحات پیشنهادی
از لابهلاى متون(2)
از لابهلاى متون(2) نویسنده : الهه عربزاده سخنوران، اديبان، شاعران و عارفان ايران زمين در طول تاريخ كهن اين مرز و بوم، هماره در هر عرصه از زندگى و در هر دوره از زمان، زبان به ...
از لابهلاى متون(2) نویسنده : الهه عربزاده سخنوران، اديبان، شاعران و عارفان ايران زمين در طول تاريخ كهن اين مرز و بوم، هماره در هر عرصه از زندگى و در هر دوره از زمان، زبان به ...
از لابهلاى متون(1)
از لابهلاى متون(1) نویسنده : علىاكبر شوبكلايى «سخن از نفس است. ... بحث، بر سر اين است كه چگونه مىتوان اين نفس را از حالت «امّاره بودن»(2) خارج كرد، پرورش داد و ...
از لابهلاى متون(1) نویسنده : علىاكبر شوبكلايى «سخن از نفس است. ... بحث، بر سر اين است كه چگونه مىتوان اين نفس را از حالت «امّاره بودن»(2) خارج كرد، پرورش داد و ...
از متن تا معنا(1)
مدلول التزامي اين دعوت آن است كه راهيابي به سطوح و لايههاي دروني اين كتاب بدون كاربَست ابزار انديشه و فعاليت فكري ناممكن است. ... 2. سطح معناشناسي تركيبي جملهها هر متن برخوردار از يك گفتمان و محاوره با مخاطب خويش است. ..... از لابهلاى متون(2) ...
مدلول التزامي اين دعوت آن است كه راهيابي به سطوح و لايههاي دروني اين كتاب بدون كاربَست ابزار انديشه و فعاليت فكري ناممكن است. ... 2. سطح معناشناسي تركيبي جملهها هر متن برخوردار از يك گفتمان و محاوره با مخاطب خويش است. ..... از لابهلاى متون(2) ...
رازِ راز متن (هرمنوتيك، ساخت شكنى و راز متون دينى)
از اين رو، اين پرسش پيش مى آيد كه چرا متون دينى لايه هاى زيرين و زبرين، و رازهاى ... 2. رازآلودگى به متون دينى اختصاص ندارد. گرچه كاركرد برخى از متون آن چنان است كه ..... در لابه لاى سخنان مفسّران قرآن كريم مطالبى پيرامون اين مسئله يافت مى شود.
از اين رو، اين پرسش پيش مى آيد كه چرا متون دينى لايه هاى زيرين و زبرين، و رازهاى ... 2. رازآلودگى به متون دينى اختصاص ندارد. گرچه كاركرد برخى از متون آن چنان است كه ..... در لابه لاى سخنان مفسّران قرآن كريم مطالبى پيرامون اين مسئله يافت مى شود.
التهاب عنبيه
حدود 2-1 هفته براي رفع علايم فرصت دهيد. رژيم غذايي رژيم خاصي توصيه نميشود. درچه شرايطي ... از متن تا معنا(2) · از متن تا معنا(1) · از لابهلاى متون(2) · از لابهلاى ...
حدود 2-1 هفته براي رفع علايم فرصت دهيد. رژيم غذايي رژيم خاصي توصيه نميشود. درچه شرايطي ... از متن تا معنا(2) · از متن تا معنا(1) · از لابهلاى متون(2) · از لابهلاى ...
آب سياه چشم، نوع مزمن زاويه باز
از مقتضيات زبان فارسی در ترجمه قرآن كريم · از معارف تا معاريف دايرةالمعارف جامع اسلامی · از متن تا معنا(2) · از متن تا معنا(1) · از لابهلاى متون(2) · از لابهلاى متون(1) ...
از مقتضيات زبان فارسی در ترجمه قرآن كريم · از معارف تا معاريف دايرةالمعارف جامع اسلامی · از متن تا معنا(2) · از متن تا معنا(1) · از لابهلاى متون(2) · از لابهلاى متون(1) ...
از عمق چاه تا اوج جاه
2 اختلاف افكني شيطان ميان برادران «إنّ الشّيطانَ للإنْسانِ عَدُو مُبين». (سورهي يوسف، آيهي5) از آنجا كه شيطان، ... از لابهلاى متون(2) · از متن تا معنا(1) · از متن تا معنا(2) ...
2 اختلاف افكني شيطان ميان برادران «إنّ الشّيطانَ للإنْسانِ عَدُو مُبين». (سورهي يوسف، آيهي5) از آنجا كه شيطان، ... از لابهلاى متون(2) · از متن تا معنا(1) · از متن تا معنا(2) ...
از شيخی گری تا بابی گری(2)
از شيخی گری تا بابی گری(2)-از شيخی گری تا بابی گری(2) ماجراي پيدايش فرقهي ((بابيّه)) ادّعاي ((بابيّت)) زماني آغاز شد كه سيّد كاظم ... از لابهلاى متون(2) ...
از شيخی گری تا بابی گری(2)-از شيخی گری تا بابی گری(2) ماجراي پيدايش فرقهي ((بابيّه)) ادّعاي ((بابيّت)) زماني آغاز شد كه سيّد كاظم ... از لابهلاى متون(2) ...
اجتهاد در فهم نصوص
گرچه تمامى اين قواعد و اصول مدوّن و مبوّب نيست، ليكن از لابه لاى فقه الحديث انديشمندان ... به تعبير ديگر، به خود اجازه ندهيم كه متن دينى مسلّم الصدور و حديث و روايت ... و بر جمود و تحجّر، خط بطلان كشيد.2 ـ ابزار و وسائلدر لابه لاى نصوص، به واژگانى بر ...
گرچه تمامى اين قواعد و اصول مدوّن و مبوّب نيست، ليكن از لابه لاى فقه الحديث انديشمندان ... به تعبير ديگر، به خود اجازه ندهيم كه متن دينى مسلّم الصدور و حديث و روايت ... و بر جمود و تحجّر، خط بطلان كشيد.2 ـ ابزار و وسائلدر لابه لاى نصوص، به واژگانى بر ...
سفره بخیل
از لابهلاى متون(2) خوان: سفره. 37 . قابوسنامه، ص 65 . 38 . اسرارالتوحيد، محمّد بن منوّر مِيهَنى، ... بر كيسه بند داشتن: كنايه از بخيل بودن. 53 . اسرار التوحيد، ص 235 .
از لابهلاى متون(2) خوان: سفره. 37 . قابوسنامه، ص 65 . 38 . اسرارالتوحيد، محمّد بن منوّر مِيهَنى، ... بر كيسه بند داشتن: كنايه از بخيل بودن. 53 . اسرار التوحيد، ص 235 .
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها